×

فلسفه یک جام


تعداد بازدید : 1232     تاریخ درج : 1390/08/08

6

مناقشات همسایگان با ایران

مناقشه ایران و عراق تا پیش از بروز دفاع هشت ساله به دو دوره مشخص تقسیم می شود. اصولاً مرزهای غربی ایران همیشه محل اختلاف ایران با دولت های همجوار در این بخش جغرافیایی بوده است.

در دوره اول درگیری های متعددی با سلاطین عثمانی صورت گرفته و این اختلافات و مناقشات بین دو دولت ایران و عثمانی تا پایان حاکمیت پهلوی ادامه پیدا می کند و سرانجام به یک آرامش نسبی درمرزها می انجامد.

دوره دوم، همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی آغاز می شود که عراق در مرزهای غربی، اقدام به تحریکاتی می کند، به ویژه در مسأله کردستان وارد می شود. شواهدی از همکاری پنهان عراق با ضد انقلابیون دراین بخش از مرزهای غربی همچنین در منطقه خوزستان در دست است. در همان اوایل سال 59، این مسأله به جنگ کنسولگری بین سفارت ایران و عراق انجامید. در کرمانشاه سفارت عراق مورد تعرض قرار گرفت و در منطقه مقابل آن به یکی از مدارس متعلق به عراقی ها که به هموطنان عرب ما در این محل آموزش نظامی داده می شد، حمله ای صورت گرفت. به دنبال آن در مریوان و دهلران درگیری های مرزی در تیر و مرداد 1359 بوجود می آید و سرانجام در 31 شهریور همین سال، حمله سراسری عراق به خاک ایران آغاز شد.

ریشه های بروز جنگ

درکنار عوامل مرزی، می بایست تحریکات خارجی را نیز به این جنگ افروزی اضافه کرد. کشورهای بزرگ و در کنار آنها دولت های منطقه، اتفاقاتی را که در ایران بروز کرده بود به دقت دنبال می کردند و از قدرتمندتر شدن انقلاب اسلامی ابراز نگرانی می کردند.

اساساً دولت های بزرگ نمی خواستند که با استقرار نظام جمهوری اسلامی، نظام جدیدی در منطقه شکل بگیرد. در اینجا باید به نقش آمریکا اشاره کرد که قصد داشت بدون درگیری مستقیم با ایران بر جمهوری اسلامی فشارهایی را وارد کند تا در نهایت ایران را پشت میز مذاکره و رابطه ای که آمریکایی ها درآن دست برتر را داشتند بکشاند. بنابراین وقوع جنگی که در آن ایران مانند کشور شکست خورده تلقی شود و به دادن امتیازات راضی شود برای آمریکا مطلوب بود.

نمی توان گفت که صدور شعارهای آرمانگرایانه مانند صدور انقلاب در ایجاد جنگ تأثیرگذار نبود، ولی انگیزه های تسریع جنگ، بیش از این شعارها آغاز شده بود.

پیش از این که بحث صدور انقلاب مطرح شود، دولت عراق دشمنی های خود را با ایران با حضور در آشوب های کردستان آغاز کرد. حتی پیش از این نیز جریان اخراج امام از عراق پیش آمده بود. درماه های آخر پیروزی نهضت مردمی ایران هم، شاهد اختلاف جدی این دولت با بحث انقلاب اسلامی بودیم. البته در سال 56 به خاطر رقابت هایی که بین رژیم بعث و محمد رضا پهلوی وجود داشت، عراقی ها به دنبال فرصتی برای بهره برداری از نهضت و به همین واسطه گرفتن امتیازاتی از شاه بودند اما در سال 1357 با توجه به این که نهضت، گام های موثری را برای رسیدن به پیروزی برداشته بود و شاه نیز در مقابل اراده مردم، تسلیم و مجبور به ترک کشور شده بود، بعثی ها به هراس افتادند. چون در هر حال، عراق یکی از مراکز مهم تجمع شیعیان بود و پیروزی یک نهضت تحت حاکمیت رهبران شیعی، می توانست زنگ خطری برای دولت های همجوار به ویژه عراق باشد.

