×

شهریور 1360؛ انفجار دفتر نخست وزیری8


تعداد بازدید : 730     تاریخ درج : 1390/08/08

67

واپسین دقایق

8 شهریور 1360/ ساعت 10 صبح

مثل همیشه در این ساعات وارد ساختمان نخست وزیری می شوم. ابتدا به اتاق خودم سری می زنم و سپس به اتاق آقای رجایی می روم تا ببینم برنامه های امروز چیست؟

ساعت 2 بعد از ظهر

نمازم را می خوانم و به مطالعه می پردازم. امروز قرار است جلسه هفتگی شورای امنیت با حضور آقایان رجایی، باهنر، رئیس شهربانی، فرمانده ژاندارمری و تنی چند از فرماندهان ارتش تشکیل شود. جلسه دقیقاً یک ربع به 3بعدازظهر تشکیل خواهد شد.

ساعت 3:15 دقیقه بعدازظهر

ناگهان صدای مهیبی به گوش می رسد و دود و آتش همه جا را می گیرد. هیچ جا را نمی شود دید. به پهنای راهرو و به ارتفاع سقف، آتش و دود زبانه می کشد و وارد راهرو می شود. همه از اتاق هایشان بیرون آمده اند و با هراس می پرسند چه خبر است؟ سرعت آتش و دود به قدری است که سرتاسر راهروی نخست وزیری را در عرض چند دقیقه می پوشاند و گمانم به خاطر کاغذ دیواری هایی است که به دیوارهای نخست وزیری چسبانیده اند. همین طور پرده ها و موکت های ضخیمی که کف اتاق ها و سالن ها را پوشانیده است. گذشته از همه این ها، کف راهروی نخست وزیری از چوب و سقف آن آکوستیک است. با این وضع بدیهی است که آتش خیلی زود به همه جا سرایت می کند. هیچ چیز مشخص نیست.

ساعت 3:25 دقیقه بعدازظهر

محافظ آقای رجایی را می بینم و می پرسم: چه شده؟ می گوید: نمی دانم. هرچه می گردم پیدایش نمی کنم. رفته بود تا آقای رجایی را از معرکه بیرون ببرد. حالش خوب نیست. نمی تواند حرف بزند. معلوم می شود از شدت دود، حلق و بینی اش گرفته، ولی آرام و قرار ندارد و به جستجوی خود ادامه می دهد. تنها کاری که از دستم بر می آید، این است که به اتاقم بروم و به همه خبر بدهم. هنوز چند ثانیه از تلفن زدن من نمی گذرد که دود و آتش وارد اتاق می شود. می بینم که آتش با سرعت حیرت آوری به طرف من می آید. با عجله کیفم را بر می دارم و خودم را از پنجره مشرف به کوچه مجاور نخست وزیری به بیرون پرت می کنم.

ساعت 5:30 دقیقه بعدازظهر

به بیمارستان نزدیک نخست وزیری نزدیک خیابان پاستور که پر از زخمی است، می روم و از تک تک مجروحان عیادت می کنم. اما هرچه می گردم، آقایان رجایی و باهنر را نمی بینم. محافظان آقایان رجایی و باهنر مضطرب گوشه ای ایستاده اند. هیچ کس نمی داند چه بر سر آن دو آمده است.

آخر شب است. دوباره به بیمارستان بر می گردم. حالا همه خبر را فهمیده اند. از این و آن می شنوم که آن دو شهید شده اند. (1 )

1. ماهنامه شاهد یاران، ش10.

کلمات کلیدی
شهریور  |  نخست‌وزیری  |  ساعت وارد ساختمان نخست‌وزیری  |  محافظ آقا رجایی و باهنر  |  کف راهرو نخست‌وزیری از چوب  |  محافظ آقا رجایی  | 
لینک کوتاه :