×

همگام با راهیان کوی دوست

کعبه خود سنگ نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند ببین یارکجاست؟ البته جای تأسف دارد که این ظاهر جالب، فاقد معنا است و دشمنان از همین وسائل هم این مسجد همان است که پیغمبر در آن مشغول خواندن نماز ظهر بودند، در حضرت علی یادگار محل نماز آن حضرت، هنگام نگهبانی و مراقبت از شهر مدینه است. نصیب مسلمانان شد، اینجا چون پای کوه است و این مساجد هم اتاقهای ساده است، تقریباً شأن نزول این آیه مربوط به ساختن مسجد ضرار است که منافقین برای از برای کسانی که از مدینه عازم مکه هستند «میقات» مسجد شجره است و همه باید محرم شوند آمادگی است برای دوری کردن از محرّمات; یعنی وقتی انسان در مدّت احرام از حلال خدا کعبه خانه شگفتی است و حالتی که انسان در طواف دارد شگفتتر! شکل و نمای کعبه به گونهای است که تصوّر این که طواف، طوافِ قلب انسان حول عرش حاجی آنگاه که دور خانه طواف میکند، باید حضور قلبش را حفظ کند و متذکر این مطلب آنجا باید پیوسته سعی کنی یادت نرود که طوافِ تو گرداگرد صاحب خانه است نه خانه خدا چند جا است که دعا در آن مستجاب میشود: احرام حجّ تمتع باید در مکه باشد و مستحب است در کنار خانه خدا، داخل حجر اسماعیل و این نماز، نمازِ احرام است اینجا عرفات است، خودت را بشناس تا خدا را بشناسی و حج خود را از این وادی شروع کن. این سنگها سلاحی است که باید با

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 1597     تاریخ درج : 1390/08/08

282

کعبه خود سنگ نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند ببین یارکجاست؟

گوهر شناس آفرینش درّ گرانی را به امانت نزدم سپرده و وظیفه محافظت و بهرهجویی از آن را به من محول کرده بود، در حالی که در یک میدان وسیع بازی و سرگرمی واقع شده بودم (وما الحیوة الدنیا الاّ لعبٌ ولهو)، هیچ شناخت و اطلاعی از ارزش آن نداشتم یا شاید هم شناخت داشتم ولی سرگرمیهای فراوان این میدان و بازیگوشی خودم غافلم کرده بود. به هر صورت به عوض حفاظت و قدرشناسی و بهرهوری از آن، مثل موجود لا شعوری که فرقی مابین خرده شیشه با جواهر قائل نیست، آن گوهر را در خار و خاشاک و آلودگیهای فراوان رها کردم، حتی گاه گم کردم و با راهنمایی همان گوهرشناس آن را یافتم، به تدریج که قدری به ارزش آن درّ واقف شدم. و بصیرت گوهرشناسی یافتم، گوهرم را خاک آلوده و بی جلا یافتم و ناراحت و پشیمان از حماقتها و قدر ناشناسیهای خودم به دنبال چاره گشتم. چه کنم که بار دیگر گوهرم زیبا شود، آخر ممکن است وقت امانت داریام (با فرارسیدن مرگ) به پایان رسد و صاحب گوهر دنبالش بیاید، اینطوری که نمیشود به صاحبش برگرداند، باید مثل اوّلش تمیز شود.

خلاصه دنبال چاره بودم، دیدم

283

راهی ندارم مگر این که به سراغ گوهر شناس بروم و از خودش بخواهم که آن را برایم جلا دهد یا این که به خودم بیاموزد که چگونه جلایش دهم و این بار به او قول دهم که دیگر مراقب باشم ونگذارم خراب شود!.

آری، قصّه حج من این است، میخواهم بروم برای جلا دادن، پاک کردن گرد و خاکها و کدورتها، زنگها و رنگها و... احساس میکنم عمری به بطالت گذراندهام و کاری نکردهام جز جمع آوری یک مشت تخلفات و اعمالی که اگر صورت مثالی آن را نشانم دهند وحشت میکنم و بدون پاکسازی و بیرون ریختن آنها از لای پرونده وصفحه دلم، تصوّر ایجاد بنای انسانی وساختن چهره انسان، که لقب «خلیفة الله» گرفته واثری از روح خدا دارد، برایم متصوّر نیست. احساس میکنم که خودم را گول میزنم نمیتوانم، کریهی و حیوانیت صورت قبلی را نادیده بگیرم وحالا صورت انسانی بسازم. دلم میخواهد حرکتی، نیازی، نظری و خلاصه یک چیزی آن را ریشهکن و باطل کند و دوباره به من امکان دهد که از نو بسازم و این را در حج دیدم.

حج یک امکان است، یک میقات است، یک میعادگاه بارعام حق تعالی است. وقت ملاقات داده و اصلا خودش دعوت کرده، میخواهد به حرفمان گوش دهد، ارتباط مستقیم و نزدیک پیدا کند.

حج یک سفر است، سفر از خیلی چیزها و حذر از آنها و جاگذاشتن خیلی از اسباب و اثاثیههای بی مورد، جاگیر و حتی مضرّ و نیز برداشتن یک توشه بدرد بخور ولازم برای رسیدن به مقصدی بزرگ وآشنا و گاه فراموش شده.

حج سفری است از ارزشهای پست و دون، به مراتب و ارزشهایی بالاتر.

حج سفرِ دل است، معراج روح است، ملاقات قطره است با دریا، اتصال پرتو نورانی است به منبع نور.

و خلاصه حج زندگی ساز است و زندگی شکل دهنده انسان، و انسان «گوهر» است.

امّا تمام حج قبل از حج است. مگر ممکن است بدون این که بفهمی آن گوهرت آلوده شده و پاک وزیبایش را بخواهی و بدون این که دنبال چاره بگردی و راه تطهیرش را بخواهی و بدون این که تمنّای جلا دادنش را داشته باشی، آن گوهرشناس برایت جلا بدهد؟ بعلاوه اگر هم جلا داد نتیجه و فایدهای ندارد، چون نفهمیدهای که چه چیزهایی آن را خراب

284

وکِدِر کرده بود که از آنها حذر کنی (تقوا و ورع) و نفهمیدی که چطور باید حفظش کنی و آمادگی مراقبت و نگهداریاش را پیدا نکردی (خودسازی). پس اگر جلا دادهاش را هم به دستت بدهند فرقی نمیکند. دوباره فوری مثل اولش میشود، بله باید تلاش کنیم، آن طورکه تشنه آب برای نوشیدن لَه لَه میزند و کعبه را بیابیم و طواف کنیم (خدای کعبه را) آنطوری که کبوتران واله و عشقباز، ریسمان محبت یار بگردن افکنده و آن ریسمان او را به طواف یار میچرخاند (اشاره به خطبهای از نهج البلاغه) و ذات اقدسش را چنان پر قدرت متصل شویم که لحظهای رهایی و گمگشتگی و حیرانی نصیبمان نشود.

