×

النوّاب و ما أدراک ما النوّاب; 27 دی­ماه؛ گرامی­داشت شهادت سید مجتبی نواب صفوی


تعداد بازدید : 962     تاریخ درج : 1390/08/08

38

نگاهش می­کنم. به عنوان میهمان به خانه ما آمده است. شناخت چندانی از او ندارم. فقط می­دانم که از سوی دولت وقت تحت تعقیب است. لباس روحانیت می­پوشد که گاه عمامه­ای سیاه بر سر می­گذارد و گاه هم شال سبزی می­بندد. جوان است و لاغر اندام، اما نگاه عمیق پر حرفی دارد، نگاهی که هزاران حرف برای گفتن دارد. در همین لحظات اولیه مجذوبش شدم. حالات مختلفش مرا به تحیر وا می­داشت، اما راستی مگر نمی­گویند دین از سیاست جداست! مگر نمی­گویند یک روحانی نباید در مسایل سیاسی دخالت کند، پس چرا این آقا تحت تعقیب است؟!

وقتی حرف می­زند چه­قدر پر شور است!! گویی هزاران مستمع مقابلش هستند. در نماز عاشقانه و زیبا نیایش می­کند. دست­ها را به قنوت بر می­دارد و زمزمه می­کند: اللّهمّ ارزقنی شهادة فی سبیلک اشک پهنای صورتش را می­گیرد. پس از نماز نگاهی به من می­کند که خیره خیره او را می­نگرم. لبخند بر لبانش نقش بسته، که می­گوید: پسر عمو! بکوش در زندگی یاور اسلام و دین خدا باشی. امروز اسلام غریب است و به یاری انسان­های پاک سرشت، نیاز دارد. امروز، استکبار با همه قدرت خود، برای هدم آثار اسلام بسیج شده و احکام الهی را پایمال کرده است. بی­تفاوتی مسلمانان خیانتی است بزرگ به دین خدا و در این راه باید با بذل جان مقاومت کرد.

به قدری مجذوب رفتار، حالات و گفتارش شدم که یادم رفت از او بپرسم چرا در تعقیب است؟! اما آیا او پاسخم را خواهد داد؟! آری! در این مدت نشست و برخاست و هم­نشینی، فهمیدم که خون­گرم است و مهربان. و هیچ سؤالی را بی­ جواب نمی­گذارد...: مگر نه این­که دین از سیاست جداست؟! اما کارها، اعمال و حرف­های شما عین سیاست است! لب به سخن می­گشاید و فصل مفصلی از توطئه­های استکبار را در زمینه­های مختلف آشکار می­سازد. می­گوید: مگر نه این­که وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام، در تمام شؤون زندگی اسلام را پیاده می­کرد؟! مگر نه این­که در حجة الوداع در روز عید غدیر، برای رهبری جامعه، امیرالمؤمنین را که بهترین انسان عصر و لایق زمامداری بود، برای تأمین سعادت انسان­ها به هزاران مسلمانی که از حج باز می­گشتند، معرفی نمود؟! مگر نه این که آیات بی­شماری از قرآن درباره­ی جهاد و جنگ و سیاست و قضاوت، حدود و دیات، مبارزه با منکرات، رعایت عفت و عصمت در جامعه و اخلاق اجتماعی، آمده است؟! این­ها برای چیست و فلسفه بعثت و رسالت و تلاش پیامبر(ص) و تحمل آن همه زجر و شکنجه و مشکلات روحی و جسمی چه بوده است؟ اگر این اعتقاد؛ یعنی جدایی دین از سیاست، فکر صحیحی باشد، پس باید روش پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) را تخطئه کنیم و اگر به آن­ها و صحت طریقشان معتقد باشیم، باید بفهمیم که این­گونه برداشت، جز شیطنت استعمار و خواست دشمنان اسلام برای انحراف مسلمین و تسلط بر شؤون آن­ها نیست.

سخنانش در وجودم طوفانی برپا کرد؛ گویی انسان دیگری شدم. چه خوب متحول می­کند آدمی را این سید مجتبی نواب صفوی!!

...

