×

پوزیتیویسم منطقی


تعداد بازدید : 12146     تاریخ درج : 1390/08/08

20

مقدمه:

پوزیتیویسم منطقی یکی از پرآوازه ترین مکتب های فلسفی سده اخیر است که صاحب نظران بسیاری در پیدایش آن سهیم بوده اند. این مکتب علیه مابعدالطبیعه شورش همه جانبه ای را سامان داد و در واقع آن را یکسره به دور انداخت، اثبات پذیری تجربی را تنها معیار معناداری گزاره ها و قضایا دانست و بر این اساس گزاره های مابعدالطبیعی را به دلیل آنکه قابل اثبات تجربی نیست فاقد معنا برشمرد.

پوزیتیویسم، اصالت تحصل، تحصل گرایی یا اثبات گرایی، به رغم داشتن ریشه های کهن شهرت خود را با نام پوزیتیویسم منطقی به دست آورده است و با همین نام دوره ای کوتاه از اندیشه فلسفی در مغرب زمین را به خود اختصاص داده است.

«پوزیتیو»

«پوزیتیو» (بسیار قدیم و متداول) به معنای افکاری است که دارای قطعیت علمی و مابه ازای خارجی باشد[1] درمقابل آنچه خیالی و فرضی و موهوم باشد غیر اثباتی غیرپوزیتیو است.

«به گفته اگوست کنت به کسی اهل تحصل گویند که زندگی خود را کمتر بدست اوهام و خیالات و کمالات مطلوب غیر قابل وقوع و منفی بافی سپرده، اوقات خود را بیشتر به افکاری مصروف دارد که نفع و فایده و ثمره واقعی وعمل آنها ترتب پیدا کند.»[2]

البته اصالت نفع و فایده اساس تفکر فلسفی پراگماتیستی است ولی فارغ از تفاوت های فلاسفه پوزیتیو همه آنها در پنداری بودن و بی فایده بودن تمام گزاره هایی که منشأ حسی ندارند، مشترک هستند. امیل لیتره (1801 1891) از مقلدان کنت می گوید اصل اساسی علم، تحصلی بودن آن یعنی اثبات پذیری تجربی است و هیچ واقعیتی به صرف عقلی بودن نمی تواند اثبات شود، هر بارکه ما در زمینه موجود به استدلال می پردازیم، باید مقدمات استدلال ما از تجربه استنباط شده باشد و نه از خصوص ادراک عقلی خودمان.

در هر صورت پس از کنت پیروان و شارحان پوزیتیویسم به طور کلی ثبوت هر امری بیرون از تجربه را انکار کردند و شناسایی را به قلمرو فیزیکی منحصر شمرده و گمان کردند تنها به کمک علوم واقع در این قلمرو است که می توانند به پرده برداشتن از معماهای گذشته که طرفداران ما بعدالطبیعه در جست و جوی حل آن بودند، نایل آیند. «مذهب تحصلی به این معنا است، که به نام «اصالت علم» خوانده شده است. و هواداران این مذهب در سر، این خیال عجیب را می پرورانند که در مورد انسان نیز به تاسیس و تدوین علمی بلاانسان بپردازند.»[3]

«پوزیتیویسم منطقی نامی است که بلومبرگ و هربرت فایگل درسال 1931 به مجموعه ای از افکار «حلقه وین» داده بودند و البته شکل تحول یافته این مکتب بعدهابه نام «پوزیتیویسم منطقی» خوانده شد. اصالت تجربه سازوار، اصالت تجربه منطقی، اصالت تجربه علمی و پوزیتیویسم نوین منطقی دیگر اسامی آن است».[4]

تاریخچه

در سال 1907 جمعی از دانشجویان پرشور هر پنجشنبه شب در کافه ای قدیمی در شهر وین گرد هم می آمدند تا درباره علم و فلسفه بحث و گفتگو کنند آنان به شدت تحت تأثیر ارنست ماخ بودند. ماخ کرسی تاریخ و نظریه علم استقرایی در دانشگاه وین را بر عهده داشت و عمده ترین کار او پرداختن به تجربه گرایی «هیوم» بود.

این انجمن دوستانه در پی آن بود که حق فیزیک نظری، ریاضیات و منطق را اداکند و در عین حال از آموزه کلی ماخ که می گفت علم اساساً توصیف تجربه است عدول نکند. این گروه جوان را سه تن رهبری کردند، «فیلیپ فرانک» «هانس هان» و «اتونویرات» که بعدها از اعضای برجسته حلقه وین شدند.

