×

شهادت حضرت عباس علیه السلام

دیگر باره بر آن جمع درانداخت و ایشان را از شریعتِ فرات براند و مشک پر آب کرد و در این حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او بینداخت و او شمشیر با دست چپ در این حال کسی دیگر حمله برد و دستِ چپ او بینداخت و او به روی فتاد و چون این حالت روی داد، عباس را چون آوازِ او به سمعِ همایون برادر رسید، بی درنگ بر نشست و روی بر آن جمع نهاد و ایشان را بپراکند و چون بر بالین عباس رسید، هنوز از او رمقی باقی بود. چون خواست او را با حرم آرَد، از بسیاریِ زخم که بر بدن شریف او رسیده بود و همه ی ;بر زمین افتاد چون از پشت زین در خون تپید ;داد آن سقّای شاهِ کربلا چون تشنه جان ;در ره عشق برادر کرد چون جان را نثار ;چون هر دو دست او ز یَسار و یمین فتاد

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 3379     تاریخ درج : 1390/08/08

101

23 اسفند 1381

10 عاشورا 1424

2003 14 Mar

عاشورای خونین

چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام علیه السلام شِکوِه آوردند و از فَرط عطش بنالیدند. امام، عباس علیه السلام را بخواند و بفرمود تا با تنی چند بر نشینَد و به فرات رود و از برای تشنگان شربتی آب آرَد. عباس با ده سوار بر نشست و مَشک ها برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن زیاد بر کنار فرات نشسته و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا فرو بسته. چون عباس را بدیدند، بر او حمله آوردند و جمله صدها تن بودند و عباس و یاران با آن جمع درانداختند و کوششی سخت رفت.

عباس از آن پس رَجَزی برخواند و بر ایشان دستبردی مردانه کرد و ایشان را از چپ و راست بپراکند و بسی مردم شجاع و سواران دلیر از ایشان بکشت.

دیگر باره بر آن جمع درانداخت و ایشان را از شریعتِ فرات براند و مشک پر آب کرد و جرعه ای آب به کف برداشت و تشنگیِ امام به خاطر آورد و آب را فرو ریخت و گفت: هرگز آب ننوشم و آقای من، حسین، تشنه باشد. آن گاه از شریعت فرات بیرون شد و مَشک بر دوش افکند و بر نشست. چون آن قوم، حالِ او بدین صفت دیدند، بی درنگ تیر افشاندن گرفتند و از هر طرف، باران تیر او را فرو گرفت و از بسیاریِ تیر، گویی بال و پر آورده و به خارپشت، مانند شده.

در این حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او بینداخت و او شمشیر با دست چپ گرفت. عباس ندا داد: به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید، همانا جهادکنان از دینم حمایت می کنم.

و همی رفت و همی کُشت ولی بیشتر توجه، خاطرِ حَرم داشت تا مگر بدان تشنگان آبی رساند. در این حال کسی دیگر حمله برد و دستِ چپ او بینداخت و او به روی فتاد و شمشیر به دهان مبارک خود برداشت.

عمر سعد چون آن حال را بدید، ندا در داد که مشکِ او را نشانه ی تیر و تیغ کنند. از هر طرف، بدان مشک تیرافشانی کردند و مشک را بدریدند. چون این حالت روی داد، عباس را پای رفتن نماند، چه از رفتن به خیمه بدان حالت شرم می داشت. در همین زمان، گمراهی، عمودی از آهن بر فرقِ همایون او فرود آورد چنان که فرق مبارکش بشکافت و بیفتاد و در خاک و خون همی غلطید و فریاد برآورد: یا اباعبداللّه ! از من بر تو سلام باد.

چون آوازِ او به سمعِ همایون برادر رسید، بی درنگ بر نشست و روی بر آن جمع نهاد و ایشان را بپراکند و چون بر بالین عباس رسید، هنوز از او رمقی باقی بود. سرِ او بر دامن گرفت و به دست مبارک، خون از سر و رویِ او پاک می کرد و بر او دعای خیر می گفت. و گفته اند که چون خواست او را با حرم آرَد، از بسیاریِ زخم که بر بدن شریف او رسیده بود و همه ی عضوها گسیخته، نتوانست. لاجَرَم او را بر جای بگذاشت و بانگ برآورد و همی فرمود: اکنون کمر من بشکست و مرا حیلتی نماند. (امیدم ناامید شد.)

