×

متن سخنرانیها بخش نخست همایش بزرگداشت یکصدمین سالگرد مشروطیت در مجلس 14و15مرداد 1385

نکته اول این است که شعار علما,(عدالتخواهی) بود. زمینه های تاریخی دارد و معلوم است, اما این غده این جا بود که سرباز کرد و منفجر نکته سوم این است که: آن چه اینها می خواستند, یک بنیاد تأمین کننده عدالت بود, که پس اگر کسی وجه ضد سلطه بیگانه را در حرکت مشروطه ندیده بگیرد, مثل این است که مسأله بعدی که باید حتما به آن توجه بشود, این است که نهضت علما چه بود و علما از این طور نبود که صرفا می خواستند نسخه غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا کند, آنها و این یک افتخار است برای ملت ایران که قبل از بیداری بسیاری از ملل دیگر در علت این مسأله: مخالفت محمد علی میرزا بود و با مجلس و اساس مشروطه. کردند که محمد علی شاه, به طور کلی با اساس مشروطه مخالف بود, این هم باز ادعایی بی ساختند این بود که او مخالف مشروطه است. این وضعی بود که برای مشروطه به وجود آوردند. درست است که مشروطه خیلی عظیم بود, اما آنی که تحقق پیدا کرد با آنی که علما می اما در مشروطه این تئوری خیلی خام است. شود و به نظر من این نگاه انحرافی به مشروطه است. اولین ضایعه بزرگی که به نظر من نظام مشروطه در ایران وارد کرد, این است که: نظام و بحث دوم ما این است که نظام مشروطه تفکر انتقادی را در ایران خشک کرد. مشروطه مطلقه هم دنبال همین بحث بودند; یعنی می گفتند این مثل ساعت است ساعت را

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 3081     تاریخ درج : 1390/08/08

131

سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با برگذارکنندگان همایش مشروطیت

بسم الله الرحمن الرحیم

حالا ما ببینیم نهضت علما چه بود. به نظر من روی آن خیلی کار نشده و یکی از نقاطی که حتما باید رویش تکیه بشود, این است که نهضت علما چه بود؟

نکته اول این است که شعار علما,(عدالتخواهی) بود. به طور مشخص, آن چه که می خواستند, (عدالتخانه) بود. درست است. این, یک توقع اخلاقی نبود, چون درخواست عدالت چیزی نبود که این همه سر و صدا بخواهد. اگر یک درخواست و توصیه اخلاقی بود, این چیزی است که همیشه بوده و همیشه علما و بزرگان, مردم را به عدالت یا حکام را به عدالت تشویق می کردند. اما این جنجالی که به وجود آمد و آن تحصنها, آن ایستادگیها و بعد مقابله هایی که با دستگاه استبداد شد و فداکاریهایی که انجام گرفت, فقط یک درخواست اخلاقی محض نبود, بلکه آنها چیز دیگری را که فراتر از یک درخواست اخلاقی بود, می خواستند.

نکته دوم ا ین که: آن عدالتی که اینها می خواستند, دقیقا و مستقیما عدالت در زمینه مسائل حکومتی بود, چون مخاطب اینها حکومت بود. می دانید قضایا از عملکرد حاکم تهران شروع شد. آن جنجال در مسجد سید عزیز اللّه و مسجد جامع ظاهرا. البته همه اینها زمینه های تاریخی دارد و معلوم است, اما این غده این جا بود که سرباز کرد و منفجر شد. بنابراین, مخاطب این عدالتخواهی, حکومت و دولت بود و آحاد مردم, تجار, بقیه کسانی که ظلم می کنند در خلال جامعه, نبودند, بلکه محور و مرکز اصلی, حکومت بود.

نکته سوم این است که: آن چه اینها می خواستند, یک بنیاد تأمین کننده عدالت بود, که اسمش را می گذاشتند عدالتخانه. حالا این عدالتخانه چه جور تفسیر می شد, ممکن است در نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمی کنیم که آنها مثل نسخه مشروطیت که در نظر اروپایی ها و غربی ها یک نسخه عمل شده واضحی بود, روشن بود که چه می خواهند. ما نمی گوییم که در نظر علما و متدینین, نسخه عدالتخانه به همین وضوح بود, نه, لیکن فی الجمله این بود که می خواستند یک دستگاه قانونی وجود داشته باشد که بتواند پادشاه و همه سلسله مراتب حکومت را تحت کنترل و نظارت خودش قرار بدهد, تا اینها ظلم نکنند, تا عدالت تأمین بشود. یعنی یک دستگاه این جوری می خواستند. حالا این می توانست تفسیر شود به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی و می توانست تفسیر بشود به یک چیز دیگر. آن چه آنها می خواستند یک نهاد عملی و یک واقعیت قانونی بود که قدرت این را دا شته باشد که جلوی شاه را بگیرد, چون شاه اسلحه و سرباز داشت که اگر می خواستند جلوی او را بگیرند, طبعا بایستی این دستگاه قدرتی فراتر از سرباز و سربازخانه داشته باشد. اینها را بایست فکر کرد, که اگر می خواستند, دنبال این بودند, لابد قاعدتا فکر این را هم می کردند, یعنی طبعاً منابع مالی و منابع نظامی در اختیار او قرار می گرفت تا بتواند اجرای عدالت کند و عدالت را بر حکومت و بر شخص شاه تحمیل کند.

نکته آخر هم این که معیار این عدالت, قوانین اسلامی بود, یعنی عدالت اسلامی می خواستند در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند. آن چه که مو رد درخواست مردم بود این بود, که متنش هم مواد اسلامی و احکام اسلامی و قوانین اسلامی است. انگلیسیها, همان طور که شما فرمول واقع شده خارجی اش را به روشنی می دانید, آمدند بر این موج, فرصت طلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبدالعظیم هدایتش کردند به سفارت انگلیس, بعد هم گفتند:مشروطه. مشروطه هم از نظر الهام دهندگان معلوم بود که معنایش چیست.کسانی که تحت تأثیر اینها بودند,در درجه اول, روشنفکرهای غربزده بودند که البته قدرت طلبی هم در آنها مؤثر بود. یعنی این طور نبود که ما فرض کنیم روشنفکرهای آن زمان, از قبیل همین افرادی که ا سم آوردید که تاریخ ها را نوشته اند و در انجمنها حضور داشته اند, صرفا می خواسته اند نسخه غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا کند و لو خود آنها کنار بمانند. نه, به هیچ وجه این را نمی خواستند. آنها می خواستند در حکومت باشند, کما این که برای این کار, تلاش هم کردند و کسانی که به اینها ملحق شدند, از قبیل تقی زاده وغیر او, می خواستند در حکومت حضور داشته باشند. پس فعالان روشنفکر این طور بودند. علاوه بر ا ین,عده ای از قدرت مندان و رجال حکومتی هم به تدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین, حقیقت آن چه که در صحنه اتفاق افتاد, این است.

نکته ای که در کنار این مسأله مورد توجه هست, این است که چه شدکه غربی ها, مشخصاً انگلیسیها, در این مسأله کامیاب شدند از چه شگردی استفاده کردند که کامیاب شدند در حالی که مردم, که جمعیت اصلی هستند, می توانستند در اختیار علما باقی بمانند و اجازه داده نشود که شیخ فضل اللّه جلو چشم همین مردم به دار کشیده شود. قاعده قضیه این بود.به نظر من مشکل کار از این جا پیش آمد که اینها توانستند یک عده ای از اعضای جبهه عدالتخواهی, یعنی همان اعضای دینی و عمدتا علما را فریب بدهند و حقیقت را برای اینها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد کنند. انسان وقتی به اظهاراتی که مرحوم آقا سید عبداللّه بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی در مواجهه و مقابله با حرفهای شیخ فضل اللّه و جناح ایشان داشته اند نگاه می کند, این مسأله را درمی یابد که عمده حرفها همین است که این طور می گفته اند. این حرفها به نجف هم منعکس می شده. همین اظهارات را انسان, در کار مرحوم آقا نجفی قوچانی, در آن کتاب و در مذاکراتی که در نجف در جریان بوده, می بیند و حرفهایی را که از سوی روشنفکرها و به وسیله عمال حکومت گفته می شد و وعده هایی را که داده می شد, حمل بر صحت می کردند. آن طور می گفتند که: شما دارید عجله می کنید سوءظن دارید ا ینها قصد بدی ندارند. اینها هم هدف شان دین است. این مسائل در مکاتبات و نامه های صدراعظم و … به مرحوم آخوند منعکس شده است. انسان می بیند که حساسیت آنها را در مقابل ا نحراف کم کرده اند. اما حساسیت بعضی ها مثل مرحوم آقا شیخ فضل اللّه باقی ما ند. اینها حساس ماندند اصرار کردند و در متمم[قانون اساسی] آن مسأله پنج مجتهدجامع الشرایط را گنجاندند و مقابله کردند.یک جمع دیگری از همین جبهه, این حساسیت را از دست دادند و دچار خوش باوری و حسن ظن و شاید هم نوعی تغافل شدند. البته انسان حدس می زند که بعضی از ضعفها شخصیتی و اخلاقی و هوای نفس بی تأثیر نبود حالا و لو, نه در مثل مرحوم سید عبداللّه یا سید محمد; اما در طبقات پایین, بلاشک بی تأثیر نبوده که نمونه واضحش امثال شیخ ابراهیم زنجانی است. اینها بالأخره جزء علما بودند. شیخ ابراهیم هم تحصیلکرده نجف بود, هم مرد فاضلی بود; اما تحت تأثیر حرفهای آنها قرار گرفتند و غفلت زده شدند و مقداری هوای نفسانی در اینها اثر گذاشت و اختلاف از این جا شروع شد.

پیام مقام معظم رهبری به همایش مشروطیت در مجلس

بسم الله الرحمن الرحیم

نگاه به مسأله مشروطیت نیازمند توجه فکرهای نقاد محققان و صاحب نظران است. تشخیص درست چشم انداز گذشته, در ترسیم چشم انداز آینده, بسیار مؤثر خواهد بود و معرفت و شناخت جریانها جز با این کار ممکن نیست.

در مشروطیت, نقش علما قابل مقایسه با نقش دیگران نیست.

در سالهای پیش از مشروطیت, یعنی سالهای سلطنت مظفرالدین شاه, انجمنهای پنهایی تشکیل می شد که هم علما, هم غیر علما در آن حضور داشتند و آثار آنها در مشروطیت منعکس است; منتها آن چیزی که مشروطیت را به ثمر رساند, این انجمنها نبود; بلک حضور مردمی ای بود که جز با فعالیت و تأثیر علما امکان پذیر نبود.

اگر فتوای آخوند و فتوای شیخ عبدالله مازندرانی و امثال آنان نبود, امکان نداشت این حرکت در خارج تحقق پیدا کند. علاوه بر این که در همان کارهای دسته جمعی خواصی نه عوامی هم, باز علما نقش غالب را داشته اند.

وقتی که انجمنهای مشروطیت, یعنی انجمنهایی که بعد از فرمان تشکیل شدند, مؤثرترین افراد در مهم ترین مراکز کشور, علما بودند. در انجمن تبریز و انجمن مشهد و انجمن رشت و دیگر جاهای حساس, عناصر اصلی و مؤثر آنها, علما بودند.

بنابراین, نقش روحانیت در مشروطیت, اولا نقشی نیست که قابل انکار باشد, ثانیا با نقش دیگر روشنفکرها, و در مرحله بعدی بعضی از صاحبان قدرت و منتقدان دولتی, قابل مقایسه باشد.

سابقه فعالیت علما,خیلی بیش از دوره مشروطیت است.شاخصه آن فعالیت قبلی ضد بیگانه بودن بود.

فتوای مرحوم میرزای شیرازی, اقدام مرحوم ملا علی کنی در قضیه رویتر و حرکت مرحوم آخوند در جهت تهدید روسها, برای اشغال ایران از این قبیل است. البته در مسأله مشروطیت, وجه ضداستبدادی هم در فعالیت و حرکت علما واضح و روشن شد, که منطوی در جنبه ضدبیگانه بود.

پس اگر کسی وجه ضد سلطه بیگانه را در حرکت مشروطه ندیده بگیرد, مثل این است که ماهیت و هو یت این حرکت را ندیده گرفته است. این می تواند برای ما دعواهایی را که علمای داخل در مشروطه با غیر خودشان داشته اند, تفسیر و تحلیل کند. در درجه اول, مرحوم شیخ فضل اللّه و کسانی از قبیل ایشان; در درجه بعد, مرحوم سید عبدالله بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی و بقیه کسانی که باز از علما بودند و بعد از مشروطه برگشتند.

نگاهی بیندازیم به چهارده سال حرکت مشروطیت; یعنی از سال 1285 شمسی تا استبداد دوم, یعنی کودتای 1299.

در آن زمان انگلیسیها, که فعال مایشاء در قضیه مشروطیت و ما بعد مشروطیت بودند, در دوره اوج نشاط تمدن و پیشرفت علمی وسیاسی غربی ها و اروپاییان قرار دارند,یعنی یک حرکت پرنشاط امیدوار تهاجمی به همه دنیا دارند; دوران استعمار در این جا به اوج رسیده و همه جای مناطق زرخیز عالم, تحت استعمار است و یکی از جاهایی هم که باید تحت استعمار قرار بگیرد, این منطقه نفت خیز است. البته نقش نفت, تازه و به مرور, برای غربی ها واضح می شد و شاید در آن روز مهم تر از نفت برای آنها, مسأله ایجاد حائلی برای هندوستان بود, چون هندوستان برای انگلیسیها خیلی مهم بود و مناطق ایران و افغانستان مسائلی بودند که نگذارند روس تزاری به هندوستان دست پیدا کند.

بنابراین ایران یکی از آماجها و اهداف حتمی انگلیسیها بود.در آن چهارده سال انگلیسیها چه کار کردند؟ ابتدا وقتی مطالبه عدالتخواهانه مشروطیت ر ا در ایران حس کردند, ماهرانه روی این حرکت دست گذاشتند وآن را در اختیار گرفتند. از اولین اقدامات آنان نیز, حذف جنبه دینی و ملی از این حرکت بود. سپس با استفاده از هرج و مرجی که در ایران به وجود آمد, زمینه را برای یک حکومت استبدادی مطلق, یعنی همان چیزی که مشروطه ضد آن آمده بود, فراهم کردند و در سال 1299 استبداد رضاخانی را سر کار آوردند; یعنی چهارده سال طول کشید تا جامعه استبدادی را که به وسیله نهضت ملی و اسلامی مردم, در حال اضمحلال بود, با مقدماتی که خودشان فراهم کرده بودند, به یک جامعه استبدادی غیرقابل اضمحلال تبدیل کردند.

در این اثناء, جنگ جهانی اول هم اتفاق افتاد که با پیروزی جبهه ای که انگلیسیها در آن هستند, به انگلیسیها یک قدرت جدیدی می دهد و آنها می توانند آزادانه هر کار بکنند.

پس مشروطه را ملت ما شروع کرد, ولی انگلیس از آن استفاده کرد.ا لبته باید به مشروطه افتخار بکنیم و مشروطه را جزو نقاط عطف تاریخ ایران بدانیم; اما حقیقت صحنه و آن چه در خارج واقع شد, این است.

مسأله بعدی که باید حتما به آن توجه بشود, این است که نهضت علما چه بود و علما از مشروطیت چه می خواستند.

نکته اول این که: شعار علما, عدالت خواهی بود. تحصن ها, ایستادگیها و مقابله هایی که با دستگاه استبداد شد و فداکاریهایی که صورت گرفت, فقط یک درخواست اخلاقی محض نبود, بلکه آنها چیزی فراتر از یک درخواست اخلاقی می خواستند.

نکته دوم این که: آن عدالتی که آنها می خواستند, دقیقا و مستقیما, عدالت در زمینه مسائل حکومتی بود. چون مخاطب آنها حکومت بود و اصلا قضایا از عملکردحاکم تهران شروع شدو این غده این جا بود که سرباز کرد.

نکته سوم این که: آن چه علما می خواستند, یک بنیاد تأمین کننده عدالت به نام عدالتخانه بود. می خواستند دستگاهی وجود داشته باشد که بتواند پادشاه و همه سلسله مراتب پادشاه و همه سلسله مراتب حکومت را تحت کنترل و نظارت خود قرار دهد, تا ظلم نکنند و عدالت تأمین شود. این می توانست به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی یا به چیزهای دیگر تفسیر شود. آن چه آنها می خواستند, یک نهاد عملی و یک واقعیت قانونی بود که قدرت این را داشته باشد که جلوی شاه را بگیرد و عدالت را بر حکومت و بر شخص شاه تحمیل کند.

نکته آخر هم این که معیار این عدالت, قوانین اسلامی بود; یعنی عدالت اسلامی می خواستند, در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند.

انگلیسیها آمدند و فرصت طلبانه بر این موج مسلط شدند و آ ن را از صحن حضرت عبدالعظیم به سفارت انگلیس هدایت کردند. بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر الهام دهندگان معلوم بود که معنایش چیست؟ کسانی هم که تحت تأثیر اینها بودند, در درجه اول, روشنفکرهای غربزده بودند که البته قدرت طلبی هم در آنها مؤثر بود; یعنی این طور نبود که صرفا می خواستند نسخه غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا کند, آنها می خواستند در حکومت باشند; کما این که برای این کار تلاش هم کردند.

پس کسانی که به اینها ملحق شدند ـ از قبیل تقی زاده و غیر او ـ می خواستند در حکومت حضور داشته باشند. علاوه بر این, عده ای از قدرت مندان و رجال حکومتی هم به تدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین, حقیقت آن چه که در صحنه اتفاق می افتاد, این است.