عامل دیگر، توسعه طلبی دولت عراق بود که گمان می کرد روابط ایران پس از انقلاب با دولت های منطقه و آمریکا سرد است و چنین شرایطی، بهترین موقعیت برای زیر پا گذاشتن قرارداد 1975 و طرح ادعاهای ارضی است. بنابراین تصرف قسمت هایی از خاک ایران و تغییر اوضاع در این کشور، به شرایط پیش از پیروزی انقلاب با کینه و انتقام جویی که علیه ایران در سطح منطقه وجود داشته، مجموعه عوامل و انگیزه های بروز جنگ را تشکیل می دهد.

قرارداد 1975 الجزایر

قراردادهای بین المللی در قطعی کردن مرزها نقش مؤثری دارد و هر چه دقیق تر و فنی تر نوشته شود، امکان مخاصمه کاهش پیدا می کند. اما قرارداد 1975 بسیار روشن بود و مورد تأیید سازمان های بین المللی قرار گرفت و اتفاقاً تا مدتها مورد تأیید صدام حسین نیز بود.

امروزه در دنیا کمتر مرز بدون اختلافی وجود دارد. ایران در نواحی شرقی و شمالی نیز به لحاظ مرزی با کشورهای همجوار اختلافاتی دارد. عربستان با قطر، یمن و بحرین اختلافات مرزی دارد و وضعیت دیگر کشورها نیز به همین صورت است. بنابراین تنها به خاطر مسایل مرزی، بین دو دولت، جنگی به وقوع نمی پیوندد. البته این نظریه دور از ذهن نبود که پس از پایان جنگ اگر دوباره صدام فرصتی پیدا می کرد به ایران حمله ور می شد.

پیروزی احتمالی صدام در جنگ با کویت می توانست انگیزه مهمی برای وی باشد تا دیگر ادعاهای ارضی در خصوص ایران و استان خوزستان را مطرح کند و به تجاوز دوباره ای دست زند.

این نشان می دهد که عوامل تاریخی وجود دارد اما می توان تنش های موجود را با قراردادهای بین المللی یا توسعه روابط فرهنگی سیاسی تحت الشعاع قرار داد که البته بین ما و عراق هیچ گاه این اتفاق نیفتاد و آنها به این گونه مناسبات تن ندادند. حتی در زمانی که قرارداد 1975 مورد پذیرش مجدد صدام قرار گرفت، بازهم سفر زوار ایرانی به عراق با محدودیت هایی مواجه بود. این مسأله حکایت از آن داشت که در صورت فراهم بودن شرایط، عراق تصور حمله دوباره به ایران را در سر می پروراند.

پیشنهاد صلح

قعطنامه 598 اولین پیشنهاد مشخص برای صلح بین ایران و عراق بود؛ چون تا پیش از این، هر گاه بحث صدور قطعنامه و یا صحبت از آتش بس به میان می آمد، از بازگشت به مرزهای بین المللی و تعیین خسارت های جنگی و مشخص شدن متجاوز سخنی به میان نمی آمد. اما در قطعنامه 598 برای نخستین بار بازگشت به مرزهای بین المللی مطرح شد که تغییر و تحول ناشی از تغییر استراتژی کشورهای بزرگ در طول جنگ از موارد نادری بود که در قرن بیستم اتفاق می افتاد. اگر به استراتژی کشورهای بزرگ در مورد وقایع بین المللی دقت کنیم آنها از یک استراتژی و برنامه مشخصی تبعیت می کنند اما در مورد جنگ ایران و عراق این گونه نبود.

نیم نگاهی به هشت بند قطعنامه 598 مذکور، مشخص می کند که بیشتر بندها به نفع ایران تنظیم شده است و علت این که دولت عراق در ابتدا این قطعنامه را قبول نکرد نیز همین مسأله بود. تفاوت صلح و آتش بس این است که آتش بس برای جنگ نیمه تمام است و ممکن است آتش جنگ افروزی در ماه ها و سال های آتی شعله ور شود و اساساً در آتش بس برای جنگ تعیین تکلیف نمی شود. مضاف بر این که آتش بس همیشه دوطرفه نیست. اما خاصیت صلح این است که نه تنها آتش بس برقرار می شود، بلکه به جنگ هم فیصله داده می شود و آنگاه در مورد اختلاف مرزهای بین المللی و مسایل طرفینی بحث می شود. بنابراین قطعنامه 598 اولین پیشنهاد صلح به ایران بود و قطعاً پذیرش آن از سوی ایران به عنوان پیروزی تلقی می شد؛ هرچند برابر با آرمان ها و اهداف ما فتح نمایانی نبوده اما به حداقل امتیازات و نایل شدن به پیروزی را برای ایران داشته است.

