×

عجب رییس جمهوری!!!;نگاهی به گوشه ای از زندگی رییس جمهور محبوب شهید رجایی


تعداد بازدید : 1330     تاریخ درج : 1390/08/08

16

هر چه داشته اند رو کرده اند

وقتی در جلسه ای بحث بر سر به کارگیری نیروهای مناسب بود، قبل از جلسه به من گفت چون در این جمع تو از همه جوان تر هستی، به من بگو سعی کن در کارهات از نیروی جوان بیشتر از دیگران استفاده کنی چون کار را باید جوانان بکنند. نظر ایشان این بود که هر چند افرادی که 20 سال خدمت کرده اند تجربه دارند و باید از آنان استفاده کرد ولی اینها هر چه داشته اند رو کرده اند. ایشان فکر خودش را از طریق من به جلسه سرایت داد و بعد هم در انتخاب وزراء و همکاران خود به این عامل مهم جوان گرایی در مدیریت کاملاً وفادار ماند.

وزرا در صف غذا

یکی از کارهای بسیار جالب آقای رجائی در سفرهایی که به استان ها می کرد این بود که جلسات مشترک وزراء و هیئت دولت را با استاندارهای سراسر کشور در مراکز تربیت معلم هر استان تشکیل می داد. یک بار که به زاهدان رفتیم شب که شد همه از غذا خوری مرکز غذا گرفتند و خوردند و در تخت های دو طبقه خوابیدند و صبح هم مثل همه در صف ماندند و صبحانه گرفتند و این خیلی جالب بود که هیئت دولت و استاندارها در یک چنین مراکز ساده و دانشجویی به مدت دو سه روز اقامت کنند.

چاق سلامتی بد بود، ببخش

صبح یک روز آقای رجائی که معمولاً از طریق اتاق من که دفتر ایشان بود وارد اتاق کار خود می شد پس از این که سلام کردم و ایشان جواب داد وارد اتاق خود شد چند لحظه بعد آیفون زد و مرا خواست. خدمت شان رسیده گفتم: فرمایشی دارید؟

گفت: نه می خواستم از تو معذرت خواهی کنم.

حقیقت این است که من کمی از این حرف او جا خوردم لذا پرسیدم مگر چی شده؟

گفت: به نظرم رسید امروز در این وقت صبح وقتی وارد اتاق شدم خوب با شما صحبت نکردم و حال و احوال نکردم. چون از منزل که بیرون آمدم حواس من جای دیگری بود و به فکر بودجه کشور بودم تا به این جا آمدم. یادم هست شما با من سلام و احوال پرسی کردید ولی نمی دانم پاسخ من چقدر مثیت و مناسب حال شما بود. احساس می کنم مثل همیشه برخورد نکرده ام. لذا از شما می خواهم اگر کمبودی در رفتار و گفتار من بوده عذر مرا بپذیرید چون حواسم سر جای خودش نبود.

تو کی هستی، من کی هستم!

دفتر بنی صدر خیلی در کار نخست وزیری کار شکنی می کردند و به دلیل موضع و رفتار بنی صدر نسبت به دولت آقای رجائی به خود حق می دادند با آقای رجائی که نخست وزیر بود جسورانه برخورد کنند. مثلاً وقتی به دفتر تلفن می کردند اصرار داشتند با شخص ایشان صحبت کنند که دفتر هم مانع می شد. یک بار که این مسئله به آقای رجائی منعکس شد گوشی را برداشت و با لحن معلمانه خاص خودش بدون این که مجال صحبت به او بدهد به او گفت تو کی هستی؟ او هم اسمش را گفت: بعد پرسید چه کاره هستی؟ گفته بود در دفتر رییس جمهور کار می کنم. بعد پرسید من کی هستم؟ او هم گفته بود آقای رجائی، پرسید چه کاره هستم؟ گفته بود نخست وزیر هستید. تا سخن به اینجا رسید آقای رجائی با لحن قاطعی به او گفت بارک الله پسر خوب! گوشی را بگذار زمین و از این به بعد این جوری صحبت نکن و اگر کاری داشتی مؤدبانه به دفتر بگو و بعد گوشی را گذاشت.