مشروطیت را باید درست تبیین کنیم آن چه من بر آن اصرار دارم, مسأله تاریخ نگاری مشروطه است. ما واقعا به تاریخ مستند قوی روشنی از مشروطیت احتیاج داریم. البته وقتی این تاریخ تدوین و آماده شد,در سطوح مختلف چه در سطوح دانش آموزی و دانشگاهی, چه در سطوح تحقیقی, پخش و منتشر خواهد شد. حقیقت این است که ما هنوز از مشروطیت تاریخ کامل و جامعی نداریم; این در حالی است که نوشته های مربوط به مشروطیت از قبیل نوشته ناظم الاسلام یا بقیه چیزهایی که از آن زمان نوشته شده در اختیار مردم است و برداشتهایی که از قضیه مشروطیت می کنند, غالبا صحیح نیست.

مشروطیت سرآغازدگرگونیهای وسیعی در ایران

دکتر حداد عادل

بسم الله الرحمن الرحیم

در سالی که در کشور ما با نام پیامبر اعظم ص) و عظیم شأن اسلام مزیّن است, سخن را با سلام و درود به پیشگاه خاتم پیامبران الهی حضرت محمد مصطفی(ص) آغاز می کنم. سالروز ولادت حضرت جواد الائمه(ع) را به همه ملت بزرگ ایران و مسلمانان جهان و حضار ارجمند تبریک عرض می کنم.

درود و سلام خود را به روح پرفتوح امام راحل تقدیم می کنم. و مقام شهیدان را گرامی می دارم, همه شهیدان اسلام و شهدایی که در نهضت مشروطیت, در راه سربلندی این کشور, در راه اسلام و ایران جان فدا کردند. همچنین به شهدای انقلاب اسلامی در ایران و در سراسر جهان و بویژه شهدای که در این روزها در خط مقدم دفاع از امّت اسلامی در لبنان مظلوم و فلسطین جان خود را نثار اسلام و قرآن می کنند, ادای احترام می کنیم. از مقام معظم رهبری سپاسگزارم که با بیانات خود همواره راه گشای ما بودند. از میهمانان عالیقدر: ریاست محترم قوّه قضائیه, ریاست محترم دفتر مقام معظم رهبری, حضرت آیت الله جنّتی, جناب آقای ناطق نوری و هیأت رئیسه محترم, نمایندگان محترم مجلس و سایر مهمانان سپاسگزاری می کنم و از مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران که در برگذاری این همایش, از آغاز تا انجام, یار و مددکار مجلس شورای اسلامی بوده اند تشکر می کنم. همچنین سپاسگزارم از محققانی که با تهیه مقاله, ما را در این دو روز برگذاری همایش بهره مند می سازند.

بنده در این فرصت قصد دارم در حد مقدور و ممکن به این سؤال پاسخ دهم که: چرا مجلس شورای اسلامی, تصمیم به برگذاری همایشی به مناسبت صدمین سال پیروزی نهضت مشروطیت گرفته است؟

ما چه مقصودی داریم و چه نتیجه ای می خواهیم عاید شود؟

حقیقت این است که نهضت مشروطیت یا انقلاب مشروطیت یک واقعه مهم تاریخی است, متعلق به مردم ایران و متعلق به این کشور, نهضتی که مقام معظم رهبری آن را نهضت ملی و اسلامی مردم ایران نامیدند. مشروطیت یک پدیده گسترده پیچیده مهم است, با ابعاد گوناگون, که حاصل مجاهدتهای بسیار است. چه خونهایی گرامی, چه جانهای گرامی که در این راه فدا شده و چه آرمانهای بلندی که در سرها بوده است.

مشروطیت خود تبلور تحولات چند ده ساله ای بود که قبل از سال 1285 در ایران آغاز شده بود. این تحولات در یک نقطه به نام انقلاب مشروطیت متبلور و متمرکز شد. و به نوبه خود سرآغاز دگرگونیهای وسیع در اوضاع سیاسی و اجتماعی, فرهنگی, اقتصادی کشور ما شد. ملت ایران در یک صد سال پیش, در آسیاپیشتاز مبارزه با استبداد و طلب حاکمیت قانون بود. و این یک افتخار است برای ملت ایران که قبل از بیداری بسیاری از ملل دیگر در این راه قدم نهاد و انقلابها و نهضت های بعدی و نهایتاً انقلاب اسلامی ایران ثابت کرد که ملت ایران, ملتی شجاع و هوشمند, قهرمان و ضد استبداد, آزادی خواه و وطن دوست است. صدمین سال هر واقعه تاریخی مهم, فرصت مناسبی است برای توجه بیش تر و احترام به آن واقعه تاریخی, نظیر این مراسم در صدمین سال هر نهضت و انقلابی در کشورهای دیگر جهان برگذار می شود. در کشور ما هم از چند سال پیش, با نزدیک شدن مثل امروزی که به حسب تاریخ شمسی دقیقاً یکصد سال از پیروزی مشروطیت و امضای فرمان مشروطیت می گذرد, فعالیتهای تحقیقی گوناگونی آغاز شده است. نه تنها در داخل کشور سلیقه های مختلف جریانهای فکری و سیاسی گوناگون برنامه های داشته اند, بلکه در خارج از ایران هم در کشورهای متعددی, هر جا که گروهی از ایرانیان اهل سیاست و تاریخ با گرایشهای مختلف حضور داشته اند, برنامه های متعددی بوده است. و جالب توجه است که بسیاری از آنها کوشیده اند تا دیدگاه های خود را تحت عنوان بررسی مشروطیت بیان کنند و هر کدام از ظن خود یار مشروطیت شده اند و از درون مشروطیت به جست و جوی اسرار آن پرداخته اند. مجلس مولود و فرزند بلافصل و طبیعی مشروطیت است. مجلس میراث ماندگار مشروطیت است. مجلس نماد مشروطیت است. وقتی نام مجلس در این یکصد سال به گوش می خورد, نام مشروطیت تداعی می شد.و وقتی نام مشروطیت به میان می آمد, تصوری از مجلس در ذهن نقش می بست. طبیعی بود که مجلس شورای اسلامی در بهارستان, در صدمین سال این نهضت, از کنار این واقعه بزرگ سیاسی و اجتماعی کشور ما بی اعتنا نگذرد. و چون این بود که از یک سال پیش بر نامه ریزی برای یک همایش دو روزه آغاز شد که اکنون افتتاح می شود.

در این سخن یکی از نکاتی که بنده می خواهم به آن اشاره کنم این است که: مقصود از مشروطیت چه بود. مشروطه طلبان در طلب چه بودند چه تقاضایی داشته اند. چه انگیزه ای داشته اند. حقیقت این است که تقاضاها مجموعه ای از مطالبات حقیقی و تاریخی انباشته شده بر سر هم بود. ما نمی توانیم بگوییم یک تقاضا در مشروطیت وجود داشت. اگر چه می توانیم در میان تقاضاها, اولیت تشخیص بدهیم. من به بعضی از وجوه مهم و جنبه های مهم مطالبات این ملت در مشروطیت اشاره می کنم. مهم ترین تقاضا, همان طور که در سخنان مقام معظم رهبری هم منعکس بود, مخالفت با سلطه بیگانه بود. مردم و علما و دلسوزان کشور, ده ها سال بود, حضور آشکار و پنهان بیگانه را در کشور خود احساس می کردند و سلطه بیگانه را بر مقدرات خود می دیدند. از آن روزی که میرزا تقی خان امیرکبیر, با دسیسه انگلیس, در این کشور مظلومانه عزل شد و به قتل رسید, مردم بغضی در گلو داشته اند که منتظر فرصت برای شکستن آن بغض بودند. بعد که داستان تنباکو پیش آمد, باز حضور و دخالت بیگانه بیش تر احساس شد. و علما واکنش مناسب و بهنگامی نشان دادند. قضیه رویتر پیش آمد و قضایای دیگر پیش آمد, این روح مخالفت با استعمار که از بیرون روزافزون بود, تقویت شد. دخالتی که روز افزون بود. و قطعا یکی از جهات حضور علما در مشروطیت همین جنبه بود و آنها شاه و دربار را عامل دخالت بیگانگان در سرنوشت ایران می دانستند و معتقد بودند با محدود کردن دربار و شاه, راه برای نفوذ بیگانگان هم بسته خواهد شد.

مطالبه دیگر این که: کشور مستند به هیچ قانون و مقرراتی نباشد, نه قانون شرع نه قانون عرف, با هیچ عقل و منطقی جور در نمی آمد. آنها مبارزه با استبداد محدود کردن استبداد و در یک کلمه آزادی می خواستند. حاکمیت اراده ملت را بر این کشور تلقی می کردند و مهم تر از این عدالت می خواستند از ظلم شاهان قاجار و ظلم خوانین که هر یک در ولایت خود و در منطقه خود, حکم یک شاه را داشته اند, مردم به ستوه آمده بودند, طالب عدالت بودند. در اوایل صحبت از مجلس شورای اسلامی یا صحبت از مجلس شورای ملی نبود. مردم عدالتخانه می خواستند. و بعد حاکمیت قانون برقراری نظم و امنیت در سراسر کشور.

و بالاخره یک مطالبه ای که به صورت گسترده, هم در اذهان رهبران روحانی و غیر روحانی مشروطیت جای داشت و هم در اندیشه و ذهن آحاد ملت بود, مطالبه رشد و ترقی و پیشرفت برای کشور بود. ایرانیان از آن روزی که جنگهای ایران و روس به شکست منتهی شد و هفده شهر آباد قفقاز از پیکر این سرزمین جدا شد, از آن روز احساس کردند که ایران از نظر علمی و صنعتی و نظامی عقب افتاده است. مردم ایران احساس می کردند که وضعی که دارند متناسب با شأن این ملت بزرگ و تاریخی نیست. مردم احساس می کردند که در گردونه تاریخی تحقیر شده اند. مردم طالب رشد و پیشرفت بودند, در علم و صنعت و تعلیم و تربیت و اقتصاد و قدرت نظامی.

حق این است که مجموعه این مطالبات و چیزهای دیگر, اینها غرض و مقصود این ملت از مشروطه خواهی بود که در صدر آنها مبارزه با استعمار و استبداد و طلب حاکمیت و قانون آزادی قرار داشت. اما انقلاب مشروطه چگونه به پیروزی رسید. جزئیات البته در کتابهای تاریخ مضبوط هست و باید از این پس مشروح تر نگاشته شود. اما مثل هر انقلاب دیگری جرقه ای داشت و بعد انفجاری. آن چه اتفاق افتاد, مسلماً با رهبری علما ممکن شد. اگر مراجع عظام تقلید در نجف و علمای بزرگ درجه اول در تهران با این حرکت مردمی, با این تقاضا موافقت نمی کردند و رهبری نمی کردند و اجازه نمی دادند و تأیید نمی کردند, توده های مردم در صحنه حاضر نمی شدند, مجاهدان تفنگ به دوش نمی گرفتند, پیکار نمی کردند, جان فدا نمی کردند, مردم جان و مال خود را در این نهضت تقدیم نمی کردند. حضور توده مردم مسلمان ارتباط مستقیم با تأیید علمای دین از نجف و تهران و علمای سایر بلاد داشت. در اصفهان, در فارس در جاهای دیگر علما حضور تعیین کننده داشته اند. در آذربایجان خصوصاً.

و در کنار علما روشنفکران, آشنایان با نظامهای حکومتی مغرب زمین نیز بودند, کسانی که خارج از ایران را می شناختند, عقب ماندگی ایران را در مقایسه با سایر ملل می دیدند. آنها هم مؤثر و دخیل بودند. عده ای از رجال دولتی هم مؤثر و دخیل بودند.

این انقلاب فقط منحصر به تهران نبود. در بسیاری از شهرها, مردم در انقلاب مشروطیت حضور مؤثر داشته اند. کتابهایی درباره آن چه در اصفهان گذشته در کاشان گذشته, در خراسان گذشته, در آذربایجان و دیگر جاها گذشته, نگاشته شده و هنوز باید نگاشته شود.

اما باید پرسید: آیا این انقلاب مشروطیت با آن گستردگی با آن اهمیت, آیا به اهداف خود نائل شد. آیا آن چه می خواستند تأمین شد. آیا شاه باید سلطنت کند و نه حکومت, حقیقتا سلطنت کرد, یا این که وضعی پیش آمد که بر همه چیز این کشور مسلّط شد. چه اتفاقی افتاد. آیا قانون در این کشور حاکم شد. آیا حاکمیت اراده ملی تأمین شد؟

پاسخ ما در یک کلام منفی است. باید بگوییم انقلاب مشروطیت به آرمانهای بلند خود نائل نشد. در مقام تمثیل باید بگوییم مشروطیت نوزادی بود که بلافاصله بعد از تولد از پدر و مادر و خویشان دلسوز خود دور افتاد و به دست کسانی افتاد که دلسوز نبودند و در محیطی رشد کرد که آن محیط, محیط مناسبی برای تربیت این نوزاد نبود و سرانجام در سن چهارده سالگی یعنی در 1299 و یا در نوزده سالگی در سال 1304 یعنی سال آغاز سلطنت رضاخان, این نوزاد نحیف رنجور جوان مرگ شد. این در واقع سرنوشت مشروطیت در کشور ما بود.

ما می توانیم این صد سال فاصله میان 1285 تا 1385 یعنی امروز و اکنون را به پنج دوره تقسیم کنیم.

دوره اول: از پیروزی مشروطیت است تا 1299 دوران چهارده ساله. این دوران بسیار متلاطم است تلاطمی هم در داخل کشور و هم در اوضاع و احوال جهان. در داخل کشور, مشروطیت تازه آغار شده, گرفتار استبداد صغیر محمد علی شاهی می شود. کسی که مردم او را محمدعلی میرزا می نامیدند و لایق ان مقام نمی دانستند, گرچه اول مقامی هم نبود. مجلس به توپ بسته شد آزادیخواهان اعدام و منزوی شدند. قبلا از آن موج ترورها آغاز شد. رهبران بزرگ مشروطیت, مانند: مرحوم آیت اللّه بهبهانی در تهران ترور شدند. کسانی مانند ستارخان که با اغراض مخالفان علما همراهی نمی کردند و در واقع می توانیم بگوییم نقش واسطه را میان علما و مردم برای سازماندهی نظام توده های مردم داشته اند, منزوی شدند, تیر خوردند و از غصه دق کردند و از صحنه نخست طرد شدند و سپس حذف شدند. حتی فوت مراجع بزرگ, مانند آخوند در نجف کاملاً مشکوک است. چون درگذشت مشکوک آخوند, آن هم در استانه حرکت به سوی ایران, برای سر و سامان دادن به اوضاع, با آن اطلاعی که ما از انجمنهای سری و آن برنامه ها داریم, کاملاً مشکوک به نظر می رسد. آنچنان که وضع آیت اللّه سید محمد طباطبایی نیز از نظر فوت به همین ترتیب است. درگیریهای فکری بسیاری در این دوره اتفاق افتاد که من به آنها بعداً اشاره می کنم. اما در یک کلمه می توانیم بگوییم که در ایران, متاسفانه از 1285 تا 1299 هرج و مرج حاکم بود. و قطعاً بیگانگان, بخصوص انگلیسیها در ایجاد این هرج و مرج مؤثر بودند. آنها از این فرصتِ تبدیل قدرت از سلطنت مطلقه به حکومت مشروطه استفاده کردند, از ناپایداری اوضاع سوء استفاده کردند. از این که هنوز نهادهای مشروطیت استقرار پیدا نکرده بودند, سوء استفاده کردند و عمال و جیره خواران خود را در کشور, به تحریک و ایجاد بلوا و نا امنی تشویق کردند. نام نمی برم, ولی در کتابهای تاریخ مضبوط است که انگلیسیها چه طور در هر جا ناامنی ایجاد می کردند. در فضای مطبوعات هم فضای پدید آمد که بسیار قابل توجه است, بسیار عبرت انگیز است. در مطبوعات نوعی لجام گسیختگی تحت عنوان آزادی حاکم شد.

در بسیاری از مطبوعات, این وضعیت بود تا این که اوضاع بین المللی هم بر این آشفتگی افزود. در همین فاصله بود که جنگ بین الملل اول آغاز شد, جنگی که به فروپاشی عثمانی همسایه بزرگ ایران منجر شد. و آثار آن در عراق و جاهای دیگر, بر اوضاع ایران اثر گذاشت. حادثه مهم دیگری که در همین سالها اتفاق افتاد, انقلاب کمونیستی و مارکسیستی در روسیه بود. با مشغول شدن روسها به انقلاب خودشان در داخل, انگلیسیها که از قبل هم عوامل سیاسی در مشروطه داشتند, هم عوامل فکری و هم کشور را به اندازه کافی در لرستان و خوزستان و در جاهای دیگر ناامن کرده بودند, فرصت را غنیمت شمردند و چون رقیب دیرینه خودشان, یعنی روسیه تزاری را که همواره ناچار بودند, در دهه های گذشته, موازنه قدرت را با آنها مراعات بکنند, از صحنه غائب دیدند, نمایش روی کار آوردن رضا خان را تحت عنوان کودتای 1299 اجرا کردند. این سرنوشت, یعنی پایان مرحله اول تاریخ مشروطه است, در 1299. از آن پس اوضاع به کلی دگرگون شد. از آن پس دیگر مجلس, همان نیمه جانی که داشت از دست رفت. دیگر جایی برای امثال مدرس, در امنیتی که انگلیسیها به وجود آورده بودند, نبود. امنیتی که قطعا بیگانگان در ایجاد آن هم دخیل بودند, چنانکه در ایجاد ناامنی دخیل بودند. چون بعد از آن که رضاخان به قدرت رسید, آنها دست خودشان را از پشت نوکرهای خودشان, که در ولایت ناامنی ایجاد می کردند و ادای یاغی گری داشتند برداشتند, و به رضا شاه گفتند که آنها را سرکوب کند. چنین فضایی پدید آمد. در چنین فضایی, امثال مدرس باید ترور می شدند, تبعید می شدند و چیزی از مجلس باقی نماند. استعمار بیگانه بدتر از گذشته آمد. استبداد پهلوی از استبداد قاجاری بدتر شد. جایی برای حاکمیت ملی و اراده ملت باقی نماند. هیأت دولتی باقی نماند که بتواند تصمیم بگیرد. انتخابات آزادی وجود نداشت, عدالتی وجود نداشت و از همه آرمانهای مشروطیت, یک عنصر در این کشور به صورت غلط و منحرف و سطحی باقی ماند و آن پیشرفت بود. پیشرفت ظاهری تأسیس دانشگاه, یا کشیده شدن راه آهن و امثال آن, بدون آن که زیر ساختهای فکری و اجتماعی و اقتصادی لازم برای دموکراسی و آزادی و علم و اقتصاد صحیح تأمین شده باشد. مخبر السلطنه هدایت, که سالها در زمان رضاخان نخست وزیر بوده است, در خاطرات خطرات می نویسد: تیمور تاش, وزیر دربار, به هیأت دولت می آمد و هر چه او می گفت ما تصویب می کردیم.

