×

یادها و توصیه ها;در گفت وگو با آیة الله سید ابوالفضل میرمحمدی (عضو محترم جامعه مدرسین.)


تعداد بازدید : 714     تاریخ درج : 1390/08/08

4

با تشکر از حضرتعالی، در آغاز لطف کنید، بخش هایی از زندگی علمی اجتماعی خود را بیان فرمایید.

با تشکر از شما که نظریات را جمع آوری و منتشر می کنید و با درود به روح مقدس بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام راحل(قدس سره) و آرزوی سلامت برای مقام معظم رهبری و توفیق هر چه بیشتر ایشان.

اینجانب در سال 1302 در یکی از شهرهای کوچک اطراف ساوه به نام زاویه زرند متولد شدم و در سال 1320 به قم آمدم. در آن زمان هنوز حضرت آیة الله العظمی بروجردی به قم نیامده بودند. (ایشان در حدود سال 24 به قم آمدند). ما مشغول تحصیل شدیم؛ 3 یا 4 سال ادبیات و صرف و نحو و منطق خواندم، سپس به سطوح پرداختم. آیت الله مرحوم آقا سید مهدی روحانی و مرحوم آیت الله حاج میرزا علی احمدی میانجی و همینطور دوستان دیگر، از هم بحث های من بودند و از نظر اخلاق از ایشان بهره های فراوانی بردیم، سطوح هم بیش از 6 7 سال طول نکشید که وارد درس خارج شدیم. چند سالی در خدمت آیت الله العظمی حجت بودم و در کنار آن، از درس آقای بروجردی هم استفاده می کردیم. آیت الله العظمی محقق داماد( اعلی الله مقامه) را هم به عنوان استاد همیشگی برای خود اختیار کردم و حدود 15 سال در خدمت ایشان بودم. دو دوره درس اصول و همچنین کتاب های زیادی از فقه را در خدمت ایشان تلمذ کردم. همبحث های من نیز افرادی چون مرحوم آیت الله آذری و آیت الله العظمی شبیری زنجانی بودند که هنوز با آقای شبیری جلساتی داریم.

خدا را شکر می کنم که دوستان ما که بیشتر آنها به رحمت خدا رفتند، دوستان خوبی بودند و ما راه آنها را ادامه دادیم. در روزهای پنجشنبه و جمعه با این آقایان تفسیر بحث می کردیم که هنوز هم پس از فوت بعضی از آقایان، این بحث ادامه دارد و در روزهای پنجشنبه و جمعه در منزل آیت الله شبیری زنجانی برقرار است.

آیا این مباحث مکتوب هم می شود.

خیر. زمانی آیت الله محمدی گیلانی به من گفت: آیا تفسیر را می نویسی؟ گفتم: خیر. فرمود: اگر نوشته بودید، شاید بزرگ تر و بهتر از تفسیر مجمع البیان می شد، ولی متأسفانه نه من نوشتم و نه دیگران، ولی اکنون چند سالی است که مشغول تفسیر هستم و به تفسیر عشق دارم. کارهای دیگر را رها کردم و در حال حاضر، حدود 7 جزء از آخر قرآن را تفسیر کردم. جزء سی ام این تفسیر چاپ شده و بقیه آن هم آماده است.

مرحوم طبرسی صاحب مجمع البیان 90 سال عمر کرد که مجمع البیان را در سن 78 سالگی تمام کرد و آن طور که من بررسی کردم، در سن 72 سالگی کار تفسیر را آغاز کرد و در طی 7 یا 8 سال، در سن کهولت آن را نوشته است.

اکنون در حوزه تدریس هم دارید؟

تدریس کفایه و مکاسب داشتم که به قوه قضاییه وارد شدم. حدود 5 سال در قوه قضائیه بودم؛ چند سال در دادگاه انقلاب، بعد دیوان عالی کشور و از آنجا هم به شورای عالی قضایی منتقل شدم. بعد متصدی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران شدم و مدت 11 سال در آنجا بودم و دیگر درس های حوزوی را کنار گذاشتم. البته هنوز هم درس های دانشگاهی و رساله های مقطع دکتری را می بینم و با آنها همکاری دارم، ولی کارهای حوزوی موقوف به همین تفسیر است که خدمت آقای شبیری زنجانی می رویم و مباحثه می کنیم.

اگر خاطره ای آموزنده از بزرگان آن زمان دارید، بیای فرمایید.

