×

شهیدی با نمرة 21 (چمران)

اولین دور انتخابات مجلس، دکتر مصطفی چمران نماینده مردم تهران می گفت: «خدایا مردم آن قدر به من محبت کرده اند و آن چنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند، که به راستی خجلم. همان ها توصیه می کردند که: از اسم شهید «محمد داوودآبادی» می توانم به عنوان یک حربه استفاده کنم؛ یک حربه برای راضی کردن سردار کریمی به انجام مصاحبه. نهایتاً اسم شهید داوودآبادی کار خودش را کرد و همان روز توفیق یافتم تا حاج داوود را از نزدیک زیارت کنم. این موقعیت مهم و کلیدی را پس از آن به مرور فهمیدم؛ تا جایی که امروز به جرئت می توانم بگویم حاج داوود کریمی گوهر نادر و کمیاب جنگ بود. یکی از آن دلایل این بود که می گفت: چون باید پاسخ گوی خرج و مخارج سنگین زندگی باشم، نمی توانم برای چند روز متوالی کارم را تعطیل کنم!

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 4142     تاریخ درج : 1390/08/08

42

تو آن قدر با معرفتی که چمران را می شناسی، بهتر از من! من خیلی تلاش کنم، بتوانم یک زندگی نامه ساده برایت بنویسم. زندگی نامه ای از چمران: مرد صالحی که یک روز با خلوص قدم زد در این سرزمین.

انگار به جای قلب، آتش در سینه داشت. چه سال 1311 که دنیا برای اولین بار او را دید، چه سال 1336 که در رشته الکترومکانیک دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و چه سال بعدش که بورس تحصیلی گرفت و شد جزء اعزامی های آمریکا. مصطفی مُخ بود. استاد آمریکایی مصطفی حیرت کرده بود از این بشر. نمره 21 داده بود به او. مصطفی با ممتازترین درجه، دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسمایش را گرفت و از آمریکا بیرون آمد. دیدی؟! آمریکا نماند!

می دانم به چه فکر می کنی. لابد به اینکه اگر مصطفی حالا بود و شهید نشده بود، ایران شده بود ابرقدرت انرژی هسته ای و ما، حتماً ده سال جلوتر از حالا بودیم. استادان آمریکایی مصطفی، این روزها که بحث تحقیقات هسته ای شده، لابد هر روز یاد مصطفی می افتند که هزار و یک ایده جدید داشت. مصطفی اگر حالا بود، نامش بر سر و زبان همه قدرتمندان دنیا بود. گر چه دلم مخالف است. دلم می گوید مصطفی اگر بود، باز هم گمنام می ماند!

از اولین اعضای انجمن دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات ملی شدن صنعت نفت هم شرکت داشت. در آمریکا هم کوتاه نمی آمد. هم درس می خواند و هم کار سیاسی می کرد. انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را هم خودش پایه ریزی کرد. رژیم پهلوی از موقعیت ویژه مصطفی که خبردار شد، بورس تحصیلی اش را قطع کرد، ولی مصطفی باز هم ادامه داد. رفت مصر، دو سال، سخت ترین دوره های چریکی و جنگ های پارتیزانی را آموخت و باز طبق معمول، بهترین شاگرد دوره معرفی شد. بهترین بودن برای مصطفی، دیگر عادی شده بود.

آدم هایی که به جای قلب، آتش در سینه دارند، اهل یک جا ماندن نیستند. مثل نسیم، در هر کوی و برزن می پیچند، به آنجا، جان می دهند و می گذرند. مصطفی هم که نسیم بود، حتی سبک تر از نسیم... رفت لبنان، شد یار امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان. سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پایه گذاری کرد. همان جا در قلب سوخته بیروت، مبارزه با صهیونیسم را آغاز کرد. حماسه های او تا آن سوی مرزهای فلسطین هم رفت. جمعاً، مصطفی 21 سال از وطن دور بود.

