×

نمونه هایی از غم ها و شادی های پیامبر(صلی الله علیه وآله)


تعداد بازدید : 7779     تاریخ درج : 1390/08/08

53

مقدمه:

فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً ،(1) آنها باید کمتر بخندند و بسیار بگریند.

در قرآن کریم، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) به عنوان اسوه و الگوی کامل برای کسانی که خواهان حقیقت و زندگی سعادتمندانه هستند، معرفی شده است:

لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللهَ وَ الْیَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَکَرَ اللهَ کَثِیراً .(2)

«مسلّماً برای شما در زندگی رسول الله سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به (رحمت) خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.»

روشن است کسی که از سوی خداوند به عنوان الگو و نماد زندگی شناسانده می شود، نباید در گفتار و رفتارش چیزی بی فایده یا کم فایده دیده شود و به یقین پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) چنین بود که تمام گفتار، رفتار و کردارش حتی خنده ها، تبسم ها و اشگ هایش، برای پیروان او پر از درس ها، نکته ها و پیام است; زیرا قرآن در وصف او می گوید: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ;(3) «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید. آنچه می گوید چیزی جز وحی نیست.»

1 . توبه : 81

2 . احزاب : 21

3 . نجم : 3ـ4

---------------------------------------------------

54

---------------------------------------------------

پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) بسیاری از معارف و حقایق (به خصوص در مورد اهل بیتش) را با تبسم ها و اشک های خود بیان کرده که سزاوار است طالبان حقیقت و امتش، در مورد لبخندها و گریه های او تأمل کنند و با دقت به مطالعه بنشینند.

در این نوشتار، گوشه هایی از لبخندها و گریه های پر رمز و راز حضرتش جمع آوری شده، که امید است برای خوانندگان سودمند باشد.

خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام خواستگاری علی(علیه السلام) از فاطمه(علیها السلام) :

از علی(علیه السلام) نقل شده که گفت: ابوبکر و عمر نزد من آمدند و گفتند: اگر خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله)بروی و از فاطمه خواستگاری کنی (شاید موافقت کند). من به حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفتم، وقتی آن حضرت مرا دید خندید و فرمود: چه چیزی تو را به این جا آورده و حاجتت چیست؟

علی(علیه السلام) گفت: قرابت خود و پیشگامی ام در اسلام و یاری و جهادم را یاد آوردم. حضرت فرمود: ای علی، راست گفتی و تو بالاتر از آنی که می گویی.

گفتم: ای پیامبر خدا، آیا فاطمه را به ازدواجم در می آوری؟

پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: پیش از تو، مردانی از فاطمه خواستگاری کردند و من او را در جریان قرار دادم ولی در چهره اش ناخشنودی و نارضایتی دیدم، اکنون منتظر باش تا برگردم.

رسول الله(صلی الله علیه وآله) بر فاطمه وارد شد و بدو فرمود: ای فاطمه. گفت: لبیک، لبیک، ای پیامبر خدا، خواسته ات چیست؟

فرمود: علی، فرزند ابوطالب کسی است که قرابت و خویشی و فضل او را می شناسی وپیشینه او را در اسلام را می دانی و من از پروردگارم خواسته ام که بهترین و محبوبترین خلق را به ازدواج تو درآورد و علی درباره تو چنین خواسته ای را مطرح کرده است، نظرت چیست؟

فاطمه(علیها السلام) سکوت کرد و روی خود را برنگرداند و رسول الله(صلی الله علیه وآله) در او ناخشنودی ندید. در این هنگام برخاست، در حالی که می گفت: الله اکبر سکوت او، اقرار (و رضای) اوست.(1)

امّ سلمه گوید: بعد از خواستگاری علی از فاطمه(علیهما السلام) ، پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) را دیدم در حالی که از خوشحالی «لا إِلَهَ إِلاَّ الله» می گفت، در چهره علی تبسّم کرد... .(2)

1 . امالی شیخ طوسی، ص40

2 . بحارالأنوار، ج43، 127

---------------------------------------------------

55

---------------------------------------------------

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به هنگام دیدن جهیزیه دخترش فاطمه(علیها السلام) :

... و پیامبر(صلی الله علیه وآله) مشتی از درهم ها را برداشت و ابوبکر را فراخواند و آن را به او داد و فرمود: «با آن برای دخترم لوازم خانه تهیه کن» و همراه او سلمان و بلال را فرستاد تا در حمل لوازمِ خریداری شده، یاری اش نمایند. ابوبکر گوید: مبلغی که (پیامبر(صلی الله علیه وآله)) به من داد، شصت و سه درهم بود. با آن، یک زیرانداز مصری پر شده از پشم، یک فرش از پوست، بالشی از چرم، که از لیف خرما پر شده بود، چادری خیبری، یک مشک آب، یک آفتابه و چند عدد کوزه سفالی و پرده نازک پشمی خریدم و همه آن ها را نزد رسول الله(صلی الله علیه وآله) آورده، در پیشگاهش نهادیم. وقتی نگاه حضرت به آن ها افتاد، اشگ ریخت و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «اَللَّهُمَّ بارِکْ لِقَوم جُلّ آنِیَتِهِمْ الْخَزَفْ...»; «خدایا! به کسانی که بیشتر ظروفشان از سفال است، برکت عطا فرما».(1)

لبخند پیامبر(صلی الله علیه وآله) ، هنگام گفتوگوی علی و فاطمه(علیهما السلام) :

ابن عباس گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر علی و فاطمه(علیهما السلام) وارد شد، در حالی که آن دو می خندیدند. آن دو، وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) را دیدند، سکوت کردند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) خطاب به ایشان فرمود: چه شد که خندیدید و همین که مرا دیدید ساکت شدید؟! فاطمه(علیها السلام) گفت: ... ای پیامبر خدا، علی گفت: من نزد رسول الله از تو محبوبترم و من گفتم: محبوبیت من نزد پیامبر از تو بیشتر است. پیامبر(صلی الله علیه وآله)تبسم کرده، فرمودند: دخترکم تو (رحم و) رقت فرزند را داری و علی نزد من از تو عزیزتر است; «یا بُنَیَّةَ لَکِ رِقَّة الْوَلد و عَلِیٌّ أَعزّ عَلَیَّ مِنْکِ».(2)

1 . بحار، ج43، ص130

2 . مجمع الزوائد، ج9، ص202

---------------------------------------------------

56

---------------------------------------------------

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر مصیبت های اهل بیتش

ابن عباس گوید: پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) وقتی در حال احتضار بود، به شدت گریست; به گونه ای که محاسنش به آب دیدگانش تر شد. پرسیدند: ای پیامبرخدا، چه چیزی سبب شد که تو اشگ بریزی؟ فرمود: گریه ام برای ذریّه ام و به خاطر ظلمی است که بَدان امّتم پس از من بر آنها روا خواهند داشت. گویا می بینم به دخترم، فاطمه پس از من ظلم می شود و فریاد وا اَبتای او بلند است و کسی از امتم یاری اش نمی کند!