درسال 1921 «هان» کرسی استادی ریاضیات را در دانشگاه وین کسب کرد «فرانک» استاد فیزیک نظری در دانشگاه پراک شد و «نویرات» کرسی هیچ دانشگاهی را به دست نیاورد ولی سازماندهی فعالیت های دانشگاهی، آموزشی و اقتصادی را برعهده گرفت.

قدرت و نفوذ «هان» آنقدر بود که توانست دوست خود «موریتس شلیک» را به مقام استادی علوم استقرایی (1922) که جایگاه «ماخ» بود برساند.

شلیک (1882 1936) با آشنایی با روش ها معیارهای پژوهش علوم طبیعی، دچار سرخوردگی از مفاهیم معرفت شناسی نوکانتی و پدیدار شناسی ادموند هوسرل گردید. وی دوست نزدیک اینیشتن بود و با هم مکاتبات بسیاری درباره تفسیر فلسفی نظریه نسبیت داشتند.

از سال 1924 به بعد گروهی از دانشمندان، فیلسوفان و دانش پژوهان پیرامون وی گرد آمدند و انجمن مباحثات علمی دایر کردند که اسم آن انجمن «حلقه وین» نام گرفت، این حلقه اگر چه پیش از آن تشکیل شده بود، فعالیت جدی آن به رهبری شلیک آغاز شد.

در سال 1926 کارناپ به عنوان مدرس فلسفه به وین دعوت شد و به حلقه یاد شده پیوست؛ وی به دلیل بیان و قلم خویش که به ظاهر بر دیگر اعضای حلقه برتری داشت، به عنوان مفسر و بیانگر اصلی آرای حلقه وین انگاشته شد.

مباحث مطرح شده در حلقه چنان جذاب بود که باعث شد نفرات دیگری نیز به آنها بپیوندند. «هربرت فایگل» «ویکتور کرافت» «فردریش وایسمان» و «کورت گودل» ریاضی دان اهل چک از آن جمله هستند.

این انجمن با نام «ارنست ماخ» با هدف گسترش نگرش علمی و فراهم ساختن لوازم اصالت تجربه نوین فعالیت می کرد.

اعضای حلقه با همه گرایش ها و زمینه های فکری که داشتند از وجه مشترک ویژه ای نیز برخوردار بودند «وجه مشترک آنان، همان رد فلسفه انسانی آلمانی (غیر از فلسفه نوکانتی آن) و احترام مشترکی بود که همگی به علوم جدید به عنوان سرمشق و نمونه تفکر دقیق می گذاشتند..»[5]

اندیشه فکری حلقه وین

حلقه وین در سال 1929 بیانیه ای را که نشانگر اصول اندیشه های حلقه بود با عنوان «جهان نگری علمی حلقه وین» منتشر ساخت.

ریشه های پوزیتیویسم در حلقه

البته نمی توان حلقه وین و پوزیتیویسم را دستگاه منسجم دانست که اعضا و پایه گذاران و پیروان آن در همه زمینه ها با یکدیگر توافق داشته باشند. آنها در زمینه علمی بودن فلسفه توافق داشتند، ولی در برخورد با فلسفه سنتی از نگرش همسو و همانندی برخوردار نبودند. برخی از آنان چون شلیک و وایسمان در برخورد با فلسفه رویکرد مساعدتری داشتند درحالی که برخی چون کارناپ، نویرات و هان در برخورد با آن روش انتقادی تری در پیش گرفته بودند و فلسفه سنتی را مترادف با متافیزیک بی معنا و مهمل می دانستند.

برخی گرایش پوزیتویستی را در دوره های باستان جستجو می کنند و ارسطو را به ویژه در برابر افلاطون یک فیلسوف پوزیتویست آن هم از نوع منطقی به شمار می آورند. در سده سیزدهم راجر بیکن برای نخستین بار پوزیتیویسم را به شکل کم و بیش صریح مطرح کرد. پس از او فرانسیس بیکن درسده شانزدهم و... تا اینکه در سده نوزدهم واژه پوزیتیویسم در مکتب سن سیمون به کار رفت و پس از او به طور مکرر در نوشته های اگوست کنت مطرح شد.«به نظر برخی اندیشه های بنیادین فلسفه اعضای حلقه وین برگرفته از راسل و ماخ بوده است»[6] . و به نظربرخی رساله منطقی وینگشتاین نقش بزرگ در تکوین فلسفه حلقه وین و مکتب پوزیتیویسم داشته است تا آنجا که حلقه وین، اصل فلسفی خود، یعنی اصل «تحقیق پذیری» را به وینگشتاین نسبت می داد.

