×

الطاف بی کران

لطف خدادر خبر است که رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم در مسجدی نماز می کرد. بخشیده (حجر، 45 ـ 44) آن اعرابیّه که این از رسول خدای شنید، بیفتاد و بیهوش شد. در این حال جبریل فرود آمد و پیامبر را گفت: ای رسول! رحمت و عذاب الهیرسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، روزی به یاران بر گذشت و ایشان می خندیدند و با یکدیگر مُطایبَت رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم گفت: آیا می خندید و در دو سوی شما بهشت و ایشان را بیم داد و گفت: چه جای آن است که شما خندید و مزاح نمایید. رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم چون پاره ای رفته بود باز آمد، گفت: جفا کاریِ خلق، ربُّ العزَّه، بهشت از بهر چه آفرید؟میکاییل چون این بشنید گفت: مرا آن عجب می آید که به آن همه فضل و کَرَم و رحمت

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 1312     تاریخ درج : 1390/08/08

23

شکر نعمت

بزرگی را دیدند از خلق، عُزلَت گرفته و در زاویه ای از زوایای مسجد، تنها نشسته و ذکر حق را مونس خود کرده؛ خلوتی که جوانمردان را بر بساط خیمه حق به دست آورده.

دوستی فرا رسیده او را تنها دید. به دیدار وی تبرّک گرفت، پیش وی بنشست. آن بزرگ گفت: ای برادر! چه تو را بر آن داشت که در این خلوت ما زحمت آوردی؟

درویش گفت: معذورم دار که من ندانستم و از وقت و وجدِ تو بی خبر بودم. اکنون از وقتِ خویش ما را خبری باز ده و از روش خویش نکته ای بگوی تا از صحبت تو بی نصیب نباشیم. جوانمرد گفت: آن چه تو را سزاست بگویم. بدان که مرا از گزاردِ شکر نعمتِ مُنعم و از عذرْ خواستِ (عذر خواهی) زلّت (لغزش) خویش با دیگری، پرداخت (قدرت و توان) نیست و نیز در دلم چیزی را جای نیست. گاهی به خود نگرم، عذر زلَّت خواهم. گاهی به او نگرم شکر نعمت گذارم.

آنگاه روی سوی آسمان کرد و گفت: الهی! آن کیست که طاقتِ آن دارد که شکر نعمت تو کند؟! آیا کیست که به سزایِ تو، تو را خدمت کند؟! الهی! مغبون (زیان کار) کسی که نصیبِ او از دوستی تو گفتار است، او را که در این راه، جان و دل به کارست، او را با وصل تو چه کار است؟

الهی! ما را از نعمت تو این بس که هرگز در مهر تو شکیبا نبودیم و به جان و دل، خاکِ سر کوی تو می بوییم و به دست امید، حلقه در دوستی می کوبیم و هر جای که در جهان، گم شده ای است، قصّه خود با او می گوییم. آنگه روی به درویش کرد و گفت: خلوتگهی برای خود داشته باش، زبانت را نگاه دار، از گناهانت استغفار کن و برای مؤمنین و مؤمنات، از خدایْ آمرزش بخواه.

لطف خدا

در خبر است که رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم در مسجدی نماز می کرد. زنی اعرابیّه بگذشت. رسول را دید که در نماز بود تنها. در دلِ آن زن افتاد که بر متابعت رسولِ خدا دو رکعت نماز کند تا سعید ابد گردد.

هم چنان کرد و رسول خدا از وی خبر نداشت و در نماز، این آیت همی خواند: «و دوزخ وعده گاه ایشان است همگان، آن را هفت در است و هر دری را [گروهی] از ایشان باز بخشیده (حجر، 45 ـ 44) آن اعرابیّه که این از رسول خدای شنید، بیفتاد و بیهوش شد. رسول خدا چون آن حسّ و حرکت به گوش وی رسید و جوشِ دلِ وی بشنید، از نماز فارغ شد. بلال را گفت: آبی بیاور. آب خواست و بر روی وی می ریخت تا به هوش باز آمد.

آنگه رسول گفت: ای زن! تو را چه بُوَد و چه شد. گفت: یا رسول اللّه ! تو را دیدم که نماز می کردی تنها، مرا آرزو خواست که دو رکعت نماز بر متابعت تو بگزارم. یا رسول اللّه ! آن چه می خواندی از کتاب خدای است یا خودْ تو می گویی؟ گفت: آن در کتاب خداست و گفته خداست. گفت: یا رسول اللّه ! هر عضوی از اعضایِ من، آن را عذاب کنند به هر دری از درهای دوزخ؟ گفت: بر هر دری، از آنان تعدادی بخشیده می شود و بر سر هر دری به اندازه اعمال [ناپسند آنان] کیفر می بینند.

زن گفت: به خدای سوگند که من زنی مسکین و بی چیزم. مالی ندارم به جز هفت بنده، خدای را گواه می گیرم یا رسول اللّه که هر هفت تن را برای رضای خدا آزاد کردم.

