×

بخش سوم;اخلاق اجتماعی


تعداد بازدید : 1086     تاریخ درج : 1392/05/31

دوستی و آداب آن


لزوم دوست یابی

نکته بدان ای پسر که تا آدمی زنده است، ناگزیر از داشتن دوستان است؛ زیرا اگر انسان بی برادر باشد، بهتر است از اینکه بی دوست باشد؛ که از حکیمی پرسیدند: دوست بهتر است یا برادر؟ گفت: بهتر است که برادر آدم هم دوست او باشد.1


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 97.

  دوستی حقیقی

نکته بدان، که دوستی ای که اتفاق افتد با کسی که با وی در دبیرستان یا در سفر یا در مدرسه یا در محله بوده باشد، دوستی حقیقی نبود و هر که را برای آن دوست داری که به صورت، نیکو بود یا در سخن گفتن شیرین بود، دوستی ات حقیقی نبود. و هر که را برای آن دوست داری که تو را از وی جایگاهی باشد یا مالی یا مقصود دنیاوی، هم دوستی حقیقی نبود؛ که این همه دوستی از کسی صورت می گیرد که به خدای ـ تعالی ـ ایمان ندارد و به آخرت. دوستی خدای آن بود که بی ایمان صورت گیرد. و این بر دو درجه بود:

درجه اول آن بود که کسی را دوست دارد برای مقصودی که در وی بسته باشد، ولیکن آن مقصود دینی بود و برای خدای ـ تعالی ـ باشد؛ چنان که استاد را دوست دارد تا از او علم آموزد، این دوستی خدایی بود، چون مقصود از علم، آخرت بود نه جاه و مال.... اگر زن خویش را دوست دارد برای آن که وی را از فساد نگاه دارد و به سبب آمدن فرزند تا وی را دعای نیکو گوید، این دوستی برای خدای ـ تعالی ـ بود، و هر نفقه که بر وی کند صدقه باشد.

درجه دوم و بزرگ تر، آن باشد که کسی را دوست دارد برای رضای خدای، بی آنکه وی را هیچ بهره ای از وی حاصل آید؛ ولیکن بدان سبب که وی مطیع خدای است و دوستدار خدای است، وی را دوست دارد؛ بلکه بدان سبب که بنده خدای است و آفریده وی است؛ این دوستی خدایی بود.1


1. کیمیای سعادت، ج 1، صص 393ـ 395.

فضیلت دوست خوب

توصیه یارِ نیک به از کارِ نیک. یارِ نیک تو را به عُذر1 آرد، کارِ نیک تو را به عُجب2 آرد.

یارِ نیک اگر داری طرب کن3 و اگر نداری طلب کن.4

جمله نغز هر که هر چه یافت از هم نشینی دانا یافت.5


1. عذر: توبه.

2. عُجب: خودپسندی.

3. طرب کن: شاد باش.

4. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج 1، ص 20.

5. انسان کامل (بازنویسی الانسان الکامل)، ص 30.

  حفظ دوستی ها

توصیه در کار دوستان بیندیش با هدیه تازه فرستادن و نیکی کردن؛ زیرا هر کس به فکر دوستان خود نباشد، دوستان هم در فکر او نخواهند بود و پیوسته بی دوست خواهد ماند؛ و گفته اند: «کسی که دوستانی داشته باشد از خویشاوند بی نیاز است».1

روایت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «دوستی برادران مسلمان را سه چیز پاک و بی آلایش کند: یکی چون وی را بینی سلام کنی اندر راه ها، و دیگر، جای بر وی فراخ کنی اندر مجلس ها، و سوم او را به نامی خوانی که آن به نزدیک وی بهترین نام ها بود...».

و فرمود: «أکثِرُوا مِنَ الاخوانِ، فانَّ رَبّکم حیئٌ کریمٌ یستحیی أن یعَذِّبَ عبدَهُ بینَ إخوانِه یومَ القیامة؛ بر دوستانتان بیفزایید که همانا خداوندِ صاحب شرمِ بخشاینده، در روز قیامت حیا می کند از این که بنده ای را در میان دوستانش عذاب دهد».2


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 97.

2. کشف المحجوب، ص 495.

  افزایش تعداد دوستان

توصیه و نکته سعی کن در هر زمان دوست تازه ای بگیری؛ زیرا با دوستانِ بسیار، عیب های مرد پوشیده و هنرهایش گسترده می شود. امّا چون دوست نو گرفتی به دوستان کهن خود پشت مکن. پیوسته دوستان تازه پیدا کن و دوستان قدیمی را حفظ کن تا همیشه دوستان بسیار داشته باشی که گفته اند: «دوست نیکو گنج بزرگی است».1

توصیه برادران بسیار گیرید با حفظ ادب، و معاملت نیکو کنید با ایشان که خدای ـ عزوجل ـ صاحب شرم است، به شرم کرم خود، بنده را عذاب نکند میان برادران وی روز قیامت. اما باید که دوستی از برای خداوند عزوجل باشد، نه از برای هوای نفس و رسیدن به مراد و مقصود؛ تا به سبب حفظ ادب، آن بنده ستوده گردد.2

توصیه سعی کن دوستانت دو برابر دشمنانت باشند. بسیاردوستِ کم دشمن باش، امّا با صد هزار دوست یک نفر را دشمن خود مساز؛ زیرا آن دوستانِ بسیار از کار تو غافل می شوند، ولی آن یک دشمن از بداندیشی درباره تو غافل نخواهد بود.3


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، صص 97و98.

2. کشف المحجوب، صص 495و496.

3. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 105.

  داشتن دوستان جوان و پیر

توصیه یکسره با جوانان نشست و برخاست مکن، با پیران نیز هم نشینی کن. دوستان و معاشران تو باید هم از پیران باشند و هم از جوانان؛ تا اگر جوانان به علّت جوانی خواستند کار ناشایستی انجام دهند یا سخن ناپسندی بگویند، پیران از آن کار مانع شوند؛ زیرا پیران چیزهایی می دانند که جوانان نمی دانند.1


1. همان، ص 56.

  فریفته نشدن به تعداد دوستان

توصیه و نکته با مردمان در حدّ اعتدال دوستی کن و به وفای دوستان دل مبند که من دوستان بسیاری دارم. تو خود، دوست مخصوص خود باش و در کار خود بیندیش و به اعتماد دوستان از خویشتن غافل مشو؛ که اگر هزار دوست هم داشته باشی، کسی برای تو از خودت دوست تر پیدا نمی شود. و دوستان خود را در هنگام رفاه و تنگدستی آزمایش کن؛ در هنگام فراوانی به تو احترام می گذارند و در تنگدستی به سود و زیان خود می اندیشند.1


1. همان، ص 99.

راه دوست یابی

حکمت حکیمی گفت: هیچ چیزی برای دوست یابی بهتر از خوی نیکو و تواضع نیست.1


1. خردنامه، ص 101.

  انتخاب آگاهانه دوست

توصیه ای برادران و یاران و فرزندان من، که هر کسی را که نیازموده اید نه به دین و نه به دنیا، بر ایشان اعتماد و تکیه مکنید که هر دو بر باد دهید؛ و دست از شریعت باز مدارید، اگر چه از یک چیزِ آن. و هر که از وی ترک شریعت ببینید با وی رفاقت مدارید اگر چه یک بار ببینید.1


1. مفتاح النجات، ص 166.

  راه شناخت معاشر خوب

نکته بدان که عالم پر از بلا و فتنه و عذاب و بدبختی است و علاوه بر اینها مملو از خرس و خوک و گرگ و پلنگ و مار و عقرب است و ما به ناچار با اینها هم صحبت و معاشریم.

ای دوست! اگر می خواهی بدانی چه کسی از میان این خیل عظیم حیوانات انسان نما به مرتبه حقیقی انسانیت رسیده و به علم اخلاق آراسته شده و این دنیا را کاملاً شناخته و بویی از خدا شنیده است، باید چهار علامت در وی باشد: اول ترک دنیادوستی، دوم خلوت گزیدن، سوم قناعت، چهارم گمنامی و دوری از شهرت.1


1. انسان کامل (بازنویسی الانسان الکامل)، ص 107.

  معیار انتخاب دوست

نکته و حدیث بدان که هر کسی رفاقت و دوستی را شایسته نبوَد، بلکه باید که هم نشینی با کسی داری که اندر وی سه خصلت بود:

اول عقل؛ در صحبتِ احمق هیچ فایده نباشد و در آخر به تنهایی کشد؛ که احمق آن وقت که خواهد که با تو نیکویی کند باشد که کاری کند ـ به احمقی ـ که زیان تو در آن بود و نداند.

دوم خوی نیکو؛ از بدخوی سلامت نبود و چون آن خوی بدِ او بجنبد1 حقّ تو فرونهد و باک ندارد.

سوم صلاح؛ هر که بر معصیت اصرار کند از خدای نترسد، و هر که از خدای نترسد بر وی اعتماد نباشد....