پوزیتویست ها حس گرایی هیوم را به عنوان سنگ زیرین بنای اندیشه خود پذیرفته، با استفاده از روش علمی در اثبات نظریه های مربوط به اشیای خارجی، پوزیتیویسم را به وجود آوردند و اصل تحقیق پذیری را ترجیع بند آن ساختند. از این رو پوزیتیویسم را از زبان متاخران آن این گونه می توان تعریف کرد. پوزیتیویسم فلسفه ای است «که چون معرفت واقعی را معرفت مبتنی بر تجربه حسی می داند که فقط با آزمایش و مشاهده میسر است، هرگونه مساعی نظری را برای کسب معرفت با عقل محض بدون مداخله تجربی خطا می داند»، [7]

اما تأثیر راسل و وینگشتاین؛ راسل در ابتدا کانتی مسلک بود، مدت کوتاهی به هگل روی آورد اما در نهایت به سراغ «تجربه گرایی» رفت. شلیک با راسل مکاتبه داشت و از وی متأثر بود. وی ریاضیات خوانده بود که تجربه گرایی با آن منافات داشت بنا بردیدگاه تجربه گرایی کل معرفت مبتنی بر تجربه است، اما حقایق ریاضی مستقل از تجربه به نظر می رسند. برای خروج از این بن بست، او چاره ای اندیشید و «تجربه گرایی» را پیشنهاد کرد که در آن ریاضیات به منطق تحول می یابد. برای این منظور دانش را به دو دسته تقسیم کرد: نوع اول، علم به حقایق منطقی است که معرفتی مستقل از تجربه به حساب می آید. وی برای تبیین این دانش از همان گزاره معروف «هر برادری مذکر است» استفاده کرد که نیاز به کاوش تجربی ندارد. این گزاره بدیهی است و راسل معتقد بود ریاضیات از این نوع اند.

نوع دوم، دانش هایی را شامل می شود که مبتنی بر تجربه اند. کارناپ این قضیه را بعدها گویاتر بیان کرد. وینگشتاین شاگرد راسل بود، اما خیلی زود این رابطه دوستانه شد. او «رساله منطقی فلسفی» را در 1921 منتشر کرد و مسأله «تحدید» یعنی تعیین حد و مرز نظریه های علمی با دیگر نظریه ها به ویژه نظریه متافیزیکی، یکی از مطالب محوری نخستین اثر وی بود «نکته اصلی نظریه وی این است که چه چیز را می توان با قضایا یعنی به زبان بیان کرد و چه چیز را نمی توان با قضایا بیان کرد و تنها می توان نشانش داد» این همان تفکیک است، تفکیک میان آنچه می توان بیان کرد و آنچه را تنها می توان نشان داد،تفکیک میان علم و متافیزیک.

به نظر می رسد دیدگاه وینگنشتاین در آن زمان درباره متافیزیک چنین بود: غالب قضایا و پرسش هایی که در آثار فلسفی دیده می شوند، کاذب نیستند بلکه بی معنا هستند، بنابراین ما به پرسش هایی از این دست نمی توانیم پاسخ دهیم بلکه تنها می توانیم اثبات کنیم که بی معنا هستند.

روش وینگنشتاین این بود که هر قضیه متافیزیکی بی معنا است. البته او نظریه خویش را بعدها نقد کرد و از آن دست برداشت. خواندن این رساله درحلقه وین، ساختار فکری و فلسفی آن حلقه را شکل داد. ملاک مشهور حلقه یعنی «اثبات پذیری» یا «تحقیق پذیری» که بر طبق آن معنای یک قضیه همانا روش به تحقیق رساندن آن است، از این جا سرچشمه می گرفت.

