با تشکر از جناب عالی که ما را به حضور پذیرفتید، خواهش میکنم ابتدا، مختصری در باره تحصیلات و اساتید خویش بگویید!
من هم از شما سپاسگزارم که به ما چنین افتخاری دادید. واقعیت این است که من شرح حال مهمی ندارم. در سال 1286 در یکی از محلههای قدیمی قم به نام آلوچو متولد شدم. ما خانواده مرفهی نبودیم و مثل بسیاری از مردم این محله یک زندگی معمولی داشتیم. پدرم در زی اهل علم به سر میبرد و در مدرسه قدیمی این شهر که حتی پیش از آمدن آیه اللّه حایری و تشکیل حوزه علمیه وجود داشت، تدریس میکرد؛ پدر ایشان نیز همین طور؛ پدر پدر ایشان هم همین طور. تا آن جا که اطلاع دارم، همه، قمی بوده اندو اهل علم.
تحصیلات من از مکتب آغاز شد. در سن 5 سالگی مرا به مکتب فرستادند. ابتدا الفبا را آموختم و سپس کتابهای معمول فارسی آن روز را. در سن 9 و یا 10 سالگی دروس حوزوی را شروع کردم، از نصاب الصیبان که لغات عربی را به نظم فارسی معنی کرده است؛ بعد جامع المقدمات را خواندم و بعد شرح سیوطی و کتابهای معمول دیگر را. البته آن موقع کتابی را که شروع مینمودیم، باید تا آخر میخواندیم، نه این که نیمه کارهاش بگذاریم؛ مثلاً جامع المقدمات شامل چهارده کتاب است که هر چهارده تا خوانده میشد؛ همین طور شرح سیوطی، شرح ابن عقیل، مغنی ابن هشام و کتابهای منطق، نظیر حاشیه ملا عبداللّه، شمسیه، شرح مطالع و همه اینها را از اول تا آخر میخواندیم و بعد هم مقدمات اصول، مثل معالم الاصول شیخ حسن، پسر شهید ثانی، قوانین میرزای قمی و کتابهای فقهی، از جمله، شرح لمعه، رسایل و مکاسب شیخ انصاری، کفایه و....اینها را تا سن 17-18 سالگی تحصیل نمودم. در سن 18-19 سالگی بر آن شدم تا تحصیلات دانشگاهی داشته باشم. آن موقع چند سالی میگذشت که دانشگاه تأسیس شده بود. در قم فقط تا ششم ابتدایی و چند کلاس دبیرستان دایر بود، ولی در قانون اولیه دانشگاه، شش دانشکده تصویب شده بود که ورود به آنها دیپلم لازم داشت؛ غیر از دانشکدة معقول و منقول که امتحان ورودی میگرفت؛ بنابر این تنها جایی که میتوانستم بروم، این دانشکده بود؛ رفتم و اسمم را نوشتم.حالا به چه کیفیتی، شرحش مفصل است. سال دوم تحصیل هم در دانشسرای عالی ثبت نام کردم.
شنیدهایم که این دوره را در محضر اساتید بزرگی گذراندهاید.
بله. برنامه دانشکده معقول و منقول بسیار مفصل و عمیق بود. مبرزترین اساتید در آنجا درس میگفتند. من در رشته ادبیات اسم نوشتم؛ در آنجا دشوارترین متون ادبی تدریس میشد. مثلاً در سال اول درس قرایت عربی داشتیم که کتاب مقامات بدیع الزمان همدانی را میخواندیم. این کتاب از متون بسیار دشوار و با ارزش عربی است. استادِ این درس هم یکی از بهترین اساتید من، مرحوم میرزا محمود شهابی، بود که استاد دانشکده حقوق نیز بود. ایشان، هم از نظر نحوه تدریس و هم از نظر وسعت معلومات و تقریرات، مرد بسیار ممتازی بود. سال دوم، مقامات حریری را خواندیم که استادش، نیز ایشان بود و همچنین دیوان متنبی و قسمتی از نهج البلاغه را که استاد معروف آن زمان، مرحوم بدیع الزمان فروزانفر تدریس آن را بر عهده داشت. بعضی از متون فارسی و تاریخ ادبیات عرب را نیز مرحوم احمد بهمنیار درس میگفت. ایشان، هم از نظر تألیفات و تحقیقات و هم از نظر دقت، مرد کم نظیری بود. تدریس قسمتی دیگر از متون فارسی و تاریخ ادبیات فارسی نیز بر عهده مرحوم میرزا عبدالعظیم خان قریب بود. ایشان در این قسمت، در نوع خود ممتاز بود.