سال­ها می­گذرد، که انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده است؛ همان حاکمیتی را که نواب به دنبالش بود. یاسر عرفات به عنوان رهبر انقلاب فلسطین برای عرض تبریک پیروزی به امام خمینی(ره) و ملت ایران، به تهران آمد. با یادی از نواب، خودش را شاگرد او معرفی نمود: در رشته معماری دانشگاه الأزهر مشغول تحصیل بودم. یک بار با او برخورد کردم. از من پرسید: اهل کجا هستی و چه می­کنی؟ گفتم: فلسطینی هستم و در این­جا درس می­خوانم. او با لحنی آتشین به من گفت: امروز سرزمین فلسطین زیر چکمه­های صهیونیسم، تحت اشغال است و هم­وطنانت اسیرند و تو این­جا معماری می­خوانی تا در آینده به دنبال کسب مادیات باشی؟! همین انگیزه­ای شد برای من که با برادران فلسطینی صحبت کنم و شالوده­ی انقلابی را بریزیم. پیرمردی از علمای سوریه به ما نزدیک ­شد. نام نواب او را به سمت ما کشاند. اشک در چشم­هایش حلقه زد و حالش منقلب گردید. زیر لب تکرار می­کرد: النّواب و ما ادراک النّواب نگاهش می­کنم. ساده و صمیمی کنارمان می­نشیند و بی­مقدمه باب گفت­وگو را باز می­کند: سال 1332 شمسی بود. آن شهید در مؤتمر اسلامی اردن شرکت کرده بود. این گردهمایی برای نجات فلسطین تشکیل شد و جمع کثیری از شخصیت­های بزرگ کشورهای اسلامی، در آن شرکت کرده بودند. دو سه تن از علمای ایران هم آمده بودند. یکی دو روز از تشکیل جلسات گذشته بود که شهید نواب درخواست وقت برای سخنرانی کرد. هنگامی که پشت تریبون قرار گرفت، همه از خود می­پرسیدند: آیا این سید جوان و ریزاندام، می­تواند در چنین جمع با عظمتی سخن بگوید و اصولاً چه می­خواهد بگوید؟! اما هنگامی که سخنش به پایان رسید، چنان عظمتی در نگاه همگان پیدا کرد که هر کس می­خواست خود را به او برساند و با او حرف بزند. سید مجتبی نواب صفوی گفت: چرا این­جا آمده­اید؟! اگر برای درمان دردهای مردم محروم فلسطین است که باید به یاری آن­ها بشتابید، باید پا در رکاب کنید و برای نجات و رهایی آن­ها، طرح­های جدی بریزید. چنان از سر اعتقاد و مؤثر سخن می­گفت که همه روزه، صبح تا پاسی از شب، کمیسیون­های مختلف تشکیل شد و همه را مشغول ساخت.

چنان شیفته سخن گفتن و راه رفتن و برخوردهای آن سید شدم، که پیوسته می­کوشیدم، تا از او جدا نشوم. پیرمرد هم­چنان از نواب می­گوید و با دستانش رد اشک بر صورتش را پاک می­کند... روزی در مرز اردن و اسراییل، برای ما برنامه بازدید گذاشتند. نواب از مرز گذشت و گفت: برادران دنبال من بیایید! همگی بی­اختیار به دنبالش راه افتادیم. یکی دو کیلومتر پیش رفتیم تا به مسجدی که در ویرانه­ای بود، رسیدیم. در آن­جا نماز جماعت خواندیم و او باز برایمان سخنرانی کرد و بازگشتیم. ما بی­اختیار به دنبالش می­رفتیم. وقتی از مرز گذشتیم، نفس راحتی کشیدیم. خیلی­ها اعتراض کردند که... سید! تو فکر نکردی ممکن است سربازان اسراییلی، ما را به رگبار مسلسل ببندند؟... نواب در حالی که تبسمی دلنشین بر لب داشت، گفت: هدف من نیز همین بود که آن­ها دیوانگی کنند و برگزیدگان ملل اسلامی را به خاک و خون بکشند؛ شاید ملت­های مسلمان به غیرت آیند و این لکه ننگ را از دامن سرزمین­های اسلامی پاک کنند، ولی معلوم شد که سربازان اسراییلی هم بی­غیرتند و عملی انجام نشد...

این روزها، جای خالی نواب را با تمام وجود درک می­کنیم. ([1])

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

[1]. ر.ک؛ شاهد یاران، شماره اول، خاطره­ای از سید محسن میردامادی.

کلمات کلیدی
اسلام  |  فلسطین  |  نواب  |  شهادت سید مجتبی نواب صفوی  |  می­کند  |  گرامی­داشت شهادت سید مجتبی نواب  |  النواب  | 
لینک کوتاه :