اولین دور انتخابات مجلس، دکتر مصطفی چمران نماینده مردم تهران می گفت: «خدایا مردم آن قدر به من محبت کرده اند و آن چنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند، که به راستی خجلم. خدایا تو به من فرصت بده تا بتوانم از عهده آن برآیم.»

امام او را رها نمی کرد. او را در شورای عالی دفاع منصوب کرد. نقطه ضعف (بخوانید نقطه قوت) مصطفی هم که «ولایت پذیری» او بود. می گفت چشم و می پذیرفت.

موقعیت پاوه خطرناک شده بود. همه شهر در دست دشمن بود. اکثریت پاسداران قتل عام شده بودند. کمتر کسی جرئت می کرد راهی کردستان شود ولی چمران رفت. امام، خود شخصاً مصطفی را فرستاد. مصطفی در عرض پانزده روز همه راه ها و مواضع راهبردی کردستان را به تصرف نیروهای انقلاب درآورد. به ش می گفتند: «مالک اشتر امام». شده بود وزیر دفاع، آن هم در آن موقعیت حساس جنگ. حساب کن ایران دست خالی بود، اسلحه و مهمات کم داشت، شهید هم زیاد داده بود، ولی پیروزی پشت پیروزی به دست می آورد. ایران امکانات نظامی نداشت، مصطفی را که داشت!

ستاد جنگ های نامنظم تشکیل شد. یک واحد هم برای فعالیت های مهندسی داشت. ساختمان، جاده، نصب پمپ های آب کنار کارون، انشعاب از رودخانه به سمت تانکرهای دشمن که باعث عقب نشینی آنها شد، ساخت ابزار نظامی، ساخت پل معلق روی کرخه... . دشمن به جای شناسایی مناطق، باید مصطفی را شناسایی می کرد.

فتح سوسنگرد، از آن کارهای شاق بود که با تلاش چمران و همین رهبر عزیز خودمان، آیت الله خامنه ای، انجام شد. محرم بود. انگار خون حسین(ع) از کربلا در رگ های مصطفی و رزمنده های سوسنگرد جاری شده بود. خون هم که میل خاک دارد. می گردد و با هر روزنه ای، فواره می کند. چمران از پای چپ زخمی شد. همان شب اول، در بیمارستان، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی بود. تیمسار فلاحی، کلاهدوز، سرهنگ محمد سلیمی و شهید محلاتی دور تخت جمع شده بودند و پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله اکبر همان جا مطرح شد. شب دومی وجود نداشت. گفتم که مصطفی اهل ماندن نبود. از بیمارستان زد بیرون.

بعد از تپه های الله اکبر نوبت بُستان بود که عملی نشد. طرح تسخیر دهلاویه را ریختند. چمران بود و بروبچه های ستاد جنگ های نامنظم. ایرج رستمی فرمانده بود.

31 خرداد شصت بود. هنوز آتش سینه مصطفی داغِ داغ بود. حکایت مصطفی شده بود حکایت همان شمع که می سوزد و آب می شود و نور می دهد. شمعی روشن در دل تاریکی. حالا این شمع می تواند با یک نسیم خاموش شود یا با یک خمپاره. ترکش خمپاره وظیفه داشت مصطفی را مسافر آسمان کند. وظیفه داشت دل بی تاب مصطفی را تحویل بگیرد... .

مصطفی می گفت: «در دنیا آدم هایی هستند که به ظاهر زنده اند. نفس می کشند، راه می روند، حرف می زنند، زندگی می کنند، اما در حقیقت اسیر دنیا، برده زندگی و ذلیل حوادث هستند. اینان برای آن که نمیرند، آن قدر خود را کوچک می کنند که گویا مرده اند. اما انسان های آزاده، ممکن است کوتاه زندگی کنند، ولی تا آنجا که زنده هستند، به راستی زندگی می کنند و با اختیار خود نفس می کشند. محکوم اراده دیگری نیستند. دیگران تسلیم او هستند».