در مجلس هم اسناد منتشر شده که دربار به استانداران ابلاغ می کرد که از هر شهری چه کسی وکیل شود. این هم وضع مجلس بود. در این دوران مشروطیت دیگر مطرح نبود. عده زیادی از کسانی که داعیه مشروطه خواهی داشته اند, به نوایی رسیده بودند و در همین حکومت استبدادی رضاخان در مجلس و در دولت و بر کرسیهای دیگر تکیه زده بودند و هیچ گریبانی برای فدا شدن آرمانهای مشروطیت چاک نمی کردند. مشروطیت به یک پدر پیر از دنیا رفته ای شبیه بود که وارثان او هیچ دل خوشی از او ندارند و تنها در سالگرد یک مراسمی برای حفظ ظاهر می گیرند. در تمام این سالها در دوران پهلوی اول و دوران پهلوی دوم, دورانی که ما به یاد داریم, مشروطیت صرفا یک عنوان تشریفاتی و تفننی بود و هیچ تأثیری تعیین کننده ای در سرنوشت این کشور نداشت. ما به یاد داریم که تنها در چنین روزی, یعنی 14 مرداد در این صحن چمن, فضای باز جلوی ساختمان قدیمی مجلس, جشنی می گرفتند در عصر روزهای چهاردهم مشروطه عده ای از رجال و مدعوین سفرای خارجی می آمدند و به خوشی و شادمانی یک شربت و شیرینی می خوردند و مشروطیت تمام بود. بیش از این دیگر مشروطیت جایگاهی نداشت.

از 1299 تا 1320 دوره دوم سیاه ترین ظلم ها و استبدادها بر این کشور حاکم شد.

دوره سوم: از 1320 تا 1332 است در این دوران, با تغییر سلطنت و تحولاتی که در ایران پدید آمد, در یک فاصله 12 ساله, یک امکان محدودی برای از جا برخاستن ملت پدید آمد. ملتی که آن 20 سال در زیر فشار بود, واکنشی نشان داده, دوباره احزاب و حرکتهای مردمی جان گرفتند و دوباره حزب های بیگانه ساخته, دوباره همان هرج و مرج و لجام گسیختگی در مطبوعات آنها تکرار شد, اما با این حال, در این دوران مجلس جانی پیدا کرد. در مواردی, ملت توانست نمایندگان خود را به مجلس بفرستد. قانون ملی شدن صنعت نفت در همین فاصله و از یک مجلسی بیرون آمد که آن مجلس, برخلاف مجالس گذشته, مجلس متعلق به مردم بود. اما این دوران هم دیری نپایید, با کودتای 28 مرداد 1332 دوباره استبداد رضاخانی تجدید شد.

و دوره چهارم آغاز شد, یعنی از 1332 تا 1357 که می دانید باز مجلس, مجلس نبود, آزادی وجود نداشت حکومت قانون وجود نداشت. بیگانه در این کشور تسلط و نفوذ داشت. مقدرات این کشور که قبلا به دست انگلیس بود, با توافق انگلیس و آمریکا به دست آمریکا افتاد. تقسیم شد. و آن چه در صحنه نبود و اراده آن مؤثر نبود, ملت ایران بود و آن چه مطرح نبود دین و ایمان و اعتقاد و فرهنگ مردم این سرزمین بود.

دوره پنجم آغاز شد با پیروزی انقلاب اسلامی از 1357 تا امروز. این پنج دوره دورانهای سپری شده در این یکصد سال است.

ما می باید مشروطیت را در ایران یک انقلاب ناکام بدانیم, یک انقلاب ناموفق و علت اصلی این ناکامی این است در مشروطیت, دو جریان با یکدیگر در کشاکش بودند. یک جریان طالب تجدد و تحول بود; اما این تجدد و تحول را منطبق بر دین می خواست و محدود در دایره شرعیت. این تحولی بود به رهبری علمای دین. هیچ کدام از اینان طالب استبداد نبودند, چه آنها که مانند شیخ فضل اللّه در نیمه راه توقف کردند و تجدید نظر کردند, در تأیید آن چه واقع شده بود و چه دیگران و علمای دین که طالب پیشرفت در شؤون کشور بوده اند, واقع بینانه رشد و پیشرفت کشور را در همه شؤون طلب می کردند.

به افکار ثقة الاسلام در آذربایجان نظر کنید, ببینید چه می خواستند. اینها برای شان دین اصل بود. حرف توده مردم هم همین بود.

اما گروه دیگر, در صف مقابل تجددی می خواستند حاکم بر دین, تجددی می خواستند که بر دین غلبه کند. تجددی می خواستند از نوع تجدد رایج در کشورهای اروپایی. در واقع نزاع بین سکولاریسم و دینداری بود, گرچه به این الفاظ و عبارات خودش را نشان نداده بود. ماهیت امر این بود.

ییک طیف گسترده ای وجود داشت در یک سر این طیف, مرحوم شیخ شهید شیخ فضل اللّه بود و در سر دیگرش تقی زاده. جایگاه این دو هم مشخص بود, یکی در حرم عبدالعظیم متحصن شده بود و در 1326 به بالای دار رفت, و دیگری رو به سفارت انگلیس داشت و نهایتاً سالها بر کرسی ریاست مجلس سنا تکیه زد. این دو شخصیّت نماد آشکار این دو جریان مهم بودند. و متأسفانه آن که پیروز شد, این جریان دومی بود که رهبری آن را منوّرالفکرهای غربگرا در اختیار داشتند. علمای دین, یا ترور شدند, یا مسموم شدند, یا بدنام شدند و سردارانی مانند ستارخان, چنانچه گفتم, حذف شدند. و تفرقه میان آنها افتاد و مشروطیت ناکام ماند. و آن چه نصیب ملت شد استبداد بود و ظلمی بدتر ازگذشته.

فقدان یک رهبری یگانه, فقدان یک رهبری آگاه و با اراده و مصمم آنچنان که انقلاب اسلامی را به پیروزی رساند, در مشروطیت کاملاً محسوس است. ترورها, ضعف و تفرقه و انزوا همه اینها مهم بوده است. و بلاخره انقلاب اسلامی به دست همان مردمی که انقلاب مشروطیت را به پیروزی رسانده بودند در ابعادی گسترده تر با آرمانهای والاتر در این کشور به پیروزی رسید.

ما انقلاب اسلامی را در ایران مرحله ای تکامل یافته از جنبه های مثبت و آرمانهای دینی انقلاب مشروطه می دانیم. این انقلاب چه در نظر و چه در عمل, بسی پیشرفته تر از انقلاب مشروطیت است. آن بحثهای نظری در باره حکومت دینی که در انقلاب مشروطه هنوز پخته نشده بود, هنوز جانیفتاده بود, هنوز واضح نشده بود و کوششهای بزرگانی مانند مرحوم نائینی در این راه بود, اینها بعد از هفتاد و چند سال رشد کرده بود, شفاف تر شده بود, بهتر شده بود. و بلاخره آن نکته ای که مورد توجه علما بود در اصل دوم متمّم قانون اساسی آورده اند, تحت عنوان اصل طراز, که باید پنج مجتهدِ طراز اول به تائیدِ مراجع تقلید, در مجلس باشند و هر قانونی که از مجلس می گذرد, باید به تائید آنهابرسد. این نکته که در متمّم قانون اساسی پیش آمد و دعوای بزرگ طرفداران دین و غرب گرایان بر سر همین مسأله بود. در انقلاب اسلامی به صورتی جامع تر, کامل تر, مدوّن تر, فقهی تر به صورت ولایت فقیه متجلّی شد. و در متن قانون اساسی و در صدر قانون اساسی جا گرفت که شورای نگهبان یکی از شعاعهایی آن, و آثار آن است. اینها پیشرفتهایی بود که از لحاظ نظری در انقلاب اسلامی نسبت به مشروطه حاصل شد.

و بلاخره در انقلاب اسلامی, مشروطیت مانند یک آئینه ای در مقابل چشم امام بود. امام در 1320 هجری قمری به دنیا آمد, یعنی در انقلاب مشروطه امام پنج ساله بوده است. دوران نوجوانی و جوانی امام منطبق بوده است با آن دوره 14 ساله, یا 19 ساله اول بعد از پیروزی مشروطه. یعنی امام قربانی شدن آرمانهایی مشروطه را در مسلخ اشتباه کاریها و دخالتهای بیگانگان و هرج و مرج ها مشاهده کرده است.

این بود که امام همواره ملت را و علماء را و دلسوزان کشور و انقلابیون را از تکرار مشروطیت بر حذر می داشتند. و خودشان به شدّت مراقب بودند. بنده یادم هست در همان هفته های اول بعد از پیروزی انقلاب, در روزنامه های غرب گرایان و غرب زدگان داخلی کشور نوشتند که این اوضاع و احوالی که هست به زودی بر طرف می شود. این آقایان روحانیون که آمده اند اینها برمی گردند به حجره های خودشان و مشکلات حل می شود.

امام مراقب بودند که روحانیتی که انقلاب را به پیروزی رسانده است, آن را دو دستی به مخالفان دین و روحانیت تقدیم نکند, نه از سر قدرت طلبی, که چنین شائبه هایی از امام دور بود, از سر حقیقت خواهی و ایمان و دلسوزی و واقع بینی و عبرت گرفتن از مشروطیت. این بود که بر حضور مستمر علمای دین در صحنه, پافشاری می کرد.

و همچنین تفاوت دیگر این انقلاب با نهضت مشروطیت این بود که: زمام امور کشور را بعد از پیروزی به دست دولت مردان قبل از انقلاب نسپردند.

و این کاری بود که در مشروطه شد. یعنی همان مستبدان که اعمال آنها باعث نارضایتی ملت شده بود, همانها آمدند و نخست وزیر شدند و اختیارات را به دست گرفتند. پس به نتیجه نرسید.

و دیگر قطع دست بیگانگان. این که امام این اندازه بر قطع دست بیگانگان و خصوصاً آمریکا تاکید می کنند, اینها همه عبرتهایی است که از مشروطیت گرفته شده است و از سایر انقلابهای جهان.

و سرانجام, این است که ما امروز به شدّت احساس می کنیم که ضرورت دارد یک بازنگری و بازنگاری در تاریخ مشروطیت صورت بگیرد. تاریخ مشروطه باید از نو نوشته شود.

در سالهای قبل از انقلاب, امکان تحقیق عالمان و بیطرفان در تاریخ مشروطیت وجود نداشته است. امروز به برکت انقلاب اسلامی چنین فضایی فراهم شده است. امروز فرصت فرخنده ای است برای محققان و مورخان تا حقیقت را بیان کنند.

شما به عنوان یک نمونه ببینید چه تصویری از شیخ فضل اللّه در اذهان نسل جوان و دانش آموزان این کشور در مدارس, دانشگاهها, دانشجویان در سالهای قبل از انقلاب ترسیم شده بود. چنان شیخ فضل اللهی ساخته بودند که مردم فکر می کردند یک روحانی درباری و ناآگاهِ دنیاپرستی طرفدار جاه و مال و منال محمدعلی شاهی و مخالف آزادی و قانون. این تصویری بود که از شیخ فضل اللّه ترسیم شده بود.

امّا با انقلاب اسلامی بود که غبار تحریف از چهره او زدوده شد و چهره های امثال او. و این راهی است که باید ادامه پیدا کند. در یک کلام, من تعبیری دارم در باره مشروطه که به کنایه و مجاز مقصود را بیان می کند.

شنیده اید این قاعده معروفی که مرحوم ملاصدرا در فلسفه اسلامی آورده که: (النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقا) ملاصدرا نفس را یک واقعیتی می داند که آغاز تکون آن از جسم است, امّا در مدارج تکامل و تعالی به مرحله روحانی می رسد. بنده حالا با استفاده از اشتراک لفظ روحانیت عرض می کنم که: (المشروطیة روحانیة الحدوث و جسمانیة البقا) شد. یعنی روحانیت مشروطیت را ایجاد کرد و به پیروزی رساند; امّا بعد از پیروزی, این نهضت از جنبه دینی تهی شد, و در واقع علمانیت البقا شد. این سرنوست مشروطیت بود. علمای دین می خواستند با همّت توده مردم, سلطنت مطلقه را مشروط و محدود کنند; امّا آن چه در عمل اتفاق افتاد این بود که: دین محدود و مقید و منزوی و نحیف شد. یعنی عکس آن چیزی که می خواستند اتفاق افتاد.

سلطنت لجام گسیخته تر و مستبدانه تر شد. این سرنوشت مشروطه بود. تا انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و ما امیدواریم بتوانیم در پرتو اسلام و رهبری های رهبر معظم انقلاب اسلامی و رهنمودهای امام راحل, آن آرمانهای بلند انقلاب اسلامی را, که در خود همه جنبه های مثبت مشروطیت را نیز دارد, جامه عمل بپوشانیم.

ییک بار دیگر از حضور مهمانانِ ارجمند و یکایک مهمانان سپاسگزاری می کنم. از حضور اعضای محترم هیأت دولت, مسؤولان دستگاه های اجرایی, وزرای محترم, مسؤولان محترم دستگاه های قضایی, دبیران کل و مسؤولان احزاب و فعالان سیاسی و مدیران جراید و خبرنگاران و همه کسانی که حضور دارند. از جانب همه نمایندگان مجلس شورای اسلامی, سپاسگزاری می کنم و امیدوارم برگذاری این همایش در امروز و فردا بتواند ما را به شناخت حقیقت در مشروطیت و روشنگری آینده کمک کند.

والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

تأملی کوتاه بر مشروطیت

دکتر کریم مجتهدی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

ضمن عرض سلام, از این که در حضورتان هستم و به یک معلّم ساده هم اجازه داده شده در یک تالاری با این عظمت, در حضور افرادی باارزش بسیار زیاد و شنوندگانی, که احیاناً اطلاعات شان در زمینه ای که بنده می خواهم اظهار نظر بکنم, بدون شک بیش تر است, تشکر می کنم. و در عین حال, معذرت می خواهم. بنده کارم فلسفه است و مورّخ نیستم, ولی عمیقاً اعتقاد دارم که مورّخی که تفکر نکند, اصلاً مورخ نیست. و به ناچار کسی که وقایع نگاری می کند, حتی وقایع نگاری ساده, اگر همراه با دقت و تأمل, موشکافی و با نگرانی و وسواس نباشد, نمی تواند واقع بین باشد. حتی می خواهم این را عرض کنم که: خود تأمل, به واقع بینی کمک می کند. نمونه از همین جریان را در همین مجلس می بینیم. چقدر راجع به مشروطه مطلب شنیده ایم که با واقعیت تاریخی آنها تطابق ندارد و در واقع, ذهن جوانان ما را مخدوش و از آن بدتر, سطحی می کند. همه فکر می کنیم می دانیم و در واقع هیچ نمی دانیم. تمام مسأله در درجه اول, عمیق تر نگاه کردن است و الاّ راضی شدن به مطالب سطحی به جز فریب دادن خود و کشتن روح خود و کشتن فرهنگ خود, هیچ چیز دیگری نیست.

کسی که به تاریخ می پردازد, در درجه اول, به میزان کنجکاوی نامتنهاهی اش باید کار کند;یعنی به حقایق ساده لوحانه و به گفته های سطحی اکتفا نکند. تاریخ, همیشه باید بازنگری بشود. در مورد تاریخ همیشه باید نگران بود. همیشه از نو باید تاریخ را نوشت و از نو درباره تاریخ تأمل کرد. من کاری که وظیفه خودم برای این جلسه می دانستم, این است که: می خواستم در درجه اول, درباره چند اصطلاح صحبت کوتاهی داشته باشم.

ییکی در همان لفظ مشروطه است. لفظ مشروطه, در ادبیات سیاسی ما جدید است. صد سال هم جدید است.

با این حال, این اصطلاح, ظاهراً, در منطق, بخصوص شرط و مشروطه کاربرد داشته است. از این لحاظ قدمت دارد. مثلاً مشروطه خاصه, مشروطه دائمه, مشروطه دائمه لا ضروریه و غیره من یک طیفی از اصطلاحات در ادبیات فلسفی گذشته ایران با آن رو به رو شدم و اینها گویا در اساس الاقتباس خواجه طوسی وجود دارد که البته بنده از لغت نامه دکتر سجادی استفاده کردم.

ولی مشروطه1 به معنای سیاسی کلمه, یک ترجمه خارجی است. یعنی, احتمال داردکار همان منورالفکرهایی باشد که این جا مورد انتقاد قرار گرفتند. برای این که ما در زبانهای غربی ـ آنها نظرشان به زبان فرانسه بود ـ از ریشه به اصطلاح (کنستیستیو constitute) یعنی تشکیل دادن, یعنی شکل دادن, یعنی قانونگذاری کردن, لفظ (کنستیستیون constitute) را داریم. یعنی قانونگذاری. این قانونگذاری, که کنستیستیون در انقلاب کبیر فرانسه هم همین مطلب بود. این اصطلاح, احتمالاً مورد استفاده منورالفکرها قرار گرفته و معادل آن را مشروطه خواستند بگذارند. البته لغت کندیسیون هست condition یعنی شرط.2 کندیسیلون یعنی مشروط3 که اگر مؤنث باشد در زبانهای غربی می شود همان مشروطه ترجمه کرد.