جعفر صادق علیه السلام فرموده است: «از صحبت پنج کس دوری باید کرد: یکی دروغزن، که همیشه تو را بفریبد؛ و دیگر احمق، که آن وقت که سود تو خواهد، زیان رساند و نداند؛ و بخیل که بهترین وقت از تو بِبُرد؛ و بددل که اندر وقت حاجت تو را به خود واگذارد؛ و فاسق که به یک لقمه تو را بفروشد، و به کمتر از یک لقمه نیز بفروشد.2

توصیه اگر فقیری با توانگران دوستی مکن. و دوستانی در سطح خود انتخاب کن. و اگر توانگر هستی و دوست فقیر داشته باشی بسیار پسندیده است.3

توصیه به دوستانِ دوستانِ خود هم بیندیش که دوستانِ دوستان هم از جمله دوستان تو هستند؛ و از دوستی که با دشمن تو دوستی دارد بترس؛ که ممکن است او را بیشتر از تو دوست داشته باشد و برای دوستی او از دشمنی با تو نپرهیزد. و همچنین از دوستی که با دوست تو دشمن است بپرهیز و به دوستی کسی که از تو بی بهانه و بی هیچ دلیل گله مند می شود، طمع نداشته باش.4

حکایت ذوالنون مصری را پرسیدند: رفاقت چه کسی باید اختیار کردن؟ گفت: کسی که او را من و تو در میان نباشد.5

توصیه بترس از کسی که از کس نترسد و هر کاری که کند از کس نپرسد.6

نکته دوستی را او شاید که در وقت خشم بر تو ببخشاید.7

جمله نغز دوست تو آن بود که تو را گوید مکن، نه آن که گوید هر چه خواهی کن.8

توصیه صحبت کسی طلب کن که دیدار وی تو را از خدای ـ تعالی ـ یاد آورد و تو را از خدای، ترس افتد با دوستی او و تو را به عمل پند دهد نه به زبان گفتار.9

نکته یار حقیقی آن بود که هر چه تو را از خدای ـ عزوجل ـ باز دارد، او تو را از آن باز دارد، و یا آن را از تو باز دارد، و هر چه تو را به خدای ـ عزوجل ـ نزدیک کند، تو را بر آن دارد، و رضای تو نگه دارد، و در کار خدای ـ عزوجل ـ رضای خدا نگه دارد، و هر چه تو را به هوای نفس و مرادِ تن مشغول دارد، تو را از آن باز دارد؛ از هر چه ناگفتنی است و ناکردنی است.10

توصیه اگر یک کس را از دوستان حضرت حق قبول کردی رستی،11 و اگر یک کس از دوستان او تو را قبول کرد پیوستی.12

امروز در آن کوش که دوستی در راهِ دین به دست آری و دست در وی زنی و به آخرت روی.13


1. خوی جنبیدن: آشکار شدن خوی.

2. کیمیای سعادت، صص 399و340.

3. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 100.

4. همان، ص 98.

5. سِلک سلوک، ص 137.

6. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج 1، ص 384.

7. همان، ج 2، ص 437.

8. شرح التعرف، ج 1، صص 162و163.

9. کیمیای سعادت، ج 2، ص 489.

10. انس الناس، ص 98.

11. رَستن: نجات یافتن.

12. به حق پیوستی.

13. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج 1، ص 16.

   شیوه رفتار با دوستان

توصیه با دوستان خود در زمان گله مندی از آنها، همچنان باش که در وقت خشنودی از آنان هستی.1

حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «مؤمنان همچون یک تن باشند: هر چه خود را پسندند یار خود را همان پسندند، و هر چه نه رضای خدا باشد، یکدیگر را از آن باز دارند، و از بهر دنیا با یکدیگر پرخاش نکنند».2

توصیه یار باش بار مباش، گل باش خار مباش.

یارِ دین عزیز است اگر یابی عزیز دار. به هر عیب که باشد یار را مینداز، عیب از یار بیندازند امّا یار را به عیب نیندازند. چگونه است که چون به یار رسی به یک عیب از او بیزاری جویی؟ همانا که تو قیمت یار ندانستی یا رایگان یافتی که به آسانی از دست دهی؛ نه که از دوست و یار عیب نیاید، بلکه عیب دوست به چشم نیاید.

اشکنبه ای3 را می شویی و از او غذا می سازی، چون به یارِ مؤمنی رسیدی از ناکسی و کم همّتی، بر عیب او توجیه و عذر نپذیری، در رفع آن عیب کمرِ جدّ و جهد بر میان نبندی.4

توصیه باد مباش که به هر ناکسی وزی و چون آتش مباش که در هر خس و خاشاک و بوته ای آویزی، و چون خاک مباش که با هر ناچیزی بیامیزی و چون آب مباش که با هر جنسی بیامیزی. در سخاوت چون باد باش که بر هر کسی بوزی، و در مهربانی چون آب باش که در هر کسی برسی؛ امّا در مصاحبت وحشی باش تا با هر کسی نیامیزی، و در محبّت چون آتش باش تا برافروزی.5


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 100.

2. انس الناس، ص 98.

3. اشکنبه: شکمبه، سیرابی.

4. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج 1، ص 20.

5. همان، ص 80.

رعایت اندازه در تکریم دوست

حکمت سید امام ابوالقاسم حکیم گوید: هر که را اندازه وی برتر از آنچه هست داری، کبر کاشته باشی اندر دل وی. و هر که را از اندازه وی فروتر داری، کینه کاشته باشی اندر دل وی.1


1. این برگ های پیر (مرتع الصالحین)، ص 169.

  ویژگی های دوست بد

نکته از یحیی بن معاذ رازی آورده اند که گفت: بد یاری بود آن که او را به دعا وصیت باید کرد؛ که حق هم نشینی یک ساعته، دعای پیوسته باشد؛ و بد یاری بود آن که با وی زندگانی به مدارا باید کرد؛ که سرمایه هم نشینی، خوش خلقی بود؛ و بد یاری بود آن که به گناهی که بر تو رفته باشد، از وی عذر باید خواست؛ زیرا عذر خواستن شرط بیگانگی بود و اندر مصاحبت، بیگانگی جفا بود.1

توصیه از دوستِ حریص دور باش که دوستی او از سر طمع است نه از روی حقیقت. و با مردم کینه ور هرگز دوستی مکن، زیرا کینه وران شایسته دوستی نیستند و کینه هرگز از دل آنان بیرون نمی رود. چون آنان همیشه آزرده دل و کینه ای هستند و دوستی تو در دل آنان محکم نمی شود و نمی توان به دوستی آنان اعتماد کرد.2

نکته و توصیه با بی خردان هرگز دوستی مکن که دوست بی خرد از دشمن بدتر است؛ زیرا او از سر بی خردی، با دوست کاری می کند که صد دشمن خردمند با دشمن خود نمی کنند. با مردم باهنر و وفادار و خوش خلق دوستی کن تا تو هم به داشتن آن هنرها شناخته و ستوده شوی و تنهایی را از داشتن دوستان بد، بهتر بدان.3

توصیه

هر که ما را نخواهد از ته دل

گر همه دل بود ازو بُگسل4

بس جلیست کتابْ با خردت5

تا نگوید به خلق نیک و بدت

عَزَبی6 به که جفتِ کوته بین

ماهِ تنها به از دو صد پروین7

اهل این روزگارِ بی سر و بن

از برای نو و ز بهر کهن

دوستی از پی درم دارند

زهر و پا زهر8 را به هم دارند

گرچه خوشبوی و روی و خوش گُله9اند

زودسیرند و تنگ حوصله اند

مرد صورت پرست کس نبود

هوش او جز سوی هوس نبود

روز نیکی چه خوش بود با تو

چون بدی دید بد شود با تو10

جمله نغز دوستی که با دشمن تو دشمنی نکند، او را در حد یک آشنا بدان، زیرا او فقط یک آشناست نه دوست.11

چون تو از ابلهان گزینی یار

یار غار12 تو عار باشد عار13

صحبت ابلهان چو دیگ تُهی است

از درون خالی از برون سِیهی است

دوستی ابلهان ز تقلید است

نز ره عقل و دین و توحید است14

نکته و توصیه در این جهان هیچ کس را بی عیب مدان، امّا هنرمند عیبش کمتر است. با بی هنران دوستی مکن، که از دوست بی هنر سود و گشایشی حاصل نمی شود.15

توصیه با مردم بی هنر دوستی مکن، زیرا مردم بی هنر نه شایسته دوستی هستند و نه شایسته دشمنی.16

توصیه با پیران ناپرهیزگار دوستی مکن که دوستی با جوانان پرهیزگار بهتر است از هم نشینی با پیران ناشایست.17


1. کشف المحجوب، ص 496.

2. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 100.

3. همان، ص 99.

4. بگسل: جدا شو.

5. کتاب و خرد برای دوستی تو کافی است.

6. عزب: بی جفت و تنها، مجرد.

7. پروین: مجموع هفت ستاره کوچک است که همچون انگور به یکدیگر چسبیده اند.

8. پا زهر: پاد زهر، ضد زهر.

9. خوش گُله: خوش زلف.

10. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقة الحقیقة)، صص 158و 159.

11. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 99.

12. یار غار: کنایه از یار نزدیک.

13. اگر تو ابلهان را برای دوستی بگزینی یار نزدیک تو عار و ننگ است.

14. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقة الحقیقة)، ص 159.

15. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 98.

16. همان، ص 50.