یکی از دوستان نقل می کرد، زمانی که امام در قم تشریف داشتند و درس می گفتند، روزی یکی از طلبه ها مقدار کمی از حصیر را کنده بود تا خلال کند، امام از روی منبر فریاد زد: «آقا این وقف است»؛ یعنی امام نمی توانست ببیند که به اندازه یک خلال، کسی از حصیر وقفی استفاده کند و آن را متذکر شدند. ایشان همیشه می فرمودند: اگر طلبه تقوا را رها کند: «خسر الدنیا و الاخرة» می شود؛ دنیا را که ندارد، اگر تقوا هم نداشته باشد؛ در نتیجه آخرت را هم ندارد. آن گاه در باب خسرالدنیا و الاخره قرار می گیرد.

ایشان روزهای پنجشنبه و جمعه درس اخلاق می گفتند؛ به قدری با سوز و گداز بود که انسان می ترسید کارهای علمی را کنار بگذارد و در وادی زهد بیفتد. در همین مدرسه فیضیه، گاهی در نمازخانه و گاهی در ایوان می نشستند و مردم، طلبه ها و بازاری ها می آمدند و ایشان درس اخلاق می گفتند. به یاد دارم زمانی ایشان می گفت: «عجیب است از این بشر که چیزهایی را که به او دستور داده اند، عمل نمی کند و نمی گوید خدا بزرگ است؛ مثلاً در رابطه با علم و عمل از ما خواسته اند که علم جمع کنیم، عمل انجام دهیم، اینها را کنار گذاشته و می گویند: خدا بزرگ است. اما در چیزهای دنیا و رزق و روزی، با اینکه خدا وعده داده که من خودم روزی را تقسیم می کنم، نمی گویند خدا بزرگ است و همیشه به دنبال آن می رود». مطلبی از آداب المتعلمین منسوب به خواجه نصیر است که از زمان طلبگی در ذهنم هست؛ طلبه ای که در ایام طلبگی تقوا نداشته باشد، خداوند او را به سه چیز مبتلا می کند؛ یکی اینکه جزء افراد حکومت می شود(البته حکومت های آن زمان مراد بوده است)، یا اینکه به روستاها و دهات های کوچک می رود و در آنجا با افرادی که سطح فهم شان کم است، محشور می شود و سوم اینکه جوانمرگ می شود. من شنیده ام که مرحوم محدث قمی می گفتند: معنای جوانمرگ شدن این نیست که انسان در جوانی بمیرد، بلکه یعنی برکت از عمرش برداشته می شود؛ گویا کسی که 70 سال دارد، به اندازه فرد 20 ساله فایده، خاصیت و برکت نداشته است. این مطلب از «آداب المتعلمین» همیشه در ذهن من باقی مانده است.

آیا راه کسب تقوی اکتسابی است و ما باید این تقوا را در خود تقویت کنیم و آن را افزایش دهیم؟

من فکر نمی کنم که انسان بتواند بدون توفیق خدا، به نعمت های او برسد. انسان باید از او بخواهد و همت هم داشته باشد. همانطور که در قنوت می خوانیم «الهی لاتزع قلوبنا بعد از هدیتنا»؛ یعنی پس از آنکه هدایت کردی، آن را از مامگیر و از انحراف ما جلوگیری کن؛ البته همت هم لازم است. به اصطلاح عوام، هر چه آدم پول بدهد آش می خورد. اینطور نیست که بدون زحمت چیز خوبی گیر ما بیاید. یک قدم باید برویم و چند قدم از خدا توقع داشته باشیم. طلبه هایی که ما دیدیم و موفق بودند، طلبه هایی خوش اخلاق وجدی بودند. بقیه طلبه ها هم به این مقام رسیدند، ولی به مقام عالی نرسیدند؛ لذا اگر طلبه بخواهد به مقامی برسد، باید همت، تدریس و تحصیلش با تقوا همراه باشد تا به جایی برسد.

آیا ممکن است طلبه ای به مقامات تقوا برسد، ولی با نماز شب ملازم نباشد.

خلاصه تقوا این است که انسان گناه نکند و واجبات را به جا آورد که این کار بسیار سختی است. در لفظ دو کلمه بیشتر نیست، ولی کار بسیار سختی است؛ این تقوا است و رعایت آنها خواه نا خواه، توفیق عبادت و نماز شب را هم برای انسان به همراه دارد.