فاطمه(علیها السلام) وقتی این سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله) را شنید گریه کرد. حضرت بدو فرمود: دخترم! گریه نکن. فاطمه گفت: گریه ام به خاطر رفتاری که با من می شود نیست، بلکه از یاد لحظه جدایی تو گریه ام جاری شد.

پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: بشارت می دهم که از اهل بیتم تو نخستین کسی هستی که به من ملحق می شود.(1)

خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) در چهره علی(علیه السلام) :

روز جنگ بدر، پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) هیچ آبی نداشت و علی(علیه السلام) میان دشمن رفت تا آبی بیاورد و این در حالی بود که چاه بدر در دست دشمن بود و آن ها بر چاه احاطه داشتند، علی(علیه السلام) بر سر چاه رسید و به داخل آن رفته، ظرف آب را پرکرد و بر روی چاه گذاشت. در این هنگام صدایی شنید... و لحظه ای در چاه نشست و پس از آن که آرام شد، بالا آمد، دید آب بر زمین ریخته است. بار دیگر پایین رفت و همان ماجرا تکرار شد. در مرتبه سوم آب را بالا نفرستاد بلکه با خودش حمل کرد و بالا آورد. وقتی آب را خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) رساند، حضرت در چهره علی نظر کرد و خندید و فرمود: تو (از ماجرا) خبر می دهی یا من بگویم؟ علی(علیه السلام) عرض کرد: ای فرستاده خدا، شما بفرمایید. سخن تو شیرین تر است.

پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) داستان را تعریف کرد، سپس فرمود: آن شخص جبرئیل بود (که آب را ریخت) و تو را تجربه می کرد و ثبات قلب تو را به ملائکه می نمایاند.(2)

گریه های پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای علی(علیه السلام) :

1 . ابوبکر می گوید: ...در مورد ابو الحسن (علی(علیه السلام)) تعجب نکنید، به خدا سوگند روزی

1 . امالی شیخ طوسی، ص188

2 . مناقب آل ابی طالب، ج1، ص358 ; بحارالأنوار، ج41، ص69

---------------------------------------------------

57

---------------------------------------------------

که علی درِ خیبر را از جا کَنْد، من در کنار پیامبر بودم، دیدم که حضرت خندید; به گونه ای که دندان هایش آشکار شد. پس از اندکی دیدم گریه می کند; به حدّی که محاسنش از آب دیدگانش تر شد. گفتم: ای پیامبرخدا، در یک لحظه، هم خنده و هم گریه؟! فرمود: اما خنده ام به خاطر این است که از کنده شدن درِ خیبر به دست علی خوشحال شدم و اما گریه ام برای علی(علیه السلام) است; چرا که او در خیبر را در حالی کند که سه روز است روزه دارد، آن هم با آب خالی...(1)

اصبغ بن نباته روایت کرده که پیامبر(صلی الله علیه وآله) یک هفته علی را ندیده بود. دیدند که آن حضرت گریه می کند و می گوید: خدایا! علی نور چشم، قوّت بازو، پسرعمویم و برطرف کننده غم و غصه از چهره من است، او را به من برگردان! و فرمود: برای کسی که از علی(علیه السلام) برایم خبری بیاورد، بهشت را برایش ضمانت می کنم. مردم (برای پیدا کردن علی(علیه السلام)) به راه افتادند. فضل بن عباس او را یافت و پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را به بهشت بشارت داد...(2)

ابن عباس می گوید: روزی من، پیامبر(صلی الله علیه وآله) و علی بن ابی طالب(علیه السلام) به بیرون رفتیم، پیامبر(صلی الله علیه وآله)سر خود را بر سینه علی(علیه السلام) نهاد و اشگ می ریخت. علی(علیه السلام) گفت: ای پیامبرخدا، گریه ات برای چیست؟ خداوند چشمان تو را گریان نکند. فرمود: گریه ام (به خاطر) کینه هایی است که در دل برخی، نسبت به تو وجود دارد، که آن ها را برای تو آشکار نمی کنند تا این که ما از همدیگر جدا شویم.(3)

از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل است که فرمود: در واقعه خیبر بدنم بیست و پنج زخم برداشت.

با این زخم ها خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسیدم. وقتی جراحت های مرا دید، گریه کرد و از

اشک های دیدگانش گرفت و بر جراحاتم کشید. در همان لحظه از درد و رنج زخم ها راحت

شدم.(4)

وقتی علی(علیه السلام) از غزوه احد برگشت، هشتاد زخم بر بدنش وارد شده بود. در حالی که زخم های خود را مداوا می کرد و همانند یک قطعه گوشت خُرد شده بر روی فرش افتاده بود. پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای عیادت از او وارد شد. وقتی وی را در آن وضع دید، گریه کرد و فرمود:

مردی که این گونه در راه خدا مصیبت ببیند، بر خداست که (آنچه حق اوست) در موردش انجام دهد و انجام خواهد داد.(5)

علی(علیه السلام) در غزوه اُحُد، دشمنان را از چپ و راستِ پیامبر(صلی الله علیه وآله) دور می کرد. آن حضرت آن

1 . بحارالأنوار، ج29، ص182

2 . مناقب آل ابی طالب، ج2، ص176 ; بحار الأنوار، ج39، ص100

3 . مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، ج1، ص231

4 . کمال الدین وتمام النعمه، ص542

5 . الاختصاص، ص158 ; بحارالأنوار، ج40، ص114

---------------------------------------------------

58

---------------------------------------------------

قدر جنگید که شمشیرش شکست و سه تکه شد! آن را نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) برد و عرض کرد: این شمشیر من است که قطعه قطعه شده، آیا من به بیعتم وفا کردم؟!