17. همان، ص 57.

   مضرّات دوست بد

از رفیق نامناسب و رفاقت با نفْست اجتناب نما و در دانایان و پاک اعتمادان درآویز که اثرِ هم نشینی عظیم است.

نارِ1 خندان باغ را خندان کند

صحبت نیکانت از نیکان کند

گر تو سنگ صخره مرمر شوی

چون به صاحب دل رسی گوهر شوی

صحبت نیکانت ار نبود نصیب

باری از هم صحبتانِ بد بکیب2

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت

صحبت احمق بس خون ها بریخت

مار دریابد دلی را بِه بُوَد

ز آنکه دریابد دلی را یار بد

حق ذات پاک الله الصّمد3

یار بد بدتر بود از مار بد

مار بد جانی ستاند ای سلیم4

یار بد آرد تو را سوی جحیم5


1. نار: انار.

2. بکیب: کناره گیری کن.

3. به ذات پاک خداوند بی نیاز سوگند.

4. سلیم: مرد ساده دل.

5. جحیم: آتش فروزان جهنم. حسن دل، ص 45.

   دوستی نکردن با نادانان

توصیه با مردمان نادان دوستی مکن؛ به ویژه با نادانی که می پندارد داناست. و بر نادانی خرسند مباش و جز با مردم نیک نام دوستی مکن؛ زیرا از دوستی با نیکان آدمی نیک می شود.1


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 35.

  دوری از بدسیرتان

نکته و توصیه آدمی با هر که نشیند و خیزد بوی وی گیرد و خوی وی پذیرد.

وای آن زنده که با مرده نشست

مرده گشت و زندگی از وی بجَست1

چون پیامبران و اولیا از رفاقت این بدسیرتان، آدمِ مختار را به اختیارِ فرار امر کرده اند، اگر نه بدبخت و بدعهدی، مخالفت فرمان ایشان مکن و با اشرار بدکردار دوستی مکن.2


1. مثنوی، دفتر اوّل، بیت 1536.

2. حُسن دل، صص 102و103.

  تأثیر نپذیرفتن از معاشر بد

نکته و توصیه ما به اجبارِ نیازهای وجودی و طبیعی خود، با دیگران معاشرت و مصاحبت پیدا می کنیم، و خلاصه به این عالم بی ثبات احتیاج داریم و به ناچار با ناجنسان و بدکاران هم صحبت و با غافلان هم نشین می شویم. پس باید بسیار مراقب باشیم تا بدی و بی خبری و غفلت پیشگی آنها در ما اثر نکند، و به زیرکی باید گلیم خویش را از آب بیرون کشیم و تا آنجا که می توانیم از مصاحبت آنها دوری کنیم تا از فتنه ها به سلامت گذر کنیم و گرفتار آفت های این دنیا نشویم.1


1. انسان کامل (بازنویسی الانسان الکامل)، ص 107.

  شیوه بریدن از دوست ناپسند

حکایت انوشیروان گفت: اگر از دوستی کار ناشایستی پدیدار آید، از او چگونه باید بریدن؟ بزرگمهر حکیم گفت: به سه چیز: به دیدارش کم رفتن، و خبرش ناپرسیدن، و چون پیش آید از او حاجت خواستن.1


1. خردنامه، ص 53.

  هم نشینی کردن با مثل خود

نکته کسی که با اشرار صحبت کند آن از شرّ وی باشد؛ که اگر اندر وی خیری بودی با نیکان صحبت کردی. پس هر کسی باید که رفاقت با سزاوارِ خود کند.1


1. کشف المحجوب، ص 131.

  کبوتر با کبوتر باز با باز

حکایت آورده اند که محمد بن زکریای رازی، با گروهی از شاگردان خویش می آمد، دیوانه ای پیش ایشان آمد، به هیچ کس نگاه نکرد مگر به محمد بن زکریا و خوب به صورت او نگاه کرد و به او خندید. محمد بن زکریا به خانه بازگشت و دستور داد تا جوشانده ای دارویی برای رفع جنون درست کردند و از آن خورد. شاگردان گفتند: چرا این دارو را خوردی؟ گفت: برای خنده آن دیوانه؛ زیرا اگر او بخشی از جنون خود را در من نمی دید به من نمی خندید؛ زیرا گفته اند: «هر پرنده ای با هم جنس خود پرواز می کند».1


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 36.

  آداب جامع دوستی

توصیه بدان که عقد برادری و دوستی چون بسته شد، همچون عقد نکاح است، که آن را حقوقی است... و این حقوق از ده جنس است:

حق اول مال است. و درجه بزرگ ترین این است که حقّ وی را از مال تقدیم کند و ایثار کند. درجه دوم آنکه، وی را همچون خویشتن دارد، و مال، میان خویشتن و وی مشترک داند، و درجه دیگر آن است که وی را چون غلام و خادمِ خویش داند و مازاد مصرف خود را برای نیازهای وی صرف کند بدون آنکه همصحبتش از وی بخواهد و چون به خواستن و گفتن حاجت افکند، این از درجه دوستی بیرون شد.

حق دوم یاری دادن بوَد در همه حاجت ها پیش از آن که بخواهد و بگوید، و برآوردن احتیاج او به دلی خوش و رویی گشاده. و پیشینیان چنین بوده اند که به درِ سرای دوست رفتندی هر روز، و از اهل خانه بپرسیدندی که «چه کار است، و هیزم و نانتان هست، و غیر این از نمک و روغن؟» و کار ایشان همچون کار خویش مهم داشتندی.

حق سوم بر زبان است، که در حق برادران نیکو گوید، و عیوب ایشان پوشیده دارد، و اگر کسی در غیبت، حدیثِ ایشان کند دفاع کند و چنان انگارد که وی اندر پسِ دیواری است، می شنود؛ و در نبودِ دوستش چنان باشد که از دوستش در نبود خود توقع دارد و چون دوست سخن گوید بشنود، و با وی مخالفت نکند، و سرّ وی هیچ آشکارا نکند، و زبان از اهل و فرزند وی کوتاه دارد. اگر کسی در وی سخن ناروا گوید با وی در بدگویی همراهی نکند که در این صورت، رنج آن به وی رسانیده باشد، و چون در حق وی نیکویی گویند از وی پنهان ندارد که این از حسد بود؛ و اگر از وی کوتاهی ببیند، گله نکند و عذرش بپذیرد و تقصیر خود را به یاد آورد که اندر طاعتِ حق ـ تعالی ـ می کند، تا از آن عَجَب ندارد که کسی در حق وی تقصیری کند، و بداند که اگر خواهد که کسی بیابد که در وی هیچ عیبی نبود و از وی هیچ تقصیری نباشد، هرگز نیابد و آن گاه از صحبتِ خلق بیفتد.

حق چهارم آن که به زبان، مهربانی و دوستی اظهار کند. رسول صلی الله علیه و آله می گوید: «اذا اَحَبَّ احدکم اخاهُ فلیخبِرهُ؛ هر که کسی را دوست دارد باید که وی را از این دوست داشتن خبر دهد.» و برای این گفت تا دوستی او نیز در دل آن کس پیدا آید و آن گاه از دیگر جانب، دوستی نیز دو چندان شود. پس دوست باید که احوال دوست به زبان بپرسد، و در شادی و اندوه چنان نماید که با وی شریک است، و شادی و اندوه وی چون شادی و اندوه خود داند، و چون وی را آواز دهد به نام نیکوترین خواند، و اگر از وی خطایی رود آن گوید که او دوست تر دارد.

حق پنجم آن که هرچه بدان حاجتمند باشد در علم و دین، وی را بیاموزد؛ که برادر را از آتش دوزخ نگاه داشتن مقدم تر از آن که از رنج دنیا. و اگر بیاموخت و عمل نکرد، باید که نصیحت کند و پند دهد، و وی را از مجازات خدای ـ تعالی ـ بترساند؛ ولکن باید که این نصیحت در خلوت کند تا آن از سر مهربانی باشد، که نصیحت کردن در حضور مردمان، خوار کردن باشد. و آنچه گوید به لطف گوید نه به اجبار، که رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «مؤمن آینه مؤمن باشد»؛ یعنی که عیب و نقصان خویش در وی ببیند و بداند. که چون برادر تو به مهربانی، در خلوت، عیب تو با تو بگفت، باید که به منّت پذیری و خشم نگیری؛ که این همچنان بود که کسی تو را خبر دهد که «درون جامه تو ماری است یا کژدمی، خویشتن نگه دار!» از این خشم نگیری و بپذیری. و همه صفت های بد در تو چون مار و کژدم است، ولیکن زخم آن در گور پدید آید و زخم وی بر روح بُوَد؛ و آن سخت تر از مار و کژدمِ این جهان باشد، که زخم وی بر تن بود.

حق ششم عفو کردن لغزش و تقصیر. و بزرگان گفته اند: اگر برادری تقصیری در حق تو کند، هفتاد گونه عذر وی از خویش بخواه، اگر نفس تو نپذیرد، با خویشتن بگوی: شگفتا بدخوی و بدگوهر کسی که تویی، که برادر تو هفتاد عذر بخواست و نپذیرفتی! و اگر تقصیر دوست از آن گونه بود که بر وی معصیت خدای رود، وی را به لطف نصیحت کن تا دست باز دارد. اگر ندارد و اصرار کند خود نادیده انگار؛ و اگر بر اصرار مداومت کند، نصیحت کن.