همواره در زندگی انسان لحظات و ایّامی وجود دارد که هم به سبب موقعیت زمانی و هم از جهت وضعیت روحی خودِ فرد، تکرار نشدنی و برگشت ناپذیر است و چه بسا که گرانبهاترین قسمت عمر او را تشکیل میدهد. پس خوشا به حال آنکس که قدر میشناسد و از این اوقات کمال استفاده را میبرد و وای بر او که چشم بر هم میگذارد و ندیده ونفهمیده میگذرد.

... و حج از آن هنگامهها و ایّام است که باید فرصت را غنیمت شمرد و هر چه بیشتر از آن خوشهچینی کرد، باید برای تمام عمر از آن نیرو و برنامه گرفت، باید با آن زندگی را ساخت وخدا میداند که هربندهاش چگونه بر روضه حج وارد میشود و چگونه از آن عبور میکند آنچه مسلم است این که چشمه جوشان است ولی بهره هر کس بقدر پیمانه اوست.

روز شنبه 13 مرداد ماه سال 63 (مصادف با 6 ذیقعده 1404) ساعت 3 و 20 دقیقه بعد از ظهر، بعد از ساعتها انتظار، که شاید به اندازه روزها برایم طولانی شده بود، از فرودگاه تهران به طرف جده حرکت کردیم، در طی 3 ساعت پرواز، هر کس در خودش غوغایی داشت. در آن لحظات خدا میداند در دلها چه چیز بود! خسته از انتظار، مُشتاقِ رسیدن و زیارت، و با حالت ناباوری و هیجانی که مانع از آرام داشتن و خوابیدن میشد بالأخره ساعت 6 و ربع بعد از ظهر به وقت تهران و 5 و 45 دقیقه به وقت جده بود که در فرودگاه جده پیاده شدیم.

در جده حدود پنج ساعت بودیم که به نماز و شام واستراحت صرف شد، ساعت حدود یک نیمه شب بود که با ماشین به قصد مدینه حرکت کردیم، نماز صبح را در منطقه بدر خواندیم و حدود ساعت 10 صبح بود که با خستگی فراوان که به علت بدی

285

راه عارض شده بود، به منزلی که پیشتر در مدینه آماده شده بود رسیدیم و ساعت 6 بعد از ظهر راهی حرم مطهر حضرت رسول شدیم. در آن لحظه که به طرف مسجد النبی قدم برمیداشتم همواره این کلمات در گوشم طنین افکن بود که:

«حواست هست پا جای پای چه کسانی میگذاری، چه راحت راه میروی! هیچ میدانی که این کوچه و خیابان گواه حرکتها و رفت و آمدهایی بوده و گفتگوهایی را به یاد دارد؟!» گوشههایی از تاریخ پیامبر و ائمه ـ علیهم صلوات الله ـ برایم تازه میشد وسعی میکردم بتوانم آنها را حس کنم.

نزدیک حرم که رسیدیم، با کنجکاوی به هر طرف نگاه میکردم. گلدستههای بلند و زیبای حرم نمایان است، وقتی چشمها به گنبد رسول الله میافتد مثل این که بند دل آدم پاره میشود! شوق و ذوقی که داشتم با ناباوری عجیبی آمیخته شده بود. «خدایا! سپاس تو را که به من لیاقت و سعادت این را دادی که به حضور رسولت برسم. اینجا خانه محمّد بوده، خانه فاطمه بوده، علی و حسنین اینجا زندگی کردهاند، مدینه شهر ائمه است، شهر وفادار به پیامبر است. وقتی به شهر مینگری به یاد میآوری استقبال انصار از رسول خدص ـ را. به قول یکی از دوستان، آدمی در مدینه احساس امنیّت میکند، از غضب و بد اخلاقی و آزار عربها که پیشتر شنیده بودم، در مدینه ندیدم. گوئی اینها با عربهای مکه فرق میکنند، هرچه باشد مدینه پناه دهنده و پذیرای رسول الله بوده، در حالیکه در مکه جز رنج و شکنجه به آن حضرت نرسید» در همین فکرها بودم که وارد حرم شدیم. مسجد النبی عجب عظمت و شکوهی دارد! به دنبال ضریح مطهر میگشتیم، وقتی فهمیدم که عصرها اجازه نمیدهند به آن قسمت برویم، خیلی ناراحت شدم، به هر حال گوشهای از مسجد نشستیم و زیارت خواندیم و بعد هم نماز مغرب را به جماعت بجا آوردیم. دیدن و حضور در نماز جماعت مسجدالنبی برایم بسیار جالب بود. شکوه و عظمت خاصی دارد. امام جماعت مسجدالنبی لهجه فصیح وبلیغ ولحن زیبایی دارد. از طرفی بزرگی مسجد، فراوانی جمعیت که سطح خیابانهای اطراف مسجد را هم میپوشاند و انواع و اقسام آدمها که در جمعیت دیده میشوند هر بیننده و ناظری را جلب میکند، هر روز هم که میگذرد بر تعداد افزوده میشود; به نحوی که این روزهای آخر دیگر مغازه

286

دارهای نزدیک حرم موقع نماز توی مغازهشان متصل به جمعیت بودند!

چقدر خوب میشد اگر همه مسلمانها به خصوص شیعهها تقیّدشان به نماز اینگونه بود، البته جای تأسف دارد که این ظاهر جالب، فاقد معنا است و دشمنان از همین وسائل هم برای پیشبرد مقاصدشان استفاده کردهاند، غیر از نمازشان چیز دیگری که برایم جالب بود، حفظ اصالتشان است از نظر لباس.

خلاصه همه اینها بر تصوّر زمان صدر اسلام و مدینه پیغمبر کمک میکند، حیف که قیافه شهر، سادگیاش را حفظ نکرده و ظاهر نسبتاً پیشرفتهای داشت، ساختمانهای چند طبقه، شرکتهای بزرگ و خلاصه فرمهای ساختمانی غربی و از این قبیل.

