×

تجلی صبر


تعداد بازدید : 1304     تاریخ درج : 1390/08/08

92

چشمانش را گشود و برای آخرین بار دیده در افق دوخت، افق خونینی که او را تا دردناک­ترین لحظات زندگی­اش به پیش می­برد... آتش اشتیاق وجودش را به خاکستر بدل کرده بود و یاد برادر تمامی وجودش را از آن خود کرده بود. تا لحظه وصال دیگر فرصتی نبود، نور شمع او را به خود جذب کرد، شعله لرزان شمع قوت گرفت و آتش از خیمه­ها بالا رفت. صدای شیون و فریاد کودکان که در میان خیمه­های شعله کشیده هراسان به این سو و آن سو می­دویدند، را می­شنید و خود هراسان­تر از بچه­ها به دنبال آن­ها می­دوید... خیمه "سجاد7" می­سوخت و او را توانی نمانده بود تا "سجاد7" را از خیمه آتش گرفته، بیرون بکشد. دیگر اشکی نمانده بود که از نهان­خانه چشمش بیرون آید ... نگاهی به سوی سرهای بر نیزه انداخت و امداد الهی، چشمانش را به دریایی از غم مبدل ساخت... السلام علیک یا اباعبدالله...

روز به پایان نمی­رسید مگر آن­که به دیدار برادر می­شتافتی و آتش اشتیاق خود را با نگاه و کلام برادر شعله­ورتر می­ساختی. غنچه لبت هر روز با دیدن برادر شکفته می­شد و این نگاه شورآفرین "حسین7" بود که هر روز گل وجودت را آبیاری می­کرد.

ای هم زبان بهترین دقایق زندگی­ام، زینب جان، تو هدیه­ای بودی از طرف خداوند. تو نه تنها زینت پدر که زینت مادر و همه خاندان نبوت و امامت بودی. صبر بلندترین واژه­ای بود که در تو به ودیعت نهاده شده بود. کدام مصیبت در دنیا با مصایب تو و کدام قلب با قلب تو در داغ دیدن برابری می­کند؟... هیچ قلبی چون قلب تو نسوخت و هیچ چشمی چون چشم تو، زیبایی را در صحرای کربلا ندید. آن­گاه که اسیران بر هودجی از خون نشسته بودند و بی­حسین7 باز می­گشتند، قافله سالار تو بودی و خمیده و دل شکسته به پاسداری از حقیقت ایستاده بودی تا امتداد راه برادر باشی و چونان شقایقی داغدار با مصیبت عظیم در دل با قافله همراه شده بودی!... تو که در خانه رفیع امامت رشد یافته بودی و از میان وحی علم آموخته بودی و در دامان کرامت پرورش یافته بودی، فصاحت و بلاغت را از "علی7" نجابت و عفاف را از "فاطمه3" صبر و شکیبایی را از "حسن7" و مظلومیت در عین ایستادگی را از "حسین7" آموخته بودی و به حقیقت روح بلند صبر و رضا بودی!

تو که به حقیقت مکمل حرکت "حسین7" بودی همان­گونه که "حوا3" در کنار "آدم7"، "مریم3" در جوار "عیسی7" و "فاطمه3" در کنار "محمد9" بودند، تو نیز در کنار "حسین7" بودی و از ریشه "حسین7".

امشب پس از یک­سال فراق و دوری از برادر، لب­هایت به لبخند گشوده می­شود و بار حزنت بر زمین می­افتد و قامت راست می­کند. امشب غربت چادر خاکی، صدای شکافتن فرق "علی7،" سوزش جگر "مجتبی7" و صدای قرآن بر نیزه را وداع می­گویی و به لقای دوست نایل می­شوی. فرشتگان با چشم گریان بال­هایشان را فرش راه تو می­کنند. شوق دیدار برادر به دل داغدیده­ات آتش افکنده بود و اینک به جام وصال خاموش می­شود و تو از شراب نگاه دلارای "حسین7" مستانه خواهی خندید. آن­روزی که آمدی فرشتگان قدوم مبارکت را نور باران کردند و امروز که می­روی، فرشتگان با چشم گریان بدرقه­ات می­کنند. روح حسین7 در کالبدت تپیده است و تو دیگر آسمانی شده­ای و زمین، به خصوص پس از برادر، دیگر جایگاه تو نیست!...

آی آینه تمام نمای صبر و ایثار! تو را چه بخوانم که نامت یادآور حماسه عاشورا و یادآور اسارت و غربت یتیمان کربلاست. تو را چه بخوانم که نامت گره خورده در رنج و محنت است. مرغ جانت دیگر در کالبد تن نمی­گنجد و دل طلب می­کند که به برادر بپیوندی. چشم برهم می­نهی و بلندترین نغمه وصال را سر می­دهی.

سلام بر تو که وارث مظلومیت سترگی بودی که در خاندان طاهرت نسل به نسل به ارث رسید.

سلام بر تو روزی که عارفانه و عاشقانه عروج کردی و سلام بر خاندان پاکت باد.

کلمات کلیدی
صبر  |  آتش  |  شمع  |  خیمه  |  وصال  |  شعله  | 
لینک کوتاه :