×

آرمان شهر یک ماهه!

کاروان سرایی گذارد و در راه، آنچه را که بازرگان در طی اُطراق خود می خواست بداند، بازرگان همی از وی خواست تا یک نیشگون محکم از پهلویش بگیرد تا بر خواب نبودن خود بازرگان که با نظاره کردن این اوصاف، یقین یافت که در شهر پریان یا بهشت برین قدم نهاده است، رو سوی گیوه فروشی کرد تا برای سر و همسر، سوغاتی از این دیار رجوع بسته اند و گوشه چشمی از نقصان تکریم به این ارباب عزیز یافت نمی گردد. همچنین گروهی از سوی دیوان سالار اعظم، گسیل شده بودند برای بازنگری طرح سلامت پس از گذشت زمان اُطراق، این بازرگان خوش بخت و اقبال که هنوز در مستی این بازرگان که در این مدّت، اوصاف عجیب الخلقه زیاد دیده بود، به کار خویش مشغول گردید حضرت رمضان، بساط کسب و کار آنان بار دیگر همی فراهم گردیده است.

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 1020     تاریخ درج : 1390/08/08

100

طوطیان شکرشکن و راویان خوش گفتار، حکایت کنند که:

روزگاری بازرگانی از سرزمینی دور، با شترانی پر از بار ابریشم و ادویه، به شهری اندرون شد. بازرگان که از یورش نکردن طرّاران، در بُهت و حیرت بود و به ادا کردن نذرهایی در باب مصون ماندن از این خطر فکر می کرد، به دروازه گل زده و مرصّع شهر همی رسید. سربازان، در کمال خرسندی و آرامش، شمشیر از کمر وانهاده و خوش و بش کنان، پا روی هم گردانده، مشغول استراحت بودند. با وجود این که زمانی از طلوع سپیده دم نمی گذشت، دولتیان، درباریان و دبیران، دسته دسته به سوی ادارات روان بودند. کاسبان نیز یکی پس از دیگری، قفل و کلون از درب دکان خویش وامی نهادند و با آب و جارو و سلام و صلوات، بساط پهن می نمودند. بازرگان که از ورود به چنین دیاری نیشش از بناگوش در رفته بود، در پی مکانی برای استراحت و برگرفتن غبار راه از تن برآمد و از اوّلین رهگذر، سراغ کاروان سرایی پنج ستاره را بگرفت. عابر در کمال رضایت و خوش خلقی، دست در دست بازرگان، به همراه خدم و حشم و اُشتران او، رو به سوی کاروان سرایی گذارد و در راه، آنچه را که بازرگان در طی اُطراق خود می خواست بداند، در طبق اخلاص نهاد و چشم های بادامی بازرگان را بیشتر از فرط تعجّب، از حدقه به در آورد. کاروان سرایی که رهگذر، معرّف آن شده بود، الحق که به جای پنج ستاره، پنجاه ستاره داشت. منزلی آفتاب رو، درب به حیاط، دلباز و با پارکینگ برای مرکب ها و احشام. همچنین رفتار کاروان سرادار، در اوج مهمان نوازی، چنان بی رنگ و ریا بود که بازرگان همی از وی خواست تا یک نیشگون محکم از پهلویش بگیرد تا بر خواب نبودن خود شک نکند. اشربه و اطعمه هم انباشته از حلاوت و سلامت و دلچسب. کباب ها تهیه شده با گوشت گوسفند و بی دخالت الاغ و بز.

بازرگان، آن گاه که از محل اطراق و استراحت خویش اطمینان حاصل نمود، خواست که گشتی در بازار شهر بزند. ندیم نیز قبای ترمه ارباب در دست به همراه او روان همی گشت.

خیابان ها و معابر شهر، در آمد و شد بسیار بود. درشکه چیان، با اُستران بر سر هر چهارراه، با ندای داروغه باشی می ایستادند و سپس برای ادامه مسیر، تعارف و احترامی نبود که بین سورچی ها تکّه پاره نشود. زنان و مردان عابر نیز در کمال آرامش با همان قماش تکّه پاره کردنِ احترام حق یکدیگر، محترم شمرده، در کنار درشکه ها در رفت و آمد بودند. بازرگان که با نظاره کردن این اوصاف، یقین یافت که در شهر پریان یا بهشت برین قدم نهاده است، رو سوی گیوه فروشی کرد تا برای سر و همسر، سوغاتی از این دیار عجیب فراهم آورد؛ امّا از آن جا که شنیده بود گیوه فروشان، همواره، ریگی به گیوه دارند و جنس یک بار مصرف را بشورـ بپوش جا می زنند، سعی نمود از فسفر مغز خود و ندیمش بهره جوید و بهترین را انتخاب کند. صاحب دکان که پی به قصد بازرگان برده بود، خیال وی را آسوده نمود که خوش وقت برای خرید آمده است و می تواند با حصول اطمینان کامل، بهترین را انتخاب نماید و اگر جنس فروخته شده، باب طبع نیفتاد، حتی با پست پیشتاز و کبوتران تیزبال هم می تواند آن را مرجوع نماید. بازرگان که از شدّت تعجّب، نزدیک به مرز سکته بود، علّت خوش وقتی را سؤال نمود و گیوه فروش، با کشیدن دستی بر ریش و نگاهی به سوی آسمان، اعلام فرمود که این روزها، روزهای رمضان است و بس مبارک و میمون و تا پایان یافتن این میمنت، شهر در گل و گلاب غرقه می گردد.