بگذریم، سخن به اینجا رسید که نماز جماعت را خواندیم و بعدش دسته جمعی به سوی قبرستان بقیع راه افتادیم، مسیرمان از کوچه بنیهاشم بود کوچه پیچ در پیچ و باریک و قدیمی است که از جلو حرم، روبروی در جبرئیل شروع میشود و روبروی بقیع ختم میشود. عدهای از بنیهاشم در آن کوچه زندگی میکردهاند آثاری از خانه امام حسن و امام زینالعابدین هم در آنجا بوده ولی ما ندیدیم، این کوچه بر خلاف بیشتر جاهای مدینه، آن ظاهر قدیمی و تنگ و خاکیاش را حفظ کرده و خانههای کاهگلی قدیمی ساز دارد. آدمی آنگاه که از کوچه میگذرد، در نظرش میآید که فاطمه زهراء ـ س ـ دست حسنین را در دست دارد و به بیتالاحزان میروند. آخر بیت الاحزان هم پشت بقیع است و خانه زهراء ـ س ـ هم در کنار مسجد پیغمبر (الآن داخل مسجد واقع شده) و اینطور که میگویند مسیر دختر پیامبر از این کوچه بوده است. چگونه میشود بقیع ظاهری بس ساده دارد، چرا؟! چگونه میشود ظاهر بینور و ساکت خرابه بقیع را دید و اشک نریخت؟! بقیع تنها زمینی است که یکجا پیکر مطهر چهار امام (امام حسن، امام سجاد، امامباقر، امامصادق ـ علیهمالسلام ـ) را در خود دارد، آنهم کنار هم، با ظاهری این چنین، دریغ از یک سنگ قبر! برروی قبر چیزی نمیبینی جز 4 یا 5 سنگ کوچک که طرف سر قبر بر خاک کاشتهاند. خدایا! این چه زمینی است که توانسته است این همهعظمت را در خود جای دهد! به امام حسن ـ ع ـ فکر میکنی، دلت مملوّ از نفرت و کینه نسبت به دشمنان اهل بیت میشود و یادت میآید که چطور بعد از سالها تعدّی

287

به حقوق خاندان عصمت و خانه نشین کردن علی بن ابیطالب وبعد از ایستادگی در مقابل عدل علی ـ ع ـ لبه تیز حملهشان رو در روی فرزندش امام حسن قرار گرفت، با تحمیل صلح مظلومیتی برای آن حضرت ایجاد کردند که به شهادت تاریخ حتّی بین شیعه هم امام حسن ناشناخته و مظلوم است اینک فضای قبرستان بر این ظلم گواهی میدهد. حسّ میکنم آسمان مدینه رنگ دیگری دارد. زمین مدینه زمین دیگر و هوایش هوای دیگر است. مدینه شهر محبّان و دوستداران خدا و شهر رسول الله است. شهری که ائمه ـ علیهمالسلام ـ آنجا زیستهاند. شایستهترین انسانها را در خود پروردهاست. مدینه مقامی بس والا دارد و هیچ سرزمینی ـ جز مکه ـ به قدر مدینه عزّت پیدا نکرده است. مدینه خاطرات تلخ و شیرین بسیار دارد. ای آسمان مدینه، چه کسی شاهد صادقتر از تو؟ از شبهای مدینه و از روزهایش بگو; از نزول ملائک و فرشته وحی. توکه نالهها و درد دلها و آه و سوزهای علی شنیدهای و مناجاتهای او را به یاد داری. تو خانه نشینی علی را دیدی و شاهد بودی که مدینه در سوگ زهرا نشسته، عزا دار رحلت ائمه گشته و مرگ رسول الله را دیده است. مدینه! تو چقدر طاقت داری! این همه غم و اندوه را دیدهای و هنوز پابرجایی؟! در پشت دیوار بقیع، پشت در بسته و دیوار قبرستان بقیع، بر روی زمین نشستن و دعای کمیل خواندن چه زیبا و لذتبخش است، به خصوص که ما فردایش عازم مکّه بودیم. جمعیت عظیمی جمع شده بودند، خیابانهای اطراف بقیع از جمعیت موج میزد. شُرطهها (پلیس) با بیسیمهایشان از دور مراقب بودند. تعدادی از آنان نیز داخل قبرستان ایستاده بودند و از روی دیوار نگاه میکردند.

فریاد شعارهای شرکت کنندگان در دعای کمیل به آسمان برخاست. آدمی باشنیدن شعار «الموت لامریکا، والموت لاسرائیل» هیجان زده میشد، مغازه دارهای اطراف وغیر ایرانیهای عرب و غیر عرب با تعجب نگاه میکردند. شعارهای الله اکبر، لا اله الاّ الله، محمّد حبیب الله، محمد رسول الله، محمد امین الله که داده میشد بیاختیار مو به بدن آدم راست میگشت. روز یکشنبه 21 / 5 بعد از ظهر دسته جمعی برای دیدن اماکن ومساجد اطراف مدینه حرکت کردیم، ابتدا به دامنه کوه اُحُد آمدیم، قبرستان شهدای اُحُد، قبرستان سادهای است که قسمت جلوی آن پنجره قهوهای رنگی دارد شبیه پنجره طلا و پنجره نقره

288

امام رضا ـ ع ـ که تعدادی دخیل بر آن بسته شده! اینجا هم کسی را نمیگذارند داخل شود، باید از پشت پنجره زیارت خواند. قبر حمزه سید الشهداء، عموی پیامبر در اینجا مدفون است که با سنگهای سیاه رنگ کوتاهی، اطرافش را حدود 20 سانتی متر بالا آوردهاند. این قبرستان در شمال شرقیمدینه، پایین کوه احد است. منطقه احد اینک به صورت شهرکی در آمده و آباد شده است. در نزدیکی قبرستان اُحد، مسجد مباهله قرار دارد. این مسجد گنبد کوچک و بلند و سبز رنگی دارد و مسجد آبادی به نظر میآید اما متأسفانه درش بسته بود و کسی نمیتوانست وارد شود. بعد از قبرستان احد به قصد مساجد سبعه حرکت کردیم. ابتدا به مسجد قبلتین رفتیم گنبد سفید کوچکی دارد و در قسمت بلندتری نسبت به سطح زمین قرار گرفته است. (15-10 پله بالا میرود) آنجا هم دو رکعت نماز گزاردیم. این مسجد همان است که پیغمبر در آن مشغول خواندن نماز ظهر بودند، در رکعت دوم نماز جبرئیل نازل شد و پیغمبر را از بیت المقدس به طرف کعبه تغییر داد و بقیه نماز را به سوی کعبه بجا آورد.

