خوشا به حال کسی که بعد از حمله خرمشهر زنده می ماند

صبح خواب دیدم به حضور امام خمینی رسیده ام... بچه ها می گویند قرار است بعد از فتح خرمشهر به دیدار امام برویم؛ خوشا به حال کسی که بعد از حمله خرمشهر زنده می ماند و امام را زیارت می کند.

موضوع : فرهنگی تعداد بازدید : 1108     تاریخ درج : 1389/03/04     زمان درج : 21:11     منبع : www.farsnews.com

شهید «بهروز مرادی» را باید قلم سرخ مقاومت خرمشهر نامید. او یکی از جوانان همین شهر بود که با افتادن اولین آجر از دیوار های خرمشهر سنگینی اسلحه را روی شانه اش احساس کرد و دستانش تا آزادی خرمشهر و از آن جا تا کربلای پنج آن را زمین نگذاشت. قلم او و مکتوباتش ، امروز الهام بخش بسیاری از آنانی است که می خواهند بدانند در آن روزهای آتش و خون بر این مردم چه گذشت.همچنین توسط خانواده شهید بهروز مرادی مطلع شدیم که برادر ایشان شهید «فرزاد مرادی» در عملیات شکستن حصر آبادان (ثامن الائمه) در سال 1361 به شهادت رسیدند و قبل از ایشان پدرش در مقاومت شهر خرمشهر به شهادت رسید و علاوه بر آن یکی از برادران ایشان نیز جانباز جنگ تحمیلی میباشد. برای همه این مجاهدان بی ادعا طلب علو درجات می نماییم.
آن چه خواهید خواند بخش دوم از یادداشت ها و نامه های شهید بهروز مرادی است:
 
*1 اردیبهشت 1361
 
صبح تمرین تیراندازی هجومی داشتیم. چند عکس هم گرفتیم؛ کنار تابلوهای «به خرمشهر خوش آمدید».
 
*2 اردیهشت 1361
 
ساعت 2 «صمد شفیعی» آمد. «هادی رفیعی» هم با قیافه مسخره ای که داشت از راه رسید؛ لباس سربازی و پوتین به تن او گریه می کرد؛ صمد تعدادی عکس و فیلم گرفت. واحدی که او با آن به دار خوین آمده بود، تیپ کربلاست. صمد گفت: «مرتضی قربانی هم آمده؛ آنها در 65 کیلومتر آبادان مستقر شده اند.» این روزها نیروهای بیشتری برای بازپس گرفتن خرمشهر به منطقه رسیده اند. ساعت 4 همراه «رجبعلی جهانبین» (ایرج) عکاس و فیلمبردار صدا و سیمای رشت و «ابراهیم رحیمی» عکاس سپاه خرمشهر به کوتشیخ رفتیم و خیلی زود برگشتیم. امروز بچه های سپاه، مشغول آماده کردن اسلحه ها و تفنگهای 106 بودند. کم کم وضعیت برای حمله نهایی مناسب می شود. دیشب گردانهای سپاه 40 کیلومتر پیاده روی داشتند.
 
*3 اردیبهشت 1361
 
صبح خواب دیدم به شلمچه رفته ایم. روی پل شلمچه بودم و عده ای زیرپل، کنار آب داشتند ماهی می گرفتند. مردی با پیراهن سفید زیر پل بود که ماهی گرفت - شکم ماهی پر از خاویار بود- یکی فریاد زد ماهی ها تخم دارند؛ نگیرید. من گفتم: ول کن بابا، خاویار داره یعنی چه؟ و بعد آن مرد تعداد 8-9 ماهی دیگر گرفت و من زیر پیراهنم را گرفتم و او ماهی ها را روی آن انداخت. ماهی ها همگی سفید بودند و شکمهایشان گنده بود. بعد یک ماهی سیاه بزرگ (سنگ سر) زیر پل بود، او را گرفتم؛ یک مرتبه ترسیدم و رهایش کردم. بعد متوجه شدم که یک ماهی خطرناک است. آن طرف تر ماهی های باریک و لاغری بودند که مثل ماهی های سفید تنبل نبودند. وقتی به آنها نزدیک می شدی فرار می کردند و دو سه متر آن طرف تر می ایستادند؛ عمق آب کم بود. عاقبت هر چه ماهی سفید و شکم گنده بود گرفتیم، اما ماهی های سیاه و چاق از دست ما فرار کردند.
 
ساعت 6 صبح همراه «صنایعی» (رضا) و یکی از دوستانش برای بازدید به کوت شیخ رفتیم. تا لب کارون رفتیم. موقع برگشتن ساعت حدود 7 بود که یک خمپاره 120 در فاصله 20 متری پشت سر ما به زمین نشست. از یک مرگ حتمی نجات پیدا کردیم؛ خدا رحم کرد.
 
صداوسیمای آبادان از تبلیغات سپاه فیلم گرفت.
 
