×

حیات طیبه فرزانگان آیت الله نخودکی

می داشتند تا رسیدند به خانه «حاج محمد صادق» که دوست پدر بود و استاد پسر. «ملا علی اکبر» آرام گفت: «حسنعلی روزه بود!» آن موقع «حسنعلی» تازه هفت ساله شده بود. یازده ساله بود که سایه ی «حاج صادق» از زندگی «حسنعلی» برداشته شد. باور کرد سایه ی عنایت استاد هنوز بر سر او باقی است. او معتقد بود که «طالب این علم باید اخبار معصومین (علیهم السلام) از سفارش های ایشان این بود: «بین الطلوعین را به چهار قسمت تقسیم کنید: 1) اذکار و فکر کرد بد نیست برود پیش شیخ و گله کند که ... نفس در سینه ی مرد حبس شده بود و بالا نمی آمد. امام را برای مدفن خود پیش بینی کرد. چند روز قبل از این که با دنیا خداحافظی کند، در بیمارستان بود. مراقبت امور مستحب و ترک مکروهات بوده است ولی اصل و روح همه این اعمال، خدمت به

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 2668     تاریخ درج : 1390/08/08

58

اشاره

ذکر خوبان خدا، سرمه ی چشم دل است. به دنبال این «سرمه» بودیم که به ستون «فرزانگان» رسیدیم. دیدیم آن جا ستاره هایی در کهکشان راه محمدی، تا قامت بستن قیامت می درخشند و ما مسافر جاده ی تاریخ شدیم. به پیچ 17 شعبان که رسیدیم، نوری در آیینه ی دل هایمان منعکس شد که از جمال «آیت الله حسنعلی اصفهانی» همان بزرگ مردی که زایران آستان قدس رضوی او را به نام مرحوم «نخودکی» می شناسند، بر سر مزارش «یس» می خوانند و تا تاء تمت حاجتشان را می گیرند.

این چند سطر، نه این که حکایتی باشد از زندگی آن عارف بزرگی که به حصن حصین ولایت رسیده بود بلکه نشان دهنده ی ظرف کوچکی است که به کنار اقیانوس برده ایم.

غروب ماه رمضان بود و هوای گرم تابستان. حرارت دستان کوچک پسر آنقدر زیاد بود که می توانست تا اعماق دل «ملاعلی اکبر» را گرم کند. دو همراه و هم پای قدم بر می داشتند تا رسیدند به خانه «حاج محمد صادق» که دوست پدر بود و استاد پسر. حاجی مهمان داشت و شاخه نباتی در دستهایش می درخشید که آورده بودند برای تبرک. «حسنعلی» در کنار «حاج محمد صادق» زانو زد. حاجی خرده نباتی که در دستش بود به «حسنعلی» تعارف کرد، او هم بدون معطلی خورد. «ملا علی اکبر» آرام گفت: «حسنعلی روزه بود!» صاعقه ی محبتی از چشمان «ملا صادق» بیرون جهید و در چشم های «حسنعلی» نشست: «نمی دانستی روزه ات باطل می شود؟!» و «حسنعلی» با لبخندی از روی رضایت گفت: «اطاعت امر کردم.» دستان پر محبت استاد، بر روی شانه های شاگرد سبز شد و به او گفت: «با این اطاعت به هر کجا که باید می رسیدی، رسیدی.»

آن موقع «حسنعلی» تازه هفت ساله شده بود.

یازده ساله بود که سایه ی «حاج صادق» از زندگی «حسنعلی» برداشته شد. مدام به او اصرار می کردند که باید «مرشد» زنده ای داشته باشی. نمی دانست چه کند! تا این که حالتی شبیه خواب برایش ایجاد شد. خودش می گفت: «مرحوم حاجی آمد و دستی به شانه هایم زد. گفت: هر کس مثل ما آب زندگانی بخورد، برای او مرگ نیست، تو کجا می خواهی بروی؟» باور کرد سایه ی عنایت استاد هنوز بر سر او باقی است.

خوشه چینی از خرمن نورانی اهل بیت (علیهم السلام) را از اصفهان شروع کرد و در برابر استاد های بزرگی زانوی ادب زد. شوق زیارت و همسایگی امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را به نجف رساند.

زیاد تلاش می کرد و زحمت می کشید. بهای توکل عارفانه ی او بود که خدا گنجینه ای از علوم ظاهری و باطنی در صندوقچه ی سینه اش به امانت گذاشت.

فقه، تفسیر، هیأت و ریاضیات درس می داد. در فلسفه و علوم الهی هم استاد بود، اما تدریس نمی کرد. او معتقد بود که «طالب این علم باید اخبار معصومین (علیهم السلام) را کاملاً مطالعه کرده باشد، علم طب را هم بداند و در حین تحصیل، تزکیه کند». ترنم آیه شریفه ی «یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» همواره بر زبانش بود و می فرمود: «تا این شرایط در متعلم نباشد تحصیل این علم بر او حرام و ناروا است. ممکن است از جاده ی شریعت منحرف شود.»(1)

هرگز به مردم نگفت: «وقت ندارم» روزی به ایشان گفتند: «وقتی برای مراجعه ی مردم مقرر کنید»، فرمود: «لیس عند ربنا صباح و لا مساء»، کسی که برای رضا خدا به خلق خدمت کند نباید که وقتی معین کند. مقصد و مطلوب من از حیات در این دنیا جز خدمت به خلق خدا نیست.»(2)

یکی از سادات، سجاده و رختخوابی برای ایشان هدیه فرستاد. در جواب فرمود: «سجاده را به خاطر سیادت شما، که رعایت حرمتش را بر خود واجب می دانم، می پذیرم ولی به رختخواب نیازی نیست. بیست و پنج سال است پشت و پهلو بر بستر ننهاده ام.»