بعد از مسجد قبلتین به سوی محلّی که شش مسجد در آن واقع است رفتیم; مسجدزهرا س، امیرالمؤمنین علیع ، سلمان، فتح (احزاب)، عمر وابوبکر. آنجا مثل قبرستان اُحد در دامنه و پای کوه است در شمال غربی مدینه که آن را کوه سلغ نامند. ساختمان سفید اتاق مانند که خیلی ساده است و در کوچکی دارد مسجد فاطمهـ س ـ است. پشت و بالاتر از آن، در دامنه کوه، مسجد حضرت علی ـ ع ـ است که پله میخورد و بالا میرود. سردرش طاقی دارد و بزرگتر از مسجد فاطمه است. محرابی هم در آن هست، در طرف چپ این دو مسجد، هم سطح زمین، ابتدا مسجد عمر و عقبتر از آن مسجد ابوبکر است که این دو مسجد آخر دارای کولر و چراغ و امکانات است اما نمازگزار هر دو کم است. بعد از این دو، مسجد فتح و سلمان است که در کنار هم واقع شدهاند. ابتدا مسجد سلمان روی سطح زمین وپهلویش، در دامنه کوه، مسجد فتح یا احزاب است که از نظر بلندی و ظاهر، شبیه مسجد حضرت علی ـ ع ـ است وروبروی آن هم قرار گرفته. این منطقه مربوط به جنگ احزاب یا خندق است که به پیشنهاد سلمان فارسی، بین قشون دشمن و شهر را خندق کندند. مساجد حضرت علی، سلمان، ابوبکر، عمر و حضرت زهرا محل نماز آنها بوده. مسجد

289

حضرت علی یادگار محل نماز آن حضرت، هنگام نگهبانی و مراقبت از شهر مدینه است. مسجد فتح جایی است که به دعای پیغمبر و به دست حضرت علی ـ ع ـ فتح وپیروزی در جنگ احزاب نصیب مسلمانان شد، اینجا چون پای کوه است و این مساجد هم اتاقهای ساده است، تقریباً توانسته حالت طبیعیاش را حفظ کند (البته این اتاقها را بعد ساختهاند)، از این نظر خیلی جالب بود که میتوانست صحنههای جنگ خندق را در ذهنم به تصویر بکشد که برای اختصار از شرح آن خودداری میکنم.

نزدیک غروب بود که از آنجا راه افتادیم و به سوی مسجد قبا آمدیم، این مسجد در جنوب مدینه واقع شده وعظمت خاصی دارد، مسجد بزرگ و با شکوهی است بر سردرش آیه «أفمن أسّس بنیانه علی تقوی من الله ورضوان خیرٌ ام من اسّس بنیانه علی شفا جُرف...»

را نوشتهاند. شأن نزول این آیه مربوط به ساختن مسجد ضرار است که منافقین برای از بین بردن عظمت قبا و پیشبرد اهداف شوم خود، در مقابل مسجد قبا ساختند. نزول این آیه که بنیان مسجد قبا را بر تقوا و بنیان مسجد ضرار را به سستی در کنار سیل میداند، منجر به این شد که وقتی آنها آمدند پیش پیغمبر و خواستند که آن حضرت در آنجا نماز بخواند تا تأیید مسجد شود، پیغمبر دستور خراب کردن مسجد را دادند; به طوری که امروز دیگر اثری از آن نیست. مسجد قبا اولین مسجدی است که بدست پیغمبر بنیانگذاری شد هنگامی که پیغمبر به دعوت اهل یثرب وبرای نجات مسلمین از رنج و شکنجه قریش در مکه بسوی مدینه هجرت میکردند در محله قبا که نزدیک مدینه بود (الان جزو شهر مدینه است) توقف کردند و به درخواست اهل قبا کلنگ مسجد قبا را زدند و یاران پیغمبر بخصوص حمزه سید الشهدا زحمت زیادی در ساختن آن کشیدند، این مسجد قبل از مسجد النبی پایگاه بزرگی برای اسلام بحساب میآمد و حضرت محمّد ـ ص ـ در آنجا مکرّر نماز گزاردهاند. حتی بعد از ساختن مسجدالنبی، گاهی با پای پیاده به قبا میرفتند و در آنجا نماز میخواندند. وقت وداع وخدا حافظی از مدینه نزدیک و نزدیکتر میشود. شبی که فردایش عازم مکه هستیم پشت دیوار بقیع عقده دلی باز کردیم و به طرف حرم پیغمبر راه افتادیم، درهای حرم بسته است و گروههای کوچکی از مردم پشت دیوار مسجد نشسته، دعا میخوانند و با خدا

290

مناجات میکنند، ماهم سلامی دادیم و برگشتیم. فردا صبح زود در حالی که دلمان مملو از حسرت و اندوه وداع بود و در عین حال دلهره وشوق از انجام عمره و دیدن خانه خدا را داشت، عازم حرم شدیم و ـ اگر خدا قبول کند ـ با حال خوشی زیارت کرده، در دل گفتیم:

خدایا! از رسولت گرامیتر در زمین سراغ نداریم اگر چه خطاکار و عاصی هستیم اما باز جزو امّت محمّدیم، أللهم ارزقنا شفاعته.

خدایا! اینجا مسکن ومأوای دختر رسولت، عزیزترین زن عالم، زهرای مرضیه است، به حرمتش چنان توفیقی بما عنایت کن که روز جزا رو سیاه و خجلت زدهاش نباشیم، پروردگارا! اینجا شهر طاهرین است، نمیخواهم بدون طهارت نفس از اینجا بروم. یا اکرم الاکرمین ویا ارحم الراحمین، اغفر لی وارحمنی وتُب علیّ انّک أنت التواب الرّحیم. خدایا! حاجتمندان زیادند. گرفتاریها فراوان است. به هنگام آمدنم به این دیار مقدس مادران شهدا و آنهایی که دلسوخته بودند و عزیزی در جبهه داشتند وپیروزی در جنگ را میخواستند، سفارش کردند که دعا کنیم; خدایا! به مقرّبان درگاهت، که در این دیار خفتهاند، خواسته وآرزوی این دلسوختگان را برآورده ساز، «یا مجیب دعوة المضطرین» ساعتها به سرعت میگذشت و هرکس به نوعی خودش را برای رفتن به مکه آماده میکرد، دلهره و نگرانی را از چشم بیشتر زائرها میتوانستی بخوانی. پیوسته از همدیگر میپرسیدند باید چکار کنیم اعمال ومناسک عمره را مرور میکردند. اکنون پیش از آن که لباس احرام بپوشیم باید خودمان را تطهیر کنیم و وجودمان را همانند لباس احرام تمیز و زیبا و بیرنگ سازیم. بعد از غسل، همه لباس احرام به تن دارند، منظره بسیار جالبی است. چهرهها نورانی و زیبا است. حالتِ آمادگی برای حج و مقصد و آهنگ به سوی حرم امنِ خدا در چهرهها دیده میشود.

مسجد شجره

برای کسانی که از مدینه عازم مکه هستند «میقات» مسجد شجره است و همه باید محرم شوند اما چون در مسجد جا و امکانات برای خانمها نیست که لباس احرام بپوشند، بیشتر در مدینه احرامشان را میپوشند و در مسجد شجره نیّتِ احرام میکنند. اما مردها در خود مسجد مُحرم میشوند. خلاصه وقت حرکت شد و ما در حالی که از هر لحظهای برای مرور مسائل و

291

مناسک عمره استفاده میکردیم سوار ماشینها شدیم و به جانب مسجد شجره راه افتادیم. آنجا میقات بیشتر امامان ما بوده واز این جهت قدر و منزلت دارد.