حضرت فرمود: آری، و آنگاه ذوالفقار (شمشیر مخصوص) را به او داد و چون پیامبر(صلی الله علیه وآله) دید از شدّت جنگ و خستگی ناشی از آن، پاهای علی(علیه السلام) توهم می رود سرش را به سوی آسمان گرفت و در حالی که گریه می کرد، گفت: خدایا! وعده ام دادی که دینت را یاری کنی و اگر بخواهی ناتوان نیستی...(1)

شگفتی سلمان فارسی درباره فاطمه(علیها السلام) و خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله)

از سلمان فارسی نقل است که گفت: روزی به خانه فاطمه رفتم، دیدم که او در حالی که با چادری خود را پوشانده، خوابیده است و دیگی در کنارش می جوشد، بی آنکه آتشی زیر آن باشد! با شتاب نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفتم. پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) تا مرا دید، خندید و فرمود: ای ابو عبدالله (سلمان)، آنچه از حال دخترم فاطمه دیدی تعجب کردی؟! گفتم: آری، ای پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) . آن حضرت فرمود: آیا از کار خدا تعجب می کنی؟ خدای تبارک و تعالی دانست دخترم فاطمه ضعیف است، از این رو، او را تأیید کرده، بهوسیله فرشته ای گرامی، وی را در کارهایش کمک کرد.(2)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) درباره فاطمه(علیها السلام) :

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) بر فاطمه(علیها السلام) وارد شد، در حالی که بر او پوششی از کرک شتر بود و با دستانش آسیاب را می چرخاند و به کودکش شیر می داد، چون نگاه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به او افتاد، اشگ هایش جاری شد وفرمود: دخترم! تلخی دنیا را در برابر شیرینی آخرت اندک بدان; چراکه خدا بر من آیه وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی (3) را نازل کرد.(4)

خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) در صحنه جنگ اُحد:

در غزوه اُحد، درگیری شدت گرفت و مردان جنگیِ مشرکان با تیراندازی، تعدادی از لشکر اسلام را مجروح کردند پیامبر(صلی الله علیه وآله) مسلمانان را به جنگیدن و دفاع ترغیب و تشویق می کرد و به «سعد» فرمود: پدر و مادرم به فدایت باد! تیر بینداز. در این هنگام «حیان بن العرقه»

1 . بحارالأنوار، ج20، ص108 ; تفسیر نور الثقلین، ج1، ص398

2 . الثاقب فی المناقب، ص301

3 . ضحی : 5

4 . مجمع البیان، ج10ـ9، ص765 ; بحارالأنوار، ج16، ص143

---------------------------------------------------

59

---------------------------------------------------

از سپاه دشمن تیری انداخت که به دامن «امّ ایمن» که کارش در آن روز آب رسانی به مجروحان و مداوای آنها بود، اصابت کرد و او را به زمین انداخت و لباسش کنار رفت. «حیان بن العرقه» از این صحنه شاد شد و خندید و این امر بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) گران آمد، در این حال تیری به سعد وقاص داد و فرمود: این تیر را به سوی «حیان» بینداز. سعد تیر را انداخت و آن به گودی گلوی «حیان» خورد و او به پشت افتاد و عورتش نمایان شد. سعد گفت: دیدم پیامبر(صلی الله علیه وآله)خندید; آن گونه که دندان های کنارش آشکار شد... .(1)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در شهادت حضرت حمزه

پیامبر(صلی الله علیه وآله) ، پس از غزوه اُحد، وقتی صدای گریه از خانه های انصار شنید که بر کشته های خویش می گریستند، اشک از چشمانش جاری شد و فرمود: اما حمزه! کسی نیست که بر وی بگرید. وقتی سعدبن معاذ و اُسید بن حضیر این سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله) را شنیدند، نزد زنان بنی عبدالأشهل رفته، آنان را به خانه پیامبر(صلی الله علیه وآله) آوردند و آنان همگی برای حمزه گریه (و عزاداری) کردند و پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) با شنیدن صدای گریه و ناله آنها در حقشان دعا کرد و دستور دادند که برگردند. پس از آن بود که هیچ انصاری بر مرده خود گریه نمی کرد، جز پس از گریه بر حضرت حمزه.(2)

...پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) به امیرمؤمنان فرمود: درباره عمویت جستجو کن. علی(علیه السلام) در پی جسد حمزه آمد تا این که او را یافت، وقتی وضعیت اسف بار به شهادت رسیدن حمزه را دید، برایش مشکل بود که آن وضعیت را برای پیامبر شرح دهد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) خود به کنار جنازه حمزه آمد و دید که سینه حمزه را شکافته و جگرش را درآورده اند، گریه کرد و گفت: به خدا سوگند جایی نایستادم که بر من سخت تر از این مکان باشد... .(3)

خنده و شادی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از کار علی(علیه السلام) :

ابوهریره گوید: در مدینه قحطی و گرسنگی روی داد و یک شب و یک روز بر من گذشت که چیزی نخوردم! ابوبکر را دیدم و از او آیه ای را (که خود تفسیر آن آیه را بهتر می دانستم) پرسیدم و با او تا درِ خانه اش رفتم. او وارد خانه شد و من گرسنه برگشتم و آن روز را گرسنه ماندم. فردایش خلیفه دوم را دیدم و از وی آیه ای را (که خود به تفسیرش از او

1 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص248

2 . معالم المدرستین، ج1، ص56 ; و قریب به همین نقل در مدینة البلاغة، ج1، ص53 آمده است.

3 . بحارالأنوار، ج2، ص62

---------------------------------------------------

60

---------------------------------------------------

آگاه تر بودم) پرسیدم، رفتار او هم مانند رفتار ابوبکر بود (و من باز هم گرسنه برگشتم). روز سوّم نزد علی(علیه السلام) رفتم و از او چیزی را که تنها او می دانست، پرسیدم (جواب داد). خواستم برگردم که مرا به خانه اش دعوت کرد و دو قرص نان و روغن به من داد. پس از آن که سیر شدم نزد پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) رفتم، آن حضرت تا مرا دید، خندید و گفت: تو برایم خبر می دهی یا من تو را خبر دهم؟ سپس ماجرا را آن گونه که اتفاق افتاد بیان کرد و فرمود: (این ماجرا را) جبرئیل برایم تعریف کرد.(1)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مرگ عبدالمطّلب

از پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) پرسیدند: آیا رحلت عبدالمطّلب را به یاد داری؟

فرمود: آری، آن روز من هشت ساله بودم. «امّ ایمن» گوید: پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) را در آن روز دیدم که پشت سر جنازه عبدالمطّلب می گریست.(2)