بنابراین پوزیتیویسم منطقی به ویژه در بررسی قضایای متافیزیکی «به جای اینکه در صدق آنها شک کند یا کذب آنها را اثبات نماید مهمل بودن آن را اظهار می کند. بنابر این دیدگاه دلیلی وجود ندارد که فیلسوف ما بعد طبیعی بگوید در ورای عالم تجربه و طبیعت امور دیگری هست که مورد تجربه حسی قرار نمی گیرد؛ اگر استناد او به شهود عقلی است، کانت پیش از این بی اعتباری این سخن و نفی آن را اثبات کرده است و اگر گفته شود که ذهن از امور مشهود به امور نامشهود منتقل می شود، باید پرسید مقصود از امور نامشهود اموری داخل در تجربه است یا فراتر از آن ؟ اگر داخل در تجربه باشد مسأله ای باقی نمی ماند و اگر فراتر از تجربه باشد ادعایی بی دلیل است و مصادره به مطلوب.» [8]

«آیرتقسیم بندی هیوم را در اینکه قضایا به دو نوع منطقی و تجربی تقسیم می شوند پذیرفت و اصل اثبات پذیری پوزیتیویسم منطقی را بر آن افزود. طبق این اصل یک گزاره یا قضیه تجربی تاوقتی که چندین مشاهده صدق وکذب آن را تایید نکرده باشد نمی تواند معنادار شود و قضایای متافیزیکی چون نه حقایق و نه فرضیه های تجربی را در بردارند، باید بی معنا شمرده شوند، کلام و الهیات که نوعی خاص از متافیزیک است وهمچنین قول به موجودات روحانی و قدسی،کاذب نیستند؛ بلکه بی معنایند چنین قضایایی به اضافه احکام اخلاقی و هنری جایگاه قضایای اصیل را ندارند این قضایا به دلیل محتوای انشایی شان فقط بیانگر عواطف هستند، نه بیشتر.»[9]

ملاک فیلسوفان اصالت تجربه منطقی «اصل تحقیق و اثبات صدق وکذب» است. به تعبیر برخی تنها قضایایی معنا دارندکه گوینده آن بداند راه تحقیق و اثبات صحت وعدم صحت آن چیست. بنابراین اگر قضیه ای اظهار شود که هیچ گونه حسی و تجربی برای اثبات یا کذب آن متصور نباشد، به ضرورت باید گفت که آن قضیه بی معنا است.

به تعبیر پوزیتیویسم های منطقی «اگر قضیه ای فرض صدق و کذب آن با هر گونه امکان تجربی درباره آن مساوی باشد این قضیه یامعلوم متکرر است، مانند قضایای منطقی که همگی بدیهی و ضروری هستند یا قضیه ای کاذب، یعنی شبه قضیه است نه قضیه ای صحیح و اصیل. در آزمایش و صحت اعتبار هر قضیه ای باید پرسید، چه راهی برای اثبات صدق و کذب آن به طریق تجربه حسی وجود دارد و اگر هیچ راهی نبود باید به مهمل بودن، یعنی بی هویت بودن آن قضیه حکم کرد»[10]

اثبات پذیری یا تحقیق پذیری

محتوای این اصل این است که : صدق وکذب قضایا، یا با منطق قابل تبیین است یا با تجربه. به نظر آنان یک گزاره تنها در صورتی معنادار است که بتوان صدق یا کذب آن را با تجربه اثبات کرد. این تعبیر را اصل اثبات پذیری نامیده اند.

از این رو تنها قضایای معنادار معرفت آموز، قضایای تجربی و حسی هستند و چون قضایای متافیزیکی هیچ یک از دو ویژگی یاد شده را ندارند، مهمل و فاقد معنا هستند.

«از نظر پوزیتیویسم اولاً متافیزیک شآمل همه معارف بشری غیر از منطق، ریاضیات و علوم تجربی است. فلسفه علوم نظری، علوم اجتماعی، علوم انسانی، الهیات، عرفان هنر و اخلاق و مانند آن بخش های مختلف متافیزیک را تشکیل می دهند و ثانیاً این گونه علوم فاقد معنا بوده، معرفت آموز نیستند»[11]

به بیان دیگر همه قضایای معنادار باید تحقق پذیری تجربی جامع داشته باشند و دست کم باید بالقوه از چنین تحقق پذیری برخوردار باشند.

از آنجا که این اصل مایه سلب اعتماد از گزاره های کلی و اصول علمی بوده، نمی توانست مورد پذیرش دانشمندان، از جمله خود پوزیتیویست ها قرار گیرد. از این رو بیان خفیف تری که چنین مشکلاتی را به دنبال نداشته باشد ارائه کردند که آنرا «تحقیق پذیری خفیف» می نامند.