این شرط, کندیسیلون, کنستیستیون, مثل این که با هم ادغام شده است. این اصطلاح, پیشوند اولیه آن شباهت لفظی, اشتراک لفظی و صوتی این دو تا موجب شده که لغت مشروطه مناسب باشد. و به نظر بیاید. البته بعضی از افراد, شاید هم حق با آنها باشد, لغت عرب را هم در آنها دخیل می دانند. شارط به معنای دستور است. قانون می تواند باشد. می تواند معنای تنظیم امور باشد. در لغت نامه های عربی بنده من خودم این را دیدم. لفظِ در مقابل شارط, دستور و دُساتیر آمده است, جمع مکسّر دُساتیر که به معنای تنظیمات گرفته اند. در یک لغت نامه که بنده خودم دارم, چاپ بیروت هم هست, در آن جا این واژه به یک معنایی در زبان عربی نشان داده شده است در لغت نامه های خیلی قدیمی که از جمله یک لغت نامه چاپ به اصطلاح آمستردام هلند است که لتینیر ایتالیا یا فرانسه, فارسی و این را یک کشیش کارنلی که چهار سال در اصفهان بوده, زمان شاه سلیمان, فارسی یادگرفته بوده ـ البته خوب نظرش خودتان بهتر می دانید تبلیغ بوده ـ برگشته در آمستردام چاپ کرده است. دراین لغت نامه, من لفظ کنستیستیو constitute را نگاه کردم. در آن جا چون زبان لاتینی آن را هم آورده و عجیب این جاست ـ بنده می خواهم از این نکته استفاده کنم ـ مشروط ترجمه شده است. یک متن خارجی قرن هفدهم, سیصد سال پیش, این لغت که ما در ایران مشروطه ترجمه کردیم, آن هم مشروطه ترجمه کرده است. لغت نامه دیگری است حدود 170 سال, یا بیش تر, در مسکو چاپ شده که چند زبانه است: فرانسه, فارسی, ترکی و عربی. چهار تا زبان پشت سر هم است. در آن جا هم که نگاه می کنید, ترجمه های خیلی جالب توجهی می بینید. مثلاً همین کنستیستیون constitute ـ برای من این خودش خیلی جالب توجه بود ـ نظام امور ترجمه شده, نظام الدوره ترجمه شده است. یعنی یک انتظامات, یک چیزی که نظم دارد, یک مجموعه ای از این دستاوردها را از لغت نامه های, یک کمی کهنه, می توانیم پیدا کنیم. ولی اگر دو تا لغت را در نظر بگیریم: یکی همین مشروطه و دومی مشروعه که این هم سابقه دارد. همان طور که عرض کردم, مورد اختلاف بوده, گروهی این را می خواستند و گروهی آن را می خواستند و بین آنهااختلاف بود. خود این دو تا لغت می تواند معادل هم باشند. هر دو تا می توانند معنای قانون باشند. پس اختلاف کجا بوده و کجا هست.

اختلاف, اختلاف صوری نبوده است. اختلاف, اختلاف محتوای بوده. یکی می گفته مشروعه, آن یکی می گفته مشروطه. می توانستند بگویند قانون. مسأله این نبود که لغت قانون را می خواستند. مسأله این بود که کدام قانون را می خواستند. مسأله در ماهیت آن چیزی است که آنها می خواستند, نه در صورت آن چیزی که مطرح می کردند. در این جا, از همان ابتدا, نه فقط یک اختلاف و چه بسا یک تضادی بود. گویی, هم سخن شدیم برای این که نظر خودمان را تحمیل کنیم. هر کدام نقشه خودش را اجرا کند. هم سخنی صوری هیچ مانعی ندارد, ولی اهداف و غرضها و آن ناگفته ها و نانوشته ها, متفاوت است. در آن جا که باید زیاد تأمل کرد.

آن چه که مردم می خواستند, می توانست قانون باشد. بیش تر عدالتخانه می خواستند, می گفتند: عدالت باشد. عدالت یک فضیلت است. فضیلت به تنهایی معنی نمی دهد. هر فضیلتی, فضائل دیگر را می خواهد. من نمی توانم بگویم فلان کس, عادل است, ولی امین نیست. عادل است, ولی صادق نیست. عادل است ولی دستش کج است. عادل است ولی فاسد است. نمی شود همچنین چیزی. اگر گفتید عادل است, یعنی آن صفات دیگر, یکی بعد از دیگری, باید همراه این باشد. در فضائل, تنها فضیلت اصلی, هماهنگی فضایل می باشد. اگر این هماهنگی فضایل نباشد, می شود لفظ, می شود دروغ. دروغ صورتی از حقیقت می تواند داشته باشد. ولی آن جا که عمیقاً باید بروید, مطلب را بفهمید, باید محتوا را در نظر بگیرید. در این جا یک همچنین چیزی, ظاهراً به وقوع پیوسته است. یک عده ای با جان و دل با عشق و علاقه که به وطن شان داشتند, به ایمان قومی شان داشتند, به اجدادشان داشتند, به اعتقادات اجدادشان داشتند, عدالت می خواستند, قانون می خواستند, درستی می خواستند, صراحت می خواستند.

آن گروه دیگر, همان الفاظ را می گفتند, ولی هیچ کدام آن اهداف را نداشتند و در واقع نه وطن پرست بودند, نه قومیّت داشتند و نه حتی بعضی از آنها مسلمان بودند. نمونه های زیادی از این افراد در تاریخ صد ساله ما هست که چهره شاخص آنها, شاید, میرزا ملکم خان باشد که اصلاً مسلمان نبود, ولی آزادی می خواست, قانون می خواست, روزنامه راجع به قانون چاپ می کرد. در استامبول, دفتر غیبی را نوشته که به نظر عدّه ای از منورالفکرهای ایرانی, شروع نهضت مشروطه اول, دفتر غیبی میرزا ملکم خان است, ولی در واقع وطن فروش بوده و امتیازات را یکی بعد از دیگری تحویل خارجی ها می خواست بدهد.

من می دانم دیگر وقت ندارم و در قسمت دوم گزارشم, با اجازه شما, فقط یک اشاره ای به مطلب می کنم. به نظر من اگر نهضت مشروطیت ایران را با آن چه که در کشورهای دیگر رخ داده است, بویژه غرب و آن چه در این صد سال اخیر رخ داده مقایسه کنیم, خواهیم دید که انقلاب مشروطه ایران فقط تفوّق یک قدرت مدنی بر یک نظام استبدادی نبود. در این انقلاب ارتش سهم زیادی نداشته است. بریگارد4 روس, آنها چیز دیگری بودند که این همه آدم دار زدند. خود افراد بریگارد اینها گزارش داده بودند. معمولاً کاری نمی کردند, یعنی نمی خواستند مسلمان کُشی کنند. احتمالاً بر خود می لرزیدند. در این جریان. این جا ارتش دخالتی نداشت.

انقلاب مشروطه ایران, مثل انقلاب ژاپن, احیای منزلت و شأن میکادو در مقابل شگون نبود. این انقلاب مثل آن چه در اسپانیا, یا در ترکیه رخ داده بود, سربازانی نبودند که علیه استبداد کهنه پرست, به اصطلاح, شوریده بودند. حتی می خواهم این را عرض کنم: انقلاب مشروطه ایران, الزاماً, تفکر افکار جدید و سنّت فکری گذشته نبوده است. مثل انقلاب کبیر فرانسه, مثل انقلاب آلمان در سال 1848م, انقلاب روسیه, نه در سال 1918 م که انقلاب کبیر است, قبل از آن 1905 و 1906 م, آن اولی مهم تر است از نظر تاریخی, تقریباً, همزمان است با آن چیزی که در ایران می گذرد, نبوده است. چون آن جا افکار نو, واقعاً, تاثیر کرده است. منورالفکرهای ما در جلسات شان, در انجمنهاشان, خیلی حرفها می زدند. در روزنامه هاشان, خیلی حرفها می زدند, آیا مردم ایران که سواد نداشتند, می خواندند آنها را؟رادیو و تلویزیون نبود, اصلاً می شنیدند آنها را؟منورالفکرها هم در آن محیط خیلی کوچک, فضل فروشی می کردند. فرانسه حرف می زدند. این که تاثیر ندارد در انقلاب, اما تشیّع و روحانیت, که در واقع مقید به اعتقادشان بودند, تاثیر داشتند, من الزاماً نمی خواهم دفاع کنم. فقط می خواهم بگویم حربه دست آنها بود و همه این را می دانستند. حتی خارجیها که می خواستند سوء استفاده کنند این نکته را می دانستند که بالاخره تنها رابطه با مردم, با توده های مردم, از طریق اعتقادات سنّتی, که ریشه ای هزار ساله دارد, فقط قدرت روحانی است. و در گزارشی که جناب آقای حداد عادل دادند, به نظر من نکته خیلی مهمی بود. وقتی که صحبت از آذربایجان کردند, صحبت از باقرخان و ستارخان, فرمودند: ستارخان رابط روحانیت با توده های مردم بود. من خودم آذربایجانی هستم. می دانم ستارخان شغلش این بوده که تو دهات اسب خرید و فروش می کرده است. یک شغل مردمی که روزمره با مردم در تماس بوده است. اینها چهره اصلی و بومی یک نهضتی است که در ایران به وقوع پیوسته و بعد تبدیل شده ـ همان طور که آقایان فرمودند و حتماً خواهند فرمود ـ به یک تعدادی شعارها و در واقع اتمامش به یک نحوی که اعلام شد.

بنده به سهم خودم از مطالبی که این جا گفته شد, از مطالبی که از طرف فرزند چهره درخشان ایران آیت اللّه آقای نائینی, خواندند من شخصاً خیلی استفاده کردم.

مشروطیت, شیخ فضل الله و پاسخ به برخی پنداره

علی ابوالحسنی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

با سلام به ساحت قدس معصوم نهم امام جواد(ع) سخنم را آغاز می کنم. و درود می فرستم به آیت اللّه شهید مدرس و دکتر مصدق که سالها در سنگر مجلس از مصالح ایران دفاع کردند و درود می فرستم به آیت اللّه حاج شیخ فضل اللّه نوری که با مجاهداتش مجلس اسلامی را بنیان نهاد.

موضوع سخن, مشروطیت, شیخ فضل اللّه و تصحیح چند پندار است. ذهنیت تاریخی ما درباره مشروطیت, بالتّبع ابهامها و سانسورها و تحریفاتی که در تواریخ مشروطه وجود دارد, ذهنیّتی ابهام آلود, بلکه مغشوش و آشفته است:

اولاً, یک تقسیم بندی کلیشه ای و نخ نما وجود دارد که کلیه رجال و جریانهای عصر مشروطه را به دو دسته مشروطه خواه و مستبد تقسیم می کند. و هر کس را که در صف منتقدان مشروطه قرار دارد, همچون مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری, لزوماً هوادار استبداد می شمارد که درست نیست.

ثانیاً, مشروطه عنوان کلی و مطلقی شده که بر آخوند خراسانی و تقی زاده به یکسان اطلاق می شود که درست نیست.

ثالثاً, در مشروطه اول همه جا از سیّد محمد طباطبایی به عنوان زعیم و جلودار نهضت مشروطیت سخن می رود, ولی پس از فتح تهران و مشروطه دوم هیچ نشانی و اثری از ایشان در امور کشور نیست. چنانکه نامه ها و تلگراف های آخوند خراسانی در مشروطه اول فراوان ذکر می شود, اما اسناد مربوطه به او در مشروطه دوم ذکر نمی شود. و یا جایگاهی در گزارش و تحلیل رویدادهای تاریخ ندارد.

رابعاً, مشروطه با عدالتخانه خواهی شروع می شود, ولی در میانه راه عدالتخانه گم می شود و مشروطه جای آن را می گیرد و معلوم نیست چگونه و چرا؟ و با چه پیامدهایی و علل و عواملی.

اینها بخشی از کاستیها و آفات مکتب تاریخ نگاری مشروطیت است که باید بر آن افزود که تواریخ مشروطه, به جای انعکاس منطقی آراء و افکار شیخ فضل الله, شخصیت وی را مورد انواع و اقسام نسبتها و اتهامات ناروایی قرار داده اند که حقیر در کتاب: (شیخ فضل الله نوری و پاسخ به چند شایعه) درباره شیخ فضل اللّه نوری, بی بنیادی این نسبتها و اتهامات را به نحو مدلّل بر ملا ساختم و آقایان می توانند مراجعه کنند. اینها بخشی از کاستیها و آفات مکتب تاریخ نگاری مشروطه است که ذهنیت کلان تاریخی ما درباره مشروطیت را ساخته و باید تصحیح و تکمیل گردد. برای این منظور ما نیاز داریم به:

اولاً, تبیین دقیق و شفاف واژه های: مشروطیت, عدالتخانه, مشروطه مشروعه, آزادی, مساوات و… و تفسیرهایی متفاوت و متضّاد که از این واژه ها توسط جریانها و گروه های آن روزگار استفاده می شد.

ثانیاً, تفکیک دقیق و کامل جریانهایی عصر مشروطیت و مراحل تاریخی این جنبش. باید دقیقاً اینها تفکیک بشود و تضادها و تفاوتهای میان این جریانها و مراحل دقیقاً معلوم بشود و علل و عوامل تغییر و تبدیل این مراحل به یکدیگر. مشروطه یک مفهوم کلی و مسامحه آمیز دارد که همان تحدید استبداد و کنترل استبداد با مهار قانون است که بسته به نوع قانونی که مبنای این رژیم قرار می گیرد, قانون اسلامی یا غربی, تقسیم می شود به دو نوع مشروطه: مشروعه و سکولار از طرف دیگر کنترل استبداد می تواند به صورت حداقلی باشد, یا به صورت حداکثری باشد. صورت حداقلی همان تشکیل عدالتخانه است. نمایندگان اصناف و طبقات جامعه می نشستند و دستورالعمل می نوشتند برای خصوص دوایر حکومتی و بر آن نظارت می کردند. همان چیزی که با عنوان دولت منتظم یا دولت قانونی از آن یاد می شود. در عثمانی عصر تنظیمات و همچنین در دولت آلمان در عصر مشروطه بر چنین اساسی عمل می شد. این مشروطه است, حکومت بر مبنای قانون و نظارت منتخبین ملت, اما در سطح محدود.

مفهوم حداکثری مشروطه پارلمان تاریسم گسترده و بی حد و مرز است که در کشورهای غربی آن روز پیاده می شد. و امروز هم در دوران جمهوری اسلامی به سبک خاص خودش پیاده می شود.

اگر مشروطه را به مفهوم دموکراسی لیبرال و سکولار بگیریم, شیخ فضل الله, هیچ گاه هوادار مشروطه نبوده است. اما اگر مشروطه را به درستی با دموکراسی سکولار یکی نگیریم, آن وقت موضوع قابل بحث و تفکیک است. چنانچه مشروطه به مفهوم کلی مسامحه آمیز آن یعنی مطلق تحدید و کنترل استبداد بگیریم, شیخ از آغاز ورود به جنبش عدالتخواهی صدر مشروطه, تا لحظه اعدام, همواره مشروطه خواه بوده است. و اگر مشروطه را به معنای حداکثری آن بگیریم, در مشروطه اول, با طرح شعار مشروطه مشروعه در جرگه مشروطه خواهان قرار می گیرد. و در دوران موسوم به استبداد صغیر, با این مفهوم از مشروطه, معنای حداکثری, در می ستیزد و در عین حال نمی تواند او را در همان حال, هوادار استبداد شمرد, چون در استبداد صغیر نیز, با حمایت از مجلس شورای مملکتی که اعضای آن عناصر غیر دولتی بودند و حق استیضاح از وزیر و عزل وزیر را داشتند, حمایت می کند. و در پی احیای عدالتخانه و مفهوم حداقلی مشروطیت برمی آید.

اینها همه اش در گزارشها و تحلیلهای تواریخ مشروطه با هم خلط شده و در هم آمیخته شده و فضا را برای تصمیم گیری و برای نتیجه گیری و شناخت در غبار برده است. این که شیخ مفهوم حداکثری مشروطه را ترک می کند و در دوران موسوم به استبداد صغیر, به مفهوم حداقلی آن روی می آورد, علل متعددی دارد که گذشته از ایرادات شرعی ایشان, یکی از علل مهم آن این بود که ملت ایران هزاران سال تحت سلطه نظام استبداد بود و در عصر مشروطه قرار بود گذر کند از استبداد کهن چند هزار ساله به اصل حاکمیت قانون و حاکمیت مردم. و این یک جهشی بود که یک باره انجام نمی شد. و اگر انجام می شد, نتیجه عکس می داد و چنانچه دیدیم به حکومت دیکتاتوری پهلوی منجر می شد. این احتیاج به یک مرحله گذار, یک حلقه واسطه داشت که بهترین نظام برای این مرحله گذار و حلقه واسطه, همان عدالتخانه ای بود که شیخ در صدر مشروطه, با عنوان عدالتخانه پرچمش را برافراشت و در دورانِ استبدادِ صغیر هم در غالب حمایت از مجلس شورای مملکتی به دنبال آن بود. مجلس شورای کبری مملکتی, تشکیل در ذیقعده 1326 قمری, استبداد صغیر, که قرار بود قائم مقام مجلس شورای مشروطه شود, اجرای همان دستخط بود. اعضای این مجلس, حق نداشتند شغل دولتی داشته باشند. و در صورت قبولِ سِمَتِ دولتی باید استعفا می دادند, از حقوق مهم و قابل توجه برخوردار بودند, چون: حق نظارت بر وزارتخانه ها, تحقیق و تفحّص در امور آنها, احضار و استیضاح و در صورت لزوم محاکمه و عزل وزراء, رسیدگی به شکایت عارضین و سوال از وزیر مربوطه برای احقاق حق آنان, ارائه نظریات اصلاحی, ردّ لوایح دولتی و لزوم کسب اجازه دولت از آنان برای واگذاری امتیازات خارجی. این مجلس شورایی است که مرحوم شیخ در نامه به علمای مازندران ( 5 ذیقعده 1326) تشکیل آن را تبریک می گوید. چگونه می توان قائل به هواداری چنین کسی از استبداد و عدول اش از مشروطیت, به معنای رفتن وی به سمت استبداد شد؟

این همان مشروطیت به مفهوم حداقلی است که شیخ با ملاحظهِ عدمِ مساعدت شرایط تاریخی و سیاسی, فرهنگی و اقلیمی آن روز ایران, با مشروطیت به مفهوم حداقلی آن به سمت این گزینه آمد. و البته امروز, مشروطیت به مفهوم حداکثری آن در غالب نظام جمهوری اسلامی, بر مبنای اسلام تشکیل شده و همه باید مدافع آن باشیم و هستیم.