یعنی راهی که انسان بتواند با نماز شب ملازم باشد این است که ابتدا گناه نکند؟!

وقتی عبادت انسان مقبول شد، هدایایی دارد که از جمله آنها موفقیت در نماز، نماز شب، خدمات و توفیق عمل خالص برای خدا است.

در قرآن زیاد داریم که حتی به خود پیامبر(ص) می فرماید: «امرت ان اخلص للّه ان اعبدلله مخلصاً»؛ این اخلاص حتی برای انبیا بیشتر لازم است. تقوا علاوه بر اینکه ممکن است فضایل و کراماتی را به همراه آورد، ممکن است انسان دعایی کند و قبول هم شود و دیر یا زود انسان به خواسته اش برسد.

برخی از طلاب شب تا دیر وقت مشغول مطالعه دروس حوزوی هستند و احیاناً صبح ها نمازشان قضا هم می شود؟!

مثلی است که می گوید کسی وارد مهمانی شد؛ صاحبخانه پرسید: چه غذایی برایت آماده کنم، برنج یا آبگوشت؟ گفت مگر ظرفتان یکی است، هر دو را بپز. واقعاً این طور نیست که اینها با هم منافات داشته باشد. یک کار خوب انجام بدهم و یک کارخوب دیگر از دست برود؛ اگر مواظب باشد و هم مطالعات خود را به جا آورد و هم به نماز شبش برسد، تنافی ندارد، لیکن گاهی مطالعه را مختصرکند، گاهی نمازها را مختصر کند. اینطور نباشد که یک وقتی فضیلتی به دست آورد و فضیلت دیگری را از دست بدهد. طلبه هم می تواند جدی باشد و هم می تواند نوافل را به جا آورد. نوافل آنچنان که ما از افراد شنیدیم و در افراد هم دیدیم، برای انسان توفیق درس و مطالعه می آورد. این است که نباید یکی را فدای دیگری کرد.

در خصوص تلبس به لباس روحانیت، سفارش حضرت عالی چیست؟ آیا طلبه باید زود ملبس بشود؟

نظر من این است که وقتی طلبه به جایی رسید که مردم از آن متوقع شدند و می خواهند مسائل فقهی یا سایر مسائل را از او بپرسند، می تواند عمامه بگذارد؛ حال نمی خواهم بگویم که لازم است و این مسئله به شرایط محیط وابسته است، ولی قبل از آنکه به این مقطع برسد، خوب نیست عمامه بگذارد. عمامه خود علامت علم و طلبگی است. حالا اگر مسئله ای را بپرسند و در جواب بماند، برای حوزه بسیار بد است.

بنابراین، عمامه گذاری را تا بخشی از تحصیل کامل نشود، لازم نمی دانم و بعد هم مختار است، ولی اگر به این تاج متوج شود، بسیار خوب است و مردم از وی استفاده می کنند.

از دوستان و هم بحث هایتان به مرحوم آیت الله احمدی میانجی اشاره کردید؛ آیا در خصوص ایشان خاطره ای در ذهن دارید؟

ایشان آدم بسیار عجیبی بود؛ اگر شنیده باشید، پیش از اینکه آیت الله بروجردی به قم تشریف بیاورند و کمی بعد از آن، 90 درصد طلبه ها در تنگنا بودند و از نظر مادی بسیار ضعیف بودند. من خودم اینچنین نبودم و سهم امام مصرف نمی کنم، چون پدرم به اندازه تمکن داشت و ما را اداره کرد. اگر یک چند ماهی برای وظیفه از حضرت امام اخذ کردم، من باب اینکه مشمول کرم ایشان شویم، بوده است. آقای میانجی بعضی اوقات چند شب بی نان می خوابیدند. ایشان وقتی به شهر خود می رفت، در برگشت برای آقایان پول می آورد. مرسوم است طلبه ها وقتی که خدمت آقایان می رسند، پولی تقدیم می کنند، اگر کم باشد تمام پول را بر می گرداند، اگر زیاد باشد مقداری را برای حوزه برمی دارند و مقداری برمی گردانند. ایشان برای اینکه این کار نشود، پول را به شخص دیگر می داد که مبادا آن آقا مبلغی را به وی برگرداند. ایشان به این سعادت نائل بود و این عزت نفس را داشت و خداوند هم اخیرا جبران کرد. ایشان دوست بازاری متمولی و توسعه روزی پیدا کرد و این اواخر در نهایت توسعه بود. حال اگر خودش ابا می کرد قصد لطف از ناحیه خودش بود و الا از دیده توسعه و سعه، ایشان در نهایت بود. خوبی ایشان این بود که با همه مأنوس بود.