در اینجا یک جمله معترضه بگویم و آن این که ما تاریخ ادبیات به معنای واقعی کم داریم؛ آنچه هست، در واقع تذکره شعرا و نویسندگان است و این که کی به دنیا آمدهاند و کی از دنیا رفتهاند. اینها تاریخ ادبیات نیست؛ تاریخ ادبیات، تاریخ فکر است؛ یعنی اگر بگوییم فلان شاعر و یا نویسنده، مرد بزرگی است، باید برای این گفته بیاوریم. یک دانشآموز یا دانشجو میداند که ابنسینا مرد بزرگی است، ولی چرا مرد بزرگی است؟ پاسخ گفتن به این پرسش تاریخ ادبیات را میسازد. ما باید کتب دانشمندان را بخوانیم و به امتیازات آنها بر کتابهای دیگر پی ببریم؛ مثلاً وقتی قانون مسعودی را که به نام مسعود غزنوی نوشته شده است، بخوانیم، میبینیم که در فلان مجلد و فلان صفحه، پانصد سال پیش از کشف قاره آمریکا، از وجود آن خبر داده است. من این را عینا یادداشت کردهام و بارها در کلاسهایم مطرح نمودهام. خیلی واضح میگوید که قرینه این نیم کره شمالی که ما در آن به سر میبریم، آن طرف دریاها و اقیانوسهاست و چه بسا، هم سکنه داشته باشد و هم گل و گیاه، ولی کسی نرفته است تا خبر بیاورد و اگر رفته باشد، دیگر برنگشته است. مرحوم دکتر معین گفت که در زبان بومیان آمریکا لغات فارسی پیدا شده است و از این نکته میتوان حدس زد که در زمانهای گذشته که ایران سیادت داشت و کشتیهای ایرانی میتوانستند به همه دنیا بروند و مهمترین کارخانه کشتیسازی در ایران بود، عدهای رفتهاند و آمریکا را دیدهاند و احیانا در آنجا ماندهاند، در حالی که وقتی کریستف کلمب به آمریکا رفت، نمیدانست قاره جدیدی را کشف کرده، بلکه میپنداشت به هند غربی گام نهاده است. الان هم به بومیهای آمریکای هندی میگویند و این به همین خاطر است. ابنسینا در قانون، طب پیشگیری را مطرح ساخته و گفته است که فایده ندارد یک بیمار را خوب کنیم، باید ریشه بیماری را از بین ببریم و ریشه بیماری در درجه اول آلودگی آب است و بعد هوا و فلان و فلان و باید اینها تصفیه شود، ولی الان آمریکاییها، این مطالب را از اختراعات خودشان میدانند و چه بسا آنها را از ما گرفتهاند و خودمان آنها اطلاعی نداریم. خوب! اگر ما چنین بررسیهایی داشته باشیم و امتیازات شعرا و نویسندگان ودیدگاههای آنها را در نظر بگیریم، میشود تاریخ ادبیات واقعی. استاد زبان فرانسه ما مردی بود از نحوه تدریس، بینظیر؛ استاد فقه ما، همینطور؛ استاد فلسفه ما مرحوم الهی قمشهای معروف بود.
