×

هروله تا کربلا

ترکش خوردنِ اولی، جایش را پر کند و چشمان من فقط پاهای این هشت رانندة یدک لودر را می دید و پاهایی را که ابراهیم پسندانه و اسماعیل گونه، مصمم و محکم می دویدند تا فرمان عشق زمین نماند و «ولایت» حرف اول را بزند،اینجا مسجدالحرام است، با آن عظمت وصف ناشدنی و جمعیت عظیم طواف کننده. محض ترکش خوردنِ اولی، جایش را پر کند و چشمان من فقط پاهای این هشت رانندة یدک لودر را می دید و پاهایی را که ابراهیم پسندانه و اسماعیل گونه، مصمم و محکم می دویدند تا فرمان عشق زمین نماند و «ولایت» حرف اول را بزند. و حال در کنار خانة کعبه هستم، همة پاها مصمم و قاطع مشغول انجام طواف اند و چون اما در آن صحنه های معرکه و غوغا در کربلای جبهه ها اگر چاقو نبرّد، آن را محکم به زمین می کوبند که چرا فرمان خدا اجرا نمی شود و...

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 1169     تاریخ درج : 1390/08/08

40

اشاره

چه جاذبه و کششی می توانست اسماعیل را حتی بدون اشارة ابراهیم به مسلخ بکشاند، آن گونه سلاح بر کف و دل بر طف که ابراهیم خجل نشود؟ لودری آن روبرو مشغول زدن خاکریز بود، همراه با نُه راننده! یکی در حال کار با لودر و بقیه منتظر که به محض ترکش خوردنِ اولی، جایش را پر کند و چشمان من فقط پاهای این هشت رانندة یدک لودر را می دید و پاهایی را که ابراهیم پسندانه و اسماعیل گونه، مصمم و محکم می دویدند تا فرمان عشق زمین نماند و «ولایت» حرف اول را بزند،اینجا مسجدالحرام است، با آن عظمت وصف ناشدنی و جمعیت عظیم طواف کننده. احساس می کنم نبض زندگی در ذرة ذرة هر چه که چشمانم می بیند با ضربان محکم و منظم خود می تپد. حس می کنم ذرة کوچکی هستم در لابلای سیارک هایی که در نواری عظیم در بین کرة مریخ و مشتری در جهت حرکت ستارگان می چرخند. سرم گیج می رود. صورتم را به سنگ های سفید کف مسجدالحرام می گذارم. حالا چشمانم فقط پاهای طواف کننده هایی را می بیند که در مطاف در حرکت اند که دیوانه می شوم... یاد پاهایی می افتم که در «کربلای پنج» در کانالِ «پنج ضلعی» بخاطر خدا می دویدند تا زودتر به خط برسند! گاهی راه بندان می شد و گردان می ایستاد و گاه با شعار «ماشاءالله، حزب الله» به سرعتش می افزود: «آتش تهیه» زمین را شخم می زد و غوغا می کرد. انفجارها به قدری پی درپی و زیاد بود که به نظر می رسید تمام طبل های دنیا را آورده اند و با هم می کوبند. خط شکسته بود و بر و بچه های تیپ مستقل اطلاعاتی 313 حر، مشغول پاکسازی سنگرهای اطراف دژ در «پنج ضلعی» روبروی سنگرهای نونی شکل بودند تا سنگری مناسب برای «شنود» بیابند و آماده کنند و «بی سیم های راکال» را به آنجا منتقل کنند. من مجبور بودم کنار یازده بی سیم که تحویلم بود منتظر بمانم و از آنها مواظبت کنم. حال زیر آن آتش سنگین با آن همه ترکش های سرخ مجبور شدم حفرة طاقچه مانندی در دیوارة شرقی کانال بکنم و بی سیم ها را در آن قرار دهم و خودم هم در کنار بی سیم ها بمانم. این بود که مجبور شدم ساعت ها در طاقچة قبرمانندی که در قسمت پایین کانال بود، دراز بکشم و چشمانم فقط می توانست پاهای آن بزرگمردان را ببیند؛ پاهای گل آلودی که زیر آن پاتک های متعدد و آتش تهیه های مکرر و سنگین می دویدند که از قافله عقب نمانند و در معرکة عشق حضور داشته باشند! از روستاهای جنوب خراسان تا کویر مرکزی و روستاهای استان های غربی و مرکزی و جنوبی و شرقی، تک تک گلچین کرده و به بطن آن معرکه ها کشیده بود؟ چه جاذبه و کششی می توانست اسماعیل را حتی بدون اشارة ابراهیم به مسلخ بکشاند، آن گونه سلاح بر کف و دل بر طف که ابراهیم خجل نشود؟ لودری آن روبرو مشغول زدن خاکریز بود، همراه با نُه راننده! یکی در حال کار با لودر و بقیه منتظر که به محض ترکش خوردنِ اولی، جایش را پر کند و چشمان من فقط پاهای این هشت رانندة یدک لودر را می دید و پاهایی را که ابراهیم پسندانه و اسماعیل گونه، مصمم و محکم می دویدند تا فرمان عشق زمین نماند و «ولایت» حرف اول را بزند. پاهایی محکم، مصمم، کوبنده، قاطع و باوقار که با دعای «هاجر» و با فرمان «ابراهیم» به مسلخ می شتافت! چه می گویم! به مشهد و به قربانگاه، نه به مسلخ، که کشتن به خاطر گوشت سلاخی است و کشته شدن برای انجام فرمان خدا، قربانی شدن است و شهادت! و اگر چه تصور و احساس آن صحنه های معرکه و خلق آن حماسه های غوغا به سادگی امکان پذیر به نظر نمی رسد، اما فرمان، فرمان عشق بود و هر غیرممکنی را ممکن می ساخت، پاها می دویدند تا پاسخی باشند به شوق «از هم پاشیده شدن» تمامی ذرات وجود عاشقان به فرمان ولایت و عشق و این گونه بود که:

