×

... و لباس تقوا به تر است; تأملی در نمادهای ظاهری پسران مذهبی تهران


تعداد بازدید : 3189     تاریخ درج : 1390/08/08

22

samadi@habil-mag.com

قبل از آغاز، لازم می بینم بر نکات زیر تأکید داشته باشم:

الف لباس و ظاهر افراد فی حد نفسه چیزی نیست که موضوع این نوشتار باشد. اما از آن جا که در جامعه ی امروز ما نوع پوشش و ظاهر به عنوان نماد تفکر، اعتقادات و سلایق افراد (چه واقعی و چه غیرواقعی و ریاکارانه) شناخته می شود، لذا می تواند تا حدی بازتاب و تصویر عینی سیر تحولات و شرایط و مقتضیات یک دوره ی زمانی و پاسخ افراد در برابر آن شرایط باشد.

ب در این نوشتار موضوع اصلی، پسران معروف به تیپ مذهبی یا حزب اللهی شهر تهران که بین سال های 1357 تا 1365 متولد شده اند می باشد. یعنی متولدین بعد از انقلاب تا جوانان تقریباً 20 ساله ی امروز. ج از پرداختن به مدل های استثنایی یا مواردی که به لحاظ جمعیتی آمار پایینی داشته اند، به دلیل رعایت اختصار پرهیز شده است.

در حافظه ی هم نسلان ما هنوز تصویری از جوانانی وجود دارد با لباس هایی بسیار ساده، بی هیچ آرم و نقش، شلوارهای پارچه ای گشاد و پیراهن هایی ساده که اغلب روی شلوار بود و تمام دکمه های آن بسته شده بود (حتا دکمه ی بالای یقه و مچ دست ها)، موهای مرتب و کوتاه که همیشه فرق بغل داشت و محاسنی که با یک نگاه می شد فهمید که از ابتدای سن بلوغ، حتا یک بار هم تجربه ی تیغ ریش تراشی را از سر نگذرانده بودند.

این تصویر با کمی اختلاف در نمونه های مختلف آن، هنوز هم نماد ظاهری بسیاری از نوجوانان و جوانان حزب اللهی پایتخت نشین است. جوانانی که سن شان به جنگ قد نداده، اما بعضی هاشان (که آخرین سال های دهه ی سوم عمرشان را می گذرانند) خاطرات اعزام رزمنده گان و مارش عملیات و شب های موشک باران و بالاخره رحلت امام(ره) را به یاد دارند. بسیجیان دوره ی آتش بس.

از این گروه، آن هایی که سن و سال بالاتری دارند، به یاد می آورند سال هایی را که مسجدهای تهران خانه ی دوم آن ها بود. سال هایی که زمستان هایش را با اورکت های گل و گشاد و رنگ و رو رفته ی کره ای و آمریکایی «برادرهای بزرگ ترشان» یا «پدران شان» کیف می کردند. سال های عطر تی رز، گل محمدی، یاس 44، شیبر فرانسه، فیجی و این آخری ها هم فواکه. سال هایی که روی تلق موتور سیکلت بعضی حزب اللهی ها برچسب هایی بود که روی شان نوشته بود: «نماز فقط اول وقت، جماعت» و یا عکس امام(ره) و مقام معظم رهبری. سال های بعد از جنگ تا حوالی سال 76.

کافی بود یک روز جمعه برای نماز به دانش گاه تهران بروی و در حوالی مسجد دانش گاه جایی که به دلیل آن که محل قرار بچه های حزب اللهی بود، به «سه راه شهادت»! یا «سه راه ماچ و بوسه» معروف بود نمونه های زیادی از این تیپ را یک جا ببینی.

در آن دوره معمولاً ظاهر متفکرترین و عامی ترین افراد این تیپ فرق چندانی با هم نداشت و آن ها که وجهه ی فرهنگی پررنگ تری داشتند یا به تعبیری روشن فکرتر و تحصیل کرده تر بودند، مثلاً پیراهن شان روی شلوار نبود یا کمی رنگین تر و مرتب تر بودند یا قاب عینک های شان ظریف تر بود و به هر صورت ظاهر افراد به شکل بسیارصریحی بر اعتقادات آن ها دلالت می کرد و این شاید مهم ترین خصوصیت جوانان حزب اللهی آن روز در انتخاب پوشش و آراستن ظاهر بود: صراحت.

شاید این صراحت در انتخاب نوع پوشش در آن روزگار، ناشی از تأثیر فضاهای مبارزاتی قبل و ابتدای انقلاب بود. فضایی که کافی بود کمی ریش داشته باشی و کت و شلوار ساده بپوشی تا حزب اللهی حساب ات کنند و با یک سبیل پرپشت و پهن و یک عینک، انگ چپ بودن و حتا مارکسیست بودن را برای خودت بخری. (شاید در زندان های رژیم طاغوت نیز هم این عوامل ظاهری به علاوه ی کمی مناسک عبادی می توانست یک زندانی را در زمره ی گروه های موسوم به مذهبی در آورد.)