در دانشسرای عالی نیز اساتید مبرزی داشتیم که حالا وقت نیست تا من از یکی یکی آنها بگویم. به هر حال در سال 20-1319 تحصیلم تمام شد و برای تدریس به شهر مقدس قم آمدم. آن موقع سال اول تاسیس دبیرستان حکیم نظامی بود که الان به نام مبارک امام صادق علیهالسلام مزین است. کلاس ششم علمی داشت و شش نفر محصل گرفته بود. سنشان هم تقریبا زیاد بود، چون چند سالی در قم دبیرستان نداشتیم و وقتی تأسیس شد که سن محصلان از حد معمول گذشته بود. توضیح بدهم که تا سال 24-25 در دبیرستانها دو نوع دیپلم بود: کامل و ناقص. دیپلم ناقص را دیپلم پنج ساله میگفتند. دو سال اول دبیرستان، معلومات عمومی مانند عربی، فارسی و تاریخ گفته میشد. سال ششم میشد اختصاصی که عبارت بود از ادبی و علمی. در قم علمی داشتیم. چند نفر امتحان دادند و معدل خوبی آوردند.
خوب! سال اول گذشت و آرام بود، ولی سال دوم مصیبت بود، چون ساعت چهار صبح یکی از روزهای شهریور 20، متفقین، یعنی انگلیسها و روسها همزمان از چند جا وارد ایران شدند. در ظرف یک ساعت نیروی دریایی ایران را غرق کردند. در جاهای دیگر هم مانعی نبود و بعد از چند روز همه شهرها را گرفتند، غیر از تهران. قم را هم به اشغال درآوردند. در بحبوحه این بحران دستور آمد که کلیه مشمولان معلم، خود را معرفی نمایند؛ آن هم در موقعی که همه مسئولان شهر، فرار را بر قرار ترجیح داده بودند. قم یک مدت اصلاً مسئول نداشت؛ خود مردم آن را میچرخاندند؛ هر محله یک شرکت تعاونی داشت که ارزاق را به صورت جیرهبندی در اختیار اهالی آن میگذاشت. جیره مردم، یک روز هویج بود، یک روز سیب زمینی و یک روز از آن برنجهای زرد بدبود. و عجیب این که هیچ اتفاقی نمیافتاد؛ نه دزدی، نه دعوا. خلاصه، چه مصیبتی که در این مدت از دست متفقین نکشیدیم! دبیرستان در اختیارشان بود، سالن، زمین ورزش، همه. آنجا مدتی ستادشان شده بود. بعد، محل نمایش گردید؛ یا فیلم سینمایی نشان میداد، یا برنامه رقص و آواز داشتند. صدای موزیک را آنقدر بلند میکردند که تا بیرون دبیرستان میرفت. میخواستیم درس بگوییم، تمرکزمان به هم میخورد. به کفیل دبیرستان میگفتیم برود و از آنها بخواهد صدایش را کمی پایین بیاورند، میگفت من میترسم، دبیرستان در چنگ آنهاست، لج میکنند. در سال 1327 در وضع دبیرستان اختلالاتی پیدا شد. هیچ کس اداره آن را نمیپذیرفت.وزارت فرهنگ آن روز گذاشت بر عهده شورای دبیران و شورای دبیران نیز بالاتفاق به من رأی دادند. من اخلاقا چاره دیگری نداشتم، از اول بر این عقیده بودم که بهترین و مثبتترین کارها معلمی است و کار اداری نمیپذیرفتم؛ حتی ابلاغ هم آمده بود و رد کرده بودم، ولی چون رأی شورای دبیران بود موقتا پذیرفتم و خدا کمک کرد و وضع دبیرستان سر و سامانی گرفت و چند سال بعد هم استعفا دادم و رفتم سر کلاس و درس گفتم. سال 50 دوره خدمت من به سی سال و شش ماه رسید. از تهران آمدند و دعوت کردند برای تدریس. خوب! من هم مایل بودم، چون آنجا سطح بالاتری داشت. این بود که خود را بازنشسته کردم و رفتم تهران. بیست و یک سال هم آنجا درس دادم تا این که تقریبا هفت هشت سال پیش، آن را کنار گذاشتم و دیگر نپذیرفتم و همانطور که از اول علاقه داشتم، یکسره به نوشتن روی آوردم.