مسجد کوفه و سهله، مقبره ی کمیل و میثم تمار، کوهپایه های اطراف مشهد، کوه صفه و ... روز قیامت، همه بر شب زنده داری های او شهادت خواهند داد؛ بر راز و نیازهایی که از کودکی تا پایان عمر پر برکتش ادامه داشت.

گاهی در دل شب، این دو بیت را زمزمه می کرد:

زمانه بر سر جنگ است، یا علی مددی

کمک ز غیر تو ننگ است، یا علی مددی

گشاد کار دو عالم به یک اشاره ی توست

به کار ما چه درنگ است، یا علی مددی

از سفارش های ایشان این بود: «بین الطلوعین را به چهار قسمت تقسیم کنید: 1) اذکار و تسبیح؛ 2) ادعیه؛ 3) قرائت قرآن و 4) تفکر در اعمال روز گذشته. اگر موفق به طاعتی بوده اید، شکر کنید و اگر خدای ناکرده ابتلا به معصیتی یافته اید، استغفار».

از کاشمر آمده بود. می خواست گشایشی در کارش حاصل شود و زود هم نتیجه بگیرد. با «شیخ حسنعلی اصفهانی» که آن موقع ساکن مشهد بودند در میان گذاشت. شیخ فرمود: «هر صبح از تلاوت قرآن، مخصوصاً سوره ی یس، غفلت نکن. ان شاء الله توفیق رفیق خواهد شد.»

شاید یک سالی می شدکه هر صبح این کار را به امید نتیجه انجام می داد... نوروز سال بعد به مشهد رفت. شبی بارانی، برای اصلاح کاری، خدمت یکی از علما رفت اما موفق به دیدار نشد. فکر کرد بد نیست برود پیش شیخ و گله کند که ... وقتی به منزل ایشان رسید، جماعتی در اتاق بودند و «شیخ حسنعلی» مشغول صحبت. همان جا پشت در نشست، نمی خواست تمرکز فکری ایشان به هم بخورد، محو سخنان شیخ شد. نفهمید چه شده که موضوع صحبت تغییر کرد. «برخی از من دعای توفیق سحری و گشایش امور می خواهند. دستور می دهم که قرآن تلاوت کنند. ولی به جای آنکه رو به قبله و در حال توجه به قرائت قرآن بپرداند، در حال راه رفتن، سوره ی یس می خوانند و بعد به قصد گله می آیند که از دستور من حاصلی نگرفتند. تازه در شب بارانی، ابتدا به منظور کار دنیایی به در خانه ی دیگران می روند و چون به مقصود نمی رسند؛ به فکر آخرت افتاده، سری هم به منزل ما می زنند. این که شرط انصاف نیست. خوب است بروند و هر بامداد، روبه قبله، با توجه و تدبر و نه با لقلقه ی زبان، به تلاوت کلام الله بپردازند. اگر مقصودشان حاصل نشد، گله مند بشوند.»

نفس در سینه ی مرد حبس شده بود و بالا نمی آمد. نمی دانست در برابر مردی که خدا همه حجاب ها را از پیش چشمانش برداشته بود چه کند.

آرزو داشت ادامه زندگی دنیا و خانه آخرتش در نجف باشد. در حال ذکر و مراقبه در حرم رضوی، حقیقتی را مشاهده نمود که این تصمیم را تغییر داد.

ندایی بلند شد که حضرت رضا (علیه السلام) می خواهند از زوار خود سان ببینند. در جنب ایوان عباسی، کرسی نهادند و حضرت بر آن، مستقر شد.

به فرمان ایشان، درهای شرقی و غربی صحن عتیق گشوده شدتا زوار از در شرقی وارد و از در غربی خارج شوند. صحن پر شد از گروه هایی که برخی به صورت حیوانات مختلف بودند. همه از جلوی امام (علیه السلام) رد می شدند و حضرت بر سر همه، حتی آن هایی که صورت انسانی نداشتند دست ولایت و نوازش می کشیدند.

بعد از آن ماجرا چشم امید شیخ از بارگاه قدس رضوی برداشته نشد و محل استقرار کرسی امام را برای مدفن خود پیش بینی کرد. وصیت کرد که چنین کنند و سرانجام در همان محل، کنار امام رضا (علیه السلام) مسکن گزید.

چند روز قبل از این که با دنیا خداحافظی کند، در بیمارستان بود. حاج شیخ عباس قمی را در خواب دید که به او فرمود: «بیا که ما در انتظار توایم»، به رئیس بیمارستان گفت: «مرگ من نزدیک است. اگر فوت من در بیمارستان اتفاق بیفتد، ازدحام مردم، نظم این جا را به هم خواهد ریخت. مصمم شده ام که به خانه بروم.»

در وصیت نامه مرحوم نخودکی آمده است: «اگر به جایی رسیدم به برکت بیداری شب ها و مراقبت امور مستحب و ترک مکروهات بوده است ولی اصل و روح همه این اعمال، خدمت به اولاد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است.»

هنوز بیش از دو ساعت از طلوع آفتاب روز 17 شعبان سال 1361 هجری قمری نگذشته بود که روان پاک آیت الله حسنعلی اصفهانی به عالم قدس پر کشید.

الا ان اولیاء الله لا یموتون بل ینقلبون من دار الی دار.

پی نوشت ها:

نشان از بی نشان ها، ج 1، ص 19، چاپ هفدهم.

همان، ص 22.

کلمات کلیدی
خدا  |  بیمارستان  |  حسنعلی  |  آیت‌الله نخودکی  |  آیت‌الله حسنعلی اصفهانی  |  حسنعلی اصفهانی به عالم قدس  |  آیت‌الله حسنعلی اصفهانی به عالم  | 
لینک کوتاه :