انوار عشق

اختر طوسی

;ای که هستی طالبِ دیدار با انوار عشق ;دیده ی دل باز کن تا بنگری دیدار عشق
;با وجود آن که هر مشکل شود آسان به عقل ;عقل هم حیران بود پیوسته اندر کار عشق
;ساغری از باده ی خمخانه ی وحدت بنوش ;تا نمانَد بر تو پنهان سِرّی از اسرار عشق
;لب گشا چون «اخترطوسی» به مدحِ آن که بود ;از وجود فایض الجودش پدید آثار عشق
;حضرت عباس شِبلِ شیر حق شاه نجف ;آن که بودی نوگلی از گُلبن گلزار عشق
;آن که چون در روز عاشورا پیِ رزمِ خَسان ;راند در میدانْ سمندِ چابک رَهوارِ عشق
;بر زمین افتاد چون از پشت زین در خون تپید ;پیکر آن جنجگوی وادی خونخوار عشق
;داد آن سقّای شاهِ کربلا چون تشنه جان ;کرد سیرابش حق از سرچشمه ی اَنهار عشق
;در ره عشق برادر کرد چون جان را نثار ;نام او مسطور آمد بر سر طومارِ عشق

مَه لقا

میرزاعبدالجواد جودی خراسانی

;ای نوجوان برادرِ با جان برابَرم ;افتاده ای به خون ز چه؟ ای میر لشکرم
;برخیز بهر یاری ام ای آن که بوده ای ;در هر بلیّه یارم و هر ورطه یاورم
;قد راست کن که گر عَلَمَت آمده نگون ;بهرت ز آه دل عَلَم دیگر آوَرم
;رو در حرم نمی کنی ای مَه لقا، چرا؟ ;بی مهری از که دیده ای ای ماه پیکرم
;از اشکِ دیده مشک نمایم پر آب، خیز ;آور ز انتظار برون چشم دخترم
;دردا که آخر از ستم خصمِ دون شکست ;پشتَم ز مرگ تو، کمر از داغ اکبرم
;جسمِ تو پاره پاره و دور است خیمه گاه ;ای پاره پاره تن، تنِ پاکت کجا بَرَم؟
;تیری که جا گرفته چون مژگان به چشم تو ;جاری نمود خون دل از دیده ی تَرَم
;«جودی» بجاست ار که بگویی ز سیل اشک ;توفانِ نوح می رود از دیده ی تَرَم

عباس نامدار

سروش اصفهانی

;عباس نامدار چو از پشتِ زین فتاد ;گفتی قیامت است که مه بر زمین فتاد
;آه از دمی که بهر سکینه به دوش مشک ;لابد به راه از پیِ ماء مَعین فتاد
;اندر فرات راند و پر از آب کرد کف ;بر یاد حلق تشنه ی سلطانِ دین فتاد
;از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک ;زان پس میان دایره ی اهل کین فتاد
;افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را ;چون هر دو دست او ز یَسار و یمین فتاد
;فریاد از آن عمود که دشمن زدَش به سَر ;وانگاه مَغْفَرش ز سرِ نازنین فتاد

چشمش ز حلقه چون به در افتاد زان عمود;;;;بر ابروانِ حیدر کرار، چین فتاد

آمد امیر تشنه لبانش به سر روان;;;;او را چو کار با نقشِ واپسین فتاد

بر روی شاه، خنده زنان جان سپرد و گفت;;;;خرّم کسی که عاقبتش این چنین فتاد

ماه بنی هاشم

حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی

;دلِ شوریده نه از شور شراب آمده است ;دین و دل ساقی شیرین سُخنم برده ز دست
;سر و بالای بلندش چه خرامان می رفت ;نه صنوبر که دو عالم به نظر آمده پَست
;شاه اخوان صفا، ماه بنی هاشم اوست ;شد در او صورت و معنی به حقیقت پیوست
;ساقی باده ی توحید و معارف عباس ;شاهد بزم ازل، شمع شِبستانِ اَلست
;در رَهِ شاه شهیدان ز سَر و دست گذشت ;نیست شد از خود و زد پا به سرِ هر چه که هست
;رفت در آب روان ساقی و لب تر ننمود ;جان به قربان وفاداری آن باده پَرَست
;سرش از پای بیفتاد و دو دستش ز بدن ;کمرِ پشت و پناهِ همه عالم بشکست
;شد نگون بیرق و شیرازه ی لشکر بدرید ;شاه دین را پس از او رشته ی امید گُسَست
;حیف از آن لعل درخشان که ز گفتار بماند ;آه از سرو خرامان که ز رفتار نشست
;یوسفِ مصرِ وفا غرقه به خون وا اسفا ;دل ز زندانِ غمِ او ابدالدَّهر نَرَست

کلمات کلیدی
آب  |  تیر  |  عاشورا  |  فرات  |  عباس علیه‌السلام  |  عشق  |  مشک  | 
لینک کوتاه :