آرایش های سیاسی داخل کشور

ماه اول جنگ تقریباً همه نیروهای داخل، برای مواجهه با عراق یکسو بودند و علیه اشغال ایران، موضع گرفتند. اعم از مارکسیست ها، ملی گراها، مذهبیون و ... .

پس از ماه اول، کم کم اپوزیسیون درباره جنگ سکوت کرد و تحرکی از خود نشان نداد و معلوم شد که موضع گیری اولیه آنان، بر این بود که به عنوان افراد ساکت قلمداد نشوند. از ماه سوم اختلاف در بین نیروهای درون حکومت در خصوص نحوه اداره جنگ آغاز شد. یک جناح، مربوط به بنی صدر و برخی اعضای دولت بود و در مقابل، جناح شهید بهشتی و مجلس قرار داشت که تا خرداد سال 1360 این آرایش سیاسی ادامه پیدا کرد. تا پیش از این چالش های شدیدی بین این دو جریان وجود داشت که با پیوستن منافقین به بنی صدر به اوج خود رسید، به حدی که با بروز درگیری های داخلی به خصوص در منطقه کردستان به دنبال توافق بنی صدر، مسعود رجوی و قاسملو، مسأله جنگ تحت الشعاع منازعه داخلی قرار گرفت. یعنی در تابستان 1360 جنگ به مدت چند ماه به فراموشی سپرده شد اما در شهریور همان سال دوباره جنگ به عنوان مسأله اصلی نظام مطرح شد.

در این دوره با آرایش جدید نیروها در سه قوه روبرو بودیم. برخی از مقامات برکنار و عده ای از مسئولان مثل دکتر بهشتی به شهادت رسیدند و می بایست نیروهای جدید جانشین عناصر قبلی می شدند، از مهر 1360 عملاً در سه قوه با نیروهای جدید روبه رو شدیم.

نیروهایی هم که منشأ درگیری های داخلی بودند، به اپوزیسیون پیوستند. در حقیقت سال دوم جنگ، زمانی شروع شد که حکومت با یک سری افراد جدید در همه عرصه ها به نقش آفرینی سیاسی می پرداخت. در بخش نظامی نیز همه فرماندهان عوض شده بودند. این روند تا پیروزی خرمشهر سال 61 ادامه یافت. به عبارت دیگر می توان گفت سال دوم جنگ، منسجم ترین سال دوران سیاست خارجی ایران بود.

از یک طرف نیروهای رزمنده ما در مرزها پیروزی های بسیاری نصیبشان شد و از سوی دیگر هم در میان نیروهای سیاسی انسجام خوبی برقرار شد. طبعاً اقبال عمومی مردم نیز در چنین وضعیتی فوق العاده بالا بود. ولی از آزادی خرمشهر آرام آرام توجهات از جنگ به مسایل پشت جبهه معطوف شد به طوری که از سالهای 62 و63 زمزمه های اختلاف دیگری شنیده می شد. در این سالها با انتخابات مجلس و بحث تغییر در کابینه مواجه بودیم. این مسأله باعث شد که در بین فرماندهان سپاه احساس خطر ایجاد شود. چون بیم آن می رفت که ادامه چنین روندی، باعث کاهش حضور بسیجیان و نیروهای داوطلب در جبهه ها شود. البته در آن مقطع مسأله ادامه جنگ، هنوز هم مسأله اول سیاست خارجی مسئولان ایران بود و نیروهای درون نظام در این مورد متفق القول بودند. اما در عرصه سیاست داخلی، اختلاف بین مجلس و دولت به لحاظ سیاسی و اقتصادی وجود داشت. اینکه به هر صورت چه گروه هایی در مجلس باشند و چه گروه هایی در دولت نقش ایفا کنند. اوج این اختلافات به طرح بحث تعویض آقای میر حسین موسوی منجر شد. چالش بر سر تعیین نخست وزیر نیروهای داخلی را به دو دسته تقسیم کرد. یکی جبهه سیاست داخلی و دیگری جنگ. چون در این میان نیروهای اصلی جنگ عمدتاً شامل بسیجیان می شد، این تفکیک و دسته بندی به ضرر جنگ تمام شد. با این وضعیت عملاً قادر به ادامه جنگ نبودیم.