خنده و تعجب پیامبر(صلی الله علیه وآله) از زود رنجی بنی آدم

نقل شده که مردم مدینه از خشکسالی و کمی باران، در نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) شکوه کردند و از حضرتش خواستند که برای نزول باران دعا کند. حضرت به آنان فرمود: در فلان روز بیرون بیایید و صدقه بدهید. در موعد مقرر حضرت به اتفاق مردم از خانه هایشان بیرون آمدند و به مصلا رفتند و نماز خواندند و پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) دعا کردند بلافاصله باران فراوانی نازل شد تا حدی که سیل راه افتاد و مردم آمدند خدمت حضرت و عرض کردند: از خدا بخواه باران را برگرداند. در این لحظه پیامبر(صلی الله علیه وآله) که بالای منبر بود، به شدت خندید، به خاطر تعجب از زودرنجی فرزند آدم. سپس دستانش را بلند کرد و گفت: «اَللَّهُمَّ حَوَالَیْنَا وَ لا عَلَیْنَا...»; «خدایا! باران را، بر اطراف و پیرامون ما بباران، نه بر سرِ ما.»

پس از آن بود که ابرها از بارش بر شهر مدینه دریغ کردند، گویی خیمه ای بر بالای شهر زده شد; به طوری که باران بر اطراف شهر و مراتع می بارید اما قطره ای از آن بر شهر نازل نمی شد.

در برخی از روایات آمده است: وقتی مدینه به صورت خیمه درآمد، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به شدت خندید و فرمود: خداوند ابوطالب را خیر دهد! اگر زنده بود چشمش روشن می شد. چه کسی

1 . بحارالأنوار، ج41، ص27

2 . الطبقات الکبری، ج1، ص119 ; بحارالأنوار، ج15، ص156

---------------------------------------------------

61

---------------------------------------------------

کلام او را برای ما می خواند؟ علی(علیه السلام) از جا برخاست و گفت: یا رسول الله، گویا منظور شما این شعر است:(1)

وَ أَبْیَضُ یُسْتَسْقَی الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ *** ثِمَالُ الْیَتَامَی عِصْمَةٌ لِلاَْرَامِلِ ...

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام جدایی اش از ابوطالب

واحدی گوید: در حالی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) دوازده سال سن داشت، قریش تصمیم گرفتند کاروانی تجاری، با سرمایه و اموالی زیاد روانه شام کنند و ابوطالب هم تصمیم گرفت آن کاروان را همراهی کند. حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) نیز میل داشت همراه عمویش به این سفر برود. وقتی ابوطالب به چهره او نگریست، حالش منقلب شد اما عموها و عمه های او، که از این مسافرت خشنود نبودند، با او صحبت کردند و گفتند: نوجوانی چون او را نباید در معرض مشکلات سفر و امراض قرار داد. همان گونه که خود ابوطالب هم چنین فکر می کرد و تصمیم داشت برادرزاده اش در مکه بماند، ناگهان ابوطالب دید، محمد(صلی الله علیه وآله)، برادر زاده اش گریه می کند. به او گفت: فرزند برادرم! شاید گریه ات از این جهت باشد که احساس کرده ای من تو را در مکه تنها می گذارم و خودم به مسافرت می روم؟ حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) گفت: آری، چنین است. ابوطالب گفت: نه هرگز از تو جدا نمی شوم. همراهم حرکت کن و پیامبر در آن سفر با ابوطالب همراه شد...(2)

خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) از جزع شیطان

حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) غروب روز عرفه (در عرفات) برای امّت خود دعا کرد که بخشیده شوند، حتی از مظالم و خون های ریخته شده (حق الناس)، این دعایش اجابت نشد. صبح مزدلفه (صبح عید قربان در مشعرالحرام) همان دعا را کردند که اجابت شد، حتی در مورد مظالم و خون. (شیطان بی تاب شد) و پیامبر(صلی الله علیه وآله) از بی تابی شیطان خندید.(3)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به یاد همسر باوفایش خدیجه(علیها السلام) :

...امّ سلمه (از همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله)) گوید: وقتی که نزد پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) از خدیجه یاد کردیم، حضرت گریه کردند و فرمودند: خدیجه! و مانند خدیجه کجاست؟ او زمانی مرا تصدیق کرد

1 . بحارالأنوار، ج20، ص300

2 . دلائل النبوه، ص230

3 . اعانة الطالبین، ج2، ص315

---------------------------------------------------

62

---------------------------------------------------

که همه مردم تکذیبم کردند و در راه دین خدا مرا قوّت بخشید و با مال خود، اسلام را یاری کرد. خدای عزّ وجلّ مرا فرمان داد که خدیجه را به خانه ای از زمرد در بهشت، که در آن رنج و مشکلی وجود ندارد، بشارت دهم.(1)

خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) از پیروزی امّ هانی بر برادرش علی(علیه السلام) :

پیامبر(صلی الله علیه وآله) بعد از فتح مکه اعلان کردند که خون چند نفر هدر است، آنان را هر جا یافتید بکشید; از جمله آنها دو مرد از (قبیله) بنی مخزوم بودند که به اُمّ هانی پناهنده شدند و علی(علیه السلام)وقتی آن دو را دید، شمشیر کشید تا بکشد، اُمّ هانی میان حضرت و آن دو مرد حایل شد و شمشیر را از علی گرفت و بر او غالب شد و درِ خانه اش را بر روی وی بست و علی(علیه السلام) اصرار کرد اما او اجازه نداد و گفت: (حاکم) میان من و تو پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) ! پیش از آن که نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله)بیایند، خبر به حضرت رسید. پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) وقتی علی و امّ هانی را دید، خندید و به علی(علیه السلام)فرمود: ای ابو الحسن، امّ هانی بر تو پیروز شد؟! علی(علیه السلام) گفت: ای پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) به خدا سوگند او نمی توانست کاری انجام دهد تا این که شمشیر را از دستم گرفت.

پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: اگر همه مردم از ابوطالب بودند، همه شان این گونه شدید و قوی

بودند.

سپس پیامبر(صلی الله علیه وآله) در حالی که خنده بر لب داشتند، به ام هانی فرمودند: ما آن دو نفر را مهدور الدم دانستیم.