یکی را گفتند: برادر تو از راه دین بیرون شد و اندر معصیتی افتاد، چرا از وی نمی بُری؟ گفت: وی را به برادر، امروز حاجت است که چنین افتاده است، چگونه دست از وی بدارم؟ بلکه دست وی بگیرم تا وی را به لطف از دوزخ برهانم.

حق هفتم آنکه دوست خود را به دعا یاد داری ـ هم در زندگانی و هم پس از مرگ، و همچنین فرزندان وی را و اهل وی را. و چنان که خود را دعا کنی، وی را نیز دعا کن، که به حقیقت آن دعا خود را کرده باشی.

حق هشتم وفای دوستان نگاه داشتن است. و از جمله معانی وفاداری یکی آن بود که پس از مرگ از اهل و فرزند و دوستان وی غافل نباشی.

و دیگر وفا آن بود که هر که به دوست وی تعلق دارد ـ از فرزند و شاگرد و بنده ـ بر همه لطف کند، و اثر آن در دلِ وی بیش بُوَد از مهربانی کردن بر خودِ وی.

حق نهم آن که تکلف1 از میان برگیرد و با دوست همچنان بُوَد که تنها باشد؛ اگر از یکدیگر شرم دارند، آن دوستی ناقص بود.

و گفته اند: زندگانی با اهل دنیا به ادب کن، و با اهل آخرت به علم، و با اهل معرفت چنان که خواهی.2

حق دهم آن که خویشتن را از همه دوستان کمتر شناسد، و از ایشان هیچ چیز توقع ندارد، هیچ مراعات توقع ندارد، و به همه حق ها قیام کند. بزرگان گفته اند: هرکه خواهد که خود را برتر از دوستان داند، گناه کار شود و ایشان نیز گناه کار شوند در حق وی و اگر خود را مثل ایشان داند، هم وی رنجور شود و هم ایشان؛ و اگر خود را کمتر از ایشان داند به راحت و سلامت باشد، هم وی و هم ایشان.3

توصیه دوستان را از عیب شان آگاه کن. دوست را به یک خطا و جفا مواخذه مکن، دوست را وقتی دولت داری یاد دار. نادان را آب دان و بر او تکیه مکن که غرق شوی. با هیچ بدی همداستان مباش. راز خود را از دشمن و دوست پنهان دار، رازداران را به وقت خشم آزمای.

مردم را به معاملت بیازمای، پس دوستی کن، دوست هم حال و هم جنس خود جوی.4

  دشمنی و آداب آن


  جواز اخم کردن و دشمنی

حکمت حکیمی گفت: هفت گروه مردم را اگر خوار کنی سزاوارند: یکی آنکه بر سفره کسان ناخوانده بنشیند. دوم آنکه از دشمن حاجت خواهد. سوم آنکه از مردم فرومایه چیزی خواهد. چهارم آنکه به میان سخن دو تن در رَوَد و شروع به سخن گفتن کند. پنجم آنکه سلطان عادل را تحقیر کند. ششم آنکه اندر مجلسی نشیند که از آن نباشد. هفتم آنکه با کسی سخن بگوید اما سخن وی نشنود.1


1. خردنامه، صص 102و103.

  دشمنی با دشمن دوست

نکته بدان، که هر که مؤمنان را دوست دارد برای خدای ـ تعالی، کافران و ظالمان را دشمن دارد هم از برای حق ـ تعالی؛ که هر که کسی را دوست دارد، دوست وی را دوست دارد، و دشمن وی را دشمن؛ پس اگر مسلمانی باشد تبه کار، باید که برای مسلمانی وی را دوست دارد و برای تباهی، وی را دشمن دارد.

و باید که اثر این، در سخن و نشست و برخاست و معاملت پیدا شود، تا با عاصی ترش روی باشی و درشت سخن، و با کسی که تباهی وی بیشتر بود ترش روی تر باشی و چون تباهی او از حد در گذرد زبان از دوستی وی بازگیری و از او رویگردان شوی، و در حق ظالم زیاده روی بیشتر کنی از آن که در حق تبه کار ـ مگر کسی که ظلم، فقط در حق تو کند، آن گاه عفو کردن و تحمل کردن نیکوتر بود.1


1. کیمیای سعادت، ج 1، صص 396و397.

  زندان هم نشینی با مخالفان

حکمت ابوعلی رودباری گفته است: تنگ ترین زندان ها، هم نشینی با مخالفان است.

گرچه زندان است بر صاحبدلان

هر کجا بویی ز وصل یار نیست،

هیچ زندان عاشق مشتاق را

تنگ تر از صحبت اغیار1 نیست2


1. اغیار: بیگانگان.

2. بازنویسی بهارستان جامی، ص 42

  دشمن دوست نما

نکته اکنون روزگار چنان شده است، و یاران روزگار چنان شده اند که کسی ده سال با یکی نان و نمک خورد، و ده سال در خانه یکدیگر می روند و نشست و برخاست می کنند، و می گویند: چه کنیم اگر ما یک ساعت از یکدیگر جدا مانیم؟! در این جهان و آن جهان بی یکدیگر نفَسی نخواهیم ماند! راست چون بدانست که تو تنگدست شوی و یا در خانه به چاشت و شام خلل در آمد، هیچ دشمنی به جای وی آن نکند که آن یار و دوست ده ساله، و هیچ کس از کافر و جهود و ترسا روا ندارد که وی را آن گویند که آن دوست ده ساله و صحبت یافته گوید، بدان که یک بار در طعمه وی خلل آمد... در این روزگار یاران که می بینیم اغلب چنین اند، و این نه یار باشد، این بار و عقوبت باشد؛ اما آن کسانی که یار باشند و در یاری درست باشند، نه چنین باشند، و یاری ایشان نه بهر دنیا باشد یا از بهر خلق، ایشان یکدیگر را یار باشند در کار خدای ـ عزوجل ـ و در طلب رضای او، و در طلب بهشت، و یک تن و یکدل و یک زبان باشند.1


1. انیس الناس، صص 97و98.

  نعمت دشمنی خردمند

حکایت انوشیروان، بزرگمهر را گفت: دوست می داری چه کسی را خرد بیشتر بودی؟ گفت: دشمنِ خویش را. گفت: چرا؟ گفت: از بهر آن تا از بد او ایمن بودمی.1


1. نصیحة الملوک، ص 255.

  آداب دشمنی

توصیه اگر صلح بر مراد نباشد، بر جنگ باش. جنگی که در آن فریب بینی مکن. دوستی نمودنِ دشمن، دوستی مدان. بر کردار دشمن دل مبند. دشمن را به هر حال خوار مدار. از هیچ دشمن اگر چه حقیر بود، ایمن مباش. از دشمن خانگی بیش ترس. هر که از تو بترسد از او بترس. با دشمنِ دشمن دوستی دار. با دوستان دوست میانه باش. از دشمن دوست غافل مباش.1


1. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج 2، ص 503.

  شفقت بر همنوع


  بار خلق کشیدن

جمله نغز اصل مسلمانی بر این دو سخن است: بار کشیدن از دوستان و بار نانهادن بر دوستان.1


1. شرح التعرف، ج 3، ص 1112.

  نوع دوستی

حکمت ابوالقاسم حکیم گفت: رحمت کردن بر خلق خدای ـ عزّوجلّ ـ کمترش آن بود که بد نکنی و بد نخواهی و بد نگویی. و برتر از وی آن است که اگر بد کند، انتقام نگیری. و نیز برتر از این آن است که بکوشی که اگر بد کنند، تو با ایشان نیکی کنی. گفتند: اگر معصیتی بینیم رفق چگونه کنیم؟ گفت: از سی سال پیش معصیت کردی و می کنی خداوند ـ عزّوجلّ ـ با تو چگونه معاملت می کند، تو نیز با آن کس همین معاملت کن، خداوند ـ عزّوجلّ ـ تو را همی آموزد؛ ای بسا اگر جز این کنی، رفاقت نکرده باشی.1


1. این برگ های پیر (مرتع الصالحین)، ص 183.

  شفقت

حکایت اندر بنی اسرائیل عابدی بود که چهارصد سال عبادت کرده بود. روزی گفت: بارخدایا، اگر این کوه ها نبودی و نیافریدی، رفتن و سیاحت کردن بر بندگان تو آسان تر بودی. به یکی از پیغمبران زمانه فرمان آمد که: مر آن عابد را بگوی که: تو را بر تصرّف کردن اندر ملک ما چه کار است؟ اکنون که تصرّف کردی نامت از دفتر نیک بختان پاک کردیم و اندر دفتر بدبختان ثبت کردیم. عابد را شادمانی ای اندر دل پدیدار آمد و سجده شکر کرد خداوند را. پیغمبر وقت گفت: ای شیخ، بر بدبختی شکر واجب نشود. وی گفت: شکر من بر بدبختی از آن است که نام من اندر دفتر است. اما حاجتی دارم، ای پیغمبر، به خدای. گفت: بگوی، تا بازگویم. گفت: بگوی مر خداوند ـ تعالی و تقدس ـ را که مرا به دوزخ فرست و تن من چندانی گردان که جای همه گناهکاران موّحد بگیرم تا ایشان جمله به بهشت روند. پس فرمان آمد: بگوی مر آن بنده را که این امتحان نه برای خوار کردن تو بود؛ که این برای نشان دادن باطن تو بود به خلایق، و به قیامت، تو و آن که تو شفاعت کنی اندر بهشت باشید.1


1. همان، صص 291و292.