برای شیخ و یارانش این سوال مطرح بود: چرا و چگونه استعمار بریتانیا این همه برای استقرار مشروطه دل می سوزاند و انگلیس بساط تحصّن به پا می کند. این برای او جای سوال بود. مشروطه را باید با مفاهیم مختلف اش و مراحل مختلف تاریخ اش دقیقاً شناخت. استبداد همچنان که باید تعریف دقیق و شفاف در ذهنیت تاریخی ما ندارد. استبداد, لزوماً, ظلم و جور نیست. حتی اولیای امور در نظام استبداد, مثل امیر کبیر و قائم مقام هم می توانند گرایشهایی عدالتخواهانه داشته باشند. استبداد یک نظام است, نظامی که اولیای امور بر اساس عقل و تجربه شخصی و احیاناً امیال و غرایز نفسانی عمل و کشور را اداره می کنند و عدالتخانه, مفهوم حداقلی مشروطیت, مرحله گذار و مشروطه به معنای مفهومِ به اصطلاح حداکثری آن, می خواهد بیاید عقل و تجربه شخصی و این امیال و اغراض را کنار بگذارد. و جای آن, امر و تجربه جمعیِ قانون مند را جایگزین کند. علاوه, نظامی که پیش از مشروطیت حاکم بود و از آن به استبداد قاجاری یاد می کنیم, نظامی دو پاره و مزدوج بود که بخشی از آن توسط دربار قاجار اداره می شد و بخشی از آن, که بخش مهم وزارت آموزش و پرورش, اوقاف, دادگستری و غیره را شامل می شد, در اختیار رهبران دینی مردم قرار داشت و در همان عرصه سیاست هم, بسا اوقات شاه قراردادی را می بست, ولی روحانیت به کمک ملت به هم می زد, تجربه رژی و رویتر. و اگر کسی استبداد را بر مشروطه ترجیح می داد, این کار نه از بابت ترجیح ظلم بر عدل و آزادی بود, بلکه وی چنین می پنداشت که مصالح اسلام و ایران در وضعیت استبدادی پیش از مشروطیت, بیش از دوران سلطه مشروطه, آن هم مشروطه سکولار تامین می شود;بلکه نگران جایگزین استبداد مقتدر و مرکب به جای استبداد محدود و بسیط بود.

ولی در عین حال, باید تاکید کنیم که شیخ فضل اللّه, هیچ گاه استبداد را نمی خواست و همواره در پی مهار استبداد و تحقق عدالت اسلامی بود.

شیخ فضل اللّه وجه عقلانیت و افراط ستیز جنبش مشروطیت است. در مقابل تقی زاده که وجه افراط گری و احساسات زدگی آن است و فرق شیخ با نائینی و آخوند خراسانی این است که آنان در فضای از معاشقه با آرمانیهای بلندشان سیر می کردند و شیخ لبه تیز شمشیر واقعیت را بر گردن خودش احساس می کرد. زمانی که جنبش عدالتخواهی صدر مشروطه, از مرحله ضدّیت و نزاع شخصی سیّد عبدالله بهبهانی, رحمه اللّه علیه, با عین الدوله گذشت و موضوع عدالتخانه و اجرای احکام اسلام مطرح شد. پس از مهاجرت صغری, شیخ گام به عرصه نهضت گذاشت و با مکاتبات خود صدها تن از علمای تهران را و نیز مراجع نجف را به میدان کشید و با پرداخت هزینه مادی سنگین, مهاجرت علما به قم, چهار هزار تومان به پول آن روز, دستخط تاسیس مجلس را از شاه گرفت. و پس از آن, در مرحله استقرار نظام بر انطباق قوانین اساسی کشور با موازین اسلام پای فشرد و با فشارها و تهدیدها گام پس ننهاد و به تحصن حضرت عبدالعظیم رفت و ایستاد تا این موضوع را تثبیت کرد. زمانی که از تحصن بیرون آمد, قروض شیخ از چهارهزار تومان آن گونه که خود می نویسد به 30 هزار تومان به پول آن روز بالغ می شد. به نحوی که وقتی از دنیا رفت ـ قابل توجه کسانی که می گویند از امین السلطان و محمد علی شاه پول گرفت ـ خانواده او با قرض سنگینی روبه رو بود که نواده شیخ از آن به عنوان فقر سیاه یاد می کند. زمانی که احساس می کند مشروطیت در مفهوم حداکثری آن با شرایط و اوضاع آن روز کشور خطر آفرین است ـ توجه بشود به بحرانهای فزاینده کشور در مشروطه اول ـ آن را پس می زند و در پی احیای عدالتخانه برمی آید.

او رهبری بود که نبض زمان و جنبش را در دست داشت و متناسب با شرایط و مقتضیات و محذورات عمل می کرد. روحش شاد که همه جنبش های آزادی بخش و اسلامی پس از مشروطه و از جمله انقلاب کبیر اسلامی وامدار رنجها و زحمات گرانقدر او و آخوند خراسانی و ستارخان و دیگر بزرگمردان عصر مشروطیت است.

بررسی ابعاد و مختصات تجدّدگرایی در دوران قاجار

عبداللّه شهبازی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

بحثی که خدمت حضار محترم می خواهم عرضه بکنم, بررسی ابعاد و مختصّات تجدّدگرایی دوران قاجار است که انقلاب مشروطه از آن برخوردار بوده است.

پنج مختصه, پنج ویژگی را من برای تجدّدگرایی افراطی این دوران ذکر می کنم.

مقدمتاً عرض کنم موقعی که می گویم تجدّدگرایی افراطی, می خواهم یک نوع تفکیک قائل بشوم بین تجدّدگرایی به معنای مرسوم کلمه, که خوب از آن, نوآوری, گرایش به تجدّد, به معنای مثبتش, به اصطلاح استنباط می شود. آن حرکتی که در دوران قاجاریه اتفاق افتاد یک نوع غرب گرایی مفرط بود. با توجه به این که خوب ما با الفاظ و واژه ها جنگ نداریم. ما می توانیم مفاهیم که روز هستند, باز هستند و مثل فرضاً دموکراسی که ما معادل مردم سالاری را روی آن گذاشتیم, به خاطر این که تعاریف از دموکراسی آنقدر زیاد است که ما می توانیم هر نوع نظام سیاسی را در غالب مفهوم دموکراتیک بپذیریم. بنابراین موقعی که واژه ای مثل دموکراسی مقبولیت دارد, جاذبه به اصطلاح روانی دارد, هیچ دلیلی ندارد که ما بیاییم با آن به ستیز برخیزیم. در مورد تجدّدگرایی هم همین طور است. ما یک مفهوم مثبت را می توانیم اتخاذ کنیم. گرایش به نوآوری گرایش به منطبق شدن با مقتضیات زمان, تعبیری که مرحوم شهید مطهری به کار برده اند. و یک مفهوم علمی می توانیم بپذیریم که به معنی پیروی از آن الگوها و قالبهای نظری است که بعدها در نظریات مدرنیزاسیون یا توسعه متبلور شد و چهارچوبهای مشخصی را شکل داد. که این شکلش قطعاً از نظر ما قابل بحث و نقادی است. تجدّدگرایی افراطی در دوران قاجاریه از زمانی شکل گرفت که اولین رویاروییهای فکری ما با ابعاد نظری و فرهنگی تمدن جدید غرب آغاز شد یعنی از زمانی که این مرحله اول با تهاجم میسیونرها5 در واقع آغاز شد. با سفر هنری مارتین, به ایران هست با انتشار میزان الحق, ردی بر قرآن کریم که منسوب است به هنری مارتین.

مرحوم دکتر حائری هم در کتاب خودش, این کتاب را منسوب می کند به هنری مارتین, در حالی که این کتاب از آن (کارفان در) آلمانی است. و به گمان من مسلمانانِ جدیداً مسیحی شده در هند, در بنگال, هم نقش داشتند در تدوین کتاب میزان الحق که منجر شد به نگارش یک سری رساله هایی که علمای بزرگ وقت از مرحوم نراقی و غیره که معروف است به ردّیه بر پادری. پادری همان پادر انگلیسی است, منظور میسیونرها و عمدتاً هم میسیونرهای پروتستان بودند که از سوی کمپانی هند شرقی و دولت بریتانیا حمایت می شده اند. این شروع یک سیر برخورد و به تعبیر امروز, تهاجم فرهنگی است که از اوائل قرن نوزدهم شروع می شود. و تداوم پیدا می کند و جامعه ما را, روحانیون ما را, روشنفکران سنّتی ما را با مفاهیم جدید در چالش قرار می دهد. آن پدیده ای که ما تحت عنوان تجدّدگرایی افراطی از آن یاد می کنیم که تبدیل می شود به نیروی سیاسی و اجتماعی که در غایت میراث انقلاب مشروطه را می خورد و آرمان خودش را در قالب حکومت رضاشاه در حکومت پهلوی تاسیس می کند, از همین دوران به تدریج شکل می گیرد. همزمان, تقریباً, با عثمانی, همپای عثمانی. ما مقارن با همین تحولات دوران فتحعلی شاه, سلطنت سلطان محمد دوم را در عثمانی داریم که آن هم به دنبال تحقق چنین الگوهایی است. و بعد از آن, سلطان عبدالمجید است که تنظیمات را شروع می کند و تقریباً می شود گفت که ایران و عثمانی و روسیه هم. چون مقارن با انقلاب مشروطه, سالهای 1905 و 1907 م, انقلاب مشروطه روسیه را داریم که به تاسیس دوما منجر می شود. سه کشور بزرگ منطقه: روسیه, ایران و عثمانی در قرن نوزدهم میلادی همپای هم درگیر چالشهای فکری و سیاسی با کانونی استعماری هستند. برای این نیرو, این جریان پنج مختصه من قائل شدم:

اول این که: پایگاه اجتماعی این جریان نخبگان جدید یا دیوان سالاران جدید است. یعنی در دون حکومت سنتی, در درون حکومت قاجاریه یک قشری از دیوان سالارها(تکنوکراتها) و نخبگان جدید شکل می گیرد, بخصوص در درون وزارت خارجه به خاطر این که ارتباط داشتند با غرب به اروپا می رفتند و خوب در این وسط اقلیتهای دینی هم نقش داشتند. ارامنه به خاطر این که در دیپلوماسی ما در وزارت خارجه فعال بودند, به خاطر سابقه ارتباط شان با غربی ها. بنابراین, عجیب نیست که در درون این جریان, شخصیت نامداری مثل میرزا ملکم خان را پیدا می کنیم. یا پدرش میرزا یعقوب ارمنی را, که اینها از قبل, خانوادگی عامل و واسطه کمپانی بودند که سر جان ملکم6, در بوشهر ایجاد می کند. و به خاطر همین است اصلاً نام فامیلی ملکم را انتخاب می کنند. خانواده ارمنی ملکم به خاطر این که کارگزار خانواده انگلیسی ملکم بودند, این نام خانوادگی را انتخاب می کنند. یعنی اصلاً, خانوادتاً, دلاّل و واسطه, کمپانیهای انگلیسی بودند. این جاست که قشر جدیدی شکل می گیرد در ایران, تحت عنوان تکنوکراتهای جدید, یا نخبگان جدید که اینها کارگزار دولت بودند. بنابراین, بحثی که در جامعه ما مرسوم است, من قبلاً در همایش جریانهای فکری مشروطه این نکته را تاکید کردم: این بحثی که مطرح می شود: جدال بین علماء و روشنفکران بوده, این بحث, بحث غلطی است. ما این تکنوکراتها, دیوان سالارهای جدید را روشنفکر به معنای علمی کلمه نمی توانیم بخوانیم و وجه شاخص جریانهایی که در مقابل علماء بودند, در مقابل جریان اصیل بودند, همان تجدّدگرایی افراطی بودن آنهاست. افراطی بودن آنها در یک سری باورها و اعتقادات به غرب و الگوهای غربی بود. در بین آنها, همان طور که در سخنرانی قبلی خودم هم عرض کردم, در همایش جریانهای مشروطه, مجتهدین هم بودند, افرادی مثل آقا سیّد اسدالله خرقانی یا شیخ ابراهیم زنجانی. در بین مراجع قطعاً کسی را نداشتیم. در بین وعاظ و طلاب هم داشتیم. در واقع, بخش مهمی از نیروهای که با علماء درگیر شده اند, مثل تقی زاده و غیره, در بین طلاب بودند که بعدهامکلا شده, لباس آخوندی را از تن خارج کرده و به الیگارشی7 دوران پهلوی تبدیل شده اند و هزار فامیل دوران پهلوی را بنیان گذاشتند. همین طور طلاب تندرو و افراطی مجلس اول و دوم. بنابراین, جدال بین روشنفکران و علما نبود, بلکه نخبگان جدید و دیوان سالاران جدید بودند که در چالش قرار گرفتند. الگوهای تفکر غربی را و مدلهایی را که از توسعه غربی داشتند می خواستند تحمیل بکنند.

دومین مختصه پیوند با تفکر خاصی است که در مقدمه بحث به آن اشاره کردم و آن اعتقاد به این که غرب غایت توسعه ماست. ما باید مدلهای غربی را بپذیرم و الگوی توسعه غربی را بپذیریم و همان راهی را که غرب طی کرد, طی کنیم. از جمله حذف مذهب که تصوّر می کردند که حذف مذهب از حیات اجتماعی, لازمه توسعه و ترقّی است.

سومین مختصه, برخلاف آن تصوری که در جامعه ما وجود دارد, آنها الگوهای لیبرالیزم, آرمانهای انقلاب مشروطه, انقلاب بزرگ فرانسه را از غرب, اخذ نکرده اند;بلکه اولین تکنوکراتهای غرب گرای ما, در واقع الگوی حکومت گری مستبد یا استبداد اصلاح گر را از غربیها اخذ کردند.

در عثمانی هم همین است. در مصر هم همین است, در دوران حکومت محمد علی پاشا. در روسیه هم همین است در زمان پتر کبیر. یعنی الگوی حکومت گری مستبد غربی را که در واقع پیش زمینه توسعه بود, از غربیها گرفتند. غربیها در قرن هفدهم و هجدهم دوران استبداد آمرانه داشتند. همین دوران استبداد آمرانه است که راه را برای پیدایش مدلهای جدید دموکراسی در قرن نوزدهم فراهم می آورد, چه در نخبگان سیاسی دوران دیوان سالاران جدید دوران سلطان محمد دوم, در عثمانی و چه در دیوان سالاران تنظیمات مثل مصطفی رشید پاشاه و فؤاد پاشا و عالی پاشا و غیره و چه در نخبگانی که از زمان فتحعلی شاه به بعد, چه در دوران حاج میرزا آقاسی و چه بعد از آن. بخصوص در دوران سپهسالار, افرادی مثل میرزا فتحعلی آخوند زاده و غیره در واقع به دنبال استقرار استبداد اصلاح گرانه در ایران بودند و بعدها اگر در انقلاب مشروطه, طرف دار شعارهای پارلمان تاریستی شده و از دموکراتیک دم زده اند, تاکتیکی بود به اعتقاد من, به خاطر همین است که در دوران احمد شاه, رجعت می کنند, مجددّاً به همان و در نهایت آرمان خودشان را در قالب سلطنت پهلوی مستقر می کنند. یعنی در واقع تاسیس سلطنت پهلوی, آرمانی بود که از اوائل دوران قاجاریه, یعنی از زمانی که مباحث جدید شروع می شود, این نخبگان جدید, دیوان سالاران جدید به دنبال تحقق آن بودند.

مختصه چهارم پیوند با کانونهای استعماری است. که این مختصه را ما در عثمانی هم می بینیم, در ایران هم می بینیم, در چین هم می بینیم. در هند هم می بینیم, در آمریکای جنوبی هم می بینیم, در واقع ما با دورانی مواجه هستیم که دوران تهاجم استعمار است. انگلیس در رأس این تهاجم است و انگلیس از مفاهیم نظری و شعارها و قالبها, استفاده می کرد, همان چیزی که الان آمریکاییها دارند در منطقه عنوان می کنند. آمریکاییها از زمان جنگ جهانی اول, از زمان دولت یلسون مطرح می کردند که ما, رسالت جهانی تمدن سازی, متمدن کردن را برای خودمان قائل هستیم. انگلیسیها هم در اوائل قرن نوزدهم, یا حتی قبل از آن, از قرن هجدهم, همین شعارها را مطرح می کردند. زمانی که به خاطر تامین منافع تجار تریاک حمله می کنند و پایتخت باستانی چین را غارت می کنند. آمریکاییها, انگلیسییها, فرانسویها, روسها همه متحد هستند می روند و پکن را می گیرند. به خاطر این که دولت چین, دولت قدیم چین و رود تریاک را ممنوع کرده بود و منافع کمپانیهای بزرگ تریاک را به خطر انداخته بود. پالمرستون, وزیر خارجه و بعداً نخست وزیر وقت بریتانیا, هدف خودشان را تمدن سازی عنوان می کرد, همان چیزی که امروزه, جورج بوش یا آقای رامسفلد و خانم رایس مطرح می کنند.