بازرگان که از چنین اقبال خوشی که نصیبش گشته، در پوست نمی گنجید، خورجین از انواع پارچه و گیوه و نمد و زیورآلات پرنمود و بی هیچ هراس و دلهره، به داد و ستد پرداخت و کیسه ها از زر و مال انباشته کرد.

سپس برای رفع و رجوع حواله جات، به اداره جات رهسپار گردید و نظاره فرمود که دیوان سالاران، همانند کسبه و اهالی شهر، به طرفة العینی، کمر به اجرای دستور ارباب رجوع بسته اند و گوشه چشمی از نقصان تکریم به این ارباب عزیز یافت نمی گردد. همگان با خرسندی و بی آن که همی از اندرون به بیرون و حجره دیوان سالار در آمد و شد باشند، سیاهه خود را دریافت نموده، سراغ کار و معاش می روند.

بازرگان که از شدّت شعف بشکن می زد و ابرو می رقصاند، چنان از ته دل، قربان صدقه رمضان خان رفت که دست مجنون و فرهاد را از پشت ببست!

همچنین گروهی از سوی دیوان سالار اعظم، گسیل شده بودند برای بازنگری طرح سلامت شهروندان. آن گونه که دیگر کسی از شدّت ایستادن در صف های شیر و کوپن، واریس و آرترز نگیرد و گاوهای شیری، خود، درب منزل، محصولشان را دو دستی تقدیم کنند. اوضاع و احوال درشکه های عمومی نیز از نظر دور نمانده و رفتار سورچی ها با مردم، دائماً گزارش می گردید.

هنگام غروب و در آن لحظه که بانگ ربّنا از مناره های مساجد به آسمان برخاست، جنب و جوش تازه ای بدمید و سفره های رنگین با انواع شیرینی ها و آش ها و حلیم ها گسترده شد. آنچه بیشتر به چشم می آمد، طبخ انواع غذاها با گوشت ماکیان بود. به گونه ای که کاروان سرادار در مقابل هوش از گوش در رفته بازرگان، توضیح مفصّل بداد که روح رمضان درکالبد ماکیان نیز حلول می کند و گوشت آنان به وفور و ارزان یافت می گردد.

پس از گذشت زمان اُطراق، این بازرگان خوش بخت و اقبال که هنوز در مستی این آرمان شهر غرقه بود، هنگام گردآوری بار و بنه، به ناگه بدید که مردم همه بر بالای بام، رو سوی آسمان گردن کشیده اند و هر کس وجود یا عدم وجود ماه جدید را تایید یا تکذیب می نماید. همچنین منجّمان حاذق نیز مأمور گشته بودند که در صورت بسته دیدن بقچه و جهاز جناب مستطاب رمضان، جارچیان را باخبر سازند. در این هیر و ویر، گروهی دست تأسّف بر پیشانی می کوبیدند و دسته ای زیرجلکی، غَنج توی دلشان آب می نمودند. بازرگان که در این مدّت، اوصاف عجیب الخلقه زیاد دیده بود، به کار خویش مشغول گردید تا صبح علی الطلوع با توشه ای پر از بارِ گران، عازم شهر خویش گردد.

امّا ای دل غافل که بخت تا انتها با او یار نبود و طمع بهره جستن از لب لعل مَش رمضان و تناول از سفره این میزبان، همه نقشه ها را نقش برآب کرد. هنوز چند فرسخی از شهر دور نگشته بود که به ناگاه، فوج راهزن و طرّار همچون تشنگان مدّتی دور مانده از آب، به استقبالش آمدند و در این وانفسا تا دستار سر از کف بداد و در حالی که یقین یافته بود، خواب خوشش به پایان رسیده، از زبان شاه دزد بشنید که با بستن کوله پشتی حضرت رمضان، بساط کسب و کار آنان بار دیگر همی فراهم گردیده است.

کلمات کلیدی
شهر  |  درب  |  بازرگان  |  گیوه  |  کاروان سرا  |  آرمان‌شهر یک‌ماهه  |  کاروان سرا پنج‌ستاره  | 
لینک کوتاه :