استاد! حال که سخن از نوشتن به میان آمد، اگر ممکن است کمی هم از آثارتان بگویید.
نوشتن را از روزنامه استوار شروع کردم. این روزنامه از روزنامههای قدیمی قم بود و بهترین روزنامهای است که در گذشته در قم منتشر شده است. دوره انتشار آن هم طولانی بود و تا مدیرش، مرحوم میرزا ابوالفضل طهماسبی، حیات داشت، منتشر میشد؛ اخبار داشت، مقاله داشت. من در این روزنامه به صورتهای مختلف مقاله مینوشتم.
در سال 23 یک حاجی یزدی به نام ابوطالب، پسر حسین، را در مکه، مقابل «صفا» گردن زدند.آن موقع این طور نبود که کاروان باشد، پذیرایی باشد؛ هر کس میخواست به حج برود، میرفت کویت و یک ماشین باری پیدا میکرد و از صحراهای خطرناکی، مثل النفود و الرعی الخالی، یعنی سرزمین خالی از سکنه که در شبه جزیره عربستان واقع بودند میگشت. در این صحراها شن روان و راهزن او را تهدید میکرد؛ نان خشکیده و ماست خشک شده با خود میبرد تا در راه بخورد و از گرسنگی نمیرد؛ با چه مصیبتی میرفت تا به حج برسد. حاج ابوطالب در ایام حج و در حال طواف مستحبی، به خاطر گرمای شدید آنجا حالش به هم میخود و تهوع میافتد و دامن عبایش را جلوی دهانش میگیرد تا آن مکان مقدس آلوده نشود. بعد، از روی عنادی که با شیعه داشتند، چند نفر مصری میروند پیش شیخالاسلام آنجا و شهادت میدهند که ما دیدیم این ایرانی به قصد ایذاء حجاج، مطاف را ملوث نمود. آنها که فارسی بلد نبودندو این هم عربی بلد نبود؛ امروز اتهام بستند و فردا گردنش را زندند. گویا عیالش و یک عده از حجاج قمی نیز شاهد ماجرا بودهاند. آن موقع کسی از وضع سعودیها و عقایدشان اطلاعی نداشت. من چون درس تاریخ میگفتم با پرسشهای زیادی درباره آنها روبهرو بودم. این واقعه انگیزهای شد و شروع کردم به نوشتن یک سلسله مقالات در همان روزنامه استوار، تحت عنوان «تاریخ و عقاید وهابیان». روی هم چهل، پنجاه شماره مطلب از کار درآمد. بعدآقایی بود از کتابفروشیها، خدا رحمتش کند، آمد و اجازه خواست تا این سلسله مقالات را به صورت جزوهای چاپ کند و در دسترس مردم قرار دهد؛ این کار را صورت داد و جزوه بسیار بدخطی از کار درآمد، ولی چون در مورد وهابیان تا آن موقع کتابی در دست نداشتیم، تأثیر خود را گذاشت. مرحوم آیةاللّه مرعشی هم لطف کردند و مقدمهای به زبان عربی بر آن نوشتند. خوب! این تا حدی پرسش آنها را پاسخ میداد. این جزوه عاملی شد تا من درباره وهابیان به تحقیق بیشتر بپردازم. مدرک درباره آنها کم بود. بعضی از حجاج آشنا چند روزنامه از آنجا آوردند که کمک خوبی بود. یک مرتبه نیز به حج مشرف شدم و کتابهایی از بازار مکه و مدینه تهیه نمودم. کتابهایی هم در مصر، لبنان و ترکیه بود که بیشترین را به دست آوردم. تا