در روایت آمده است که حضرت امیر(ع) می فرمود که پیامبر(ص) فرمود: نمی توانید مردم را با اموال راضی کنید، لیکن انسان می تواند با اخلاق همه را راضی کند. همه را دوست کند. معنای اخلاق این نیست که فقط لفظ باشد، بلکه عمل هم باید باشد.

یکی از دوستان ایشان در میانه آدم با معرفتی بود. زمانی آقای احمدی نمی خواست از قم برود و قصد داشت یکسال ماه رمضان در قم بماند. سوم یا چهارم رمضان بود که این آقا با ماشین آمد و ایشان را به زور برد، ولی ایشان برای نماز به مسجد نمی رفت. من به او گفتم که چرا مسجد نمی آیی؟ با اینکه با آقایان ارتباط داری. گفت: من توبه کردم. گفتم: چرا. گفت: روزی به مسجد رفتم. در صف نشسته بودم شخصی پشت سرم نشسته بود. گفت: آقا ناخنت را بگیر. گفتم: چشم. دیگری از راه دور گفت: غسلش هم باطل است. گفتم: خدایا امشب آبروی مرا حفظ کن، من دیگر به این مسجد نمی آیم. اینکه می گویند با اخلاق به مردم برسید، همین است. یک کلمه بدو تند موجب می شود که انسان از کسی برنجد.

ما از ایشان خاطرات زیادی داریم؛ از ابتدا که ایشان به قم آمده بود، ما با ایشان محشور بودیم. تمام جلسات انس، رفت و آمد، مسافرت و مباحثه ما غالبا با هم بود. خدا ایشان را رحمت کند. وقتی بر سرقبر ایشان می روم، می گویم از خدا بخواه که از ما راضی شود، مطمئن هستم که اگر ایشان از خدا بخواهد، این طور می شود.

حضرت آیت الله خزعلی نقل می کرد که مدتی پس از آنکه آقای روحانی و آقای میانجی که با هم بسیار دوست بودند، از دنیا رفتند، من در خواب دیدم که آقای روحانی در یک باغ بسیار مفصل، خنک و خوب نشسته و آقای احمدی برای دیدن ایشان آمده و بسیار نشست و گفت: من نمی خواهم بروم، من می خواهم اینجا بمانم. من هم هر وقت بر سر قبرش می روم، می گویم که از خدا بخواهید ما هم در آنجا جلیس شما باشیم.

از استادتان مرحوم آیت الله داماد(ره) چه خاطره ای دارید؟

از ایشان هم خاطرات زیادی داریم. ایشان در درس و بحث به ظاهر تند بود؛ مثلاً جواب اشکال را به تندی می داد. عقیده اش این بود که اگر آدم بخواهد روبدهد، اذیت می کنند. آدم گمان می کرد که ایشان خشن است، ولی دو مرتبه ما ایشان را در درس دیدیم که گریه کردند و نتوانستند درس را ادامه بدهند. یکی از آنها این بود که ایشان روایتی در مورد نیت نقل کرد. به صورتی عادی نقل کرد که یک شخصی آب می ریخت و مأمون وضو می گرفت که حضرت رضا(ع) فرمود: «یا امیرالمؤمنین». آیت الله داماد تا گفت امیرالمؤمنین، نتوانست دیگر ادامه بدهد و گریه کرد و آخر هم نشد. فرمود: کار به جایی رسید و مظلومیت امام شیعه به جایی رسیده که حضرت رضا(ع) به مأمون بگوید: یا امیرالمؤمنین.

مورد دیگر این بود که دو تا حج به قصد امام زمان برای آقایی آورده بودند. آن شخص یکی را خود برداشته بود و دیگری را به پسرش داده بود. پسرش نا اهل بود و مطمئن نبود که این پسر این حج را به جا آورد یا صحیح به جا آورد. بعد امام زمان را خواب می بیند که به ایشان می گوید: آقا شما به امانت ما خیانت کردید و در جای خود مصرف نکردید. خدا چشمانتان را از شما می گیرد. ایشان به اینجا که رسید فرمود: این بسیار عادی است و خیلی مهم نیست. وقتی اینقدر حساب در کار باشد، برای یک جرم خفی چشم های آدم از دست می رود. ما که این همه گناه کردیم و خداوند هم در دنیا نمی خواهد ما را به عذاب برساند و گذاشته در آخرت، چه خواهیم شد. گریه اش گرفت؛ باز هرچه خواست شجاعت کند و درس بدهد، نشد و درس تعطیل شد.