خوب این بحث پیوند با کانونهای استعماری, بحث بسیار مفصلی است. ما درون این کانونهای استعماری شبکه های متنوع داریم, که به اصطلاح آن چیزی که تحت عنوان مافیا امروزه از آن اسم می بریم. صهیونیستها, زرسالاران یهودی, پلوتراکتهای یهودی در این جا جایگاه خاصی دارند یعنی کانونهای استعماری قطعاً دولتها نیستند. دولت آمریکا نیست, دولت انگلیس نیست, بلکه آن چیزی که در پیدایش تمدن جدید غرب و گسترش استعمارگران بیش تر نقش داشته, کانونهای خصوصی بود تا دولتها.

آقای (سرسی رودرز) که جنوب آفریقا را گرفت, شخصاً رفته کار را انجام داده است, با پول تجّاری مانند (لرد تورچیل) و غیره و بعد فتوحات خودش را کشوری مثل (رودزیا)8 و معادن الماس و غیره را تقدیم کرد به ملکه ویکتوریا که در واقع خود او و دولت بریتانیا وامدار این کانونها بود.

پنجمین مختصه, بهره گیری از فرقه های سرّی و ماسونی, انجمنهای سرّی مثل فراماسونری است که این مختصه را هم ما در سراسر منطقه می بینیم: در ایران, عثمانی, در هند, در چین و در ایران. در واقع از زمانی که فرقه بابیه را ایجاد می کنند که بعد تبدیل می شود به دو شاخه: ازلی و بهائی و بعد میرزا ملکم خان می آید و فراموشخانه را به همراه دیگران ایجاد می کند. زمانی که آقای مانیک شی هاتریا, می آید, به عنوان افسر ارتش اطلاعاتی انگلیس در ایران مستقر می شود, در دهه بعد از جنگ (کریمه) و با کمک میرزا حسین خان سپهسالار, اولین سازمان ماسونی را ایجاد می کند که به فراموشخانه میرزا ملکم خان معروف است که استاد آن جلال الدین میرزا بوده است, پسر فتحعلی شاه, ما شاهد آن هستیم که این کانونها, این تجدّدگرایی افراطی از حربه سازمانهای سری و انجمنهای سرّی, چه در شکل فرقه های شبه دینی, مانند بابی گری و بهائی گری و چه در شکل انجمنهای ماسونی استفاده می کنند برای گسترش اهداف خودشان.

ییک نکته را هم باید عرض کنم که بسیاری از محققین ما این تصور را دارند که گویا فراماسونری, در ایران زمان مشروطه چون وابسته بوده به (گراند اوریان) فرانسه, فراماسونری فرانسه و گراند اوریان فرانسه هم, ملهم بوده از آرمانهای آزادی, برابری, برادری انقلاب فرانسه و بنابراین فراماسونرهای اولیه, انسانهای وابسته ای نبودند. این مطلبی است که مرحوم محیط طباطبایی مکرر مطرح می کردند. و آقای ماشااللّه آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی, اخیراً مطرح کردند و دیگران که روی فراماسونری در زمان انقلاب مشروطه اظهار نظر کرده, گفته اند: چیز بدی نبوده و در واقع حامل آرمانهای انقلاب فرانسه بوده است در ایران!در حالی که چنین نیست.

بنده یک جلد کتاب دارم 400, 500 صفحه تحت عنوان نخستین تکاپوی فراماسونری. در این کتاب, به این نتیجه رسیدم و با مستندات هم آوردم که فراماسونری را اول انگلیسیها ایجاد کردند. خانواده سلطنتی (هانوور) ایجاد کرد. ابتدا برای سلطه بر خود جامعه انگلیس, بر بریتانیا بر اسکاتلندیهای, ایرلندی و حتی خود انگلیسیها و ولژیها و غیره و سپس بر فرانسه و حتی در فرانسه, از ابتدا فراماسونری به عنوان ستون پنجم انگلیس شناخته می شد. عامل انگلیسیها این فراماسونریها را در پاریس ایجاد کردند. و در رأس فراماسونری فرانسه هم خانواده اورلئان بودند که خویشاوند, عموزاده و در عین حال رقیب بُربُونها بودند. سلطنت لوئی فیلیپ اورلئان, بعد از انقلاب 1830 در فرانسه هم به عنوان یک نهاد پیشبرنده مقاصد کانونهای استعماری بریتانیا آنگلوساکسون9 شناخته می شود. همین نقش را بعدها در ایران داشتند.

والسلام علیکم

جریان به توپ بستن مجلس و مقابله محمدعلی میرزا با مجلس

سیّدحمید روحانی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

برای عرض ادب به پیشگاه مقدس بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام, استدعا می کنم از جا برخیزید فاتحه بخوانیم. نثار روح شهدای اسلام, بویژه شهدای مجلس شورای اسلامی و بالاخص شهید مدرس اجماعاً صلوات.

میلاد مسعود حضرت جوادالائمه (ع) و فرارسیدن 13 رجب, میلاد مقدس مولود کعبه را به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر امام زمان(عج) مقام معظم رهبری, ملت قهرمان پرور ایران و به خواهران و برادران و سروران گرامی تبریک عرض می کنم. و از خداوند منان مسألت دارم که به همه ما توفیق عنایت کند که از پیروان راستین این پیشوایان بزرگوار باشیم. قبل از هر چیز لازم می دانم که از مسؤولین محترم مجلس شورای اسلامی و موسسه مطالعات تاریخ معاصر, که زمینه این همایش را برای ما فراهم کردند, به سهم خودم تشکر کنم. انصافاً مسأله مجلس, قضیه نهضت مشروطه, نکات مبهم و ناگفته زیادی دارد. و احتیاج است که در این زمینه بحثهای مفصّلی صورت بگیرد. یکی از بحثهایی که در مورد نهضت مشروطه مطرح است, جریان بمب باران مجلس و به توپ بستن مجلس شورای ملی و مقابله محمد علی میرزا, با مجلس است. خوب بسیاری از تاریخ نویسان چنین وانمود کرده اند که علت این مسأله: مخالفت محمد علی میرزا بود و با مجلس و اساس مشروطه. محمد علی میرزا اساساً طرفدار استبداد بود با مجلس و مشروطه به کلی مخالف بود و به همین دلیل, با همه قوا بر آن بود که این نظام قانونی را براندازد و از بین ببرد.

علت دوم را هم ذکر می کنم که روسیه مخالف جریان مشروطه بود. و آن هم تلاش می کرد. توطئه می کرد که اجازه ندهد در ایران یک نظام قانونی حاکم بشود و مشروطه در ایران استقرار یابد.

ولی با بررسیهایی که در زمینه مسائل تاریخی داریم, می بینیم هر دو علت با واقعیت تطبیق نمی کند. البته این را نمی توان انکار کرد که شاهان و زورمداران و قلدرمآبان هیچ وقت با قوانینی که ایجاد محدودیت کند و آنها را از آزادی مطلق باز دارد, خرسند نیستند در این مورد, هیچ فرقی بین محمدعلی میرزا و مظفرالدین شاه و دیگر کسانی که در آن روز دنبال زور و قدرت بودند, نبود. اگر مظفرالدین شاه هم به مشروطه تن درداد, از روی ناگزیری بود. اجتناب ناپذیر بود. افکار مردم به گونه ای بود که جز این راهی نداشت. محمد علی میرزا هم همین وضع را داشت. شرایط را درک می کرد, می دانست که باید خودش را با شرایط روز تطبیق بدهد, با افکار تا حدّی همراه بشود, تا بتواند حکومت کند و سلطنت بکند. دلایل و قرائن و گفته های فراوانی وجود دارد. کسانی که ادعا کردند که محمد علی شاه, به طور کلی با اساس مشروطه مخالف بود, این هم باز ادعایی بی منطق است. حقیقت این است که روسیه با انگلیس در این قضیه تفاوتی نشان نداده بودند. هر دو کشور می خواستند ایران را بچاپند. هر دو کشور دوست داشتند که یک حکومت استبدادی در ایران حاکم باشد. اما وقتی که با افکار یک ملتی مواجه شدند, ناگریز شدند که به یک نحوی خودشان را تطبیق بدهند و در عین حال منافع خودشان را پاس بدارند. دلایلی در این زمینه است که روسیه این جور نبود که با اساس مشروطه مخالف باشد, بلکه بین اینها, انگلیس و روس, هم یک هماهنگی هایی, همبستگی هائی یا بند و بستهای وجود داشت که بتوانند نهضت مشروطه را از آن حالت خطرناکی که برای هر دو ابرقدرت به وجود آورده بود, دور کنند و منحرف سازند. و به یک نحوی جلو ببرند که منافع طرفین را تا حدی تحقق بخشند, بنابراین, این دو ادعا و دلیلی که ذکر می شود, هیچ کدام نمی تواند عامل اصلی باشد برای جریانی که پیش آمد, و بمب باران مجلس, تا آن جایی که من تحقیق کردم, دو تا مسأله برای استعمار انگلیس در آن زمان مطرح بود که بسیار حسّاس, جدی و سرنوشت ساز بود و ایجاب می کرد که چاره ای بیندیشند.

نخست مسأله این بود که در پی هجرت علماء به قم, فرصتی دست استعمار انگلیس آمد, دست سفارتخانه انگلیس آمد. عوامل انگلستان و مهره هائی که در ایران داشتند, توانستند مسیر نهضت را تا حدّی منحرف کنند. از دست علما در بیاورند و سوی سفارت انگلستان بکشانند. مردم را با تهدید, با جوسازی به سفارت کشاندند وبعد هم در آن جا وضعی که به وجود آمد, به گونه ای شد که اگر مردم تا دیروز چشم شان به مسجد بود, به علما بود که در راه تحقق آزادی و تامین امنیت شان کاری بکنند, مسأله دیگر منحرف شد به مسأله سفارت و این که انگلیس به داد آنها برسد و زمینه آزادی آنها را و حقوق آنها را فراهم سازد. ولی بعد از آن که نظام مشروطه حاکم شد, مجلس شورای ملی تشکیل شد, دیدند علماء که از هجرت بازگشتند, در مجلس حضور دارند, نقش فعال دارند, جلوی بسیاری از انحرافات را دارند می گیرند. قوانین را که طبق دلخواه استعمار انگلیس باشد, علما اجازه نمی دادند در مجلس تصویب بشود. بنابراین ایجاب می کرد که باید فکری بکنند, یک توطئه ای که دست این چهره های ضد استعماری را از مجلس کوتاه بکند.

مسأله دوم, حضور محمد علی شاه بود, پادشاهی که به روسیه گرایش داشت. و انگلستان نمی توانست تحمل کند که در مقطعی که یک چنین تحولی در ایران به وجود آمده, پادشاهی در رأس کار باشد که خواسته باشد, منافع استعمار انگلیس را به درستی لحاظ نکند, با دولت رقیب سر و سرّی داشته باشد. این جریان را قبل از این که محمد علی شاه به سلطنت برسد هم, مطرح کرده اند. طبق نوشته های تاریخ, که منعکس است که جوسازیهایی از سفارت انگلستان شد که یک کاری کنند. محمد علی میرزا را از ولایتعهدی کنار بزنند و اجازه ندهند که او به سلطنت برسد. در همان بحبوحه نهضت مشروطه و ادامه نهضت, شایعه ای ساختند این بود که او مخالف مشروطه است. بهبهانی نامه ای به او می نویسد که ایشان هم جواب مفصّلی می دهد. این در زمانی بود که او ولیعهد بود و در تبریز به سر می برد. نوشت: مخالف مشروطه نیستم, بلکه خود من هم به مظفرالدین شاه نامه نوشتم و درخواست کردم که حق مردم را امضاء کنند و تحقق ببخشد.

این جریان مطرح بود و می خواستند یک کاری بکنند که قبل از این که او به سلطنت برسد, او را کنار بگذارند که نشد. محمد علی میرزا در 18 دی ماه 1285 شمسی, به سلطنت رسید. در 28 دی ماه 1285 شمسی هم تاج گذاری کرد. از همان لحظه, از سوی مهره هایی که وابسته به سازمان فراماسونری بودند, در جهت براندازی او کار شروع شد. تبلیغات شدید علیه او صورت می گرفت, در مجلس در بیرون مجلس, اعلامیه صادر می شد. اطلاعیه های مختلفی, شب نامه های مختلفی و در نظر دربار و محمد علی میرزا این گونه وانمود می شد که اینها همه از سوی رهبران مشروطه است. وانمود می شد که این رهبران مشروطه هستند که چنین جوسازیها و کارشکنیها علیه او صورت می دهند. خوب وقتی که چنین ذهنیتی برای او پدید آوردند, نخستین مسأله ای که به ذهن او رسید این بود که یک کاری بکند. رهبران مشروطه را سر جای خودشان بنشاند. در اردیبهشت 1286 شمسی (ظل السلطان را) امین السلطان راکه از طرف علمای نجف تکفیر شده بود و به خارج تبعید شده بود, محمد علی میرزا فرا خواند و به عنوان نخست وزیر و صدراعظم منسوب کرد. علی رغم این که همه می دانستند که امین السلطان طرفدار دولت روس است. از آن جایی که فکر می کردند اختلافی که او با علما داشته, که منجر به تکفیر او شده, اگر به قدرت برسد, مسلماً در جهت سرکوب رهبران مشروطه و علمای عصر مشروطه نقش مهمی می تواند ایفا کند, از این جهت مجلس با کمال راحتی و با استقبال از این انتصاب, به او رای داد. اما خوب امین السلطان وقتی که به نخست وزیری رسید, با تجربه تلخی که از گذشته داشت, دریافت که در افتادن با علما مشکل آفرین است و در نتیجه سعی کرد که با رهبران مشروطه و علما, به یک نحوی کنار بیاید. وقتی که طرفداران سفارت انگلیس و سازمان فراماسونری در عمل دیدند که امین السلطان, نه تنها در پیشبرد نقشه های آنها جهت سرکوب علما کار جدی و ریشه ای صورت نداد, بلکه با آنها کنار آمد, توطئه را از شیوه دیگر عملی کردند و در 8 شهریور 1286 شمسی او را در هنگامی که از مجلس بیرون می آمد, ترور کردند و از بین بردند و این هم باز گذاشته شد به پای رهبران مشروطه که مخالف بودند.

در عین حال محمد علی میرزا از خودش خویشتن داری نشان داد. حالا نه این که از روی عقلش بود, شاید از ترس بود, احساس می کرد شرایط به گونه ای نیست که او بتواند مقابله بکند, ولی توطئه گرانی که می خواستند میان رهبران مشروطه و محمد علی میرزا, جوی به وجود بیاورند که به دست او علما را سرکوب کنند, توطئه را ادامه دادند و دیدند که با اعلامیه دادن, با شب نامه پخش کردن, با جوسازی کردن و با اهانت کردن, حتی با اعلامیه ای که گاهی او را عزل می کردند, محمد علی میرزا عکس العمل تندی نشان نمی دهد. انجمن تبریز, که اصلاً وابسته به سازمان فراماسونری بود, یک دفعه اطلاعیه می داد که محمد علی میرزا از سلطنت معزول و مجلس کس دیگر را به عنوان شاه برگزیده است. با همه این جوسازیها, دیدند که محمد علی میرزا عکس العمل تندی نشان نمی دهد. در نتیجه, در روز 8 اسفند ماه 1285 شمسی در آن وقتی که محمد علی میرزا داشت به دوشان تپه می رفت, روز جمعه هم بود, دار و دسته ششلول بند تقی زاده, به کالسکه او حمله کردند, نارنجکی انداختند که به کالسکه او برنخورد, ولی از همراهان او چند نفر مجروح و کشته شدند. حالا عمداً به کالسکه او نزدند, یا این که نتوانستند, یک بحث دیگر است. این جا بود که محمد علی میرزا دریافت که مسأله مخالفین با او, جدی است و می خواهند او را به طور کلی از پای دربیارند. و این را از سوی رهبران نهضت مشروطه می دید. آن زمان این جور نبود که بتواند تفکیک کند بین تندروهایی که در مجلس در حمایتِ سفارت انگلستان دارند کار می کنند و رهبران ملتی که در راه آزادی کشور و حقوق ملت فداکاری می کنند. به دنبال این قضیه محمد علی میرزا از تهران خارج شد, به پادگان نظامی به نامِ باغ شاه رفت. و در عین حال باز هم تلاش می کرد که به یک نحوی با مجلس کنار بیاد. خود احمد کسروی مدعی است: که محمد علی میرزای مستبد, با مجلس همچنان رفتار نیکو می نمود و می توان پنداشت که این هنگام از نبرد با مجلس نومید گردید, خواه ناخواه گردن به نگهداری آن گذارده و چنان که گفتیم هر پیش آمدی را دست آویزی گرفته گام دیگری به سوی دوستی با مجلس برمی داشت. از جمله در آغاز اسفند, چون مجلس توانست قانون انطباعات را به پایان رساند, شاه آن را فرصت شمرده, دستخطی به مجلس فرستاد و از کارهای مجلس اظهار خشنودی و خرسندی کرد که در نشست 7 اسفند در مجلس خوانده شد. فردای آن روز که آدینه و 8 اسفند بود. داستانی رخ داد که آب را گل آلود گردانید, همین حمله به کالسکه اش بود.