نکته ی مهم و جالب توجه این است چه گونه نحوه ی پوشش و آرایش (ظاهر) افراد با اعتقادات و جهان بینی (باطن) و موضع گیری های سیاسی بسته گی تام می یافت. این بسته گی البته شاید محصول بیش از 50 سال کش مکش بر سر موضوع پوشش بود. جنگی که قبل از 1307 در حکومت پهلوی اول میان جماعت تجدد خواه و جامعه ی مذهبی آغاز شده بود و تا سال های بعد از انقلاب هم چنان ادامه داشت. طبیعی است که وقتی جنگ بر سر لباس و ظاهر باشد، به سلکِ یک لباس درآمدن یعنی به طلق یکی از این دو طرف جنگ گردیدن. و بنابراین پوشش و آرایش آدم ها پرچمی بود، نشان از لشکری که در آن قرار داشتند.

و البته روایاتی از قبیل«مَن تَشَبّهَ بِقَومٍ فَهُوَ منهُم» و امثال آن که از ادبیات دینی و مذهبی برمی خاست، در فضای آن روز بچه های مذهبی به این قبیل موضع گیری ها کمک می کرد. به هرحال از آن روزها سال ها گذشت و ماشین تاریخ این قوم هم چنان با چرخ های سنگین سال های سازنده گی پیش می رفت. سال هایی که برای عموم حزب اللهی ها سال های خوشی نبود. روزهای یک دوره ی نسبتاً طولانی که از آن به عصر عسرت و غربت یاد می کردند.

در این دوره کم کم نشانه های ظاهری و نوستالژیک نسل حزب اللهی قبلی (بچه های جنگ) تبدیل شد به نمادهای انقلابی و مقدس نسل سوم حزب اللهی ها. نسلی که تازه نوجوانی را تجربه می کرد و پای اش به مسجد و پای گاه های بسیج باز شده بود. چیزهایی مثل لباس و شلوار خاکی، چفیه، سربند و... که یادگار سال های جنگ بودند و لذا می توانستند نوعی یادمان و ادای احترام از سوی بازمانده گان جنگ تلقی گردند برای نسل جدید نه به عنوان نوعی یادگار و خاطره که این نسل اساساً خاطره ی جدی از آن سال ها نداشت بل که به عنوان نشانه ای معنوی و آرمانی از تعلق عقیدتی و عاطفی به آدم های جنگ و عقایدشان کاربرد یافتند. و حال آن که خود این نسل با این نمادها هیچ تجربه ی معنوی و آرمانی را تا آن روز نداشت ولی به لحاظ تعلق خاطری که به آرمان ها و فضای نسل گذشته داشت، به ناگاه چفیه و سربند هم در زمره ی نمادهای ظاهری مقدس نوجوانان حزب اللهی درآمدند و در محافل خصوصی تر (مانند اردوهای بسیج مدارس یا مساجد و بعضی هیأت های مذهبی) مورد استفاده قرار گرفتند.

در نیمه ی دوم دوران سازنده گی (سال های 72 تا 76) به تدریج قشر روشن فکر و تحصیل کرده ی حزب اللهی تغییراتی را در پوشش و ظاهر خود ایجاد کرد. دوره ای که الگوی پوشش و ظاهر بسیاری از تحصیل کرده های حزب اللهی، آخرین عکس های شهید سیدمرتضا آوینی بود. آن عکس معروف با پیراهنی شبیه به طرح لی و اورکت روی دوش که به قول خود آن بزرگ وار هم قرار بود عکس حجله ای باشد و عکس هایی با پالتوی بارانی از او. و نوع پوشش «سعیدِ» از کرخه تا راین و «محمدِ» در پناه تو که خوش پوش بود و پاک و پاکیزه و آرام و ملایم و درعین حال هنوز مقبول الشرع. گرایش به لباس های شیک تر ولی هم چنان ساده، علاقه به استفاده از رنگ های روشن ولی هم چنان سنگین و استفاده از اودکلن در کنار عطرهای قدیمی تر از خصوصیات پوشش و ظاهر این قشر خاص بود.

در این دوره نیز هنوز ظاهر این قشر دلالت داشت بر باطن آن ها (و یا آن چه دوست داشتند به نظر آیند) و البته نه به صراحت سال های قبل. این وضع ادامه داشت تا سال 76 و آن انتخابات مهم: دوم خرداد 76. روزی که باعث شد ظاهر بسیاری افراد (چه حزب اللهی و چه غیر آن) تغییر کند و از این جا به بعد است که به مرور زمان در ظاهر تیپ حزب اللهی شاهد نوعی تکثر هستیم. برای عده ای از حزب اللهی ها که دوم خرداد را یک فاجعه می دانستند یک راه وجود داشت و آن مقاومت بود. و این گونه شد که بیش از پیش نمادهای ظاهری فرهنگ دفاع مقدس مورد توجه این گروه قرار گرفت.