سال 52 خیلی مدرک جمع گردید. من سلیقهام این است که در هر نوشته، از مدارک دست اول بهره میبرم؛ نه با واسطه و نه از ترجمه. باید کتابهای خودشان را نیز میخواندم؛ کتابهای علمایشان را، چون اگر ما در ردّشان ازکتابهای خودمان دلیل بیاوریم، نمیپذیرند. خلاصه، شروع کردم به نوشتن مجدد. اول عقایدشان را نوشتم؛ بعد به صورت مؤدبانه آنها را یکی یکی رد نمودم؛ تند ننوشتم که نخوانند؛ مثلاً آنها میگویند استغاثه به غیر خدا شرک است؛ اگر همین الان زایری بایستد جلوی بقعه حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله و بگوید یا محمد صلیاللهعلیهوآله ، میگویند مشرک است، باید بگویی یا اللّه؛ من ابتدا استغاثه را توضیح دادم و سپس از کتابهای خودشان و کتابهایی که قبول دارند، چند دلیل آوردم که نوشتهاند فلانی به غیر خدا استغاثه کرد. تاریخشان را هم همینطور؛ مثلاً این که جنگی بین صفویه و عثمانیها درگرفت و علمای عثمانی فتوایی دادند که آن موقع ملاکی شد برای ساکنین مکه تا حجاج ایرانی را قتل عام کنند و در یک مورد چند تن از علمای ایرانی را کشتند و شیخ حرّ عاملی را نیز میخواستند بکشند که دوستان او، وی را به یمن گریزاندند و از آنجا به ایران آمد؛ همه را نوشتم. حاصل این کار کتاب وهابیان بود.
بعد کتابی به نام دستورهای املاء و انشاء نوشتم که کلاً قاعده است؛ نصفش قواعد املائی است و نصفش قواعد انشائی. این کتاب بارها چاپ شده است و اخیرا هم توسط انتشارات باورداران به چاپ رسیده است. بعد دبیرستان دین و دانش، با مدیریت شخص بزرگی چون آیةاللّه شهید دکتر بهشتی تأسیس شد. ایشان سیزده سال در قم بودند در این مدت با هم مأنوس بودیم و رفت و آمد داشتیم؛ منزل اجارهای ایشان دیوار به دیوار منزل ما بود. در وصف ایشان هرچه بگویم کم است؛ مجموع صفاتی در ایشان وجود داشت که به این صورت جامع در هیچ کس وجود نداشت؛ از نظر وسعت معلومات، از نظر نوع مدیریت، از نظر قدرت بیان، از نظر شخصیت، از هر جهت واقعا بینظیر بودند. من در دبیرستان دین و دانش درس میگفتم؛ عربی، فارسی، تاریخ اسلام و جغرافیای کشورهای اسلامی که درس تازهای بود. اول تقریر میکردم و بعد، جزوه میگفتم. تاریخ اسلام را تا عباسیان گفتم؛ در درس جغرافیای کشورهای اسلامی نیز، سال اول تا جغرافیای کشورهای عربی گفتم. ایشان فرمودند اینها را چاپ کنیم تا در دسترس دانشآموزان باشد. در 170-180 صفحه تحت عنوان تاریخ اسلام و جغرافیای کشورهای اسلامی چاپ شد و پشت آن نوشتند که تا من مدیر اینجا هستم، تجدید چاپ آن بر عهده من است.
بعد موضوع توضیح المسائل پیش آمد که به دستور آیةاللّه بروجردی انشای آن را من انجام دادم و برای این که ریا نشود، بیش از این نمیگویم.