اگر خدا بخواهد رئیس جمهور هم می شوم

یکی از دوستان می گفت: زمانی که شهید رجائی وزیرآموزش و پرورش بود و من مدیرکل آموزش و پرورش سمنان بودم، به جهت دگرگونی که در یکی از هنرستان ها می خواست صورت بگیرد و همچنین بازدید از آموزش وپرورش آن استان قرار بود شهید رجائی به آن استان بیاید، استاندار سمنان اطلاع داد که برای وزیر و همراهان در یکی از هتل ها جا رزرو کرده است و آماده پذیرایی از وزیر است. من به ایشان گفتم که آقای رجایی اهل این تشریفات نیست، شما به خودتان زحمت ندهید، اتفاقاً آقای رجائی که آمدند همه با همراهان با یک ماشین آمده بودند و چون من تنهایی بدون خانواده در آن استان بودم شهید رجائی و همراهان به اتاقی که من داشتم آمدند و یک آبگوشتی که من تهیه کرده بودم به اتفاق خوردیم و همانجا روی پتوها و تشکی که بود خیلی مهربانانه شب را گذراندیم.

استاندار که از این عمل وزیر دلخور و عصبانی شده بود در مدتی که شهید رجایی در آن استان بود به دیدار ایشان نیامد ولی شهید رجایی که از ناراحتی ایشان اطلاع پیدا کرده بود گفت: برادر، ما از آنهایی که می گویند چون مقام ما بالاتر است باید دیگران به دیدارمان بیایند نیستیم، اگر موافق باشید، ما به دیدار استاندار می رویم، همه همراهان دیگر هم پذیرفتند و ما به دیدار استاندار رفتیم.

آنجا استاندار جمله ای گفت و پاسخی شنید که بسیار شنیدنی است استاندار گفت: آقای رجایی من شنیدم که شما یک معلم بودید و حالا وزیر شده اید، و هدفش از این گفته ظاهراً کوچک کردن شهید رجایی بود و رجائی در پاسخ ایشان گفت: بله اگر خدا بخواهد من معلم، یک روزی رئیس جمهور هم می شوم.

آقازاده

تابستان که فرا می رسید آقای رجائی به من می گفت: کمال را پیش خودت به کارگاه ببر تا معنی کار را بفهمد و کاری یاد بگیرد. اول، همسایه های اطراف من نمی دانستند این فرزند نخست وزیر است، ولی وقتی فهمیدند فرزند نخست وزیرشان مثل یک بچه کارگر ساده و معمولی در خیابان خاوران کارگری می کند خیلی تعجب می کردند و باورشان نمی شد.

کت بنزینی

برای رفتن به سازمان ملل که ایشان در اهواز بود، پیراهن و شلوارش را آماده کرده بودند ولی کتش آماده نبود با خانمش تماس گرفتیم و گفتیم که کتش را بیاورند تا از آنجا به فرودگاه بفرستیم وقتی کت را آوردند بوی بنزین می داد. معلوم شد که لباس دیگری ندارد و چون آن کت کمی آلودگی داشته فوری با بنزین تمیز کرده و فرستاده بودند تا به ایشان برسانیم.

معنی حزب الهی این است؟!

در یکی از مسافرت هایی که در مشهد خدمتشان بودیم طبق معمول ما یک وعده ی غذایی را در آستانه حضرت بودیم، وقتی ما وارد شدیم مردم استقبال عجیبی کردند ایشان ایستاد به سخنرانی در صحن حضرت رضا (علیه السلام) و مردم نیز دورش را گرفته و او را سر دوش گرفتند، ما به همراه نخست وزیر پس از اتمام سخنرانی ایشان آمدیم، همه ی مسئولین استان و شهر مشهد در آنجا بودند. سفره غذا را نیز از قبل آماده کرده بودند و فقط چیزهای معمولی در آن بود، شهید رجایی ابتدا نشست و نگاهی به سفره کرد و گفت: چرا اینطور سفره ی غیرمعمولی چیده شده است.