صحنه های معرکه، لحظه های ماندگار

مانده از آن زمان ها، برای ما یادگار

و حال در کنار خانة کعبه هستم، همة پاها مصمم و قاطع مشغول انجام طواف اند و چون سیارگانی به گرد خورشید در مسیر اصلی همة سیارگان و در همان جهت و بر طبق قانون الهی در گردش اند؛ پاهایی که قاعدتاً برای اطاعت فرمان خدا و برای خدا می روند و می دوند؛ اما در ذهن خستة خودم تصور می کنم پاهایی را که در کانال پنج ضلعی در شلمچه و در کربلای پنج به طرف خط می دویدند! از خود می پرسم آیا این حرکت و این دویدن و ادامة آن در طواف به دور خانة مقدس کعبه، اگر در نهایت به «خط» می رسید و تازه اول عشق بود و زدن به خط و یا علی مدد، آیا باز هم این همه دونده داشت؟! اگر چه هدف از حج نیز چیزی جز این نیست و در واقع هجرتی است از خود به خدا، برای یافتن جهت حرکت و سپس هجرت از خدا و شتافتن به سرزمین شناخت و عرفان و عمل و شرکت در امتحان سخت الهی در معرکه ای خونین در قربانگاه و با حضور شیاطین و وسوسه های خناسان و... اما در اینجا حاجی می داند که آنچه قربانی می شود، او نیست و از او هم نیست؛ یعنی نه جای «ابراهیم(ع)» است و نه جای «اسماعیل(ع)» و تنها نقشی است که بازی می کند تا واجبات حجش ادا شود! اما در آن صحنه های معرکه و غوغا در کربلای جبهه ها که همیشه عید قربان بود و حتی ابراهیمش نیز ذبیح بود، وضعیت عکس اینجا بود، ساعت ها با آن همه سختی و در مسیری ناشناخته و خطرناک می دویدی تا به مسلخ برسی و صبر کنی تا رمز عملیات را به دست بیاوری و «یا فاطمه الزهرا(س)» و «یا علی(ع)» بگویی و عشق آغاز شود که «لا تجتمع العزیمه و ولیمه» یعنی ولیمه و میهمانی نیست و عزم و ارادة تو که بجای آوردن شکر نعمت های خداست با میهمانی یکجا جمع نمی شود: «تشدوا عقد المارر» پس بند کفش ها را محکم کنید و چرت هم نزنید که خواب چقدر عزم و اراداة تو را باطل می کند و روشنایی های همت تو را محو می کند. «ما انقض النوم لعزایم الیوم!»، «و اصحی ظلم لتذاکیر الهمم» (خطبه 211 نهج البلاغه فیض الاسلام).

ـ چه می گویم ای خدای کعبه که اگر پاهای این طواف کنندگان به بزرگی، خلوص، عظمت، اطاعت از فرمان تو و اولیای امورت بود، آن وقت با این خیل عظیم اسماعیلی که به سادگی و با شوق و دلدادگی گردن جلوِ چاقوی عشق و ولایت می دهد و با ابراهیم هایی که اگر چاقو نبرّد، آن را محکم به زمین می کوبند که چرا فرمان خدا اجرا نمی شود و... آن وقت کجا دیگر «پیمان سنتو» یا «سیتو» یا هر کوفت و زهر مار دیگری می توانست به حریم مسلمانان تجاوز کند و امنیت پاره های تن اسلام را از بین ببرد؟! و عراق و افغانستان را اشغال شده معرفی کند و «سامرا.»!...

یا رب کعبه مددی!

کلمات کلیدی
فرمان  |  ابراهیم  |  اسماعیل  |  عشق  |  لودر  |  مسلخ  |  روبرو مشغول زدن خاکریز  | 
لینک کوتاه :