  آمرزش بیدادگر

حکایت مردی صحابه ای را گفت: تو از صحابه ای؟ گفت آری. گفت: نه، تو از دزدانی. گفت: بار خدایا اگر راستگوی است مرا بیامرز و اگر دروغ گفت او را بیامرز! پس گفت چنین فرمود ما را پیغامبر که آمرزش خواهیم آن را از مسلمانان که بر ما بیداد کند.1


1. گزیده در اخلاق و تصوف، ص 265.

  رحمت بر بندگان خدا

حکایت روایت کردند که انوشیروان سه نوشته به خادمی داده بود و فرموده بود: چون مرا در خشم بینی یک یک به من ده. روزی در خشم شد، یکی به وی داد. اندر آن نوشته بود: خشم فرو خور، نه تو خدایی! و دیگر بدو داد. در وی نوشته بود: رحمت بر بندگان خدای کن تا بر تو رحمت کنند. سدیگر بدو داد. در وی نوشته بود: بندگان خدای را بر حق دار.1


1. همان، ص 257.

  اهمیت مراعات همسایه و شفقت بر او

حدیث رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «که جبرئیل علیه السلام مرا وصیت می کرد همیشه به همسایه، یعنی به حقِّ همسایه و نیکوداشتِ ایشان، تا گمان بردم که مگر ایشان را از هم میراث خواهد شد».

و در حدیث دیگر ابوسعید از ابی شُریح، روایت می کند از رسول صلی الله علیه و آله که فرمود: «به خدا سوگند ایمان نیاورده باشد و به خدا سوگند ایمان نیاورده باشد و به خدا سوگند ایمان نیاورده باشد.» گفتند: که یا رسول الله؟ فرمود: «آن کس که ایمن نباشد همسایه او از بد او».

رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: «هر که ایمان آورده به خدای و به روز قیامت، گو مرنجان همسایه را».1


1. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج 1، ص 19.

حقوق همسایه

توصیه اما همسایه را حقوق بسیار است. رسول صلی الله علیه و آله گفت: همسایه ای هست که وی را یک حق است و آن همسایه کافر است، و همسایه ای هست که وی را دو حق است و آن همسایه مسلمان است؛ و همسایه ای هست که وی را سه حق است و آن همسایه مسلمانِ خویشاوند است....

و رسول صلی الله علیه و آله گفت: دانی که حق همسایه چیست؟ آن که اگر از تو یاری خواهد یاری دهی، و اگر وام خواهد وامش دهی، و اگر درویش باشد دست گیری کنی، و اگر بیمار باشد عیادت کنی، و اگر بمیرد از پسِ جنازه وی فرا شوی، و اگر شادی ای رسدش مبارکباد گویی، و اگر اندوهی رسدش تسلیت گویی، و دیوار خانه خویش بلند نسازی تا راه باد و آفتاب از وی بسته شود؛ و چون میوه خوری به او هم بدهی و اگر او را نتوانی دهی پنهان خوری، و نپسندی که فرزند تو در دست گیرد و بیرون شود تا فرزندان وی را چشم در آن آید؛ و وی را به دود مطبخ1 خود مرنجانی مگر که وی را از طعام خویش بفرستی.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «دانی که حق همسایه چیست؟ به خدایی که جان محمد به ید قدرت و فرمان اوست که به حق همسایه نرسد الا کسی که خدای ـ تعالی ـ بر وی رحمت کرده باشد».

و از حقوق همسایه یکی آن است که از بام به خانه وی فرو ننگری، و هرچه از ناگفتنی ها و زشتی های وی خبریابی، پوشیده داری، و حدیث وی دزدیده نشنوی و چشم از ناموس وی باز داری؛ و این همه، بیرون از حقوقی که در حق مسلمانان گفتیم نگاه باید داشت.

بوذر غفاری می گوید: دوستم رسول صلی الله علیه و آله مرا وصیت کرده است که چون دیگ پزی، آب بسیار در آن کن و همسایه را از آن بفرست.2


1. مطبخ: آشپزخانه.

2. کیمیای سعادت، ج 1، صص 427ـ 429.

  نصیحت خلق


  چیستی نصیحت

حکایت مردی از ابواسحاق پرسید: نصیحت چیست؟ گفت: آن که دیگران را همان قدر دوست بداری که خود را دوست داری. تا اگر مردی را بینی با شمشیر از پس تو همی رود و چاهی بینی در پیش او و او همی نبیند، او را بگو: از آن چاه دوری کن، چنان که اگر او تو را گوید تو شاد گردی.1


1. گزیده در اخلاق و تصوف، ص 261.

قواعد کلی نصیحت

نکته نصیحت خلق را سه نشان است: نیکوکاران را یاری دادن، و گذشتن از تقصیر بدکاران، و همه خلق را نیک خواستن؛ اصل این اخلاق نیکودلی است و جوانمردی و کم آزاری.1


1. صد میدان، ص 61.

  از خویشتن آغاز کردن

نکته درین آیت که فرموده است: «یا أَیهَا الّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکمْ وَ أَهْلیکمْ نارًا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید خود و خانواده خود را از آتش بازدارید»1 فرمان این است که از تن خویش آغاز کن. وگر از تن خویشتن آغاز نکنی، اهل از تو نپذیرند، تا از خویشتن آغاز نکنی، به نفع دیگر کسی نرسی.2


1. تحریم: 6.

2. این برگ های پیر (مرتع الصالحین)، ص 221.

  به دنبال نفع خود نبودن

توصیه و تمثیل اگر ادعای نصیحت می کنی، شبانی کن نه گرگی! شبان آن باشد که گلّه را فراهم دارد، و به چَرا برد، و به آبشخور برد، نه چون گرگ که در میان گلّه افتد، و همه را زیر و زبر کند، و از بهر شکم خویش برخی را بکشد، و برخی را مجروح کند، و برخی را در جهان آواره کند، و برخی را به صحرا بِرَماند، و گرگان دیگر را در پی ایشان. عجبا نیک شبانی که تو هستی! فردا از عهده گلّه بیرون توانی آمد، و با خداوند گلّه جواب توانی داد!1

تمثیل و توصیه آیینه ای که در آن صورت نصیحت را بتوان دید، تویی. آن معاملت که خواهی که با تو کنند، تو با ایشان جز آن مکن. چنان که می فرماید: «المؤمنُ مرآه المؤمن؛ هر مؤمنی مؤمنان را چون آیینه است.» خود را آیینه کن تا بدانی که با خلق به چه سان معاملت کنی. ایشان از تو همان می خواهند که تو از ایشان می خواهی.2


1. روضة المذنبین، ص176.

2. این برگ های پیر (مرتع الصالحین)، صص 187و 188.

  مسئولیت پذیری و اتمام خیرخواهی

توصیه و تمثیل ای مرد عارفِ عالمِ عاقلِ! بنگر به تقلیدِ هر تقلیدکننده ای تا امت محمد را صلی الله علیه و آله سر در بیابان تقلید و پنداشت ندهی، و گرگان درنده را سر در پی ایشان ندهی، و آن گاه گویی آنچه بر من تکلیف بود بکردم، و بگفتم، چون فرمان نبردند من چه کنم! ای برادران، چنان نباید کرد. زینهار! که دست شفقت از سر ایشان برنگیرید! شکرانه این نعمت که خدای ـ عزّوجلّ ـ تو را داده است.

مگوی که آنچه بر من تکلیف بود بکردم، و رمه به چراگاه بردم؛ رمه به چراگاه بردی، باز آر! نه که چون شب تاریک گردد، رمه را در دشت در میان درندگان، و دزد بگذاری و گویی: آنچه بر من بود بکردم مرا گفتی: رمه به چراگاه بر، ببردم. نه در ضمن این سخن است که به صحرا بر، و مواظبت کن، و باز آر، تا شبانی به نصیحت کرده باشی؟1


1. روضة المذنبین، صص 195و196.

  نیت خدایی در نصیحت خلق

توصیه و تمثیل بدان که نیت درست آن باشد که مقصود وی آن بود، که خلق راه خدا گیرند و از دنیا رویگردان شوند، برای مهربانی بر خلق، و اگر کسی دیگر پدیدار آید که نصیحت وی سودمندتر بود و خلق را سخن وی بیشتر قبول افتد، باید که بدان شاد شود؛ چنان که اگر کسی اندر چاهی افتاده باشد و سنگی بر سر چاه بود و وی همی خواهد که به حکم عنایت وی را خلاص دهد و سنگ از سر چاه برگیرد به کوشش بسیار، چون کسی پدید آید که این سنگ برگیرد و وی را از این رنج برهاند، بدان شاد شود. چون این نصیحت گوی شاد نشود و اندر خود این حسد بیند، بباید دانست که مقصود وی آن است که به خود دعوت کند نه به خدای ـ تعالی.1


1. کیمیای سعادت، ج 2، صص 242و243.