از ایشان سؤال کردند منظورتان چیست؟ کجای این سفره غیرمعمولی است؟

پاسخ دادند: چرا دو نوع خورشت است، چرا پپسی و کانادای اضافی، چرا ماست، چرا این همه تشریفات!

اشاره کرد و گفت: اگر اینها را جمع نکنید، من از این غذا نخواهم خورد و تقریباً در حال برخاستن بود که برادران میهماندار که پذیرایی می کردند، گفتند آقا چیزی نیست یک سفره ی معمولی است ولی چون قاطعیت او را دیدند مجبور شدند همه ی آنچه را که در سفره زیادی می نمود مثل یک نوع خورشت، میوه ها و نوشابه ها را برداشتند و سفره شد، شامل یک نوع غذا و خورشت و نفری یک نوشابه.

پس از صرف غذا تنها به این عمل خود قناعت نکرد بلکه استاندار را ملاقات کرده و خطاب به او گفت: من تعجب می کنم که شما هنوز هم تغییر موضع نداده اید، دنیا می داند که ما واقعاً از انقلابمان چه می خواهیم و چه کار باید بکنیم، این چه عملی است که شما دارید می کنید. آیا من اینجا باشم و این غذاهای الوان را بخورم در حالی که از مردمی که آنجا هستند (اشاره به سمت حرم امام رضا «ع») و من را به عنوان نخست وزیر روی دست می گیرند و مرا به عنوان حزب الهی می شناسند اطلاعی نداشته باشم؟ آیا معنی حزب الهی این است؟ این طوری ما باید نمونه باشیم؟؟

آقایی با پالتوی ساده

یکی از همسایه های ما در محله نارمک می گفت: وقتی شما نبودید یک آقائی با یک پیکان سورمه ای رنگ به در منزل شما آمد آن آقا که پالتوی ساده و قهوه ای رنگ و کوتاه داشت چند بار زنگ شما را زد و چون دید کسی نیست راهش را گرفت و رفت. او می گفت من دقت کردم دیدم هر وقت می خواهد زنگ بزند بارانی او تا کنار زانویش بالا می آمد. به او گفتم: می دانی این فرد با این سرو وضع و لباس ساده که بود؟ گفت: نه. گفتم: آقای رجائی وزیر آموزش و پروش بود. او باورش نمی شد که یک وزیر این قدر ساده باشد که خودش پیاده شود و در بزند آن هم با آن ماشین معمولی و با آن لباس ساده.

روزنامه خواب

به دلیل این که آقای رجائی کار و برنامه روزانه اش را همیشه پس از نماز صبح آغاز می کرد و پس از نماز و نهار احتیاج جدی به استراحتی هر چند کوتاه داشت تا از آن طرف بتواند تا پاسی از شب دوام بیاورد عادت ایشان این بود که به اطاق کار من می آمد و چند روزنامه روی موکت پهن می کرد و حدود نیم ساعت می خوابید.

اگر مادیات فراهم بوده؛ انسان نداشته ایم

می فرمود: تمام سعی دولت ما بر این است که هیچ گاه حرکتی بالاتر از مردم متوسط انجام نشود. این ندای اسلام است که اگر مدرسه هست باید برای همه باشد اگر کار هست باید برای همه باشد و بالاخره اگر امکانات هست باید برای همه باشد. آنچه مهم تر است ساخته شدن انسان است که یکی از دستاوردهای بزرگ این انقلاب می باشد و اگر انسان ساخته شود، همه چیز مهیا است. . . اینها که می گویند انقلاب چه کرده است و بهانه می آورند که قبلاً همه چیز داشتیم ولی الان نداریم بدانند که اگر در رژیم گذشته تمام مادیات برای مردم فراهم بوده درعوض انسان نداشته ایم و اگر هم بود اجازه زندگی نداشت و فراری بود من به شما قول می دهم که با ساخته شدن انسان ها پیروزی ما کامل است و با مکتبی که داریم نه تنها ایران بلکه جهان را می توانیم اداره کنیم.

کلمات کلیدی
استاندار  |  وزیر  |  استان  |  شهید رجایی  |  رجائی  |  زندگی رییس‌جمهور محبوب شهید رجایی  |  شهید رجائی وزیر آموزش  | 
لینک کوتاه :