شهادت چمران ؛ یادآور بلندای دهلاویه و خاکریزهای فداکاریش

بر بلندیهای دهلاویه بود که مصطفی چمران خدایش را دیدار کرد خدایی که با او چنین نجوا کرده بود:"همیشه می خواستم شمع باشم، بسوزم، نور بدهم، نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم، می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم."

موضوع : فرهنگی تعداد بازدید : 1174     تاریخ درج : 1388/03/30     زمان درج : 18:33     منبع : www.mehrnews.com

دکتر مصطفی چمران فرزندی از تبار استان مرکزی و از روستای چمران در ساوه است که شهادتش، نشان از اوج همه افق های فتح شده اش است.
 
شهید چمران را، نه تنها در فداکاری و هجرتی که داشت می شناسیم که او را نابغه ای در علم، فیزیک، عرفان و فلسفه می شناسیم، مردی که همه پستی و بلندیها و ظرفیتهای وجودی خویش را طی کرد تا به شاهراه از خودگذشتگی برسد و آنجا بود که خدایش با شهادت او را در آغوش خویش جای داد و چه جایی امن تر از جوار الهی!
 گذارهای عرفانی و مناجاتهای سوزناک، او بخشی از ادبیات فراموش نشدنی ماست وقتی که می گوید: "... خدایا دردمندم، روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می جوشد، احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند. خدایا! تو مرا اشک کردی که همچون باران بر نمکزار قلب انسان ببارم. تو مرا درد و غم کردی تا همنشین محرومان و دلشکستگان باشم. خدایا تار و پود وجودم را با غم و درد سرشتی و مرا به آتش غم عشق سوختی... خدایا روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد تا از این غربتکده سیاه برهد..."

shamran 2.jpg


مصطفی کودک فداکاری بود که وقتی برای خریدن نان از خانه خارج می شود، به مرد فقیری می رسد پول خرید نان رابه فقیر می بخشد و دست خالی به خانه باز می گردد و به هیچ کس نمی گوید که پول را به فقیر داده است تا به قول خودش،" نمی خواستم حتی در نبود آن فقیر، بر سرش منت بگذارم".
                 
همان کودک بود که وقتی بزرگ شد از همه دنیای خود گذشت تا دنیای کودکان را رنگین کند، مصطفی چمران در سال 1311 از پدر و مادری از خطه استان مرکزی، درشهر تهران به دنیا آمد، وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه نزدیک پامنار آغاز کرد و دوره متوسطه را در مدرسه دارالفنون و البرز گذراند، او در دانشکده فنی ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغ التحصیل شد.
 
وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود، یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت و پس از آن، در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد، او پس از تحقیقات علمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در کالیفرنیا معتبرترین دانشگاه امریکا، با ممتازترین درجه عملی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما شد.
 
تلاش علمی شهید چمران باعث نشد وی از درجات معنوی غافل شود، او از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت الله طالقانی در مسجد هدایت، و در درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی اساتید دیگر شرکت می کرد، از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و یکی از مؤسسین و فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیای امریکا به شمار می رفت.
 
دکتر چمران پس از قیام 15 خرداد 1342 به همراه تعدادی دوستان هم فکر خود رهسپار مصر می شود و به مدت دو سال در زمان عبدالناصر در مصر سخت ترین دوره های چریکی و جنگهای پارتیزانی را می آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می شود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به او واگذار می شود.
 
حضور در لبنان، مراجعت به ایران بعد از 23 سال هجرت و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و تلاش برای تربیت اولین گروه های پاسداران در سعدآباد، معاون نخست وزیر در امور انقلاب، حضور در وزارت دفاع، حضور در مجلس، حضور در خوزستان با آغاز جنگ و تلاش برای ایجاد ستاد جنگ های نا منظم برای مقابله با تهاجم دشمن و حضور در سوسنگرد پله های زندگی مصطفی چمران تا افق های شهادت است.
 