لذا فرماندهان سپاه پیشنهادی را خدمت امام ارایه کردند مبنی بر اینکه «ایشان مستقیماً در این زمینه دخالت کنند و زمینه ادامه حضور میر حسین موسوی را در کابینه بعدی به عنوان نخست وزیر فراهم آورند تا شاید بدین صورت، به این منازعات پایان داده شود، والا شکل گیری و ادامه این روند بر مسأله جنگ تأثیر خواهد گذاشت و از سویی دیگر، این تنش ها باعث خواهد شد که در سیاست داخلی نیز با تبعات و آثار منفی روبه رو شویم.» با دخالت امام این مسأله تحت کنترل قرار گرفت. از این به بعد بحث منازعات داخلی کاهش پیدا کرد و مجدا مساله جنگ در صدر توجهات قرار گرفت.

دیدگاه سیاسیون

در این دوره در مورد جنگ دو نظریه وجود داشت: یک نظر این بود که تا محرز نشدن دستاورد محکم و مطمئن در دید بین المللی نباید جنگ را رها کرد. نظر دوم این بود که ابتدا شرایط آتش بس را بپذیریم و پس از آن دنبال این باشیم که در عرصه بین المللی به حقوق خود دست یابیم.

موافقان آتش بس می گفتند که «ما نخست آتش بس برقرار کنیم و به دنبال آن مجامع جهانی به دعاوی ایران توجه خواهند داشت.»

اما برخی دیگر معتقد بودند که «آتش بس و توقف جنگ می بایست، به طور همزمان صورت گیرد، چون مجامع بین المللی قابل اعتماد نیستند. از کجا معلوم که پس از پذیرش آتش بس، احقاق حقی صورت بگیرد و اساساً چه تضمینی وجود دارد که پس از یک فاصله چند ماهه یا چند ساله دوباره جنگ در وضعیتی که اصلاً آمادگی نداریم از سر گرفته نشود.»

نظر امام و دولت این بود و رییس جمهور وقت و سپاهیان از این نظر تبعیت می کردند. هاشمی رفسنجانی معمولاً بینابین این نظرات حرکت می کرد.

گروهی که معتقد بودند ابتدا آتش بس برقرار شود و آنگاه نسبت به احقاق حقوق در مجامع جهانی اقدام شود، هیچ گاه نمی توانستند برای اثبات نظریه خود، مستندات محکمی ارایه دهند و از طرف دیگر نامشخص بودن این افراد باعث می شد که صف بندی مشخصی شکل نگیرد تا مذاکرات هر چه سریع تر به هدف برسد. علت عدم شفافیت این قسمت هم مربوط به این می شود که معتقدان بر قراری آتش بس، به صورت یک چهره شاخص به ارایه نظرات خود نمی پرداختند.

در مقابل امام فرموده بودند که «ابتدا فرمان عقب نشینی تا مرزهای بین المللی به نیروها صادر شود و آنگاه متجاوز معرفی و کمیته تعیین خسارت جنگی نیز مشخص گردد.» بنابراین یک طرح 4 ماده ای به وسیله امام ارایه شد.

پذیرش قطعنامه 598

دو نگاه در خصوص قطعنامه 598 وجود داشت در نگاه اول مقایسه ای بین این قطعنامه و دیگر قطعنامه هایی که از سوی شورای امنیت صادر می شده صورت می گیرد و سرانجام با توجه به تنظیم نکاتی در قطعنامه 598 آن را تا حدودی به نفع ایران تعبیر می کنند و به همین واسطه مورد پذیرش مقامات قرار می گیرد. براساس نگاه دوم، شرایط نظامی در سال های اواخر جنگ، به گونه ای بود که ایران در موضع ضعف قرار گرفت. از یک طرف عراق درازدستی هایی به لحاظ نظامی در مرزهای ایران داشت و حتی قسمت هایی از خاک ایران را به تصرف خود درآورده بود و از سویی دیگر، آمریکا با آوردن ناوگان جنگی خود، منطقه خلیج فارس را به کانون بحران تبدیل کرده بود. بنابراین ادامه جنگ در چنین صورتی کاملاً به زیان ایران بود، بنابراین بهترین راه ممکن برای جلوگیری از ضررهای احتمالی آتی، پذیرش قطعنامه 598 است.