امّ هانی گفت: ای فرستاده خداوند، من آن دو را پناه داده ام، ایشان را بر من ببخش. پیامبر فرمود: ای امّ هانی، هر که را تو پناه دادی ما پناهش دادیم و به علی(علیه السلام) فرمود: از آن دو صرف نظر کن و ایشان را به خاطر امّ هانی آزاد بگذار.(2)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در کنار قبر مادرش در ابواء

از ابن عباس و غیر ایشان نقل شده است: ...هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) در جریان عمره حدیبیه به سرزمین ابواء رسید، فرمود: خداوند به من اجازه داد که قبر مادرم را زیارت کنم، سپس کنار قبر مادر رفت و آن را مرتب کرد و بر آن گریست. مسلمانان نیز به خاطر گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) گریه کردند.(3)

1 . بحارالأنوار، ج43، ص131

2 . شرح الأخبار، ج3، ص217

3 . بحارالأنوار، ج15، ص162

---------------------------------------------------

63

---------------------------------------------------

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مرگ فاطمه بنت اسد

امام صادق(علیه السلام) فرمود: هنگامی که فاطمه بنت اسد، مادر امیر مؤمنان(علیه السلام) درگذشت، علی(علیه السلام)نزد پیامبر رفت. پیامبر از او پرسید: ابوالحسن! کاری داری؟ عرض کرد: مادرم از دنیا رفت. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: به خدا سوگند او مادر من هم بود و در این هنگام بر مرگ فاطمه بنت اسد گریست و گفت: ای وای مادرم!...(1)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مرگ ابوطالب

ابن سعد با واسطه نقل کرده که علی(علیه السلام) فرمود: وقتی پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) را از رحلت ابوطالب خبر دادم، حضرت گریست و فرمود: او را غسل بده و کفن کن و من هم چنین کردم.(2)

خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) از قضای خدا درباره بنده مؤمن

امام صادق(علیه السلام) از پدرانش نقل کرده که: روزی پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) خندید، آن گونه که دندان های آخرش نمایان شد، و در این هنگام فرمود: از من نمی پرسید به خاطر چه چیزی خندیدم؟ گفتند: چرا ای پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) ! فرمود: تعجبم برای فرد مسلمان است که خدای سبحان

1 . کافی، ج1، ص43 ; بحارالأنوار، ج6، ص232 و، ج18، ص6

2 . تلخیص الحبیر، ج5، ص150

---------------------------------------------------

64

---------------------------------------------------

هیچ قضایی درباره او ندارد، جز این که در عاقبت امر به خیر و صلاحش خواهد بود.(1)

پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) روزی با یاران خود نشسته بودند که حضرت لحظه ای خندید و آنگاه فرمود: از من نمی پرسید که چرا و برای چه چیزی خندیدم؟ گفتند: ای فرستاده خداوند، از چه رو خندیدی؟ فرمود: تعجب کردم از کار شخص مؤمن که همه اش خیر است. اگر چیزی که مورد علاقه اوست به او برسد، حمد خدا را می گوید و این به خیر اوست و اگر چیز ناخوشایندی به او رسد، صبر می کند که این هم به خیر اوست و هیچ کس نیست که تمام امورش خیر باشد جز بنده مؤمن.(2)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به هنگام استلام حجرالأسود

عبدالله بن عمر گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله) به طرف حجرالأسود رفت و لب های خود را بر آن نهاد و زمانی طولانی گریست، سپس متوجه شد که عمربن خطاب هم می گرید. فرمود: ای عمر، این جاست که اشگ ها ریخته می شود.(3)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام خروج از مکه:

پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از حجّة الوداع، هنگام خروج از مکه، پیوسته نگاه به کعبه می کرد و می گریست.

نقل شده که پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام هجرت و خروج از مکه به سوی مدینه، پیوسته نگاه به خانه خدا می کرد و می گریست و این گریه به خاطر اندوهی که بود از جدایی خانه خدا برای حضرت پدید می آمد.(4)

و قرطبی در تفسیرش(5) از ابن عباس و قتاده نقل کرده که: پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از حجّة الوداع، هنگام خروج از مکه، پیوسته نگاه به کعبه می کرد و می گریست و آیه 13 سوره محمد(صلی الله علیه وآله) به دنبال آن، نازل شده است.

خنده و شگفتی پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) از مجادله بنده با خدا در قیامت

انس بن مالک گفت: روزی پیامبر(صلی الله علیه وآله) خنده یا تبسم کرد و فرمود: از من نمی پرسید که از چه رو خندیدم؟! و سپس افزود: در شگفتم از مجادله بنده با پروردگارش در روز قیامت، که

1 . شیخ صدوق، توحید، ص401 ; بحارالأنوار، ج68، ص141

2 . مسند احمد، ج6، ص16

3 . شرح الکبیر، ج3، ص384 ; المستدرک، ج1، ص454

4 . التبیان، ج9، ص288 ; مجمع البیان، ج9، ص144

5 . تفسیر قرطبی، ج16، ص223

---------------------------------------------------

65

---------------------------------------------------

می گوید: پروردگارا! آیا وعده ندادی که بر من ظلم نکنی؟

خداوند می فرماید: آری، وعده دادم!

بنده می گوید: من شهادت هیچ کس را علیه خودم نمی پذیرم جز این که از خودم باشد.

پروردگار می فرماید: آیا کافی نیست که من و فرشتگان کرام الکاتبین شاهد باشیم؟

پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: این سخن چند بار رد و بدل می شود، پس از این، دهان بنده را مهر می کنند و می بندند و اعضای بدن او سخن می گویند و شرح می دهند که او چه کرده است.

پروردگار خطاب به ایشان می فرماید: دور باشید، آیا با من مجادله می کنید؟!(1)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مرگ نجاشی پادشاه حبشه

امام حسن عسکری(علیه السلام) از پدرانش نقل کرده، هنگامی که پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) خبر مرگ نجاشی را از جبرئیل شنید، به شدت گریست (بَکَی بُکَاءَ حَزِین عَلَیْهِ) و فرمود: برادر شما «اَصْحَمَه»(2)مرد. حضرت آنگاه به صحرا رفت و از راه دور بر او نماز خواند و هفت تکبیر گفت و خداوند زمین را برای او هموار ساخت; به طوری که جنازه نجاشی را دید، در حالی که او در حبشه بود.(3)

خنده و شگفتی پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) از یک رؤیای شگفت انگیز

عایشه گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله) از رؤیایی که مردی برای وی نقل کرد، آنقدر خندید که هرگز ندیده بودم از چیزی آن گونه بخندد!