بعد، یکی از دوستان گفت برای فروع دین کتابهایی تهیه شده است، برای اصول چه کنیم؟ قرار شد توحید مفضل را به فارسی روان ترجمه نماییم. بقیه اصول را هم جزوش آوردیم و کتاب راه خداشناسی از کار درآمد. برای اینکه مطالب این کتاب بهتر تفهیم شود، بعضی دبیران طبیعی قم، اَشکالی از عجایب خلقت بر آن افزودند. بعد، ترجمه «عهدنامه مالک اشتر» است که در سال 41-42 به اَنجام رسید. این عهد نامه در نهج البلاغه بسیار مشخص است وحتی محققان اروپایی معتقدند از منشور حقوق بشر که بعد از جنگ بین الملل اول تصویب شد، خیلی پربارتر میباشد. من عقیده ام این است که این عهدنامه، باید برنامه مدارس و دانش آموزان، شود و آن را حفظ کنند.
درسال 45 46 که به حج مشرف شدم، جریان سفرم را یادداشت کردم که کتابی با نام سفرنامه حج ازکار در آمد. در ضمن آن آداب حج را نیز آورده ام و از امتیازات آن، این است که چهل پنجاه قطعه عکس از قبور بقیع و غیره، چه مربوط به پیش از خرابی که ساختمان بلند و گنبد داشت و چه بعد از آن را در خود جای داده است. الان یک سنگ قبر هم آن جا نیست و اگر مشرف شوید، نمیدانید که قبر چهار امام علیهالسلام کجاست.
در سال 47 کتابی نوشتم دربارة «عضد الدوله دیلمی»، واسطه العقد آل بویه، و اوضاع زمان او. عدهای گفتند که همه آل بویه، به گردن شیعه حق دارند و شعارهای تشیع، مثل عزاداری عاشورا را آنها علنی کردهاند. این بود که به تهیه مدارک پرداختم تا در سال 1357 کتاب آل بویه و اوضاع زمان ایشان به چاپ رسید. تا حالا چند بار تجدید چاپ شده و هنوز نایاب است.
در سال 50 کتاب تاریخ مذهبی قم، جزء اول از تاریخ جامع قم راچاپ کردم. طرح این کتاب در پنج جلد تهیه شده است به ترتیب موضوع. جلد اول تاریخ مذهبی است؛ خوب! مذهب فوق هر چیزی است. بعد، تاریخ اجتماعی است که در آن از لهجه و آداب و رسوم مردم قم از آغاز تاکنون سخن میرود. بعد، تاریخ علمی است و بعد، تاریخ حضرت معصومه علیهاالسلام و بعد، هم کتابشناسی قم که متأ سفانه هنوز فرصت چاپ بقیه اش را نیافتهام.
آیا برای چاپ آماده است؟
هنوز تنظیم نشده است؛ مثلاً من هزار لغت مخصوص لهجه قمی جمع آوری کرده ام که شاید جوانان آنها را نشناسند؛ لغات اصیلی هم هستند و میتوانند به جای لغات غیر فارسی مورد استفاده قرار گیرند.
استاد آیا فایدهای هم دارد که چنین لهجههایی را زنده کنیم؟ زیرا امروزه با وجود گسترش رسانه های گروهی و شبکه های اطلاع رسانی، دارند از بین میروند.
ببینید! یک لهجه داریم و یک لغات مخصوص که اینجا هست و جای دیگر نیست. لهجه مسأله ای است که بله؛ ازمیان میرود. الان جوانهای قم عارشان میشود به لهجه قمی صحبت کنند؛ اصرار دارند که به لهجه تهرانی حرف بزنند، در صورتی که علمای لغت معتقدند مغلوطترین لهجه ها، لهجه پایتختها و شهرهای بزرگ است، زیرا در آنها مجموعه ای از اقوام گوناگون با لهجه های مختلف ز ندگی میکنند و اینها بر یکدیگر تأثیر میگذارند و یک لهجه در هم و برهم به وجود میآورند؛ همین لهجه تهرانی اشکالات فراوانی دارد، ولی لهجه مردم شهرهای دور افتاده اصیل تر است؛ البته قم هم از زمانی که جمعیتش رو به فزونی گذاشته ، لهجه اش در حال از بین رفتن است. اصمعی وقتی میخواست لغتنامه بنویسد، نرفت بغداد؛ رفت در بادیه ها و کنار چادر نشینها؛ بغداد نیز در هم و برهم بود دیگر.