هر دو نگاه در پذیرش قطعنامه دخالت داشت. یعنی اگر قطعنامه 598 صادر نمی شد و این فشارها وجود داشت بازهم جنگ ادامه پیدا می کرد و اگر قطعنامه 598 صادر می شد، اما از فشارهای قدرت های خارجی و عوامل نظامی خبری نبود، بازهم جنگ ادامه پیدا می کرد. هردو اینها مؤثر بود. منتهی از زمان صدور قطعنامه 598 تا زمان پذیرش آن از سوی ایران هشت تا نه ماه فاصله است. در این مدت ایران تلاش می کرد که نکاتی که در قطعنامه هست دارای صراحت بیشتری باشد. به عبارت دیگر ایران به دنبال صدور قطعنامه 599 بود که صراحت بیشتری نسبت به برخی جملات قطعنامه قبلی داشته باشد. ایران درخصوص تعیین کمیته خسارات و کمیته تعیین آغازگر جنگ می گفت که این مسأله برای ما مشخص نیست. بنابراین بهتر است در قطعنامه بعدی نوشته شود؛ «متجاوز کسی است که از مرزهای بین المللی عبور کرده باشد» و در مورد تعیین خسارات جنگی، تاکید ایران این بود که می بایست خسارات پرداخت شود. این تلاش ها تا حمله دوباره عراق به قسمت هایی از خاک ایران ادامه پیدا کرد و در نهایت ایران به این نتیجه رسید که به همان حداقل های قطعنامه 598 اکتفا کند.

نقش شلمچه

تصرف شلمچه در جریان جنگ، نقش تعیین کننده ای داشت. ایران درعملیات کربلای پنج به هفده کیلومتری بصره رسید و فاصله های خود را با این شهر کم کرد. فاو به خاطر موقعیتی که در شمال خلیج فارس داشت دارای اهمیت بود و عملیات کربلای 5 و گرفتن شلمچه ما را به بصره نزدیک کرده بود. بنابراین پذیرش آتش بس پس از فتح فاو از سوی مجامع بین المللی، عراق و کشورهای منطقه ضعف ایران تلقی می شود. ایران تا زمان صدور قطعنامه 598 صبر کرد و سرانجام این قطعنامه را پذیرفت که البته عراق در ابتدا نمی خواست این مسأله را بپذیرد.

در این میان فشارهایی وجود داشت تا ایران پس از پذیرش قطعنامه به حق و حقوق خود دست نیابیم اما به هر حال این مسأله به عنوان یک قرار بین المللی در اختیار ایران است و همیشه می تواند با استناد به این قطعنامه، از حقوق خود دفاع کند.

غرامت

شاید هیچ کشوری به اندازه ای که ایران نسبت به عراق یک قرار بین المللی دراختیار دارد، از چنین موقعیتی برخوردار نباشد که لازم است دستگاه دیپلماسی در این زمینه فعال تر ظاهر شود. به نظر می رسد پیگیری نامناسب این حقوق در عرصه بین المللی، حکایت از ضعف دستگاه سیاست خارجی دارد. اگرچه دیگر رژیم بعث و صدام بر مصدر کار نیستند و رهبران جدید عراقی قدرت را به دست گرفته اند اما طبعا باید بحث غرامت جنگی مدنظر ویژه دستگاه دیپلماسی ایران قرار گیرد. دوستی جمهوری اسلامی ایران و دولتمردان کنونی عراق دلیل قانع کننده ای برای چشم پوشی از حقوق مسلم ملت ایران نیست.

کلمات کلیدی
جنگ  |  مرز  |  عراق  |  ایران  |  دولت  |  پیروزی  |  قطعنامه  |  ایران و عراق  | 
لینک کوتاه :