محمدبن سیرین گوید: دانستم که آن رؤیا و تأویلش چیست. خواب این بود که آن مرد دید سرش جدا شده و او به دنبالش حرکت می کند (و تأویل آن این است که) سر، پیامبر(صلی الله علیه وآله)بود و آن مرد می خواست با عملِ خود به عملِ پیامبر(صلی الله علیه وآله) برسد ولی نمی توانست.(4)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر شهید فخ

امام باقر(علیه السلام) فرمود: وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به سرزمین فخ رسید، نمازی را آغاز کرد، در رکعت دومِ نماز گریست و مردم چون گریه آن حضرت را دیدند، گریستند. در پایان نماز پرسید: چرا گریه می کنید؟ عرض کردند: از گریه تو می گرییم. حضرت فرمود: وقتی رکعت اول نماز را

1 . نیشابوری، مستدرک الحاکم، ج4، ص601

2 . نام نجاشی است.

3 . عیون اخبار الرضا(علیه السلام) ، ج2، ص252 ; وسائل الشیعه، ج3، ص107

4 . المصنف، ج7، ص244

---------------------------------------------------

66

---------------------------------------------------

خواندم، جبرئیل بر من نازل شد و گفت: ای محمد(صلی الله علیه وآله) مردی از فرزندان تو در این مکان کشته خواهد شد و شهیدِ همراه او پاداش دو شهید دارد.(1)

خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) از برخی استغفارها

از علی بن ربیعه نقل شده که گفت: مرکبی را آوردند که علی بن ابی طالب سوار شود، وقتی آن حضرت پای خود را در رکاب گذاشت، گفت: «بسم الله...» و آنگاه که بر مرکب نشست، گفت: «الحمد لله...» و سپس سه بار حمد خدا و سه تکبیرگفت و این کلمات را خواند: «سُبْحَانَکَ لا إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی إِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ أَنْتَ». سپس خندید. گفتم: ای امیر مؤمنان، از چه رو خندیدی؟ فرمود: پیامبرخدا را دیدم، همین کار را که من انجام دادم او نیز انجام داد و خندید. پرسیدم: ای پیامبرخدا! برای چه خندیدی؟ فرمود: پروردگار از بنده اش تعجب می کند هنگامی که می گوید: «رَبِّ اغْفِرْ لِی» و می فرماید: «بنده من دانست که گناهان را جز من، کسی نمی بخشد.»(2)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مرگ فرزندش ابراهیم:

عایشه گوید: وقتی ابراهیم از دنیا رفت، پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مرگ وی گریست، تا حدّی که اشگ های دیدگانش بر محاسنش جاری شد. به او گفتند: ای پیامبرخدا، دیگران را از گریه کردن باز می داری، در حالی که خود اینگونه اشگ می ریزی؟! فرمود: این گریه نیست، همانا رحمت است و هرکس که رحم و مهربانی نکند، به او رحم و مهربانی نخواهد شد.(3)

و در نقل دیگر آمده است: وقتی اشگ های حضرت در مرگ فرزندش ابراهیم جاری شد، فرمود: اشگ ها از چشم جاری و قلب اندوهناک می شود ولی ما چیزی نمی گوییم که موجب خشم پروردگار شود و ما به خاطر تو محزونیم، ای ابراهیم.(4)

این ماجرا در مورد مرگ فرزند دیگر پیامبر(صلی الله علیه وآله) (طاهر) و یکی از دخترانش هم نقل شده است.(5)

شادی و خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) از بخشیده شدن گناهکاران در قیامت

از ابوذر(رحمه الله) نقل شده که گفت: پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: در قیامت شخصی را می آورند و (به

1 . مقاتل الطالبیین، ص290 ; بحارالأنوار، ج48، ص170

2 . مسند احمد، ج1، ص97 ; دعائم الإسلام، ج1، ص346 ; بحارالأنوار، ج61، ص218 ; فقه السنه، ج1، ص293

3 . وسائل الشیعه، ج3، ص282

4 . الکافی، ج3، ص263 ; وسائل الشیعه، ج3، ص280

5 . نکـ : مجمع الزوائد، ج3، ص18

---------------------------------------------------

67

---------------------------------------------------

فرشتگان) گفته می شود که گناهان کوچک وی را بر او عرضه کنید، فرشتگان چنین می کنند، اما گناهان کبیره را از او پنهان می دارند (او با دیدن گناهان خود) می گوید: در چنین روزی چنین عملی را انجام دادم و به گناهان کوچک خود اعتراف می کند، در حالی که از گناهان بزرگش ترس دارد. (به فرشتگان) گفته می شود به جای هر سیّئه و بدی، حسنه ای به او بدهید. او می گوید: من گناهانی دارم که اکنون آنها را نمی بینم!

ابوذر گوید: دیدم پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) به گونه ای خندید که دندان های کناری او هم آشکار شد!(1)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام تلاوت قرآن

پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام شنیدن قرآن گریه می کرد.(2) آن حضرت به ابن مسعود فرمود: قرآن را بر من قرائت کن. ابن مسعود گوید: شروع به خواندن سوره نساء کردم تا این که به آیه: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّة بِشَهِید وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً (3) رسیدم، دیدم اشک از چشمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)سرازیر شد و فرمود: دیگر بس است.

ابوالفتوح رازی در تفسیر خود این روایت را نقل کرده و افزوده است:

ابن مسعود گوید: چون به آیه یاد شده رسیدم، حضرت گریه کرد و فرمود: بار دیگر، از اول تلاوت کن. باز شروع کردم تا این که به آیه یادشده رسیدم، پیامبر(صلی الله علیه وآله) بیشتر از بار اول گریه کرد و فرمود: بس است.(4)

نقل کرده اند که هرگاه آیه وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً را نزد پیامبر می خواندند، اشگ های حضرت جاری می شد.(5)

خنده و شگفتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از شدت نزول باران به دنبال نماز باران و دعای آن حضرت

عایشه نقل کرده است که: مردم از قحطی و خشک سالی نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) شکایت کردند. حضرت خطبه خواندند و دعا کردند و دو رکعت نماز گزاردند. در پی آن، خداوند قطعه ابری پدید آورد که رعد و برقی زد و سپس باران نازل شد. هنوز پیامبر(صلی الله علیه وآله) به مسجدش (مسجدالنبی) نرسیده بود که سیل ها به راه افتاد! وقتی حضرت دیدند مردم با سرعت و شتاب،

1 . مسند احمد، ج5، ص157 ; مجمع البیان، ج7، ص313

2 . سبل السلام، ج3، ص131

3 . نساء : 41، «حال آن ها چگونه است در آن روز که از هر امتی شاهد و گواهی می آوریم و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم گرفت؟!»