تحقیق پذیری خفیف

همانگونه که بیان شد، اشکالات اثبات گرایی، سبب شد تا این تعبیر جای خود را به اصل تحقیق پذیری خفیف دهد، که بیان خفیف تری از اثبات پذیری است.

تحقیق پذیری خفیف یعنی: «اگر یک گزاره با گروهی ازگزاره های مشاهدتی (تجربی) به نحوی ارتباط یابد که آن گزاره ها تا حد معین و مستندی آن را تایید کنند، آن گزاره معنادار است»[12]

به تعبیردیگر گزاره هایی پذیرفتنی اند که با تکیه بر برخی داده های حسی صدق آن گزاره محتمل باشد، بسیاری از احکام و قضایای فلسفی سنتی، گزاره های متافیزیک، اخلاق و الهیات فاقد چنین شواهد تجربی اند، از این رو نه صادق اند و نه کاذب، یعنی صرفاً ترجیحات و ذوق و سلیقه شخصی افراد و احساسات ذهنی اند.

بنابراین نفی متافیزیک لازمه هر دو دیدگاه اثبات گرایی و تحقیق پذیری خفیف است یا تفاوتی که درمفهوم احتمال و نفی قطعی وجود دارد شاید به خاطر همین مفهوم احتمال است که وینگنشتاین معتقد به وجود مرزی است که نمی توان از آن فراتر رفت، هرچند نمی توان گفت فراسوی آن مرز چیست؟

نویرات می گوید: در موضوع بررسی متافیزیک باید خاموش بود و چیزی نگفت. به نظر کارناپ که خود از تاثیرگذاران بر تحولات پوزیتیویسم است، متافیزیک اصلاً فاقد دلالت است و زبان ترکیبی از کلمات و قواعد کاربرد آنهاست. ترکیب کلمات و ساماندهی گزاره ها باعث نمی شود که کذب در آنها راه نیابد. بنابراین گزاره های کاذبی هم وجود دارد.

یک دسته گزاره هایی که کلماتی در آنها گنجانیده شده که به اشتباه دارای معنا است؛ واژه هایی همچون ایده، اصل، نامتناهی، هستی فی نفسه و لنفسه، روح مطلق، ذات جوهر.

دسته دیگر گزاره هایی که واژه هایش معنادار است، ولی برخلاف قواعد زبان با هم ترکیب شده اند از این رو، از چنین ترکیبی گزاره با معنا به دست نمی آید، نمونه هایی چون هیچ را می جویم، هیچ را می یابم هیچ را می شناسم، هیچ هیچ می شود.

کارناپ نیز مانند دیگر همفکران تحصل گرایش به گونه ای افراطی با مابعد الطبیعه ضدیت و ناسازگاری داشت. ولی انتقادهای وارد شده بر اندیشه های نابسامان آنها، او و دیگران را به مرحله آرام تری از ضدیت با مابعدالطبیعه وارد ساخت. این است که می گوید: «حتی اگر بی معنای مابعدالطبیعه را قبول کنیم، بازهم حس تحیری خواهیم داشت، چگونه است که مردمانی با استعداد در دوره ها و فرهنگ های مختلف این قدر وقت و نیروی خود را مصروف ردیف کردن الفاظ بی معنا کرده اند؟ تاثیر تاریخی فیلسوفان ما بعد الطبیعی بزرگ را چگونه می توان توجیه کرد؟»[13]

آنها بین دو وضعیت ناسازگار قرارگرفته اند، از سویی با تبلیغاتی گسترده و برگزاری همایش های بین المللی مرگ مابعدالطبیعی، را اعلام کرده اند و فلسفه خویش را پایان همه مکاتب فلسفی دانسته اند و از سویی دیگر در شگفت مانده اند که چگونه است که نخبگان هر عصر چنین مهمل باف شده اند، از این رو کارناپ برای توجیه این موقعیت متناقض که به هیچ روی قابل پذیرش نیست، چنین پاسخ می دهد: «مابعدالطبیعه دارای نوعی محتوا و مضمون است، اما نه مضمون نظری (معرفتی). اخبار آن، بیان نوعی نظر نسبت به زندگی است. در واقع سپری شدن عمر مابعدالطبیعه نیز به واسطه همین است که خود را چیزی می داند که نیست. فیلسوف مابعدالطبیعی بر این باور است که مسافر دیاری است که در آن صدق وکذب و حقیقت و باطل مدخلیت دارد، اما در حقیقت چیزی نگفته و خبری نداده است، بلکه فقط مانند هنرمندان حالتی را بیان داشته است» [14]