  شرایط آمر به معروف

توصیه بزرگان شرایط کسی که امر معروف کند را چنین ذکر کرده اند:

اول باید عالم بود؛ که جاهل، امر معروف نداند کردن.

دوم آن که مقصودش رضای خدای عزّوجلّ باشد و بزرگ داشتن دین.

سوم آن است که باید که نرم دلی تمام بود بر آن کس که امر معروف و نهی منکر می کند. با نهایت دلسوزی نصیحت کند... و چون شفقت بودش، و موافقِ مزاج آن کس سخن گوید، و نرم خویی کند و درشتی نکند، زودتر پذیرد.

چهارم آن که صبور بود و بردبار بود تا اگر ضرری کنند، صبر تواند کردن.

و پنجم آن که باید که وی بدانچه فرماید، خود عمل کرده باشد تا زودتر پذیرند، که اگر بدان عمل که می فرماید، خود عمل نکرده باشد امر و نهی وی را تأثیر نباشد.1


1. این برگ های پیر (مرتع الصالحین)، صص 220و221.

  زکات، صدقه و انفاق


اهمیت زکات

نکته زکات، اطاعتی است که هنگامی که ثروت و توان نداری به هیچ روی گناهی در ندادن آن نیست، و خداوند زکات دهندگان را از نزدیکان خود می داند و مَثَل زکات دهندگان در میان مردم دیگر، مانند پادشاه است در میان رعیت؛ زیرا او روزی دهنده است و دیگران روزی خوار؛ و خداوند چنین حکم کرده است که گروهی از مردم فقیر باشند و گروهی توانگر؛ و اگر می خواست می توانست همه را توانگر کند. امّا مردم را به دو گروه تقسیم کرد تا ارزش و مقام بندگان پدیدار شود و بخشندگان از دیگران ممتاز شوند، مانند پادشاهی که بنده ای را مأمور روزی دادن مردم کند، اگر او خود بخورد و به مردم ندهد، از خشم پادشاه در امان نخواهد ماند. همچنین اگر انسان ثروتمند خود از نعمت ها برخوردار شود و زکات ندهد از خشم خدای رهایی نخواهد یافت. 1


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 21.

  اهمیت صدقه

نکته و توصیه زکات دادن در سال یک بار بر تو واجب است، اما صدقه اگرچه واجب نیست، دادن آن جوانمردی و انسانیت است. پس پیوسته صدقه بده و در این کار کوتاهی مکن؛ زیرا صدقه دهندگان همیشه در امان خدا هستند و ایمنی خداوند را باید غنیمت شمرد.1


1. همان.

  فضیلت صدقه دادن

حکایت آدم علیه السلام چون بر زمین آمد او را ملامت می کردند که ای آدم چه کردی؟ خانه چون بهشت را به چند دانه گندم فروختی؟ آدم گفت: باکی نیست فرزندان من به چند دانه جو باز خواهند خرید.1 (یعنی صدقه می دهند و بهشت می خرند).


1. سِلک سلوک، ص 93.

  فضیلت بخشش مال

توصیه آراستگی مردم را در بخشش آنان ببین و ارزش هر کس را به اندازه آراستگی او بدان.1

حکمت بزرگمهر حکیم را پرسیدند که جوانمرد کیست؟ گفت: آن که ببخشد و یاد نیاورد.2


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 85.

2. نصیحة الملوک، ص 224.

  ترک بخل در بخشش مال

توصیه به همان اندازه که در سخن خوب گفتن بخل نمی کنی، اگر توانستی در بخشش مال هم بخیلی مکن؛ زیرا مردم به مال زودتر فریفته شوند تا به سخن.1


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 27.

  جایگاه صدقه

توصیه صدقه باید جایی دهد که مال، آنجا بود؛ که درویشان چشم بر مال وی دارند. اگر به شهری دیگر بدهد، در حقیقت حق زکات را به جای نیاورده است.1


1. کیمیای سعادت، ج 1، ص 190.

  منفعت را در انفاق دانستن

حکایت وزیری بود بسیار انفاق کننده. پادشاه برو پیغام کرد که چرا مال ضایع می کنی؟ اگر تو مال را دوست نمی داری، باری مرا ده. وزیر گفت: شما مال خود را دوست نمی دارید که می خواهید هم در این عالم بگذارید، امّا من مال خود را چنان دوست می دارم که می خواهم همه مال خود را با خود در آن عالم ببرم.1


1. سِلک سلوک، ص 139.

  صدقه دادن را وظیفه انگاشتن

روایت مردی به در سرای حسن بن علی علیه السلام آمد و گفت: ای پسر پیغامبر، مرا چهارصد درم وام است. حسن فرمود تا چهار صد دینار بدو دادند و گریان اندر خانه شد. گفتند: چرا می گریی، ای فرزند پیغمبر؟ گفت: زیرا در تفحص حال این مرد کوتاهی کردم تا وی را به خواری گدایی کشاندم.1


1. کشف المحجوب، ص 466.

  رد نکردن سائل

حکایت

خواست وقتی ز عجز، دینداری

از یکی مالدار دیناری

آنگهی مالدارِ بی هنجار1

مهر بر لب نهاده، دل مُردار

یک دو بارش چو گفت سائلِ راد،

مالدار این چنین جوابش داد

گفت اگر حق پرستی ای تن زن2

دین و دنیی ز حق طلب نه ز من

گفت دین هست نیک و دنیا رَدّ

نیک از او خواهم و ز تو، بَد

که مرا گفته اند از پی دل

حق ز حق خواه و باطل از باطل

چون تو بر باطلی و من بر حق

از تو جویم نصیب خویش الحق3


1. بی هنجار: بی ربط، بیراه.

2. تن زن: مخالف و مجادل.

3. الحق: براستی. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقة الحقیقة)، ص 203.

 صدقه به غیر متکدی

توصیه آنچه به درماندگان دهی صدقه به حساب میاور؛ چه آن که به درخواست از تو چیزی خواهند و تو از شرم چیزی به ایشان بدهی آن به کار نیاید. نیت صادق باید. هر روز بر خود واجب دار، که از مال چیزی جدا کنی و به کس رسانی که سؤال نکند.1


1. نامه های عین القضات همدانی، ج 1، ص 87.

  صدقه به غیر مسلمانان مستحق

حکایت و اندر اخبار است که ابراهیم خلیل علیه السلام چیزی نخوردی تا مهمانی نیامدی. سه روز بود تا کسی نیامده بود. آتش پرستی بر در سرای وی آمد. وی را گفت: تو چه مردی؟ گفتا: آتش پرست. گفت: برو که مهمانی و کرامت مرا شایسته نیستی. از حق ـ تعالی ـ بدو عتاب آمد که: کسی را که من هفتاد سال بپروردم، سزاوار نیست که وعده ای طعام وی را دهی؟1


1. کشف المحجوب، صص 463و464.

  ترجیح بخشیدن بر نبخشیدن

حکایت اندر نشابور مردی بازرگان بود که پیوسته به مجلس شیخ بوسعید بودی. روزی شیخ از بهر درویشی چیزی خواست. این مرد گفت: من دیناری داشتم و قراضه ای.1 اول خاطر، مرا گفت: دینار بده. و خاطر دیگر گفت: قراضه بده. من قراضه بدادم. چون شیخ بر سر سخن شد، از وی بپرسیدم: روا باشد که کسی با حق سرسختی کند؟ گفت: تو سرسختی کردی؛ که وی گفت: دینار بده، تو قراضه بدادی.2


1. قراضه: ریزه های زر و سیم که وقت تراشیدن بیفتد، پول خرد را گویند.

2. کشف المحجوب، ص 464.

  بلندهمتی در صدقه دادن

حکایت آورده اند که روزی عبدالله بن جعفر ـ خدای از او خشنود باد ـ عزم سفری کرده بود. در نخلستانی از اسب فرود آمد. غلامی سیاه نگهبان نخلستان بود. سه گرده نان برای غذای غلام آوردند. سگی بیامد، غلام یکی از آن نان ها را پیش سگ انداخت، سگ بخورد، سیر نشد. غلام نان دیگر بینداخت سگ بخورد و باز ایستاد، نان سوم را هم به سگ داد.

عبدالله از او پرسید: هر روز غذا و قوت تو چیست؟ غلام گفت: آنچه دیدی. عبدالله گفت: چرا نان را خود نخوردی؟ گفت: دیدم این سگ، غریب است و گمان می برم از راهی دور آمده و گرسنه است، نخواستم گرسنه بماند. عبدالله گفت: امروز چه خواهی خورد؟ غلام گفت: روزه می گیرم. عبدالله با خود گفت: همه مردم مرا در سخاوت ملامت می کنند در حالی که این غلام از من سخاوتمندتر است. پس عبدالله آن غلام و آن نخلستان و هر چه در آن بود همه را از صاحبش بخرید. غلام را آزاد کرد و نخلستان و اموال را به او بخشید.

نفس سگ را به یک دو لقمه نان

بر سگ نفس هر که کرد ایثار

گر بُوَد بنده فی المثل، شاید1

خواجگان را به بندگیش اقرار2


1. شاید: شایسته است.