برای بچه هایی که با شرایط به وجود آمده در کشور و احساس انزوا و غربت بیش از پیش به دامن محافل خصوصی تر و هیأت های صنفی و محلی پناه برده بودند، این محافل مکان مناسبی بود برای آن که فارغ از عرف جامعه طوری لباس بپوشند که دوست دارند.

از یکی دو سال بعد هم در اوج بی اعتنایی بعضی مسئولین به ارزش های انقلاب و جنگ، مقام معظم رهبری به صورت دایمی چفیه به دوش انداختند و چفیه از آن روز بیش از پیش مورد علاقه ی جوانان حزب اللهی قرار گرفت. (البته بیش تر در محافل خصوصی و به صورت محدود)

ضمن آن که در این دوره در مقابل فضای متحول شده ی جامعه و رفتار بورژوایی و شبه روشن فکری گروه هایی از مردم، نوعی بی مبالاتی در ظاهر و نحوه ی معاشرت و برخورد گروه اندکی از جوانان و نوجوانان حزب اللهی به چشم خورد که در نحوه ی پوشش و گویش آن ها بیش ترین بروز را داشت. ادبیات داش مشدی، لباس های نامرتب، پاشنه های خوابیده ی کفش ها و تظاهر به مقیدنبودن به دین داری خردمندانه و حتا برخی مناسک فقهی و شرعی و تمایل به استفاده از دخانیات نمونه هایی از مشخصات این گروه بود که البته در سال های اخیر در فضای بعضی هیأت های مذهبی ترویج شده و در نهایت ضرباتی را به شأن و جای گاه جوانان حزب اللهی در نظر جامعه وارد ساخت.

ولی در طرف دیگر این گروه ماجرا صورت دیگری داشت. طیف تحصیل کرده و دانش گاهی حزب اللهی در کوران جریانات روز جامعه، کم کم به این نتیجه رسید که برای حضور مؤثرتر در بطن جامعه ظاهراً چاره ای ندارد جز نزدیکی به هنجارهای معمول جامعه ی آن روز در زمینه ی آراستن ظاهر (که اتفاقاً در برابر ظاهر ایدئولوژیک و آرمان گرایانه ی او به شدت حساسیت منفی پیدا کرده بود) و حتا در نوع معاشرت و برخورد نیز تا حدی گردن به عرف نهاد. و بدین سان مجبور شد تا کمی از قوانین نانوشته ی ظاهر جوانان حزب اللهی آن روز عدول کند.

در این دوره برخلاف سال های ابتدایی انقلاب و جنگ، بعضی از مسئولین با سر و شکلی جدید به میدان آمده بودند و حتا بعضی از مدیران میانی نظام ریش خود را می تراشیدند و این یک هنجارشکنی بی سابقه در بین مدیران نظام (به جز دولت موقت) از ابتدای انقلاب تا آن روز بود.

دوره ی رقابت شدید در جهت جلب مقبولیت مردمی، دوره ی عباهای سفید و شیری و کرم و لباده های روشن، دوره ی خط ریش ها و محاسن کوتاه، دوره ای که حتا بین گروهی از مبلغین و اولیای امور دینی و مذهبی کشور توجه به بعد جمالی و رحمانی دین آن قدر شدید شد که به افراط کشید و ضربات جدی و عمیقی را به اعتقادات و نوع دین ورزی گروهی از مردم و به ویژه جوانان وارد ساخت. دوره ای که توجه به دلِ پاک جای گزین اعتقاد و عمل صحیح و شرعی قرار گرفت.

از طرف دیگر قشر دانش گاهی و نسبتاً روشن فکر و فرهنگی حزب اللهی قصد داشت در عین تعلق خاطر به اصول انقلاب از بعضی عمل کردها و تندروی ها و کج سلیقه گی های گذشته و حالِ بعضی گروه های مذهبی و حزب اللهی تبری جوید و تغییر ظاهر و انفکاک از مدل مرسوم پوشش رسمی این تیپ شاید نوعی واکنش به این احساس بود.

در این دوره قشر دانش گاهی و تحصیل کرده ی مذهبی در عین پای بندی به اصول، عمدتاً منتقد دولت، حاکمیت و جناح های حاکم و غیرحاکم (اعم از چپ و راست) بود و گرایش به خط سوم در این قشر بسیار مشهود بود.