یعنی کاملاً نشان می دهد در عین حال که محمد علی میرزا سرجنگ با مجلس نداشت, بعد از آن که به باغ شاه رفت و در آن جا موضع گیری کرد, طرفداران سفارت انگلیس, سازمان فراماسونری به شدت دست به کار شدند که بله به زودی جنگ بین مجلس و محمد علی میرزا آغاز می شود. شروع کردند به سنگربندی کردن اطراف مجلس. تقی زاده مرتب در این جا و آن جا می نشست, می گفت: ما سی هزار سرباز مجهز داریم. بسیاری از کسانی که الان در پادگان باغ شاه هستند طرفدار ما هستند و روزی که جنگ شروع بشود, توپ را به سوی خود باغ شاه و محمد علی میرزا هدف گیری می کنند. و همان روز که 25 تیرماه بود, جنگ آغاز شد.

تقی زاده راه افتاده بود در خانه نماینده ها که زودتر بیایید که امروز جنگ شروع می شود. محمد علی میرزا به خاطر این که بتواند نشان بدهد که قدرتی دارد, قزاقها را فرستاد در خیابانهای اطراف مجلس میدان بهارستان, موضع گیری کردند و به اصطلاح گشت می زدند. از مجلس به سوی آنها تیراندازی شد و اینها تا آن حد باور نمی کردند که این وضع پیش بیاد. حتی دستور تیر هم نگرفته بودند. سنگربندی حتی توی خیابان نکرده بودند. از مجلس به سوی آنها تیراندازی شد. قزاقها جای نداشتند که سنگر بگیرند, به کوچه ها پناه بردند و فرمانده شان به باغ شاه برگشت و دستور تیراندازی گرفت. وقتی که دستور تیراندازی گرفت و برگشت و به مجلس حمله کرد. در این هنگام نه تقی زاده, نه انجمنهایی که سنگربندی کرده بودند, نه چند هزار تیراندازی که ادعا می شد داریم, یک کدام شان در صحنه باقی نماندند. تقی زاده و دارودسته او, به سفارت انگلستان پناه بردند و سنگر خالی ماند. و محمد علی میرزا و قزاقهاش یک طرف و علمای مظلومی, مثل بهبهانی و طباطبائی و دیگر چهره های مبارز عصر مشروطه که در آن ماندند, یک طرف. وقتی که قزاقها به مجلس حمله کردند واقعاً فاجعه آمیز است که چه جوری عمامه از سر بهبهانی و طباطبائی برداشتند ریش شان را کندند, آب دهن به صورت شان انداختند, لباس هاشان را پاره کردند, با سر و صورت خونین به اینها دستبند زدند طناب به گردن شان انداختند, به باغ شاه بردند. در آن جا, اگر ظاهراً قضیه برخورد همسر محمدعلی میرزا, ملکه جهان, نبود شاید اینها را اعدام می کرد. ملکه جهان وقتی که فهمید که این دو. سیّد بزرگوار با این وضع فجیع به باغ شاه برده اند, به باغ شاه رفت, به محمد علی میرزا گفت: که یا اینها را آزاد می کنی, یا معجر از سر می کشم و می روم میان مردم فریاد می زنم که همسرم کافر شده و حق علما را محترم نمی شمارد. که محمدعلی میرزا کوتاه آمد, طباطبائی را به مشهد تبعید کرد و بهبهانی را هم معروف شد که فرستادند به عتبات.

من تعجب می کنم که چه طور می شود که در آن شرایط اگر بهبهانی عتبات می رفت, علمای نجف شاید موضع دیگری می گرفتند و شرایط بسیار عوض می شد. ولی بعد از آن که تحقیق کردم, دریافتم: در میان مردم چنین شایع کردند که بهبهانی به عتبات تبعید شده و حتی علمای که در ایران بودند, تلگراف به نجف می زدند خطاب به بهبهانی و یا رونوشت برای بهبهانی می نوشتند, اما هرگز بهبهانی را به نجف و عتبات نفرستادند. ایشان را تحت الحفظ بردند کرمانشاه و به ظهیر الملک, والی کرمانشاه و کردستان سپردند و او هم آن عالم بزرگوار را به مدت 8 ماه در ملک شخصی خودش به نام بزهرود فرستاد و 8 ماه وی را در آن جا تحت نظر نگهداشت تا در تهران, انگلستان بتواند نقشه خودش را در جهت سوار شدن بر موج هموار سازد. در نتیجه این جوری شد که محمد ولی خان تنکابنی, معروف به سپهدار, از گیلان حرکت کرد و علی خان بختیاری, سردار اسعد, هم از جنوب آمد و تهران را فتح کردند و یک حکومت فراماسونری در تهران تشکیل دادند که به دنبال آن, شیخ فضل اللّه نوری اعدام شد و جنایت فراوانی صورت گرفت. نه تنها شیخ فضل اللّه را کشتند که در آن روزگار, شیخ فضل اللّه معروف ترین شان بود. از گیلان که حرکت کردند, تا تهران, هر عالمی دینی را که طرفدار مشروطه بود و آزادیخواه, سر به نیست کردند, کشتند و فجایع این گونه به وجود آوردند. این دومین توطئه ای بود که به دست محمد علی میرزا و با مسیر سازی که تقی زاده و دیگر فراماسونهای عصر مشروطه انجام دادند.

سومین توطئه اش هم که آمدن همین محمد ولی خان تنکابنی و سپهدار و سردار اسعد بود که حکومت فراماسونری را تشکیل دادند.

چهارمین توطئه اش این بود که بعد از این همه جنایت و آن همه بلاهای که سر بهبهانی آوردند: ریشش را کندند, لباسش را پاره کردند, با سر و پای برهنه و آن وضع فجیع, او را به باغ شاه بردند و زیر غل وزنجیر نگهداشتند و تبعید کردند. وقتی باز به تهران بازگشت, آمد داخل صحنه و شروع کرد در مجلس از مشروطه دفاع کردن و جلوی یک سلسله قانون شکنیها و بیراهه گوییها و انحرافات ایستادن که دیدند به این وضع نمی شود, او را هم ترور کردند, از میان بردند.

و به دنبال آن هم پنجمین توطئه ای که صورت دادند در مورد ستارخان و باقرخان بود که احساس کردند اینها هم از آن نیروهای اصیل انقلابی هستند و نمی توان اینها را فریب داد و با اینها کنار آمد و بند و بست کرد. در راه مشروطه و در راه تحقق آرمانهای ملت کار می کنند: اینها را با یک توطئه هایی از تبریز بیرون کشیدند و آوردند تهران و بعد دیدیم که چگونه و با چه وضع فجیعی خلع سلاح شان کردند, باقرخان را کشتند و ستارخان را هم مجروح ساختند, در آن تیراندازیهایی که شد, بعد از مدتی به شهادت رسید. این وضعی بود که برای مشروطه به وجود آوردند.

درست است که مشروطه خیلی عظیم بود, اما آنی که تحقق پیدا کرد با آنی که علما می خواستند تحقق پیدا کند, تفاوتش در همین بود که نتیجه این توطئه ها و کنار زدن رهبران مشروطه آمدن رضاخان و 50 سال حکومت استبدادی بود که خون مردم را شیشه کرد. و اگر این توطئه ها صورت نمی گرفت و علمای اسلام, با آن اهداف مقدس شان که می خواستند عدالت اسلامی در کشور حاکم بشود, انجام می گرفت, مسلماً سرنوشت مشروطه, بهتر از آنی بود که به وقوع پیوست. همه شما را به خداوند بزرگ می سپارم.

چالش سنّت و مدرنیته در مشروطه و انقلاب اسلامی

دکتر عماد افروغ

بسم اللّه الرحمن الرحیم

من یک بحثی می خواهم تحت عنوان چالش سنّت و مدرنیته در جنبش مشروطه و انقلاب اسلامی داشته باشم. و عمدتاً می خواهم به چند سوال بپردازم و بعد از طرح چند سوال که ان شاالله علماء اسمش را شبهه نخواهند گذاشت, یک فرضیه ای را مطرح بکنم و یک پاسخی هم در ارتباط با این فرضیه بدهم.

قبل از این که اصلاً وارد چالش سنّت و مدرنیته بشوم, این نکته را عرض بکنم که واقعاً پدیده مشروطه, که صرفاً یک حادثه سیاسی نیست و یک مفهوم است, کماکان در دستور کار ماست, و می شود گفت: که یک پروژه ناتمام است. مفاهیمی که در مشروطه مطرح شده مثل حق, تفکیک قوا, آزادی, مساوات به طور ضمنی بحث عقلانیت, دموکراسی و غیره هنوز از مفاهیم فلسفه اجتماعی مورد بحث است. یعنی بعد از گذشت یکصد سال, ما هنوز پاسخ درخوری نسبت به این سوالات اساسی نداریم. و بنده می خواهم این را عرض بکنم, مشروطه, به رغم همه ناکامیهای آن و منوّرفکرها, به رغم همه مبانی غلطی که در بستر این مبانی غلط, مفاهیم مورد نظر را مطرح می کردند, اما همین که برای ما یک دریچه ای را باز کرده که یک سری مفاهیم را مطرح بکنیم و نسبت خودمان را با این مفاهیم معلوم بکنیم و از قابلیتهای نهفته در متون مان و تاریخ مان استفاده بکنیم, برای پاسخ به این سوالها, با یک نگاه جریانی من فکر می کنم که یک ردّ پای مثبتی را از خودش به جا گذاشته است. علاوه بر نمود آن در انقلاب اسلامی. من بحثم, بحث فقط در واقع مفهومی بود. یک پروژه ناتمام است و نمی توانیم آن را خاتمه یافته فرض بکنیم. برای این که هنوز چالشهای آن زمان جزء چالشهای ماست. جالب است این جا این نکته را هم عرض بکنم, آن واگرایهای که در صدر مشروطه بوده و حداقل دو دسته منورالفکری و روحانیون را ما شاهد هستیم. خود روحانیون را هم ما شاهد اختلاف هستیم. یک طرف مرحوم آخوند خراسانی به عنوان سمبل یک طرز تفکر و یک طرف مرحوم شیخ فضل اللّه نوری به عنوان طرز تفکر دیگر, که هر دو را هم جزء دین گرایان قرار می دهیم. می بینیم هنوز هم این اختلاف هست. همین الان در جای دیگری, همزمان با این همایش, یک همایش دیگری با آن گرایش دارد برگذار می شود.

داستان را نمی شود, همین طوری, یک داستان سطحی سیاسی قلمداد کرد. باید تلاش کرد یک تحلیل ماهوی تری را به دست داد. اما قبل از این که من وارد چالش سنّت و مدرنیته بشوم, در مشروطه و انقلاب اسلامی, فکر می کنم که ضروری است یک مفهوم شناسی از سنّت یک مفهوم شناسی از مدرنیته به دست بدهم.

بنده معتقد هستم که این مفهوم شناسی را بایستی عطف به نگاه فلسفی و نگاه اجتماعی انجام بدهیم. والاّ دچار خطا می شویم. با نگاه فلسفی به سنّت, ما به یک اصل گرایی و یک غایت گرایی و ذات گرایی می رسیم. در مفهوم حقوق بشر و مسائلی که به بشر مربوط است. اما با نگاه فلسفی به مدرنیته, ما با یک قراءتی از انسان گرایی روبه رو هستیم که به قیمت انفصال و خدامردگی تمام شده. این یک نکته خیلی اساسی است. خرد خودبنیاد با خرد خدابنیاد قابل جمع نیست. یعنی به هیچ وجه نمی شود با نگاه فلسفی, نگاه فلسفی به سنّت را با نگاه مدرنیته به معقولات و انسان جمع کرد. این یک نکته ای است که خیلی ها از آن غفلت می کنند. اما با نگاه اجتماعی چی؟ با نگاه اجتماعی ما معتقد هستیم که آن نگاه فلسفی به سنّت را باید در محور و در ذات تغییر و تحولات نگهداشت. اما به استقبال نوگرایی و نوشدگی رفت و هر نوگرایی به معنای نوگرایی مدرنیته ای نیست. این مسأله, مسأله بسیار حساسی است. و همه حرف من این است که مشروطه یک تئوری ربطی و تعاملی نسبت به سنّت و مدرنیته به دست داد و آن تحول را آفرید. کما این که انقلاب اسلامی هم ناشی از یک تئوری ربطی بود. یک تئوری تعاملی بود. یک تئوری تغییر بود. اما چرا مشروطه بعد از این که دو سال اولش سپری شد, با انواع و اقسام اغتشاشات و هرج و مرج ها و واگراییها به رغم آن همگراییهای صوری اولیه, رو به رو می شود؟اما انقلاب اسلامی, بعد از 27 سال کماکان پابرجاست. اینها سوالات اساسی می باشد که باید به آنها توجه کرد. به آنها پاسخ داد. بنده معتقدم یک تئوری ربطی است و دنبال آن تئوری ربطی باید گشت. و وقتی این تئوری ربطی جای خودش را به یک, یک سویگی بدهد, تجدّدگرایان غلبه پیدا می کنند, سنّت گرایان اجتماعی هم فاصله می گیرند و نهایتاً آن بلائی که نبایستی بر سر مشروطه بیاید, می آید. یعنی چه؟ یعنی اگر در انقلاب اسلامی هم طیفی که غالب هستند, به یک طرف گرایش پیدا بکنند, یا به سمت سنّت گرایی یا سمت تجدّدگرایی, همان اتفاقی که برای مشروطه افتاد, به نحو دیگرش می تواند برای انقلاب اسلامی هم حادث باشد. من نمی خواهم بگویم که ما این تئوری ربطی, را خوب فهم کردیم. خوب تئوریزه کردیم. بسطش دادیم;اما می خواهم بگویم بدون این تئوری ربطی انقلاب اسلامی اتفاق نمی افتاد. و تئوریسین این به اصطلاح تئوری ربطی و تئوری تغییر هم, حضرت امام, رضوان اللّه تعالی علیه, هست.

حضرت امام وقتی می آید بحث خودش را مطرح می کند, بحث تئوری انقلاب اسلامی را مطرح می کند, نگاه تعاملی موج می زند. من چند تا از این به اصطلاح دیدگاه های امام را عرض می کنم. مثلاً در فلسفه سیاسی هنوز که هنوز است توی این کشور, یک دوگانه نگری و دوگانه گرایی وجود دارد, می گویند: یا مشروعیت یا مقبولیت. امام در فلسفه سیاسی به عنوان رکن اساسی تشکیل حکومت اسلامی, یک تعریفی از مشروعیت به دست می دهند که حاوی دو مؤلفه است: حقانیت و مقبولیت. هر دو را رکن رکین مشروعیت می داند. یعنی یک نظامی در صورتی مشروع است و می تواند امر و نهی بکند که هم برخوردار از وجه و عنصر حقانی باشد, هم برخوردار از مقبولیت مردمی. هیچ کدام بدون دیگری مشروعیت زا نیستند. امام نشان می دهد که واقعاً عمق و کنه مشروطه را متوجه شده و عواملی که باعث شکل گیری مشروطه شده است. یا در جائی دیگر بحث زمان و مکان را مطرح می کند دخالت زمان و مکان را توجه می دهد به شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی.

اصلاً به یک معنی مشروطه چرا اتفاق می افتد, برای این که همه خواهان ترقی هستند, خواهان پیشرفت هستند, خواهان برون رفت از عقب ماندگی هستند و این نیاز به یک تئوری دارد. اما در مشروطه این تئوری خیلی خام است. شما ببینید حرکت مشروطه ای که اتفاق می افتد, به رغم همگرائی صوری آن, سرشار از واگرایی است. یک طرف مرحوم شیخ فضل اللّه را دارد یک طرف به تعبیر یکی از عزیزان مان, آن شیوخ سه گانه را داریم که در نجف هستند, مرحوم آخوند خراسانی, مرحوم مازندرانی, مرحوم تهرانی. اینها چطوری نگاه می کنند به مشروطه. آیا مشروطه را خوب فهم کردند. من شخصاً معتقدم, دو نفر مشروطه را خوب درک کردند: یکی مرحوم شیخ فضل اللّه نوری و یکی طالبوف.

شیخ خوب می فهمد که مبانی سکولاریستی و لیبرالیستی مشروطه چیست.

طالبوف, از زاویه دیگری متوجه این معناست. ولی این همگرایی, صرفاً در یک چیز هست. باور بفرمایید در همان یک چیز هم نارسائی مفهومی وجود دارد, در قید زدن به استبداد است;اما تعریف خوبی هم از استبداد ندارد. فرق است بین نظام سلطانی و نظام استبدادی. نظامات سلطنتی الزاماً استبدادی نیستند. اصلاً استبدادی نیستند. به یک معنی قید سنّت دارند اما نظامات استبدادی قید سنّت ندارند;مطلقه هستند. یک همگرائی شکل می گیرد. این همگرائی برای این است که اختیارات سلطان محدود بشود, از طریق مجلس شورای ملی, از طریق پارلمان;اما چون نارسایی مفهومی وجود دارد و این مفاهیم در قالب یک منظومه فکری به هم پیوند نخورده اند, نهایتاً تبدیل به یک واگرائی می شود, چیزی که در اکثر جنبشهای ما هم وجود دارد. به محض این که مجلس اول شکل می گیرد, انواع و اقسام واگراییها تجلی پیدا می کند. این واگرایی هم ریشه در فرهنگ سیاسی متفاوت نخبگان ما دارد. به رغم این که یک تئوری ربطی است, بنده عرض کردم, و این تئوری ربطی مبارک است. یک باز شدن است, یک شکفتن است;اما انسجام تئوریک پشتش نیست. و مباحث نظری و چهارچوب نظری را نبایستی کم بها داد و نهایتاً به یک واگرایی منجر بشود. سخن ما هم در این جا سخن کلیدی است و بحث ما این است که واقعاً اگر می خواهیم از مشروطه عبرت بگیریم از مفاهیمی که کماکان در دستور کار ما هستند و ما متأسفانه هنوز پاسخ درخوری برای آنها پیدا نکرده ایم, بایستی مفهوم آزادی تفکر و استقبال از طرح سؤال تازه, مفهوم تازه, با هر نیتی, بسط بدهیم, تا دچار این همگراییها و واگراییها صوری نشویم. چرا از دل مشروطه امنیت منهای حقوق اجتماعی در آمده است. من این را تا دیروز می گفتم. ولی امروز می خواهم این را بگویم در خود آن گرایش افراطی فردگرایانه آنهایی که غالب شدند و باعث حذف سنّت گرایان مان شدند, اصلاً نوعی نگاه استبدادی نهفته است. ما با تسامح می گوییم لیبرالیزم افراطی, کدام لیبرالیزم؟از همان زمانی که شیخ فضل اللّه نوری اعدام شد, نشان دادند که اینها اهل آزادی, تساهل و تسامح لیبرالیستی هم نیستند.