پس از گزاردن نماز مغرب و عشاء و دو رکعت نماز برای قرب به خدا و آمادگی احرام، چادرهامان را با چادرِ احرام عوض کردیم، در این هنگام به یاد آوردم فرمایش امام سجاد ـ ع ـ را که فرمود: هنگام در آوردن لباسهای رنگی و دوخته باید نیّت کنی که هر چه ریا و نفاق وآلودگی است بیرون بریزی و یکرنگ شوی. سفید که یاد آور کفن است نیّت احرام کنی. باید لباس معصیت و گناه و آلودگی را کنار بگذاری و جامه طاعت بپوشی و با خدا پیمان بندگی ببندی و دیگر هیچگاه قراردادِ خلاف رضای خدا را امضا نکنی.

حاجی آنگاه که محرم میشود باید مراقبت شدید از نفس کند; از حرکاتش، کلماتش، نگاهش، دستش، وخلاصه تمام اعضا و جوارحش. شاید یکی از فلسفههای احرام همین تقویت حالت مراقبت در انسان باشد. دوری از 24 چیز به هنگام احرام و در حین انجام اعمال تمرین و آمادگی است برای دوری کردن از محرّمات; یعنی وقتی انسان در مدّت احرام از حلال خدا چشم بپوشد، بعد از آن خیلی آسانتر و راحتتر از محرمات پرهیز میکند.

آنگاه که لباس احرام پوشیدی و نیت کردی، زمان گفتن لبیک است;

«لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک...» در این حال نیز به یاد امام سجّاد ـ ع ـ میافتی که هنگام گفتن لبیک، رنگ از رخسارشان پرید و حالش تغییر یافت و در پاسخ از علت این حالت فرمود: از آن میترسم که جوابم «لا لبّیک ولا سعدیک» دهند.

تنت میلرزد; خدایا! با بار گناهان گذشته و آلودگیهایمان نمیتوانیم انتظار پذیرفتن لبّیکمان را داشته باشیم اما آمدیم اینجا که پاک شویم، غسل کردیم به نیّت ریختن معاصی و گناهانمان، احرام بستیم از محرمات تو و میخواهیم داخل در حریم امن تو شویم چقدر خوب میشد این حالت برای انسان دوام مییافت.

سر انجام حدود ساعت 9 شب بود که از مسجد شجره به سوی مکه راه افتادیم و ما چون با سواری بودیم، بعد از 6 ساعت راهپیمایی خیلی زودتر از اتوبوسها به مکه رسیدیم; به طوریکه ساعت 3 نیمه شب وارد مسجد الحرام شدیم، همه جا برایمان جالب بود و دیدن داشت. اما آنچه که بیشتر

292

مشغولمان کرده شوق دیدن کعبه و انجام اعمال است.

من کجا و کعبه کجا؟!

در حالیکه مشغول خواندن دعاهای مستحبّی بودیم به سوی کعبه جلو میرفتیم، فکر میکردم باید زیاد راه بروم تا کعبه را ببینم اما سرم را که بالا کردم ناگهان خانه خدا را دیدم. باورم نمیشد. چه عظمتی داشت! حالت عجیبی در انسان پیدا میشود. گریه شوق امانش نمیدهد و از شوق و هیجان روی پایش بند نیست. خدایا! من کجا و خانهات کعبه کجا؟ اینجا محلِّ قدوم مبارک انبیا و اوصیا و اولیای تو است. اینجا مَطاف ابراهیم خلیل است، همینجا محمّد خاتم رسولان طواف کرده است و...

طواف، ابراز عشق به معشوق

همچنان متأثر از عظمت کعبه بودیم و دو ـ سه دور بدونِ نیّت گرد خانه گشتیم. وچشم را به تماشای زیباییها و شکوه بیت الله ومسجد الحرام مشغول داشتیم تا اینکه وقتی آمادگی لازم را یافتیم نیت نموده، طواف را آغاز کردیم. وقتی بدن آدمی به دور کعبه سنگی میگردد، باید قلبش حول عرش پروردگار در طواف باشد و بر گرد کعبه عشق بگردد. در واقع رازِ طواف بر گرد یک چیز عشق است و تبلور آن را در گردشِ پروانه بر گرد شمع و سوختن و فدا شدنش میتوان دید. طواف، ابراز عشق و تمایل به معشوق و محبوب است.

به شدت مُنقلب بودم، سعی میکردم طوافِ دل را پیرامون عرش خدا احساس کنم. تلاش میکردم حضور قلب داشته باشم و از دور چهارم بود که حال دیگری بر من دست داد، دیگر خودم نبودم و از شدت گریه به خود میلرزیدم و... طواف که تمام شد دلها آرامش و رضا پیدا کرد.

از مطاف خارج شدیم و پشت مقام ابراهیم آمدیم تا نماز طواف را بجا آوریم اما چون نزدیک اذان صبح بود و زائران دور تا دور خانه خدا صف بسته بودند و منتظر نماز بودند، امکان گزاردن نماز طواف بین مردها نبود بنابراین همراه بقیه همراهان به طرف قسمتی از شبستان مسجدالحرام که مخصوص نماز خانمها بود رفتیم و در صف جماعت قرار گرفتیم. تا حال هر چه نماز جماعت دیدیم، صفهای صاف و پشت سرهم بود اما اینجا صفها به صورت دایره است. به هر حال بعد از اذان، نماز صبح را به جماعت خواندیم وبه طرف مقام ابراهیم رفتیم.

293

مقام ابراهیم محلّی است در جهت شرقی و به فاصله 12 متری خانه خدا، اتاقکی طلایی است که شیشه دارد و داخلش پیداست. در آنجا محل دو پای حضرت ابراهیم به صورت گود در روی سنگی فرو رفته که حضرت ابراهیم روی آن میایستاده و کعبه را بنا میکرده است.

پس از نماز جماعت، نماز طواف را خواندیم و برای سعی صفا و مروه، راهی کوه صفا که در کنار مسجدالحرام است شدیم. میان کوه صفا و مروه را سنگ کردهاند ودامنه کوهها به حالت شیب دار سنگکاری شده و مقداری از قسمتهای اصلی کوه هم به حالت طبیعی مانده است. در کوه صفا (که بلندتر از کوه مروه است) نیّت سعی بین صفا و مروه میکنیم. به فرموده امام سجاد ـ ع ـ بین خوف و رجاء در رفت و آمدیم، خوف از خشیت خدا و از عقاب پروردگار به جهت اعمال و افعالمان وامید به رحمت وغفران پروردگار که او کریم است و با فضلش معامله میکند و جالب است که محتوای دعاهای وارد شده در هنگام سعی هم همین نکته را دارد. جایی که حضرت آدم از خوف خدا و در فراق رحمت پروردگار مینالد و جبرئیل بر او نازل میشود و آدم به همراه همسرش حوا در این مکان مشمول رحمت حق میشود; جایی که جبرئیل برای آدم روضه امام حسین میخواند، برایش میگوید که حسینـ ع ـ چگونه مکه را به قصد کربلا ترک میکند و سعی بین صفا و مروه را به سعی میان خیمه و قتلگاه بَدَل میسازد.