در این حال جبریل فرود آمد و پیامبر را گفت: ای رسول! بشارت ده زن اعرابیّه را که خداوند حرام کرد بر تو درهای جهنم را و باز کرد درهای بهشت را بر تو.

رحمت و عذاب الهی

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، روزی به یاران بر گذشت و ایشان می خندیدند و با یکدیگر مُطایبَت (مزاح) می کردند. رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم گفت: آیا می خندید و در دو سوی شما بهشت و جهنم اند، شما را نبینم که [به لغو و بیهوده] بخندید.

ایشان را بیم داد و گفت: چه جای آن است که شما خندید و مزاح نمایید. چون می دانید که بهشت و دوزخ، شما را در پیش است، مبادا که از این پس شما را ببینم خندان. یاران همه در خود افتادند رنجور و دل تنگ. رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم چون پاره ای رفته بود باز آمد، گفت: چون از شما گذر کردم، جبریل مرا آمد و گفت: یا محمد! خدای عزَّ و جلّ می گوید: چرا بندگان مرا از من ناامید می گردانی؟ «آگاه کن بندگان مرا که من آمرزگار و مهربانم» (حجر، 49) و آنگه به این فرو نگذاشت تا بنده یکبارگی ایمن ننشیند، گفت: «و [آگاه کُن ایشان را] که عذاب من دردناک است. (حجر، 50).

الطاف بی کران

آورده اند که روزی موسی در خواب شد. بنی اسراییلیان عصایش را بدزدیدند و آن را به دو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند. موسی علیه السلام چون از خواب بیدار شد، عصا ندید. گفت بار خدایا! عصای من کجاست؟ ندا آمد که یا موسی! عصا به دو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند.

گفت: بار خدایا! کجا پنهان کردند و که پنهان کرد؟ فرمان آمد که ای موسی! من نگویم که من پرده بندگان نَدَرَم.! همان جا که ایستاده ای آواز ده تا من عصا را سمع دهم و نطق دهم تا بشنَوَد و جواب دهد.

موسی عصا را برخواند آن زمین به فرمان اللّه تعالی شکافته شد و عصا به لبیک جواب داد و از زمین به دو نیم کرده برآمد تا موسی شکسته بدید. آن گه در آن حال درست و پیوسته گشت. لطیفه ای نیکوست. چنانستی که اللّه تعالی گفتی اگر من عصا به موسی درست نمودمی، وی عیبِ شکستگی در وی ندیدی. شکسته نمودم آنگه درست کردم تا قدرت و منّت من بینَد. همین است حالِ بنده گناه کار. این دبیران (فرشتگان) که بر وی رقیب گردانیده ام، نه به آن است که تا فردا او را رسوا کنم لکن تا فردا نامه نبشته به وی نمایم و داند که بر ما هیچ نرفته است و هیچ به ما فرو نشده (از کار او غافل نبوده ایم) کارِ شکسته وی به وی نمایم تا عیبِ خود و کردار خود بیند و سزای خود بشناسد، آنگه من به سزای خود، شکسته وی درست گردانم و فضل خود به وی نمایم تا منت همه از من بینَد.

گمان نیکو به خدا

در خبر است که در میان فرشتگان، فرشته ای رحیم تر و مهربان تر از میکاییل نیست و فرشته ای مهیب تر و با سیاست تر از جبرییل نیست.

روزی هر دو مناظره می کردند. جبرییل گفت: مرا عجب آید که با این همه بی حرمتی و جفا کاریِ خلق، ربُّ العزَّه، بهشت از بهر چه آفرید؟

میکاییل چون این بشنید گفت: مرا آن عجب می آید که به آن همه فضل و کَرَم و رحمت که اللّه را بر بندگان است، دوزخ از بهر چه آفرید؟

از حضرت عزت و جناب جبروت ندا آمد که: از شما هر دو، آن دوست تر دارم که به من، ظنِّ نیکوتری بُرد و آن کس که رحمت بر غضب فضل می فهمد. چرا که رحمتم بر غَضَبَم سبقت دارد.

مترسید

بزرگی را پرسیدند که: خدای عزّ و جلّ با اندوهگینان و ترسندگان چه خواهند کرد؟ آن بزرگ گفت: اگر اندوه، برای او دارند و محملِ ترس از بهر او کِشَند، هنوز نفسِ ایشان منقطع نشده باشد که جامِ رحیقِ وصال بر دستشان نهند که بر آن نبشته که «نترسید و محزون نباشید و بشارت باد بر شما بهشت» گاهِ آن آمد که بادی خوش بر جانِ شما وَزَد. مترسید و تا اَبَد الابد طرب کنید و شاد باشید.

کلمات کلیدی
نماز  |  موسی  |  عصا  |  بهشت  |  شکر نعمت  |  رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم  |  لطف بی‌کران  | 
لینک کوتاه :