وی فلاسفه مابعدالطبیعی را در ردیف هنرمندانی که تحت تاثیر مستقیم قوه خیال خویش اند، قرار می دهد و آنان را بی بهره از عینیت و واقعیت در اندیشه های فلسفی می انگارد. از این رو پس از اینکه فیلسوف مابعد الطبیعی را مانند هنرمندان خیال پرداز معرفی می کند، می گوید: البته فیلسوف مابعد الطبیعی هنرمندان دست پایین اند و حکمای مابعد الطبیعی، موسیقیدانانی هستند که استعداد و قدرت موسیقی ندارند.[15]

پوزیتیویست ها در نفی اخلاق متعالی از طبیعت بر یک نظر اتفاق دارند و آن بی معنا بودن اخلاق است، برخی از آنان مانند شلیک اخلاق را برآیند طبیعت انسان و نشان دهنده سمت و سوی غرایز آدمی می دانند که تأمین کننده برخی از نیازها و امیال است، یا برای او سودمند است، برخی دیگر مانند کارناپ و ایر، آن را بیان احساسات فردی می دانند که ارتباطی به قلمرو بیرون از تجربه ندارند چنین اخلاقی با سلیقه ها ی شخصی یا عمومی تفاوتی ندارد.

در حدود 1930 اعضای حلقه تغییراتی در نظراتشان ایجاد کردند. آنها قبلاً از «روان شناسی گرایی» و «پدیدار گرایی» دفاع می کردند که تحت تاثیر ماخ و راسل بود، اما «نویرات» نظر گروه را به سمت دیگری سوق داد «وی مارکسیست منفرد و مستقلی بود و برای عملی کردن جامعه شناسی، اصلاحات و مسائل جامعه شناسی را در قالب زبانی فیزیکالیستی می ریخت : به نحوی که همه گزاره های تجربی، توصیفگر اشیاء و خواص زمانی مکانی داشتند. تز فیزیکالیسم که براصالت فیزیک و بیان همه حقایق و علوم به کمک پدیده های طبیعی و یا تحویل به آنها اشاره دارد، حاصل همکاری «کارناپ» و «نویرات» بود»[16]

نظر نویرات این بود که گزاره های مشاهده ای نباید راجع به داده های حسی باشند، بلکه باید راجع به اشیای فیزیکی باشند. تز «فیزیکالیسم» مانند «شخص A هیجان زده است» را به صورت فیزیکی تفسیر می کند یعنی A حالت خاصی دارد که با ضربان قلب و تنفس سریع مشخص می شود.

فروپاشی

دهه 1930،دهه ناخوشایندی برای پوزیتیویسم بود، حملات منتقدین و به قدرت رسیدن حزب نازی، مکتب وحلقه آنها را به شدت تهدید می کرد. بسیاری از اعضای حلقه یهودی بودند، مانیفیست آنها یعنی «درک علمی از عالم» تهدیدی برای نظریات نژاد گرایانه نازی ها بود.

پس از روی کارآمدن فاشیست ها «نویرات» چون همدلی بسیاری از مارکسیسم داشت به هلند گریخت. «هان» در گذشت، کارناپ به آمریکا رفت، «شلیک» نیز که رساله یک دانشجوی نازی را رد کرده بود، به دست این دانشجو ترور شد.

پس از ترور شلیک غالب اعضای باقی مانده حلقه وین هر یک به سویی گریختند، حلقه وین از هم پاشید و دیگر گروهی متشکل نبود، «پوپر» ضربات سهمگینی را بر پیکر پوزیتیویسم وارد کرد، ضربه نهایی از آن «کواین» بود. «وی تحت تاثیر افکار کارناپ بود در نخستین اثر مهمش «دوجزم اصالت تجربه» کار پوزیتیویسم را یکسره کرد. وی تمایز میان گزاره های ترکیبی و تحلیلی را زیر سئوال برد و مطرح کرد که تجربه امکان فرق نهادن بین قضایای تحلیلی و ترکیبی را نمی دهد»[17]

و در پایان اعلام کرد حکم جزمی غیر تجربی تجربه گرایان یک ایمان مابعد الطبیعی است.