پس این گرایش جدید باید به نوعی در ظاهر او نیز بروز می یافت. از مصادیق عمومی ظاهر این قشر می توان به موارد زیر اشاره کرد:

• پوشیدن پیراهن آستین کوتاه؛ که تا آن روز بین بچه های حزب اللهی قبح داشت و با آن که در شرایط معمولی (عدم تحریک نامحرم) منع شرعی برای استفاده از آن وجود ندارد و در اوایل انقلاب نیز امثال شهید رجایی و شهید عراقی از آن استفاده می کردند، اما به نوعی ضدهنجار در بین جوانان حزب اللهی تبدیل شده بود.

• پوشیدن شلوارهای کتان (عمدتاً با رنگ های روشن) و شلوار جین (به صورت بسیار محدود)

• اصلاح ریش با شماره ی 1 و 2 و مدل پروفسوری یا تراشیدن آن؛ حال آن که برای تراشیدن ریش، فقط بعضی مراجع در شرایط بسیار خاص و حرج شدید جواز حلیت صادر فرمودند و همه ی مراجع یا حکم به تحریم نموده اند و یا احتیاط کرده اند و اغلب مراجع ریش پروفسوری و اصلاح با ماشین در صورتی که صدق داشتن ریش نکند را نیز حرام می دانند. شعار «ریشه مهم است، نه ریش» از توجیهاتی بود که آن روزها شایع بود.

• آرایش مو با روغن و ژل و بازکردن فرق از وسط؛ این نوع آرایش موی سر با آن که در جوامع روایی شیعه (مانند کتاب شریف کافی) روایاتی خلاف آن آمده، اما در عرف جامعه به اشتباه یکی از سنن نبی مکرم اسلام(ص) شناخته شده است. هم این مسأله به علاوه راحتی در هنگام مسح سر دلیل و توجیه این نوع آرایش مو برای بعضی از جوانان مذهبی بود.

شاید برای بخشی از قشر دانش گاهیِ مذهبی دیدن ظاهر و پوشش شخصیت های فرهنگی این نسل که الگوی فکری و فرهنگی آن ها بودند در این گرایشات بی تأثیر نبود. چراکه بسیاری از هنرمندان و فرهیخته گان مذهبی و انقلابی محبوب این قشر هم واره در این تغییر و تحول ها یکی دو قدم جلوتر گام برمی داشت.

و این سیر هم چنان ادامه دارد. هرچند که برای نوجوان مذهبیِ امروز دیگر مانند هم نسلان سَلَف اش مسأله ی ظاهر و پوشش آن قدرها هم مهم نیست. نه آن که اصلاً مهم نباشد و نه آن که دوست اش و هم مدرسه ای و هم هیأتی اش به خاطر تراشیدن ریش های تازه سبز شده اش کافر شود.

واقعیت این است که انگار هرچه از فضای ابتدای انقلاب و جنگ دور می شویم صراحت افراد جامعه در موضع گیری ها و تظاهرات بیرونی کم تر می شود و گویا به سمت نوعی ایجاد ابهام پیش می رود. و شاید هم این نشانه ی نوعی نزدیکی تدریجی در سلایق و شیوه های زنده گی افراد جامعه (اعم از حزب اللهی و غیر آن) در این سال ها باشد. نوعی تأثیر همه گانی از الگوهای یک سان ارایه شده از طرف رسانه ها. نوعی رقیق از یک سان شدن فرهنگی و یا حداقل کم شدن فاصله ها.

روزگاری بود که اگر از صداوسیما برنامه ی سبک و حتا صرفاً سرگرم کننده ای پخش می شد، بعد از نمازجمعه ی تهران بساط اعتراض و امضای طومار برقرار بود و امروز چه ضدانقلاب، چه بی خیال و چه حزب اللهی مشتری برنامه های نود شبی و بی سروته صداوسیما هستند.

روزگاری جوانان حزب اللهی ها روی تلق موتورسیکلت های شان برچسب می زدند: «نماز فقط اول وقت، جماعت» و یا عکس امام(ره) و مقام معظم رهبری را می زدند و از آن طرف جوان هایی که با موتور ویراژ می دادند و صبح تا شب تک چرخ می زدند روی گل گیرشان مثلاً می نوشتند: «دنیا نگه دار می خوام پیاده شم» یا نظایر این ها. و امروز روی اغلب موتورها می بینی که نوشته: «أنا مجنون الحسین»، «آواره ی زینب ام»، «یاعلی گفتیم و...» و تو دیگر نمی توانی حدس بزنی که صاحب موتور کیست؟!

کلمات کلیدی
ظاهر  |  پوشش  |  جوان  |  نماد  |  ریش  |  نماد ظاهری پسر مذهبی  |  حزب‌اللهی  |  جوان حزب‌اللهی  | 
لینک کوتاه :