4 . مستدرک الوسائل، ج4، ص277

5 . المیزان، ج12، ص326

---------------------------------------------------

68

---------------------------------------------------

به خانه هایشان می روند، به شدّت خندیدند و گفتند: «أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْء قَدِیر وَأَنِّی عَبْدُاللهِ وَ رَسُولِهِ».(1)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام غروب آفتاب

از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: هرگاه (هنگام غروب)، سرخی خورشید بر قله کوه ها آشکار می شد، اشگ از دیدگان پیامبر می ریخت و می گفت:

خدایا! روز را به پایان می برم در حالی که از ظلم هایم به عفو تو، از گناهانم به مغفرت تو، از ترسم به امان تو، از ذلّتم به عزّت تو، از فقرم به غنای تو، از صورت فرسوده و فانی شونده ام به چهره و وجه باقی و کریمانه تو پناه می آورم!

خدایا! عافیتم ده و از کرامتت شکوهم ببخش و دررحمتت قرارم ده و از شرّ آفریدگانت; از جنّ و انس حفظم کن، ای رحمان و ای رحیم.(2)

خنده و شادمانی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از ثواب زیارت امام حسین(علیه السلام)

پیامبر(صلی الله علیه وآله) روزی بر فاطمه(علیها السلام) وارد شد و او غذایی از خرما و نان و روغن آماده کرد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) همراه علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) غذا را میل کردند. پس از آن، به سجده رفتند و در سجده گریه کردند، بعد از آن، خندیده و سپس سر از سجده برداشتند. در میان حاضران، علی(علیه السلام) که در سخن گفتن با پیامبر(صلی الله علیه وآله) جرأت بیشتری داشت، گفت:

ای پیامبرخدا، امروز از شما چیزی دیدیم که پیش از این ندیده بودیم؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: وقتی با شما غذا خوردم از سلامت و اجتماع شما خوشحال و مسرور شدم. جهت شکر (این نعمت) بر خدای تعالی سجده کردم و جبرئیل نازل شد و گفت:

به خاطر سرور و شادمانی که از اهل تو، به تو رسیده سجده شکر می گزاری؟

گفتم: آری.

گفت: آیا از چیزی که پس از تو بر ایشان می گذرد، خبر دهم؟

گفتم: آری، آگاهم کن ای برادرم، جبرئیل.

گفت: دخترت نخستین کسی است که به تو ملحق می شود، پس از آن که به او ستم می شود و حقش را می گیرند و از ارثش منع می گردد و شوهرش مورد ستم واقع می شود و

1 . سنن ابی داود، ج1، ص261

2 . بحارالأنوار، ج83، ص267 ; سنن النبی(صلی الله علیه وآله)، ص379

---------------------------------------------------

69

---------------------------------------------------

پهلوی او شکسته می شود.

پسر عمویت (علیّ بن ابی طالب) نیز مورد ستم قرار می گیرد و از حقش محروم می گردد و کشته می شود.

در حق حسن نیز ستم می شود و از حقش محروم می کنند و او را با سم به شهادت می رسانند.

به حسین هم ستم می کنند و از حقش منع می شود. عترتش را می کشند و بر پیکرش اسب ها می دوانند و دارایی اش را به سرقت و زنان و فرزندانش را به اسارت می برند و در حالی که به خون خود آغشته است، دفن می شود و گروهی غریب و ناآشنا او را به خاک می سپارند.

پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: (با شنیدن این خبر) گریستم و گفتم: آیا کسی حسین را زیارت می کند؟ گفت: او را غریبه ها زیارت خواهند کرد. گفتم: کسی که او را زیارت کند ثواب او چیست؟ گفت: برای او ثواب هزار حج و هزار عمره است; حج و عمره ای که همه را با تو انجام داده باشد و من (با شنیدن این خبر) خندیدم.(1)

گریه های پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای فرزندش حسین(علیه السلام)

عائشه گوید: حسین، فرزند پیامبر بر آن حضرت وارد شد و با سرعت به سوی او رفت و بر شانه اش قرار گرفت. جبرئیل به پیامبر گفت: ای محمد، آیا او را دوست داری؟ فرمود: ای جبرئیل! چرا دوست نداشته باشم؟!

جبرئیل گفت: «پس از تو امّتت او را خواهند کشت». آنگاه تربتی سفید به آن حضرت داد و گفت: ای محمد ، فرزندت در این زمین کشته خواهد شد و نام آن «طفّ» است. پس از آن که جبرئیل از حضور پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) رفت، همچنان تربت در دست او بود و گریه می کرد. پس از آن، خطاب به من فرمود: ای عائشه، جبرئیل به من خبر داد که فرزندم حسین در سرزمین «طف» کشته خواهد شد و امتم پس از من، دچار فتنه خواهند شد. سپس به سوی یارانش که علی(علیه السلام) ، ابوبکر، عمر، حذیفه، عمار و ابوذر در میانشان بودند، بیرون رفت در حالی که می گریست. گفتند: ای فرستاده خداوند، از چه رو گریه می کنی؟

فرمود: جبرئیل خبر داد که فرزندم حسین پس از من در زمین طف کشته خواهد شد و این تربت را برایم آورد و آگاهم کرد که مرقدش در آن زمین خواهد بود.(2)

1 . بحارالأنوار، ج98، ص44

2 . مجمع الزوائد، ج9، ص188 ; معالم المدرستین، ج3، ص34

---------------------------------------------------

70

---------------------------------------------------

خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) در برابر رفتار خشن اعرابی با حضرت!

انس بن مالک گوید: در حال راه رفتن با پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) بودیم و بر دوش حضرت بُرد نجرانی، دارای حاشیه خشن و زبر بود. عربی بیابانی از راه رسید و با سرعت، ردای حضرت را کشید; به طوری که وقتی به گردن پیامبر(صلی الله علیه وآله) نگاه کردم اثر حاشیه برد را دیدم. اعرابی در حال گفت: ای محمد، فرماه بده مقداری از مال خدا، که نزد تو است به من بدهند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) نگاهی به اعرابی کرد و خندید و آنگاه دستور داد چیزی به او بدهند!(1)

گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام رحلت:

پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) هنگام احتضار، که در بستر بود، خطاب به علی(علیه السلام) فرمود: «...وقت جدایی

من و تو است، تو را به خدا می سپارم، ای برادر. همانا پروردگار، آنچه نزد اوست برایم برگزیده و گریه و اندوه من برای تو و این (اشاره به دخترش فاطمه(علیها السلام)) است، که بعد از من (حق شما را) ضایع خواهند کرد. مردم تصمیم بر ستم شماگرفته اند و شما را به خدا می سپارم... چیزهایی به دخترم فاطمه سفارش کرده و او را مأمور کرده ام که به تو برساند. آنها را عملی کن که او (فاطمه) بسیار راستگو است.»