.... با امام دیدار کرد، در سحرگاه سی و یکم خرداد ماه سال شصت بود که شهادت ایرج رستمی در دهلاویه دکتر چمران  را به شدت ناراحت کرد، چنانکه با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، گفت: "خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد می برد و خداوند که او را دوست می دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند"، با همه رزمندگان که خداحافظی کرد از سنگرها سرکشی کرد و به سمت خاکریز رفت تاکید کرد رزمندگان از ان قسمت جلوتر نروند، حرفها گفته و ناگفته خمپارهای دشمن که از سحرگاه شدت گرفته بود به دکتر اصابت کرد تا عروجی علی گونه دیگری رقم خورد ساده و بی آلایش هم آمدن وهم رفتن و در اوج عزت.
 
شهید چمران را باید به چه نامید، مردی که همه ابعاد وجودی خویش را کشف کرد تا حقیقت را بیابد، یا مردی که همه لذت عمر را خویش را کمک و قرار گرفتن در کنار کودکان یتیم لبنانی می دانست، یا شاید مردی که به اوج بزرگی در علم رسید، شاید هم مردی شبها از فراغ خدا می گریست، یا ......، یا ........، یا.......، یا ....  و هزاران گزینه ای که همه نشات گرفته از مردی، مردی است که از همه چیز دنیا دست شست تابه قرب الهی دست یابد.
 
مصطفی چمران مردی است که در وصیت نامه اش چنین می گوید: "به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبایی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم.
 
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام ....."
 
این عشق چیست و از کدام مسیر عبور می کند؟ عشق چیزی است که روح او را به تموج واداشت. دنیا استوار به انسان هایی که وجودشان نشانی از خداو حقانیت است.
 
مردی که با کشف ابعاد وجودی اش مردی را به ما می آموزد و می گوید، این دنیا پلی است برای دنیایی که پر از زیبایی است. امروز روزی ست برای درست کردن فردا، و این لحظه لحظه ایست که شیرینی آن در چشمان کودکی است که ما را برای دست یاری می خواند و همه علم برای التیام، اشگ های چشم کودک یتیم است، آنجا که می گوید:" ترا شکر می کنم که از پوچی ها، ناپایداری ها، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و در غوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی… فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
 
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و "رضا"عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
 
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در کویر تنهایی انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی… که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی..."
 
"خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به حسین سوگند، به روح سوگند، به بی نهایت سوگند، به نور سوگند، به دریای وسیع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به کوههای سر به فلک کشیده سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداییان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجرکشیده گان سوگند، به اشک یتیمان سوگند، به آه جانسوز بیوه زنان سوگند به ....."
 
"من فریادم! که در سینه مجروح جبل عامل در خلال قرنها ظلم و ستم محفوظ شده ام. من ناله دلخراش یتیمان دل شکسته ام که درنیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند، از سیاهی و تنهایی می ترسند. آغوش گرمی نیست که به آنها پناه بدهد. من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جستجوی قلبها و وجدانهای بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم. نا امید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم. من اشک یتیمانم که دل شکسته در جستجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند کمتر می یابند. وای به وقتی که یتیمی بگرید که آسمان به لرزه در می آید."
 
حالا من فرزند امروز، دست مایه هایی از شهید چمران دارم تا او را الگویی برای زندگی خویش قرار دهم مردی که به من بگوید در اوج نامردی چگونه زندگی مردانه ای داشته باشم...
 
درس هایی که می گوید چگونه در اوج می توان دستان کوچک بی پناه را گرفت، درس هایی که تنها در دهلاویه و پشت خاکریزهای فداکاری و از خود گذشتگی می توانی یافت.

کلمات کلیدی
خدا  |  شهادت  |  فداکاری  |  دهلاویه  |  بلندای دهلاویه و خاکریزهای فداکاریش  |  شهادت چمران  |  مصطفی چمران خدایش  | 
لینک کوتاه :