سردار شهید حاج داوود کریمی

با هر که درباره شهدا صحبت می کردی، بارها اسم سردار داوود کریمی می شنیدی. همه با اینکه خودشان کارکشته بودند، می گفتند حاج داوود، اطلاعات ارزشمندی دربارة این شهدا دارد؛ ولی بعضی ها که آن بزرگوار را بیشتر و بهتر می شناختند، می گفتند: حاج داوود بعد از جنگ، بی مهری زیاد دیده است و الآن رفته است در لاک خودش، و خیلی بعید است که حاضر به انجام مصاحبه شود.

همان ها توصیه می کردند که: از اسم شهید «محمد داوودآبادی» می توانم به عنوان یک حربه استفاده کنم؛ یک حربه برای راضی کردن سردار کریمی به انجام مصاحبه. می گفتند او همیشه برای داوودآبادی حساب ویژه ای باز می کرده است.

شهید محمد داوودآبادی، یکی از شهدای گمنامی بود، و هست که بسیاری از شهدای محوری و مطرح، و نیز سرداران امروزی، افتخار شاگردی و همرزمی او را داشته اند. به هر روی، آن روز به سردار کریمی تلفن زدم و همان طور که انتظار داشتم، حاضر به انجام مصاحبه نشد و از من خواست که سؤالاتم را تلفنی بپرسم. نهایتاً اسم شهید داوودآبادی کار خودش را کرد و همان روز توفیق یافتم تا حاج داوود را از نزدیک زیارت کنم. آن روز، هم اخلاص و صداقت آن بزرگوار مرا جذب کرد، و هم محیطی که در آن کار می کرد؛ من که غالباً سرداران را طوری دیده بودم که خواسته یا ناخواسته گرفتار برخی تشریفات شده بودند، انتظار نداشتم سردار کریمی را در محلی دورافتاده و در اطراف بهشت زهرا(س) و در یک ریخته گری ببینم، آن هم با لباس کار، و با دستانی سیاه و پینه بسته، و البته با چهره ای نورانی و بسیار صمیمی و دوست داشتنی.

چون داخل ریخته گری سر و صدا زیاد بود، اتاقک یک ماشین پیکان شد محل صبحت ما. شهید کریمی، از شهید داوودآبادی و برخی شهدای دیگر، و نیز از بعضی ناگفته های جنگ چیزهایی گفت، ولی خودش و از موفقیت مهم و کلیدی اش در سپاه و در جنگ چیزی نگفت. این موقعیت مهم و کلیدی را پس از آن به مرور فهمیدم؛ تا جایی که امروز به جرئت می توانم بگویم حاج داوود کریمی گوهر نادر و کمیاب جنگ بود. به خاطر دارم چند ماه پس از آن دیدار به یادماندنی، برای انجام یک کار تحقیقی گسترده، به استان کردستان سفر کردم. در بخشی از این کار تحقیقی، باید درمی یافتم که بعد از تسخیر شهرهای کردستان به دست ضد انقلاب، اولین نیروهای حزب اللهی و غیر بومی ای که به آن دیار نفوذ کردند و سلسله حرکت هایی را علیه ضد انقلاب برنامه ریزی نمودند، چه کسانی بودند. آن شب را هرگز فراموش نخواهم کرد؛ یکی از شب های شهریور ماه سال 81 بود و من در شهر سقز، میهمان کاک عطاءالله عسکری، و کاک علی بهرامی بودم؛ دو تن از اولین پیش مرگان کرد مسلمان. در حالی که نسیمی خنک وزیدن گرفته بود، آن دو بزرگوار با بیان خاطرات بسیار جذاب و شنیدنی شان از آن روزهای حماسه و خون، مرا به وجد آورده بودند. در لابه لای بیان همین خاطرات بود که کاک عطاءالله گفت: در جنگ اول کردستان، زمانی که ضد انقلاب شهرهای زیادی را به زیر سلطة خود درآورد، ما قبل از شهید خلیفه سلطانی و شهید بروجردی و امثال این عزیزان، اولین فرد سپاهی ای را که در دیار مظللوم و غریب خودمان دیدیم، داوود کریمی بود؛ او به صورت مبدل و در شکل یک شوفر کامیون، و با یک تانکر نفت توانست به کردستان نفوذ کند.