یادم میآید جلسه ای بود وعده ای از اطبای قم جمع بودند که هیچ کدامشان کمتر از 50 سال سن نداشتند. من گفتم متأسفانه لهجه ما در حال از بین رفتن است؛ شما طبیبید و سنی ازتان گذشته است؛ من چند لغت قمی میگویم که از لغات مربوط به پزشکی است و اگر میتوانید معنی کنید. هیچ کدامشان نتوانستند معنی کنند؛ مثلاً گفتم «گَلگوشه» یعنی چه؟ این لغت، لغت بسیار درستی است. ما اکنون به جای آن، لغت فرانسوی «اوریون» را که به معنای گوش است، به کار میبریم، ولی گلگوشه مرکب است از گلو و گوش که بهتر میتواند معنای آن بیماری را افاده کند. بگذریم!
یکی از ناشران که کتابهای وهابیان و آل بویه را چاپ کرده بود، اصرار داشت تا همه «نهج البلاغه» را به روش عهد نامه مالک اشتر ترجمه کنم. من جرأت این کار عظیم را نداشتم، ولی ایشان دست از اصرار بر نداشت. فکر کردم که بدین وسیله اثری دیگر از من باقی خواهد ماند؛ متوکلا علی اللّه شروع نمودم. این کار هشت سال به طول انجامید؛ چهار سال هم صرف پیرایش و اصلاح و غلط گیری و این چیزها شدتا سال 75 که در حدود 1800 صفحه به چاپ رسید. روش کار در این ترجمه چنین است که متن عربی در سمت راست و ترجمه فارسی آن در سمت چپ آمده است و در دنباله هر جمله عربی، یک شماره قرار دارد که همان شماره در دنباله ترجمه فارسی آن نیز قرار گرفته است تا خواننده به آسانی بتواند جملات عربی و فارسی را با هم تطبیق دهد. چون صفحات عربی و فارسی، دارای یک شماره است، در پایان کتاب، شماره صفحات، حدود 900 ذکر شده است؛ عربی و فارسی هر کدام 800 صفحه که روی هم 1600 صفحه میباشد؛ 100 صفحه به عنوان مقدمه، بیان خصوصیات ترجمه را در بر دارد و 120 صفحه هم فهرستها را در بر میگیرد. متن عربی مورد استفاده، یکی از «نهج البلاغه»های چاپ لبنان با شرح شیخ محمد عبده بوده است. نسخه مأخذ نیز یک نسخه خطی مربوط به قرن پنجم میباشد که در کتابخانه آیه اللّه مرعشی مضبوط است و تاریخ کتابت آن را در یک جا چهار صد و شصت و چند و در جای دیگر چهار صد و نود و چند میبینیم.
استاد! لطفا در باره تاریخ قم نیز مطالبی بفرمایید!
آن قدر کتاب که در باره تاریخ قم نوشته اند، در باره کمتر شهری سراغ داریم، منتهی این کتابها به دلایلی امروزه مطرح نیستند؛ خیلی از آنها الان در کتابخانه ها خاک میخورد. یکی از اصیل ترین این کتابها، کتاب تاریخ قم میباشد که در قرن چهارم به نام صاحب بن عباد، وزیر معروف آل بویه، نوشته شده است. صاحب به قم علاقه فراوان داشت و در نامه هایش سفارش قم و رودخانه قم و طرفداری اش از قم به چشم میخورد. این کتاب را حسن بن محمد قمی در سال 387 به زبان عربی تألیف کرده است. اصل آن بسیار مفصل و در بر دارنده بیست جزء بوده، اما متأسفانه متن عربی آن باقی نمانده است و از ترجمه اش هم پنج جزء بیشتر در دست نداریم. همین پنج جزء باقی مانده اطلاعات زیادی به ما میدهد و از حسن اتفاق، فهرست همه کتاب را در مقدمه آن مییابیم؛ واقعا کتاب عظیمی است.