2. هر که سگی را بر خود به یک دو لقمه نان ایثار کند اگر مثلاً بنده ای هم بود شایسته است که بزرگان اقرار کنند که بندة اویند. بازنویسی بهارستان جامی، صص 79و80.

   خود را در میان ندیدن

حکایت از بخشنده ای پرسیدند که از آنچه به نیازمندان می بخشی هیچ در باطن خود احساس خودپسندی و منّت نهادن بر فقیران می کنی؟

گفت: هرگز. چون بخشش من مانند غذا بخشیدن کفگیر در دست آشپز است. به ظاهر، غذا از کفگیر می ریزد امّا دهنده غذا، طبّاخ است. کفگیر چگونه احساس بخشندگی کند؟

گرچه روزی از کف خواجه ست، روزی دِه خداست

بر سر روزی خوران خوش نیست زو منّت نهی

نیست او جز کاسه و کفلیز1 دیگ رزق او2

به که باشد کاسه و کفلیز از منّت تُهی3


1. کفلیز: کفگیر.

2. کسی که به دیگران چیزی می بخشد کاسه و کفگیر دیگِ روزی خداوند است.

3. بازنویسی بهارستان جامی، ص 78.

  آداب صدقه: دروغ نگفتن به گدا

لطیفه گدایی بر درِ خانه ای رفت و چیزی خواست. صاحب خانه از درون آواز داد که معذور دار، اهل خانه اینجا نیستند. گدا گفت: من پاره ای نان می خواهم نه هم نشینی با اهل خانه.

چون گدا بر در سَرات1 رسد

هر چه داری بده بهانه مکن

تا نیاید به خاطرش چیزی

پیش او ذکر اهل خانه مکن2


1. سرات: سَرایت، خانه ات.

2. بازنویسی بهارستان جامی، ص 121

  منت ننهادن

توصیه انوشیروان گفت: سخاوت را پیشه گیرید و به هر چه می دهید منت برمنهید. و چون به کسی نیکی کنید، به روی میاورید و بر سر وی مزنید.1


1. خردنامه، ص 74.

  پس نگرفتن مال بخشیده

حکمت هر که چیزِ بخشیده شده را باز خواهد، بسنده کرده خویشتن را به فرومایگی.1


1. همان، ص 98.

  تعجیل در صدقه دادن

لطیفه مؤذّنی اذان می گفت و مردم با عجله به مسجد می رفتند و برای پیوستن به صف نماز بر یکدیگر سبقت می گرفتند. مردی نکته سنج حاضر بود، گفت: به خدا قسم اگر مؤذّن به جای «حَی علی الصّلوه»، «حَی علی الزّکاه» می گفت، مردم در فرار از مسجد بر هم سبقت می گرفتند.1


1. همان، صص 111و112.

  حال درویش

لطیفه درویشی به درِ خانه بخیلی رفت و در زد. بخیل از درون خانه گفت: ای درویش فردا بیا که قرار است گروهی از دوستان را مهمان کنم و به تو هم سهمی خواهم داد. درویش گفت: امروز قدری مرا سیر کن که تا فردا زنده بمانم. بخیل خندید و چیزی به فقیر بخشید.1

لطیفه درویشی به خواجه ای گفت: اگر من بر درِ خانه تو بمیرم، چه کار می کنی؟ گفت: کفَنت می کنم و تو را گورستان می برم. درویش گفت: امروز که زنده ام، پیراهنی بده، وقتی مُردم بی کفن خاکم کن!2


1. همان، ص 136.

2. همان، صص 136و137.

  دیدار دیگران و عیادت بیماران


  عیادت کننده ناشی

لطیفه کری به عیادت بیماری می رفت. در راه با خود گفت: وقتی بر بالینِ بیمار نشستم، می گویم: حالت چطور است؟ و او می گوید: خوبم. سپس از او می پرسم، چه غذایی می خوری؟ و او حتماً می گوید: دارویی مفید. پس از او می پرسم که طبیبت کیست؟ او می گوید: فلان شخص.

وقتی بر بالین بیمار رسید، اتّفاقاً بیمار بسیار ناخوش و خشمگین بود. کر سرش را به گوشِ بیمار نزدیک کرد و پرسید حالت چطور است؟ مریض گفت: دارم می میرم! کر گفت: الحمدلله! چه غذایی می خوری؟ مریض با خشم گفت: زَهر! کر گفت: نوشِ جان! طبیبت کیست؟ گفت: عزرائیل! کر جواب داد: قدمش مبارک!1


1. گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، ص 141.

  سلام کردن هنگام عیادت دیگران

توصیه بر هر کسی که سلام می کنی به زبان، صدقِ دل می جوی که نظرِ خلق بر قول است و نظرِ الله به دل. هوش دار که به نفاق سلام نکنی، از دل خود سلامتِ او طلب کن آنگاه به زبان به سلام ظاهر کن؛ یعنی تو از من به سلامتی که نه بر تو حسد دارم و نه بد می اندیشم و نه بدِ تو روا می دارم و نه بد تو می گویم، همه سلامتِ تو می خواهم از الله و بر تو می کنم سلام یعنی آفرینِ الله، در غیبت و حضور از من به سلامت باش، بر سلام من اعتماد کن، دل از من فارغ دار که نه غیبتت خواهم کرد و نه با هیچ دشمنت یکی خواهم شد و نه با تو دشمنی خواهم کرد، برای رضای خدا سلام خود را به نفاق نخواهم آلود، کرده تباه نخواهم کرد، اسلام را دستاویزه نفاق نخواهم کرد، مؤمن را به سلام نخواهم فریفت، او را در حقّ خود بد گمان نکنم، آنچه گفتم جز چنان نکنم که السَّلامُ عَلَیکم. تو نیز جوابِ سلام نیکوتر بازده، بگو که من نیز زیادت از آنم در حق تو که می گویی که وَ عَلَیکمُ السَّلامُ و رَحْمَه اللهِ، سلام بر تو باد و رحمه الله، ای برادر من! ای نیکوخواه من! ای در دین رفیق من! ای در مسلمانی یارِ من! ای در طاعت مددکارِ من! ای از معصیت بازدارنده من! ای در خلوت و جمع نیک خواه و دعاگوی من! آفرینِ خدای و رحمت او بر تو باد که تو بر من در سلام سبقت گرفتی.1


1. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج 1، صص 210و211.

  احترام به بزرگان

  حفظ حرمت پیران

توصیه حرمت پیران خاندان خود را حفظ کن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: «پیر در خاندان خود مقام پیامبر را در میان امت خویش داراست.» امّا به رفتار و گفتار ایشان بسیار فریفته مباش، همچنان که هنر ایشان را می بینی، عیب آنان را نیز بتوانی ببینی.1

توصیه با پیران همیشه با رحمت و شفقت رفتار کن، زیرا پیر بیماری است که کسی به دیدن او نمی رود.2

نکته و توصیه عادت جوانان است که پیران را مسخره کنند، زیرا پیران را محتاج جوانی می بینند. امّا نباید بدین علت جوانان خود را از پیران برتر بدانند و به آنان بی احترامی کنند، زیرا اگر پیران در آرزوی جوانی هستند، جوانان نیز بدون شک در آرزوی پیری اند؛ در حالی که پیر به این آرزو رسیده و آن را یافته و ثمر آن را برداشته است؛ وضع جوان بدتر است؛ زیرا او این آرزو را دارد امّا شاید بدان برسد و شاید نرسد. و چون درست بنگری پیر و جوان هر دو به هم حسد می ورزند، اگرچه جوان خود را از هر کس داناتر می داند.

پس به پیران احترام بگذار و با آنان به ناروا و ناشایست سخن مگو؛ زیرا جواب پیران سبب خاموشی بُهت آور جوانان می شود.

حکایت چنان شنیدم که پیری صد ساله، گوژپشت و خمیده قامت، به عصایی تکیه کرده بود و می رفت. جوانی از روی تمسخر به او گفت: ای پیرمرد این کمان خود را چند خریده ای تا من نیز یکی مانند آن بخرم؟! پیر گفت: اگر صبر کنی و زنده بمانی، این کمان را به رایگان به تو می بخشند، هر چند از گرفتن آن خودداری کنی.3


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 31.

2. همان، ص 58.

3. همان، صص 56و57.

  حرمت استاد

حکایت اسکندر را گفتند: چگونه است که استاد خویش را حرمت بیشتر می داری از حرمت پدرت؟ گفت: زیرا پدرم سبب پدید آمدن بود و استاد من سبب دانش و خرد و فرهنگ و هنر من بود.1


1. خردنامه، ص 82.

  خرید و فروش و آداب بازار


  احسان در معامله

توصیه درجه احسان در معامله و کسب و کار به شش وجه حاصل آید:

وجه اول آن که سود بسیار روا ندارد، اگرچه خریدار را به سبب حاجتی که بدان کالا باشد به آن معامله راضی باشد....

وجه دوم آن که کالای فقیران را گران تر بخرد تا ایشان شاد شوند ـ همچون کالای پیرزنان و کودکان و فقیری که در راه مانده باشد ـ که این آسان گیری از صدقه بهتر و نیکوتر است. و هر که چنین کند دعای رسول صلی الله علیه و آله در وی رسد که گفت: «خدا رحمت کند کسی را که با آسان گیری می فروشد و با آسان گیری می خرد».