*4 اردیبهشت 1361
 
دیروز ساعت 2 به ماهشهر رفتم. دو قالی را که یکی به اسم «فرزاد» و دیگری به اسم خودم بود تحویل گرفتم. در ضمن به بازار ماهشهر رفتم. ساعت 11 ظهر به سپاه خرمشهر برگشتم (آبادان). امروز هم دنباله کار تبلیغات حمله خرمشهر را گرفتیم. بچه ها همه در محوطه سپاه جمع بودند. عده ای نیروی جدید که اهل رشت بودند در محوطه سپاه می پلکیدند. سه راه شادگان - آبادان، تعداد 8 توپ کششی سبک را دیدم که در حال حرکت به طرف شادگان و مستقر شدن در دارخوین بودند. این روزها، نیروهای زیادی وارد دارخوین شده است و صحبت از فتح خرمشهر قوت گرفته. بچه های روابط عمومی هم سخت مشغول تهیه بازوبندها و پرچمهای حمله هستند. رنگ بازوبندها سرخ، سبز، سفید و آبی آسمانی و رنگ پرچمها همگی سبز است که جمله های لا اله الاالله، الله اکبر و انا فتحنا لک فتحاً مبینا روی آن ها نوشته شده است.
 
*5 اردیبهشت 1361
 
صبح خواب دیدم به حضور امام خمینی رسیده ام و فاصله جایی که من نشسته بودم با امام خمینی خیلی نزدیک بود؛ و برای همین تعجب می کردم که چرا فاصله من با امام این قدر نزدیک است؟ از این که امام را از نزدیک می دیدم خیلی خوشحال بودم، اما حیف در خواب او را دیدم. بچه ها می گویند قرار است بعد از فتح خرمشهر به دیدار امام برویم؛ خوشا به حال کسی که بعد از حمله خرمشهر زنده می ماند و امام را زیارت می کند.
در این چند شب بچه ها در منطقه دارخوین از آب عبور کرده اند و به شناسایی دشمن پرداخته اند؛ خبر آورده اند که دشمن اطراف دارخوین نیرو ندارد؛ فقط تعدادی گشتی دارد و احتمال نفوذ تا پادگان دژ خیلی آسان است. همچنین گروهی که دی شب را تا صبح در منطقه دشمن به شناسایی مشغول بودند خبر آورده اند که مانعی برای نفوذ به جاده خرمشهر - هواز وجود ندارد. فقط عراقی ها از اطراف پادگان دژ را دارند مین گذاری می کنند.
 
*7 اردیبهشت 1361
 
چیزی ننوشتم.
 
*8 اردیبهشت 1361
 
امشب شب حمله است.
 
*9 اردیبهشت 1361
 
امروز صبح «فرزاد» را به خواب دیدم؛ خواب دیدم در خیابان فردوسی خرمشهر سر «بازار سیف» هستیم. «محسن راستانی» یک پاکت نامه سربسته و دو برگ کاغذ به من داد تا نگه دارم؛ عجله هم داشت که برود فیلم برداری کند. یک مرتبه دیدم فرزاد در حالی که پای راستش می لنگد آمد؛ خیلی خوشحال شدم، اما خودم را نگه داشتم. با خنده گفتم: مگر تو شهید نشده بودی؟ گفت: من زخمی شدم، پایم زخمی شد! بعد اسیر شدم. حالا آزاد شده ام. من از دیدن او خیلی خوشحال شدم و کاغذهای محسن راستانی را به او پس دادم چون فرزاد را دیده بودم.
 
بعد از این خواب، ساعت 2 بعدازظهر یک مرتبه دیدم محسن راستانی همراه سه نفر از صداوسیما برای فیلم برداری از حمله خرمشهر وارد سپاه شدند. از دور به او گفتم: «دیشب خواب تو را دیدم و امروز تو آمدی.» تا اینجای خوابم تعبیر شد، اما بقیه آن هنوز تعبیر نشده است. شاید شهید شدن من تکمیل تعبیر خوابم باشد.
 
امروز جنب و جوش عجیبی است. صبح خبر آوردند، دو نفر از بچه های سپاه خرمشهر و 6 نفر از بچه های اراک که برای شناسایی به موضع دشمن در دارخوین رفته بودند شهید شده اند. دو نفر یکی «سعید سوزنی» و دیگر «سلمان بهار» بوده است. چندتایی از بچه ها هم سالم به این طرف رودخانه رسیده اند؛ از جمله «ام باشی» و «بحرانی».
 
تمام نیروها به جبهه دارخوین رفتند؛ شهر خالی شده است. قرار است امشب حمله به خرمشهر شروع بشود؛ خداوند همه ما را یاری کند، بچه ها سر از پا نمی شناسند.
 
بعدازظهر رفتم جبهه کوت شیخ، نزدیک پل به همراه «علی آبکار»، چند عکس گرفتم. به بچه های کوت شیخ آماده باش دادند. امشب را می خواهم در حمله شرکت کنم. اگر خدا یار باشد به امید او، با این که اسمم جزو عملیات نیست اما شرکت می کنم و امیدوارم بتوانم دینم را ادا کنم.
 
دم غروب غسل شهادت کردم؛ منتظر دستور امشب هستیم. ان شاءالله که حمله همین امشب صورت می گیرد.
 
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا، اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل البلاء، اللهم اغفرلی کل ذنب اذنبته و کل خطیئة اخطأتها....
 
*18 تیر 1361
 
جنازه «محمودرضا دشتی» را بعد از بیست و دو ماه در خرمشهر، پیدا کردم. ساعت 4.30 بعداز ظهر بود.
 
*19 تیر 1361
 
مجدداً همراه بچه های سپاه به دیدن استخوانهای محمود دشتی رفتیم.
 
*26 تیر 1361
 
دفن محمود در قبرستان خرمشهر
کلمات کلیدی
امام  |  خواب  |  ماهی  |  شهر  |  صبح  |  خرمشهر  |  حمله خرمشهر زنده  | 
لینک کوتاه :