در چند دهه اخیر نیز در باره تاریخ قم کتابهایی نوشته اند. از کسانی که که در این باره تحقیقات فراوان دارد، میرزا علی اکبر فیض، پدر آیه اللّه فیض است. ایشان نسبت به این کار علاقه وافر نشان میداد و پنج شش جلد کتاب هم در این باره تألیف کرد؛ از آن جمله، کتابی است در باره شعرای قم. البته این کتابها به چاپ نرسیده اند، ولی نسخ خطی آنها در کتابخانه آیه اللّه مرعشی موجود است.
تاریخ نویسان این روزگار باید بیایند و دنباله این کارها را در پیش بگیرند و سعی کنند چیزهایی را بنویسند که در کتابهای پیشین نیامده باشد؛ مثلا رجالی از قم برخاسته اندکه هیچ کتابی از آنها نام نبرده است؛ در ریاضیات، در پزشکی، در نجوم، در همه چیز. برای نمونه یک قمی از محله چهار مردان در سال 900 هجری به عنوان تجارت رفت سیام که همین تایلند امروزی باشد و چون آدم امانتدار و پاک و راستگو و درستکاری بود، توجه مردم را جلب نمود و بدین گونه، نخستین بار، حقانیت شیعه در آن سرزمین مطرح گردید و از این رو، عده زیادی به تشیع گرویدند. الان در تایلند پنج شش میلیون مسلمان وجود دارد که پانصد ششصد هزار نفر از آنها شیعه اند. خوب! این چیزها را باید یافت و نوشت و خوشبختانه اسنادشان هم معتبر است. از قمی دیگری به نام محمود نام میبرم که ستارههایی کشف کرد و این ستاره، اکنون در کتابهای نجوم به نام ستاره محمودی معروف میباشد.
تاریخ قم تاریخ وسیعی است؛ باز مثلاً در تاریخ مذهبی قم قتل عام هایی مشاهده میشود که تعدادشان به هشت بار میرسد و همه، به دلیل عناد حکومتها با شیعه رخ داده اند، زیرا مردم قم هیچ گاه زیر بار خلفا نمیرفتند. شجاعت قمیها در طول تاریخ زبانزد بوده است؛ برای نمونه در زمان عباسیان هیچ عامل غیر شیعی را نمیپذیرفتند و میفرستادند، هر طور بوده، ردش میکردند؛ نه این که اورا بزنند، نه؛ یک عده جوان قمی شبانه اسباب و اثاثیه خانه اش را جا به جا میکردند تا بفهمد که میتوانند کارهای دیگری نیز انجام دهند؛ آخر، یک علت قمی داریم؛ شنیده اید؟ علت معروفی هم هست.
از مزاحمتی که برای جناب عالی فراهم آوردیم، پوزش میخواهم. در پایان؛ اگر پیامی دارید، بفرمایید تا بهره وافی ببریم!
سخنی نیست جز اظهار شادمانی از حضور پر رنگ تر جوانان در عرصه تاریخ و فرهنگ این شهر مقدس. در باره قم بکوشید تا حرفهای ناگفته را بنویسید. الان قم جزو شهرهای معروف دنیاست. هر کس که به ایران میآید، طبیعی است که اول، سراغ قم را بگیرد؛ سراغ مدرسه فیضیه را. این مسأله، مسأله مهمی است که باید در پیشرفت کارها به آن اتکا کرد. افتخارات قم بسیار است و این واقعیت میتواند به ما در کارهایی که برای این شهر، قوت قلب بیشتری بدهد. وفقکم اللّه لما یحب و یرضی.