حاجی در اینجا باید در تلاش برای کسب معرفت حق و به دست آوردن رضای او باشد و شیطان را از خود براند و مَظاهر او را از زندگیاش محو کند. اینجا مکانی است که متکبّران سعی میکنند تا متواضع شوند.

بالأخره با هفت بار رفتن و بازگشتن «سعی» هم به انجام رسید و اینک زمان تقصیر، آخرین اعمال از اعمال عمره است و باید مقداری از ناخن یا موی سر (البته بهتر است هر دو را) کوتاه کنیم. و با تقصیر از احرام خارج میشویم.

هنگام تقصیر نیّتمان این است که زشتیها وپلیدیها و بدیها را از خود دور میکنیم و از گناهان بیرون میآییم و با تمام شدن اعمالمان، مانند روز تولّد پاک و بیپیرایه میشویم، حالتی که در هنگام تقصیر به انسان دست میدهد، حالت خوشحالی و احساس رضایت، امیدواری و آرامش قلبی است; «الّلهم تقبّل منّا...».

294

کعبه خانه شگفتی است و حالتی که انسان در طواف دارد شگفتتر!

شکل و نمای کعبه به گونهای است که تصوّر این که طواف، طوافِ قلب انسان حول عرش پروردگار است و او هماهنگ با ملائک طواف کننده است ممکن و آسان میشود. به خصوص در اعمال عمره ما که به هنگام خلوت انجام شد.

حاجی آنگاه که دور خانه طواف میکند، باید حضور قلبش را حفظ کند و متذکر این مطلب باشد که در حالِ طواف بر گِردِ عرشِ پروردگار است و قلبش پیرامون ذات مقدس الهی میچرخد. آنجا باید پیوسته سعی کنی یادت نرود که طوافِ تو گرداگرد صاحب خانه است نه خود خانه و اینجاست که میفهمی، برای درک معنویتها، ظواهر مادّی در روح تأثیر دارند و شرایط باید فراهم باشد، درکِ معنا هم بیشتر از هماهنگی ظاهر با باطن حاصل میشود و این خصلتی است در روح بشر; آری بعضی مناظر است که با محتوای روح انسان هماهنگ میشود و آن وقت است که روح را اوج میدهد. در ظاهرِ خانه خداهم همان چیز را دیدم. روپوش سیاه و زیبای خانه خدا عظمت و شکوهی به آن بخشیده و روح را به طرف معنویت سوق میدهد و این معنای جالبی است!

بگذریم، از وضعیت کعبه میگفتم که آن به شکل مکعبی است با ابعاد حدود 15 متر، اما کاملا منظم نیست. ارتفاعش تا 16 متر میرسد. در شمال خانه خدا حجر اسماعیل است که دیواری هلالی شکل از رکن شمال شرقی تا شمال غربی که به رکن شامی یا عراقی معروف است کشیده شده و ارتفاعی حدود 5/1 متر دارد این دیوار با سنگ مرمر ساخته شده و هنگام طواف، حِجر داخل در مَطاف قرار میگیرد. حجر به معنای دامان است. قبر حضرت اسماعیل، هاجر و تعدادی از انبیا در داخل است و حجر یکی از مکانهایی است که در آن حاجتها روا و دعاها مستجاب است و از همین رو است که همیشه پر از جمعیت و ازدحام است.

در طرف حجر، بر سقف خانه ناودانی است طلایی و حدود نیم متر جلو آمده که اسمش را زیاد شنیدهای. رکن جنوب غربی خانه، معروف به رکن یمانی است شبیه حجرالاسود سنگی است که پیغمبر آن را هم استلام میکردند. و از این رو است که مردم آن را میبوسند و استلام میکنند. حجرالاسود که سنگی بهشتی است در رُکن جنوب شرقی کعبه نزدیک درِ خانه واقع است. دورش را با نقره

295

پوشاندهاند. این سنگ یک بار به دست حضرت ابراهیم و بار دوّم به دست رسول خدا ـ ص ـ و سوّمین مرتبه به وسیله امام سجاد ـ ع ـ در تجدید بنای کعبه نصب گردیده است. شلوغترین جای در مطاف، مُحاذات حجرالاسود است چرا که طواف باید از مقابل آن آغاز شود و به آن ختم گردد. و نیز به جهت ازدحامی است که برای استلام به وجود میآید. در خانه خدا چند جا است که دعا در آن مستجاب میشود:

یکی مستجار است که شکافت و فاطمه بنت اسد وارد کعبه گردید و علی ـ ع ـ از او متولد شد.

مکان دیگر که دعا در آن مستجاب میشود، «مُلْتَزَم» است و آن بین حجرالاسود و در کعبه است.

«حطیم» مکان سوّم است که از محلهای استجابت دعا است.

چاه زمزم در کنار خانه کعبه، جنوب مقام ابراهیم است و این همان آبی است که هنگام «سعی» هاجر برای یافتن آب، که از صفا به مروه و از مروه به صفا به دنبال آب میدوید، از زیر پای اسماعیل جوشید. حاجیان آب زمزم را به عنوان تبرّک به سر و صورتشان میزنند و مقداری از آن را به قصد شفا میخورند.

مسجد الحرام از طبقه دوم منظرهای زیبا دارد. طواف کنندگان در اطراف کعبه پروانهوار میچرخند. ایام تشریق نزدیک است و جمعیت فوق العاده! این همه جمعیت برای چیست؟ آیا اینان گِرد خانه سنگی میچرخند؟! چه کسی این را میپذیرد؟ کدام بُتکدهای این همه جمعیت را به خود دیده است؟! مسأله بالاتر از آن است که تصوّر شود!

اعمال حج تمتّع

ساعتها و روزها به سرعت میگذشت و هر چه به ایام حج نزدیکتر میشدیم هیجانمان شدت مییافت که خدایا! میتوانیم حجّ خوبی بجا آوریم؟ خودت یاریمان کن.

روز هشتم ذیحجه که روز «ترْویه» نامیده میشود، بیشتر حاجیان احرام میبندند و از مکّه به طرف منا کوچ میکنند و شب نهم یعنی شب عرفه را در منا میگذرانند و روز عرفه به سوی عرفات حرکت میکنند. ایرانیها معمولا مستقیم از مکه به عرفات میروند.