در ذات نگاه آنها یک استبدادی نهفته بود و نیازی هم نبود که 14 سال بعد رضاخانی ظهور بکند. و معتقد هستیم که اگر عقبه تاریخی و عقبه فرهنگی و عقبه نظری اسلام نبود و تاریخی جامعه ایران نبود, مشروطه پیروز نمی شد. اما چرا روحانیون ما نسبت به این مفاهیم موضع دقیق و قاطعی نداشتند؟ چرا بعضاً اسیر در دامهای مفهومی منورالفکران می شوند؟ چرا فقط شیخ فضل اللّه باید این مسیر مشروطه ای را که دارد به این سمت و سو می رود درک بکند, آن هم اعدام بشود؟ فقط در اعدام شیخ فضل اللّه منورالفکرها مقصر نیستند, علما هم مقصر هستند. به خاطر این که تئوری نداشتند. و الان من معتقد هستم که فکر نکنید که با ظهور انقلاب اسلامی و تداوم آن در 27 سال گذشته ما مستغنی از تلاش برای فهم بیش تر و بسط بیش تر این تئوری هستیم.

السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

مشروطه و تولّد دولت مطلقه ایران

دکتر مظفر نامدار

به نام خد

با تشکر از فرصتی که در اختیار بنده گذاشته شد. مقاله ای که گزارش آن را خدمت حضار ارائه می دهم, مشروطه و تولّد دولت مطلقه ایران است. برای این که وارد بحث بشوم, یک دو تا مقدمه را باید عرض کنم چون مفهوم, دولت مطلقه مفهوم مدرنی است که زمزمه این مفهوم, تقریباً از حدود نزدیک به چهل سال قبل از مشروطه در ایران مطرح شده و زمینه هایی دارد که این زمینه ها, در حقیقت, برمی گردد به دو مقدمه ای که عرض خواهم کرد:

مقدمه اول, اغلب متون تاریخی که ما به عنوان متون رسمی دولت مشروطه با اینها سر و کار داریم, وقتی به علل ناکامی و ناکارآمدی نهضت مشروطیت در ایران می پردازند, بیش تر در بیان این علت, از انحرافها و فسادهای حاکمان رژیم مشروطه در ایران یا پاره ای از وابستگیها حرف می زنند و خیلی کم در متونی که وجود دارد, به بنیادها مبانی تئوریک و منزلت فکری شبه روشنفکران که دراین دوران, در مشروطه به حاکمیت می رسند, می پردازند. اگر متون را از این زاویه نگاه کنیم, معمولاً از آن عنصر اصلی, غفلت می کنند. و من اعتقادم این است که آن عنصر, ساختار فکری و مبانی تئوری کسانی بود که اینها در حقیقت نظریه دولت مطلقه را در نظام مشروطه سلطنتی در ایران, نهادینه کردند. این یک مقدمه که عموماً در پژوهشها خیلی کم به آن توجه می کنیم. غالب پژوهشها گرایش دارد به بیان آن فسادها و انحرافها, خیلی کم برمی گردند به مبانی تئوریک.

مقدمه دوم, که باز در اغلب تاریخ نگاریهای مشروطه متأسفانه به آن خیلی کم توجه می شود و به نظر من این نگاه انحرافی به مشروطه است. از این زاویه اگر بخواهیم به مشروطه نگاه کنیم, در بسیاری از تاریخ نگاریها, معمولاً بین انقلاب مشروطه و نظام مشروطه تفکیکی وجود ندارد. یعنی ما وقتی از موافقتها و مخالفتهای کسانی که در این دوران, در جریان مشروطه حضور دارند, صحبت می کنیم عموماً, این مخالفتها و موافقتها شرحی می دهیم به مفهوم مشروطه, در حالی که ما داریم بسیاری از کسانی را که در این جنبش اجتماعی حضور دارند; اما اینها در مرحله انقلاب مشروطه, با نظام مخالف نیستند;یعنی با ماهیت دگرگونی در ایران مخالف نیستند; اما در آن چیزی که در حقیقت به عنوان نظام مطلوب باید برایند این انقلاب باشد و بعدها اسم نظام مشروطه به خودش گرفت, با آن مخالفت می کنند. یعنی مثلاً وقتی شخصیتی مثل مرحوم شیخ فضل اللّه نوری مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد, اغلب تاریخ نگاریها دقت نمی کنند که مرحوم شیخ فضل اللّه نوری, یا جریانی که وابسته به جریان شیخ فضل اللّه نوری هست, اینها, در برخورد با پدیده مشروطه در حقیقت دو وجه دارند:

ییک وجه شان بر می گردد به آن جایی که ضرورت تغییر وضع موجود مطرح است. و خوب آنهایی که تاریخ را ورق زدند, حتی آنهایی که مخالف مشرب فکری امثال مرحوم شیخ هستند, یا جریانهایی, که خوب خیلی موافقت با نظام مشروطه ندارند, اقرار می کنند که خلاصه یکی از آن کسانی که حضورش در جریان پیروزی انقلاب مشروطه مؤثر بوده, شخصیتی مثل مرحوم شیخ فضل اللّه نوری و جریان ایشان است. اما وقتی بحث, بحث تأسیس نظام مطلوب در ایران مطرح می شود, خوب طبیعی است که به هر حال, مرحوم شیخ فضل اللّه نوری که یکی از آن کسانی است که این نظام را برآمده از آرمانها و شعارهایی که در انقلاب مشروطه مطرح شد, نمی داند.

این مقدمه دوم را که معمولاً در تاریخ نگاریها, متأسفانه, ما خیلی کم روی آن دقت می کنیم در نظر بگیریم و اگر این تفکیک ها انجام بگیرد, به نظر من ماهیت نهضت مشروطیت را و نظامی که برآمده از نهضت مشروطیت است, بهتر می توانیم درک کنیم.

اما مفهوم دولت مطلقه مدرن: اگر بخواهیم این مفهوم را در ادبیات سیاسی ایران ریشه یابی کنیم اگر بگوییم که این مفهوم, برآمده از افکار چهره ای است که این چهره را ما به عنوان یک چهره جنجالی تاریخ سیاسی ایران در دوران معاصر از آن یاد می کنیم, گزاف نگفته ایم. این چهره, کسی جز میرزا ملکم خان ناظم الدوله نیست. میرزا ملکم خان, برای اولین بار مفهوم دولت مطلقه را که بعدها در تاریخ ایران, تعبیر شد به دولت مطلقه مدرن, به کار برد و به بوته بحث زد و مفهوم دولت مطلقه را در حدود نزدیک به پنجاه سال قبل از ظهور نهضت مشروطیت در ایران مطرح کرد. یعنی این مفهوم را شاید برای اولین بار در رساله ای که بعداً معروف شد به رساله تنظیمات یا همان رساله غیبی معروف, که در تاریخ مطرح هست, مطرح می کند0 و به اعتقاد من, مفهوم دولت مطلقه مدرن, شاید عالی ترین آرمانی است که بعد از این دوران در خاستگاه جریانی, که حالا از این جریان تحت عنوان جریان روشنفکری یاد می کنند, ولی به اعتقاد من و همان گونه که شماری از محققین در این جا مطرح کردند, از این جریان تحت عنوان جریان شبه روشنفکری, جریان دیوان سالار اگر یاد کنیم, خیلی به مفهوم حقیقی نزدیک تر است از این که بگویم روشنفکر. چون روشنفکر در مفهوم حقیقی خودش یک سلسله عناصری دارد که قاعدتاً نمی تواند به این جریان تعلق بگیرد. یعنی در حقیقت مفهوم دولت مطلقه مدرن در ادبیات سیاسی ایران برآمده از نوعی نگاه به ادبیات سیاسی انگلیس در این دوران است, ادبیات سیاسی که تحت تأثیر دیدگاه های هاوزه در نظام مشروطه سلطنتی انگلیس بود. خوب آن دورانی که میرزا ملکم خان در حقیقت ارکان دولت مطلقه مدرن را داشت در ایران مطرح می کرد, شاید هیچ گاه تصور نمی کرد که نزدیک به دو سال قبل از مرگش, یعنی حدود 50 سال بعد, در ایران یک نهضتی اتفاق بیفتد نهضتی که در حقیقت رهبران این نهضت, علماء و روحانیت و نیروهای مذهبی هستند. اما این نهضت به کام همان جریانی بشود که این جریان, در حقیقت در طول این دروان, شدیداً مفهوم دولت مطلقه مدرن را به شیوه های متعددی تعقیب می کردند.

ارکان دولت مطلقه مدرن را من خلاصه وار عرض می کنم و بعد می بینید که این چه جوری در نظام مشروطه جایگزین شد و چه اثراتی در تاریخ سیاسی ایران گذاشت. میرزا ملکم خان در رساله تنظیمات, یعنی همین رساله غیبی می گوید که ترکیب دولت ایران بر سلطنت مطلقه است. در حقیقت در قانون اول, فقره اول این حرف را می زند. سلطان ایران شاهنشاه است. منصب شاهنشاهی به ارث به خط مستقیم در اولاد ذکور شاهنشاه اعظم, ناصرالدین شاه مقرر است. اجرای حکومت ایران بر قانون است. اختیار وضع قانون و اجرای قانون هر دو حق شاهنشاهی است. اعلی حضرت شاهنشاه, این اختیار را به توسط دو مجلس معمول می دارد. اجرای قانون و اراده حکومت بر عهده مجلس, وزارت و وضع قوانین بر عهده مجلس تنظیمات است. ریاست مطلق این دو مجلس حق مخصوص شاهنشاهی است. عزل و نصب جمیع عمال حکومت هم جزء اختیارات و اجراء حق مخصوص شاهنشاهی است.

این ارکان دولت مطلقه مدرن, که پنجاه سال قبل از مشروطه در حقیقت میرزا ملکم خان آرمانش را طرح کرد و بعد بیایید این ارکان را بیارید در دورانی که انقلاب مشروطه پیروز شد و حالا به تعبیر بعضی ها نهضت مشروطیت, یا به تعبیر بعضی ها جنبش مشروطیت در ایران پیروز شد و بحث تأسیس نظام مطلوبی, که برآمده از این انقلاب یا این نهضت و باید بیاد جایگزین نظام قبلی و گذشته بشود, بی تردید بخش اعظم از بنیادهایی را که ما در حقیقت در قانون اساسی مشروطه داریم تعقیب می کنیم, همان آرمانهایی است که میرزا ملکم خان در دفتر تنظیمات, یا در همان کتابچه غیبی طرح کرده است. البته آن دورانی که میرزا ملکم خان, در حقیقت داشت به اصطلاح, آن آرمان دولت مطلقه را در ایران طرح می کرد, می دانست که با آن ساختار اعتقادی که در ایران هست و نفوذی که علمای شیعه در باورها و اعتقادات مردم دارند, جاسازی دولت مطلقه در ایران و قانونی کردن این نهاد در ایران, کار بسیار پیچیده ای است. این را که دارم عرض می کنم, یک طرح تحقیقاتی بسیار گسترده و قوی هست, باید کار کرد روی این قضیه. شاید تهاجماتی که از این تاریخ به باورهای دینی مردم, به اعتقادات مردم, به علماء, به نسبت دین و سیاست, نسبت دین با علم, به نسبت دین با تجدّد و ترقی در جامعه ایران توسط پاره ای از نویسنده ها مطرح می شود, برگردد به زمینه های همین آرمان. یعنی در حقیقت آرمانی که میرزا ملکم خان و کسانی که بعدها در آن سازمانی که میرزا ملکم خان تأسیس کرده بود, تعقیب می کردند. دنبال این بودند که شرایط شان را در ایران فراهم کنند. این به هر حال یکی از آن مباحث است که می شود تعقیب کرد.

بین نظام مشروطه و انقلاب مشروطه نباید ما خلط کنیم. انقلاب مشروطه یک انقلاب مردمی است, برآمده از آرمانهای مردم, جانفشانیهای بسیار باشکوهی در آن انجام گرفته.

اما سؤال این جاست که آیا آن چیزی که در انقلاب مشروطه آرمانهای مردم بود, آیا آن در ساختار نظام مشروطه تحقق پیدا کرد. و آیا این مخالفتها, ذاتاً یا ماهیتاً برمی گردد به این که عده ای دنبال دگرگونی یا خواستار دگرگونی نبودند, دنبال حفظ همان وضع قبلی و وضع موجود بودند, یا برمی گردد به این که آرمانهایی که قرار بود در نظام مشروطه متحقق بشود, احساس می کردند که این ساختار و این سازمان نمی تواند آن آرمانها را تحقق ببخشد. من خودم معمولاً شخصیتی مثل مرحوم شیخ فضل الله نوری و جریان ایشان را از این زاویه نگاه می کنم. بحث مربوط به استبداد و مشروطه و اینها بحثهای ژورنالیست این دوران است و روی بحثهای ژورنالیستی این دوران هم خیلی نمی شود تکیه کرد و نمی شود از دل تاریخ این نظریه را درآورد. حالا نظام مطلقه, به تعبیر بعضی ها مدرن, چه ضایعاتی برای ایران داشت, ما خیلی کم روی این ضایعات متأسفانه در تاریخ نگاری رسمی دوران مشروطه دقت کردیم.

شاید این موضع اعتقادی, که امروزه شماری از محققین مربوط به حوزه به مشروطه نگاه می کنند اینها موضع انتقادی است که از بعد از انقلاب اسلامی در ایران مطرح شد. در تاریخ نگاری رسمی مشروطه ما این موضع انتقادی را به ندرت می بینیم.

ضایعاتی که نظام مشروطه برای ایران و تاریخ معاصر ایران و دوران بعد ایجاد کرد, از میان همه این ضایعات, دو تا ضایعه را که خیلی باید در کانون و روش کار تحقیقاتی داشته باشیم:

اولین ضایعه بزرگی که به نظر من نظام مشروطه در ایران وارد کرد, این است که: نظام مشروطه, سلطنت را در ایران قانونی کرد, آن هم سلطنت را در یک خاندان قانونی کرد. چیزی که اصلاً تا قبل از این در تاریخ ایران, سابقه نداشته است. یعنی آمده در قوانین مشروطه مطرح شده که: سلطنت, یا قدرت, مادام العمر در خاندان قاجاریه منتقل می شود در خاندان ذکورش منتقل می شود به فرزند بزرگ. یعنی چیزی که در حقیقت در آرمان دولت مطلقه میرزا ملکم خان بوده. یکی از آرمانهای بزرگش بود. اینها هم در حقیقت آثاری بودند و این برمی گردد به ساختار اجتماعی ایران, بحثهایی که جاش یک جای دیگر است.

و بحث دوم ما این است که نظام مشروطه تفکر انتقادی را در ایران خشک کرد. در مشروطه سه جریان بود:

ییک جریان, جریانی بود که می گفت: این کالای جدید از غرب آمده عقل تعطیل است. در مقابل فکر غربی که عقل ایرانی استعداد چون و چرا کردن ندارد و می دانید که پیروان مشروطه مطلقه هم دنبال همین بحث بودند; یعنی می گفتند این مثل ساعت است ساعت را باید با اجزاش پذیرفت. نمی توانیم بگویم این را قبول داریم, آن را قبول نداریم.

ییک جریان دیگر, متاسفانه مشروطه را مقدس کرد, یک امر ارضی را مقدس کرد. مجلس مقدس, شورای مقدس, انجمن مقدس, چیزهای مقدس. امر مقدس هم چون و چرا پذیر نیست. یعنی در حقیقت جریانی در مشروطه عقل را تعطیل کرد و جریانی مشروطه را مقدس کرد. تنها جریانی که متأسفانه فضای مشروطه, جای رشد و انتقاد را بر آن بست و باز نکرد, رشد تفکر انتقادی در مشروطه بود که آن جریان, جریان مرحوم شیخ فضل الله نوری بود.

شیخ فضل اللّه نوری را اگر خارج از همه افکار و اندیشه هایش تعلیق کنیم, یک نقطه قوت دارد, که خیلی کم روی آن دقت کرده ایم, و آن نگاه انتقادی به این پدیده جدید در ایران بود. این نگاه انتقادی, اگر در ایران رشد پیدا می کرد و اجازه فکر به آن می دادند, فضای این تفکر انتقادی برای ایران خیلی کارکرد داشت و شاید ما به مسائلی که بعدها نظام مشروطه در ایران برای ما ایجاد کرد, دچار نمی شدیم. ما روی این جریان انتقادی, باید کار کنیم, نه از آن زاویه که مظلوم واقع شد, نه از آن زاویه رهبر این جریان را به دار آویخته اند, از این زاویه که این جریان انتقادی که برای رشد تفکر سیاسی در تاریخ معاصر ما خیلی اهمیت دارد و ارزش دارد. والسلام

کلمات کلیدی
انقلاب  |  شاه  |  مجلس  |  ایران  |  انقلاب اسلامی  |  مشروطه  |  مشروطیت  |  استبداد  |  انقلاب مشروطه  |  انگلیس  | 
لینک کوتاه :