انتقادات بر پوزیتیویسم منطقی

مهمترین منتقد آنها «کارل پوپر» بود. پوپر آرای حلقه وین درباره بنیادی ترین مباحث فلسفی را نقد کرد. وی دو نقد اساسی در مورد نظریه های «حلقه وین» پیش نهاد؛ اول آنکه «امروز میان علم و متافیزیک «ابطال پذیر» است نه اثبات پذیری، برخلاف نظر رایج پوزیتیویست ها، رشد علم در تایید و اثبات نظریات نیست، بلکه محصول نقد و تجدید نظر آنهاست»[18]

بدین ترتیب ملاک تمیز علم از غیرعلم، معنادار بودن احکام نیست بلکه تنها ردپذیری و قابلیت ابطال آنهاست.

«پوپر بیان می دارد: من ابطال پذیری را تنها به عنوان ملاک تمیز به کار می برم و نه هرگز به عنوان معیار معناداری»[19]

دوم: هر چند متافیزیک متفاوت از علم است اما در کل معنادار است.

«نظریه های مابعد الطبیعی و غیر علمی و یا شبه علمی معنا دارند، گذار از مابعدالطبیعه به علم جهشی و ناگهانی نیست آنچه دیروز اندیشه مابعدالطبیعی بوده ممکن است خود به نظریه علمی آزمون پذیر بدل شود»[20]

پوپر استدلال می کند هرتعداد مشاهده داشته باشیم، نمی توانیم از آن حکم کلی مثلاً «تمام زاغ ها سیاه هستند» را استنتاج کنیم. هر قدر زاغ سیاه ببینیم نمی توانیم به آن حکم کلی برسیم زیرا فقط مشاهده یک زاغ سفید، این حکم را ابطال می کند.

نقد پوپر برحلقه وین، ملاک اثبات پذیری آنها را زیر سئوال برد. متافیزیسین ها نیزبر نظر کلیدی حلقه یعنی «معنای یک گزاره، همانا روش تحقیق پذیری آن است» حمله کردند و آن را گزاره علمی ندانستند. آنان می گفتند از نظر علمی و به روش تجربی چگونه می توان خود این گزاره را آزمود؟

و چون این گزاره غیرقابل آزمون است پس بی معنااست ؛ همین انتقادات باعث شد که پوزیتیویست های غیر متعصب تز اصل «تحقیق پذیری خفیف» همانطور که اشاره شد را بپذیرند.

در پایان به جمله ای از ایر اشاره می شود که گفت: «هرکارکه کردیم نتوانستیم متافیزیک را حذف کنیم» و با این جمله مرگ پوزیتیویسم منطقی را اعلام کرد.

پی نوشت ها:

*. عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سیرجان.

**. کارشناسی ارشد جامعه شناسی.

[1] . پل فولکیه، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه؛ ترجمه دکتر یحیی مهدوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1366،ص15.

[2] . همان،ص151.

[3] . همان،ص157.

[4] . خرمشاهی بهاءالدین، پوزیتیویسم منطقی؛ انتشارات علمی فرهنگی، 1361، چاپ اول،ص7.

. [5] آرن نائس، کارناپ، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمی، 1352، چاپ اول،ص21.

[6] . پوزیتیویسم منطقی ص 5.

[7] . کارتاپ، ص 7.

[8] . همان،ص 11.

[9] . پوزیتیویسم منطقی،ص 114.

[10] . کارناپ،ص 12.

[11] . پوزیتیویسم منطقی،ص24.

[12] . همان، ص 29.

[13] . کارناپ،ص61.

[14] . همان،ص71.

[15] . همان،ص72.

[16] . پوزیتیویسم منطقی،ص142.

[17] . پوزیتیویسم منطقی،ص139.

[18] . بشریه حسین، تاریخ اندیشه سیاسی قرن بیستم، انتشارات نشرنی، چاپ اول 1378،ج2،ص64.

[19] . همان، ج 2،ص64.

[20] . همان،ج2،ص64.

کلمات کلیدی
گزاره  |  پوزیتیویسم  |  پوزیتیویسم منطقی  |  وین  |  حلقه وین  |  اصل اثبات پذیری پوزیتیویسم منطقی  |  تحقیق پذیری خفیف  |  اثبات پذیری تجربی  | 
لینک کوتاه :