احرام حجّ تمتع باید در مکه باشد و مستحب است در کنار خانه خدا، داخل حجر اسماعیل و یا کنار مقام ابراهیم باشد. با چند

296

تن از خانمهای همسفر نیمه شبِ هشتم غسلِ احرام کرده، به طرف مسجدالحرام حرکت کردیم و آن شب را تا صبح به نماز و دعا گذراندیم و سپس احرام بستیم.

داخل حجر اسماعیل بودم، لباس احرام را از پیش پوشیده بودم و میخواستم نیّت کنم. لحظه آماده شدن و حرکت به میهمانی خدا است، پس باید لباسهای مناسب آن میهمانی را به تن کرد، آری باید جامههای سفید و بیپیرایه را پوشید و داخل در ضیافت خدا شد، ضیافتی که خودش دعوتمان کرده است.

وارد حجر میشوی، در گوشهای از آن دو رکعت نماز میگزاری. این نماز، نمازِ احرام است و اینجا محل برآورده شدن حاجت. و حال خوشی پیدا میکنی گریه امانت نمیدهد. خودت را بقدر ذرّه خاشاک میبینی. بار یک عمر عصیان بر دوشت سنگینی میکند. پشیمان و شرمندهای میخواهی به درگاهش توبه کنی. ناله میزنی و اشک میریزی تا نگاهت کند.

خدایا! مولا تویی و بنده عاجز و گریز پا من، اینک به آستانهات آمده، عذر میطلبم. حال رو به کعبه داری و دل شکستهات نزد او است. حج مقبول طلب میکنی و پیمان میبندی، باید لبیک بگویی ولی باز هم میترسی که قبولت نکرده باشد!

ساعت حدود 7 صبح است. مکه منظره جالبی پیدا کرده، زائران خانه دسته دسته با ماشینهای روباز به جانب منا در حرکتند.

عرفات

اسم این بیابان «عرفات» است; محل شناخت. اینجا باید معرفت یابیم و عرفان کسب کنیم. اینجا عرفات است، خودت را بشناس تا خدا را بشناسی و حج خود را از این وادی شروع کن. حجگزاری بدون معرفت هیچ است. عرفات محل مناجات و راز و نیازهای اولیای خدا است. شنهای عرفات، اشک و آه بزرگانی را به یادگار دارد. اینجا زمینی است که هر عزیز و هر بزرگی، پیشانی ذلّت و بندگی بر آن گذاشته و ندای «العفو» سر داده است.

در اینجا هیچ چیز بین بنده و مولایش فاصله نیست. بنده دور از همه ظواهر فریبنده و سرگرم کننده دنیا است و از مال دنیا تنها یک دست لباس احرام، که همان کفن او است، به تن دارد و از اسم و رسم و منصب و مسند جدا شده، فقط خودش است و عملش، در پیشگاه مولایش!

صدای «لبیک اللّهم لبیک...»

297

فضای شهر را پر کرده گویی که تمام شهر در حال کوچ کردن است! و عصر آن روز مقداری وسائل لازم و قرآن و کتاب دعا در کیف دستی گذاشته، همراه خود برداشتیم و سوار ماشین شدیم...

صحرای عرفات در 24 کیلومتری شمال مکه است. وقوف در آن، از ظهر تا غروب آفتاب روز عرفه (نهم ذیحجه) واجب است امّا ما هشتم ذیحجّه راهی عرفات شدیم تا شب عرفه را که شب مناجات و راز و نیاز است در زمین عرفات باشیم. نمیدانم چگونه توصیف کنم آن صحنه سراسر معنویت را؟ تصوّر کن هنگام غروب آفتاب را لحظهای که آسمان به تدریج روبه سیاهی میرود و سرخی خورشید در افق گسترده است و دریایی از انسانهای سفید پوش ناله و ضجّه سردادهاند و با خدای خویش راز میگویند، چه حالی پیدا میکنی! تمام وجودت ذات احدیّت را تقدیس میکند و از عظمت خدا به شگفت میآیی; خدایا! این چه نیرو و جاذبهای است که این همه انسان را به این دیار کشانده است! سفید و سیاه، زشت و زیبا ثروتمند وفقیر، همه و همه یک شکل و یک دست احرام به تن دارند و زیر یک آسمان وسط یک بیابان خشک و لم یزرع فرود آمدهاند و همهشان یک چیز میگویند و یک چیز میخواهند; اینجاست که عینیّت توحید را میبینی.

بیابان عرفات خاطرهها دارد و عاشقهای بسیار دیده است. عرفات، حسینـ ع ـ را دیده است که روز عرفه در دامنه جبل الرّحمه مینشیند و با محبوبش حرف میزند. دعای مفصل عرفه مناجات اوست با پروردگارش. امام حسین وقتی از مکه به طرف کربلا حرکت میکند و به استقبال شهادت میرود، از عرفات میگذرد. اگر در عرفات گناهانت پاک نشود و ای به حالت!

طبق فرمایش حدیث: «عظیمترین مردم از حیث گناه، کسی است که از عرفات برگردد در حالی که گمانش این باشد که بخشیده نشده ومأیوس ازرحمت خدا باشد.»

مشعر

اذان مغرب و عشا را خواندهایم و باید به جانب مشعر حرکت کنیم و لحظه کوچ بزرگ است. مَشعَر یا مزدلفه وادی طویلی است بین سرزمین منا و بیابان عرفات. اینجا باید وقوف داشته باشیم و سنگ جمع کنیم برای رمی جمرات. برای این که بتوانیم شیطان را رمی کنیم. به فرموده امام سجاد ـ ع ـ «در مشعر باید

298

قلبت به خوف خدا مشعر شود» در اینجا باید سنگ جمع کنی و سنگها باید تقریباً به اندازه فندق و گرد و نیز بکر و دست نخورده باشند. این سنگها سلاحی است که باید با آنها شیطان را رمی کنی. پس یادت نرود که درون خودت را نیز بکاوی.

امام سجاد ـ ع ـ فرمود:

«هنگام جمع آوری سنگ باید نیّتت این باشد که هر گناه و نادانی را از خود دورسازی و هر علم و عملی را بر خود ثابت کنی.»

حدود 70 تا 100 سنگ جمع کردیم و شبانه به طرف منا حرکت کردیم. مردها باید شب را در مشعر بمانند اما زنها وقوف اضطراری میکنند و شبانه از مشعر بیرون میآیند و از خلوتی شب برای رمی جمره عقبه استفاده میکنند. از مشعر به طرف جمرات آمدیم و چه حالت شوق و شعفی به آدم دست میدهد! با این که ما همهمان خسته وخواب آلود بودیم سرحال شدیم و آمادگی پیدا کردیم برای رزم با دشمن، زدن هفت سنگ به دیوار یا ستونی به نام جمره، نشانه و علامت است. اینجا است که باید به خویشتن رجوع کنیم و شیطان درونمان را بشناسیم و وابستگیهایمان را که مانع راه خدا میشود، رمی کنیم و از خود برانیم.