اما از توانگر کالا به زیان خریدن را نه مزد و نه سپاس است و ضایع کردن کالا بوَد، بلکه سخت گیری کردن و ارزان خریدن شایسته تر.

وجه سوم؛ در بها1 ستادن سه گونه احسان بود: اول مقداری از آن کم کردن؛ و دیگر نقدی که رایج نبوَد ستاندن؛ و دیگر مهلت دادن.

و هیچ احسان بیشتر از مهلت دادن به درویش نیست. اما اگر ندارد، مهلت دادن خود واجب بود و از جمله عدل بود؛ اما اگر چیزی دارد، ولیکن اگر تا زمانی که آن را به زیان نفروشد یا چیزی را که بدان حاجتمند است نفروشد نمی تواند قرض خود را بدهد، مهلت دادن وی را احسان بود و از صدقه های بزرگ بود.

وجه چهارم بازپس دادن قرض است؛ و احسان در این، آن بود که پیش از آنکه قرض دهنده، مال خود را طلب کند باید در باز پس دادن قرض خود شتاب کند، و قرض را به بهترین شیوه و به دست خویش به خانه صاحب حق برد، چنان که نیاز نباشد که کسی را به سراغ آن بفرستند.

اما اگر توانایی باز پس دادن قرض را دارد و یک ساعت تأخیر کند، بی رضای صاحب قرض، ظالم و گناهکار باشد؛ و اگر به نماز مشغول شود و اگر به روزه و اگر در خواب بود، در میان همه، در لعنت خدای ـ تعالی ـ بود و وی خفته باشد و بر وی معصیت نویسند.

و شرط توانایی نه آن است که نقد داشته باشد؛ بلکه اگر چیزی بتواند فروخت و نفروشد گناه کار باشد؛ و اگر نقدی بی ارزش فرا دهد یا به جای نقد عوضی فرا دهد و صاحب حق به بی میلی فرا ستاند، گناه کار باشد و تا خشنودی وی حاصل نکند از عِقاب نرهد. و این از گناهان بزرگ است که خلق آن را آسان گرفته اند.

وجه پنجم آن که با هر که معاملتی کند اگر آن کس پشیمان شود، فسخ کند.

وجه ششم آن که درویشان را به نسیه چیزی بفروشد ـ اگر هم اندک بود ـ به قصد آن که تا آن هنگام که ندارند باز نخواهد، و اگر درویشان در تنگ دستی بمیرند قرض را به ایشان ببخشد.2


1. بها: قیمت.

2. کیمیای سعادت، ج 1، صص 355ـ 359.

  آفتاب خرید و فروش

توصیه بدان، که هر که وی را تجارت دنیا از تجارت دین باز دارد، وی بدبخت است؛ و چگونه بود حال کسی که وی کوزه زرین به کوزه سفالین بَدَل کند؛ و کوزه سفالین مَثَلِ دنیاست، و مَثَلِ آخرت کوزه زرین است که هم نیکوست و هم بسیار بماند.

و وی این شفقت بر دین آن وقت کرده باشد که هفت احتیاط بکند:

احتیاط اول آن که هر روز نیت های نیکو بر دل تازه گرداند که به بازار برای آن می شود که روزی خویش و عیال خویش به دست آورد تا از خلق بی نیاز بوَد و طمع از خلق باز دارد، و تا چندان توان و فراغت به دست آورد که به عبادت حق ـ تعالی ـ پردازد و راه آخرت رود؛ و نیت کند که امروز مهربانی و خیرخواهی و امانت با خلق نگاه دارد. چون این نیت ها بکند، اینها همه از اعمال آخرت و سود دین بوَد. اگر از دنیا چیزی به دست آرد زیادتی بر سود دین بود.

همه عالم در این جهان در سفرند و مسافران باید که دست به دست یکدیگر دهند تا یکدیگر را یاور باشند؛ وی نیز نیت کند که «من به بازار روم تا شغلی کنم که مسلمانان را از آن راحتی رسد، چنان که مسلمانان دیگر شغل من همی کنند»؛ که جمله شغل ها برآوردن نیازهای مردم را باشد؛ وی نیز نیت کند که برای رفع یکی از این نیازها تلاش کند. و نشان درستی این نیت آن بود که به کاری مشغول شود که خلق بدان محتاج باشند و اگر وی نباشد کار مردمان معطل بماند.

احتیاط سوم آن که بازار دنیا وی را از بازار آخرت بازندارد. و بازار آخرت مسجدهاست. و باید که در میان روز چون صدای اذان بشنود، به هیچ نیندیشد، در هر کاری که بوَد، فروگذارد و به مسجد شود.

احتیاط چهارم آن که در بازار از ذکر و تسبیح و یادکرد حق ـ تعالی ـ غافل نباشد و چندان که تواند زبان و دل بیکار ندارد، و بداند که اگر سود این فوت شود، همه جهان در مقابل آن قدری ندارد.

احتیاط پنجم آن که بر بازار بس حریص نباشد چنان که اول وی اندر شود و آخر وی بیرون آید. و سفرهای دراز با خطر کردن و در دریا نشستن، و مانند آن، دلیل حرصِ بسیار باشد....

احتیاط ششم آن که از امور شبهه ناک دور باشد. اما اگر گرد حرام گردد تبه کار و گناه پیشه بود. و هر چه در آن شک کند، در دل خویش فتوا پرسد نه از اهل فتوا ـ اگر وی از اهل دل است ـ هر چه در دل خویش از آن ناخرسندی یابد، نخرد. و با ظالمان معاملت نکند؛ و هیچ ظالم را به نسیه، کالا نفروشد که آن گاه به مرگ وی اندوهگین شود و به توانگری وی شاد شود و نشاید که به مرگ ظالم اندوهگین شود و به توانگری وی شاد شود. و هر چه بدیشان فروشد و داند که ایشان در طریق ظلم به کار گیرند، وی اندر آن ظلم شریک باشد.

احتیاط هفتم آن که با هر کسی که معاملت کند، حساب خود با وی صاف کند در گفتار و کردار و داد و ستد؛ و بداند که اندر قیامت با هر کسی وی را روبه رو خواهند کرد و انصاف از وی طلب خواهند کرد.1


1. کیمیای سعادت، ج 1، صص 359ـ364.

   جایگاه اقامت

توصیه اقامت آن جا کن که تو را سازگار و سودمند بود. ولکن بکوش تا اقامت تو به شهری خُرد و فرومایه و رکیک نباشد. و اگر جایی ملکی خری، آباد و پسندیده خر، و مِلک زیان زده مخر.1


1. خردنامه، ص 40.

  شیوه امانت سپاری

توصیه اگر به کسی امانتی می دهی، در پنهانی مده، که هیچ کس آن امانت تو را از او نخواهد گرفت. بدون دو نفر شاهد عادل، دارایی خود را به امانت نزد هیچ کس مگذار و برای آنچه که می دهی، سند و مدرکی از او بگیر تا از نزاع و محاکمه آسوده باشی. پس اگر نزاعی پیش آمد، در آن درگیری گستاخی مکن که این کار در نزاع نشان ستمکاری است. و تا می توانی به راست یا به دروغ سوگند مخور و خود را به سوگند خوردن معروف مکن؛ تا اگر وقتی ناچار به سوگند خوردن شدی، مردمان تو را راستگو بدانند.1


1. پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 91.

  بلای پذیرفتن امانت

توصیه اگر کسی خواست امانتی نزد تو بگذارد، تا می توانی به هیچ روی آن را نپذیر؛ زیرا امانت پذیرفتن، بلا پذیرفتن است. و شیوه مردانگی و جوانمردی همین است که امانت مردمان را نپذیری و اگر پذیرفتی نگاه داری تا به سلامت به صاحبش برگردانی.1

نکته ممکن است امانت در دست تو از بین برود برخلاف میل تو، و یا اگر چیز ارزشمندی باشد، ممکن است شیطان تو را بفریبد و در آن طمع کنی و آن امانت را بازپس ندهی و آن را انکار کنی. اگر آن را به صاحبش بازگردانی، در نگاه داشتن آن رنج های فراوانی به تو می رسد، و چون آن امانت را با آن همه رنج به صاحبش بازگردانی، رنجی بیهوده برای تو مانده است و آن کس به هیچ وجه منّت دار تو نخواهد بود و می گوید: آن مالِ من بود، آنجا گذاشتم و بازپس گرفتم. و راست هم می گوید و طلب مزد موجب بدنامی تو می شود؛ و اگر آن امانت از میان برود هیچ کس باور نمی کند که تو خیانت نکرده ای. پیش مردمان خائن شمرده می شوی و گرفتار دشمنی می گردی و تاوان آن را هم باید بدهی و آبرو و احترام تو نزد همه از بین می رود و دیگر هیچ کس به تو اعتماد نمی کند

کلمات کلیدی
حق  |  دوستی  |  مال  |  صدقه  |  نصیحت  |  پیر  |  توصیه  |  بازنویسی قابوس نامه  |  پند پدر  | 
لینک کوتاه :