به دست آوردن اطلاعاتی ارزشمند و ذی قیمت، حاصل این سفر پر مخاطرة شهید کریمی می شود، که این اطلاعات در قلع و قمع کردن ضد انقلاب کارساز می گردد.

همین چیزها، رفته رفته باعث شد تا حاج داوود کریمی را شخصیتی ارزشمند برای یک پروژة بزرگ تحقیقاتی ببینم. برای همین هم با سماجت تمام، و طی تماس های مکرر تلفنی، از آن بزرگوار خواستم سلسله وقت هایی را برای انجام یک سری مصاحبه در اختیار بنده بگذارد. اما او بنا به دلایلی امتناع می کرد. یکی از آن دلایل این بود که می گفت: چون باید پاسخ گوی خرج و مخارج سنگین زندگی باشم، نمی توانم برای چند روز متوالی کارم را تعطیل کنم!

به هر تقدیر، با اصرار فراوان، بالاخره او را راضی کردم که به صورت پراکنده، وقت هایی را به این مهم اختصاص دهد. چون اقامت بیش از چند روز در تهران برایم میسر نبود، انجام این مصاحبه های پراکنده را به دوستانی در واحد تحقیق روایت فتح واگذاردم. متأسفانه این عزیزان هم آن قدر تعلل کردند تا اینکه عوارضِ ناشی از جراحات شیمیایی حاج داوود عود کرد و کم کم او را راهی بیمارستان ساخت و حتی مجبور شد سفری هم به یکی از کشورهای اروپایی بکند که شنیدم خانواده اش برای تأمین مخارج این سفر، با مشکلات فراوانی دست وپنجه نرم کردند. ای کاش کسانی که پس از شهادت او به فکر چاپ پوستر و این جور چیزها افتادند، آن زمان قدری بیشتر او را درمی یافتند.

حاج داوود کریمی، طرح های کلیدی فراوانی را برای پیشبرد اهداف جنگ داد و نیروهای بسیاری هم، همواره متأثر از او بودند. یکی از این نیروها، شهید جوان و بسیار گمنام، محمد اویسی است که در سیستم مدیریتی و فرماندهی، و در امر جنگ با ضد انقلاب داخلی و خارجی، اعجوبه ای بوده است که ان شاءالله اگر توفیق شود، در آینده، به ذکر برش هایی از زندگی آن عزیز خواهم پرداخت. بد نیست در ذکر خدمات ارزندة او، و در ذکر توان مدیریتی اش، تنها به این مورد اشاره کنیم که؛ در بهبوحة اقدامات جنایتکارانة منافقان در شهر تهران، او تنها در یک شب، موفق می شود با اجرای یک طرح فنی و ضربتی، و با همراهی شهیدانی چون بهرام شهپرین، دویست خانة تیمی منافقان را متلاشی کند.

حاج داوود کریمی نباید به دست فراموشی سپرده شود؛ باید یادمان باشد که شهیدان نیازی به ما و به کارهایی که دربارة آنان می کنیم، ندارند؛ بلکه این ما هستیم که برای ادامة حیات دینی و انقلابی خود، ناچاریم تا هر چه بیشتر آن عزیزان را شناسایی کنیم و سیره و روش شان را در تمسک جستن به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) الگوی خود قرار دهیم، و یاد و خاطرة آنها را در جامعه زنده نگه داریم.

راستی، چه بسیارند حاج داوودهایی که دور و بر ما گمنام زندگی می کنند...!

... اینجانب آن مرد با ایمان و ایثارگر را در همه دوران پس از انقلاب دارای صدق و صفا شناختم و آزمایش دشوار الهی در دوران ابتلا به عوارض دردناک آسیب شیمیایی را برای او هدیه ای معنوی برای رشد و اعتلای روحی آن شهید عزیز می دانم. خداوند او را با شهدای صدر اسلام محشور فرماید. والسلام علیکم و رحمه الله

سید علی خامنه ای

1383/6/18

لینک کوتاه :