من

نیمه شب با بدنی خسته به خیمهها رسیدیم. فردا روز قربانی کردن است. چند نفر از مردها پذیرفتهاند که به نیابت از ما نیز قربانی کنند. بعد از ظهر به قربانگاه رفتهاند وهنوز بازنگشتهاند. فرمایش امامسجاد عـ است که: به هنگام قربانی تصمیم بگیر که گلوی طمع را ببری.

به انتظار نشستهایم تا خبر قربانی کردن را بیاورند و بگویند که میتوانید تقصیر کنید. هر کس به چیزی مشغول است و من نیز در فکرم اسماعیلم چیست که باید قربانی شود؟ چه دارم که از جانم برایم عزیزتر است تا در راه خدا قربانیاش کنم مسأله قربانی اوج «توحید» ابراهیم و «تسلیم» اسماعیل است، و اینک تو باید توحیدت را همانند ابراهیم ـ ع ـ ثابت کنی واخلاص و تسلیمت را همچون اسماعیل نشان دهی.

سرانجام بعد از ساعتی خبر آوردند که به نیت من ذبح انجام گرفته، حال میتوانم تقصیر کنم و از احرام خارج شوم حاجیان وقتی خبر ذبح را میشنیدند، حلق و تقصیر نموده، دیده بوسی میکردند. آری روز عید است و همه خوشحالند. شور و شعف خاصی در چهرهها به چشم میخورد.

299

دلها از شادی موج میزند. شاید نشان از آن دارد که خداوند اعمالمان را قبول کرده است.

شب آن روز که شب یازدهم ذیحجّه بود، قرار شد. برای انجام طواف و سعی به مکه رویم. آنان که مدینه اوّل هستند، چون بعد از دوازدهم دیگر فرصت زیادی ندارند و باید به ایران برگردند و از جهتی از سیزدهم ازدحام جمعیت به اوج میرسد و نمیشود اعمال را درست و راحت انجام داد، بیشتر شب یازدهم، بعد از نیمه شب به مکه میروند و فردایش تا قبل از غروب آفتاب دوباره برمیگردند و خودشان را به سرزمین منا میرسانند تا وقوف شب یازدهم و دوازدهم را درک کنند. ساعت حدود یک نیمه شب بود که به مکه آمدیم، مستقیم رفتیم حرم و اعمال را انجام دادیم; طواف حج تمتع و طواف نساء، به اضافه نمازهایش و سعی بین صفا و مروه که بین دو طواف باید انجام میشد. بعد از چند ساعت استراحت در هتل، عصر بار دیگر آماده حرکت به طرف منا شدیم. بعد از ساعتی راه پیمودن، سرزمین منا و بعد هم جمرات نمایان شد، حالا باید در سه نوبت; جمره اولی، وسطی و عقبی را میزدیم. جمعیت هم خیلی زیاد بود بهر حال با توکل به خدا جلو رفتیم و اولی و دومی را نسبتاً راحت زدیم اما به شیطان بزرگ که رسیدیم، وضعیت فرق میکرد آنجا مشکل تر بود چون این جمره را فقط از یک سو میشود زد. ازدحام بقدری بود که اگر داخل جمعیت میرفتی سالم بر نمیگشتی بهمین خاطر مردها فریاد میزدند. جلو نروید، آسیب میبینید، برگردید نایب بگیرید و... اما راضی نمیشدیم. فکر میکردیم چه کنیم که یک نفر پیشنهاد داد بروید از بالا بزنید خوشحال شدیم و بعد از کلّی راه رفتن آنهم با پای بدون کفش ـ چون کفشم داخل جمعیت مانده بود ـ موفق شدیم از قسمت بالای جمره، این بخش از عبادات را نیز انجام دهیم.

این سه مکان، همان محلّی است که شیطان در مقابل ابراهیم ـ ع ـ ظاهر شد و سعی در وسوسه کردن او داشت و ابراهیم با پرتاب سنگ او را از خود راند و امروز حاجیان با تأسّی و اقتدا به آن حضرت به طرد شیطان میپردازند.

در هر حال، رمی جمرات روز یازدهم تمام شد روحانی بزرگوار از ما خواست که صبر کنیم و بعد از اذان مغرب، یعنی شب دوازدهم جمرات روز دوازدهم را هم بزنیم تا فردا به مشکل برنخوریم. لذا مجدّداً هر سه جمره را به ترتیب از اولی به

300

عقبی بههریک هفت سنگ زدیم و به خیمه باز گشتیم.

به جهت پیادهروی زیاد، از خستگی روی پا بند نبودیم، اما بسیار خوشحال بودیم که اعمالمان را انجام دادهایم صبح روز دوازدهم را هم تا ظهر میبایست در منا وقوف کنیم . لذا تا ظهر هم وقتمان را به خواندن دعای ندبه و دعاهای دیگری که مناسبت داشت گذراندیم.

این سرزمین منا محل رسیدن به امیدها و آرزوهاست. هر کس اینجا آرزویی دارد وخواستههایی طلب میکند باید هم جوابش را بگیرد و با دست پر برگردد، پس ای کریم از تو میخواهیم آنچه را که خیر و صلاح ما در آن است ـ چه آنها که میدانیم و چه آنها که نمیدانیم. و دفع آنچه را که شرّ و بد عاقبتی ما را سبب میشود ـ مقرّر بدار!

طواف وداع

از سویی لحظات طواف وداع فرامیرسد و از سوی دیگر مریضی مختصری که داشتم شدّت مییابد و از تب میسوزم، شاید رحمت است از جانب پروردگار، ناراحت نیستم، به هر نحو که بود. برای وداع رفتم به حرم، انسان در این لحظه چه حالی پیدا میکند! هر چه میزان علاقه انسان به چیزی بیشتر باشد، فراغت و ترک آن سخت تر است. دلم از غصّه پر شده، به جهت کسالت و مریضی سخت، فقط توانستم به مسجدالحرام رفته بنشینم و با حسرت به کعبه نگاه کنم!

سرانجام غروب روز شنبه 17/6/63 13 ذیحجه به طرف جدّه حرکت کردیم و فردای آن به طرف تهران پرواز کردیم. و باز تویی و این دنیا، این گوی و این میدان، درگیری با شیطان بار دیگر آغاز میشود مراقب باش مبادا نورانیت حجّت را از دست بدهی، به یاد داشته باش که امام صادقعـ فرمود:

«نور حج همواره برگزارنده حج در تابش است، تا زمانی که گناه نگرده باشد.»

کلمات کلیدی
خدا  |  نماز  |  حج  |  مدینه  |  کعبه  |  مسجد  |  احرام  |  عرفات  |  طواف  | 
لینک کوتاه :