اکنون زمانی است که جامعه از طلاب توقع دارد که در پست های مختلف کاری و حکومتی وارد شوند؛ از امام جماعت یک مسجد گرفته تا پست های بالاتر و پست هایی که وجود دارد؛ اکنون ما بیشتر در مورد کاری که حضرت عالی عهده دار بودید؛ یعنی قضا و قضاوت سؤال می کنم؛ به نظر حضرتعالی آیا طلاب باید به این سمت بروند؛ اگر طلبه ای احساس کرد که درک مسائل فقهی در او خوب است، تکلیفی دارد که در مسائل قضایی وارد شود یا خیر؟

البته این سؤال به موقع مطرح شد؛ یعنی پس از آنکه صدام از عراق رفت و انشاء الله حکومت در اختیار روحانیت و شیعه قرار می گیرد. حال ملاحظه کنید که انسان می خواهد چنین حکومتی را به دست بگیرد؛ آیا طلبه ها می توانند همکاری نکنند، دادگستری را چه کسی اداره کند، فرهنگ را چه کسی اداره کند، یک عده بعثی آنجا بودند و یک عده آمریکایی الان در آنجا هستند. اوایل انقلاب همین طور بود؛ دادگاه ها، آموزش و پرورش و دانشگاه ها که چند سال تعطیل شد، همه به طلبه ها و اشخاص متدین احتیاج داشتند. آن زمان ضرورت داشت و فکر می کنیم که الان روحانیت به اندازه ضروری در تمام ارگان ها و نهادها حضور دارند. اگر احساس شود، به مسئله اهم و مهم بستگی دارد. در گذشته از کسانی که دو سال درس خارج دیده بودند، برای استخدام در قوه قضائیه دعوت کردیم. جامعه مدرسین دفتری دارد به عنوان گزینش قضات که مسئولیت آن را من به عهده دارم و از طلبه هایی که دو سال درس خارج در فقه و قضا داشتند،امتحان گرفتیم و معرفی کردیم. فکر می کنم بیش از 640 یا 650 نفر از همین آقایان طلبه معرفی شدند و اگر زنده باشند، مشغول کار هستند. این نیاز کم کم از ناحیه روحانیت برطرف می شود. حالا اگر یک وقت طلبه احساس کرد که لازم است که برود، باید برود.

به عنوان حسن ختام، اگر نصیحت یا سفارشی دارید، بیان بفرمایید.

از جمله توصیه هایی که امیر المؤمنین (ع) در وصیتی که پس از بازگشت از صفین به امام حسن می نویسد این است که می فرماید: «یا بنی احسن کما یحب ان یحسن الیک»؛ همانطور که دوست داری دیگران به تو احسان کنند، تو هم احسان کن. او استقبح من نفسک ما تستقبح من غیره»؛ معامله ای که از مردم توقع نداری با تو و در مورد تو انجام دهند، تو هم با مردم انجام نده. «و لا تقل ما لا تعلم و ان قل»؛ چیزی که نمی دانی، بگو نمی دانم، مبادا یک وقت شیطان اغفال کند و انسان چیزی را ندانسته بگوید. هر چقدر هم معلوماتت کم باشد، هیچ ضرری ندارد. آنها که می دانی بگو و آنها که نمی دانی نگو. «و لا تقل ما لا تحب ان یقال لک»؛ حرف های زشتی که دوست نداری مردم به تو بگویند، تو هم به مردم نگو. یعنی همیشه دیگران را با خودت قیاس کن، هر چه برای خود می خواهی، برای دیگران هم بخواه. من از شما بسیار متشکرم و دعا می کنم که خداوند به شما کمک کند؛ ان تنصر الله ینصرکم و یثبت اقدامکم.

از اینکه وقت خود را در اختیار هفته نامه پگاه قرار داید، سپاسگزاریم.

کلمات کلیدی
اخلاق  |  خدا  |  انسان  |  امام  |  نماز  |  تقوا  |  قم  |  نماز شب  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : حسین تاریخ : 1390/07/26

ممنون خیلی خوب وآموزنده بود