خدایا! روز را به پایان می برم در حالی که از ظلم هایم به عفو تو، از گناهانم به مغفرت تو، از ترسم به امان تو، از ذلّتم به عزّت تو، از فقرم به غنای تو، از صورت فرسوده و فانی شونده ام به چهره و وجه باقی و کریمانه تو پناه می آورم!

سپس فاطمه را در آغوش گرفت و سرش را بوسید و فرمود: پدرت فدای تو باد، فاطمه!

در این هنگام صدای گریه فاطمه(علیها السلام) بلند شد. پیامبر بار دیگر او را در آغوش گرفت و فرمود: «به خدا سوگند خداوند انتقام تو را خواهد گرفت و به خاطر غضب تو غضبناک می شود، پس وای بر ستمگران!»

باز هم اشگ از دیدگان پیامبر جاری شد. علی(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند گمان کردم که پاره ای از تنم جدا شد و رفت! به خاطر این که (دیدم) پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن قدر گریه کرد که اشگ هایش مانند قطرات باران سرازیر شد، تا حدّی که محاسن او و پارچه ای که بر او بود، تر شد و او همچنان به فاطمه(علیها السلام) چسبیده بود و جدا نمی شد و این در حالی بود که سر او بر

1 . صحیح بخاری، ج7، ص40 ; حلیة الأبرار، ج1، ص307

---------------------------------------------------

71

---------------------------------------------------

سینه ام بود...(1)

طبق نقلی دیگر، پیامبر(صلی الله علیه وآله) درلحظات آخر عمرش، حوادث پس از خود و رفتار ظالمانه امتش نسبت به علی(علیه السلام) را یاد آورد و فاطمه آن را شنید و به شدّت گریست و پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) از گریه فاطمه(علیها السلام) گریه کرد و اشگ ریخت. آنگاه فرمود: دخترکم! گریه نکن و فرشتگانی را که همنشین تو هستند آزار نده. این جبرئیل است که به خاطر گریه تو می گرید و میکائیل و صاحب سرّ خدا اسرافیل (هم به خاطر گریه تو می گرید). دخترکم گریه نکن که آسمان ها و زمین به خاطر گریه تو به گریه افتادند...(2)

خنده و شگفتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از سخن دانشمند یهودی

دانشمندی از یهود نزد پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) آمد و گفت: ای ابو القاسم، وقتی که روز قیامت به پا شود، خدا آسمان ها را بر یک انگشت و زمین ها را بر انگشت دیگر و آب و خاک را نیز بر انگشت سوم و درختان را بر انگشتی و همه خلایق را بر انگشتی دیگر می نهد، سپس تکان می دهد و می گوید: حاکم تنها من هستم.

پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) از این سخن در شگفت شد و به شدّت خندید، تا آنجا که دندان های کناری حضرت آشکار شد و این آیه را قرائت کردند! وَ ما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ... ;(3) «آنها خدا را درست نشناختند...»(4)

1 . بحارالأنوار، ج22، ص491

2 . همان، ص493

3 . انعام : 91

4 . السنن الکبری، ج6، ص446

---------------------------------------------------

72

---------------------------------------------------

گریه های طولانی و شدید پیامبر(صلی الله علیه وآله)

امام کاظم(علیه السلام) از پدرش و او از پدرانش، از امام حسین، از پدرش علی(علیه السلام) در بیان حالات پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل کرده است:

پیامبر(صلی الله علیه وآله) به قدری گریه می کرد که محل نمازش (از اشک) تر می شد. این گریه تنها به علّت ترس از خدا، آن هم بدون داشتن هیچ جرم و گناه بوده است.(1)

امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: ...پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن قدر گریه می کرد که از حال می رفت و بی هوش می شد. به او گفته شد: ای پیامبرخدا، آیا خدای عزّ وجلّ گناهان گذشته و آینده ات را نبخشیده است؟ فرمود: آری (اما) آیا من نباید بنده سپاسگزار باشم؟(2)

چگونگی خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله)

امام صادق(علیه السلام) از پدرانش، از علی(علیه السلام) نقل کرد که: «کَانَ ضَحِکُ النَّبِیِّ(صلی الله علیه وآله)التَّبَسُّمَ...»; «خنده پیامبر(صلی الله علیه وآله) لبخند بوده است.»(3)

همچنین نقل شده است که تبسم و لبخند پیامبر(صلی الله علیه وآله) از همه بیشتر بوده است.(4)

سیره نویسان نقل کرده اند: پیامبر(صلی الله علیه وآله) هرگاه می خندید، دستش را بر دهان قرار می داد.(5)

روایت پیش گفته از امیر مؤمنان علی(علیه السلام) هم نقل شده است.(6)

و نیز روایت شده که بیشتر خنده های پیامبر(صلی الله علیه وآله) به گونه ای بود که دندانهای جلوی حضرت نمایان و دیده می شد.(7)

چگونگی گریه پیامبر(صلی الله علیه وآله)

سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در گریه کردن این گونه بود که اشگ از چشمانش جاری می شد و آن را از صورتش پاک می کرد ولی صدایش (در گریه) شنیده نمی شد.(8)

پی نوشت ها

1 . حلیة الأبرار، ج1، ص33 ; بحار الأنوار، ج10، ص45

2 . تفسیر نور الثقلین، ج4، ص317، ذیل آیات اول سوره طه ; بحارالأنوار، ج17، صص257 و 287

3 . وسائل الشیعه، ج12، ص119 ; سنن ترمذی، ج5، 263

4 . الشمائل المحمدیّه، ص187

5 . الاصابه، ج7، ص306 ; الاعلام، ج6، ص219

6 . سبل الهدی والرشاد، ج7، ص124

7 . همان.

8 . مسکّن الفؤاد، ص97

کلمات کلیدی
پیامبر  |  خدا  |  ابوطالب  |  جبرئیل  |  دختر  |  اشگ  |  بحارالانوار  |  خنده  |  گریه پیامبر  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : M.h تاریخ : 1402/06/22

عالی