×

مهدویت در اندیشه شهید مطهری

همة گروه های اسلامی بر این قول متفق اند که در آخرالزمان, مردی ظهور می کند که در طول تاریخ اندیشة اسلامی, برداشت های متفاوتی از آن شده است. استاد مطهری در این باره می فرمایند: «معلوم است که بدعت در دین خاتم هم امکان پذیر و اضافات در اسلام پیدا شده است که وقتی او می آید و حقیقت دین جدّش را می گوید به برداشت از ظهور عظیم مهدی موعود است و این دو نوع برداشت به نوبة خود, از دو نوع از این آیات استفاده می شود که ظهور مهدی موعود حلقه ای از حلقه های مبارزة اهل حق و اهل باطل است که به پیروزی نهایی اهل حق منتهی می شود, سهیم بودن یک فرد در این 2. انتظار فرج, صرف نظر از اسلامی بودن اندیشه ای است که چون نوعی خوش بینی نسبت به امروز به دست بشر صورت گیرد, زمینه خواهد بود برای یک اصلاح نهایی و حکومت جهانی. مهدویت اسلامی سخن از آینده تاریخ, بیان حاکمیت اراده الهی است نه صرفاً طبیعت مادی می دهد و همه این ها خود تکامل تاریخ است. از این بیان می توان نتیجه گرفت که «راهبان باللیل» بودن است که «لیوث بالنهار» مثل این بود که اصلاً بهار نیامده است. کسی برای این پرسش جوابی نداشت: «تا بارانی نشوید یعنی چه؟» همان وقتی که مهربان بودن را از یاد برده بودند؛ باران هم از آنان دور شده بود. همان وقتی که بارانی بودن را از یاد می بردند، باران هم از آسمان دور می شد.

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 5849     تاریخ درج : 1390/08/08

8

همة گروه های اسلامی بر این قول متفق اند که در آخرالزمان, مردی ظهور می کند که دنیا را پر از عدل و داد می کند و دولت حق را برپا می سازد, دولتی که تمام جهان را فرا می گیرد. این دیدگاه به استناد آیات کریمة قرآن از جمله: 105 سورة انبیا, 5 قصص, 32 و 33 توبه و ... است. اهل سنّت با شیعیان اتفاق نظر دارند بر این که مهدی از خلفای دوازده گانه ای است که رسول اکرم(ص) به آن ها در احادیث گوناگون بشارت داده است. از آن جا که حقایق وحی و وجود رهبران الهی در بین بشر, منطبق با نیازهای طبیعی و فطری است, چنین اعتقادی نیز ریشه در نهاد انسان دارد و پاسخی به نیاز آرمانی بشریت است.

استاد شهید مرتضی مطهری, در چند اثر ارزشمند خود به بررسی مسئله مهدویت و انتظار پرداخته اند. یکی از تعابیر ارزشمند ایشان, در وصف جایگاه حضرت حجّت(ع) در زمین, تعبیر «صاحب» است. در کتاب گفتارهای معنوی, ضمن بیان حدیثی از رسول اکرم(ص) پیرامون امدادهای الهی نسبت به بشریت به واسطة حضرت مهدی (ع), چنین نتیجه می گیرند:

خدا هرگز دنیا را بی صاحب نگذاشته است, و بی صاحب هم نخواهد گذاشت.1

مطهری و فلسفة انتظار

«انتظار» از مفاهیم دو پهلو و لغزنده ای همانند: تقدیر, توکل, صبر و ... است،2 که در طول تاریخ اندیشة اسلامی, برداشت های متفاوتی از آن شده است. هر بار کسی به تناسب فهم و درک خود, دستی بر این واژه کشیده و به این درک خشنود گشته, حق را همان پنداشته است و سپس به تعبیر زیبای قرآن: «کل حزب بمالدیهم فرحون؛ هر فرقه ای بدان چه نزد آن هاست دل خوش شدند.»3

استاد مطهری در این باره می فرمایند: «معلوم است که بدعت در دین خاتم هم امکان پذیر است چنان که ما هم که شیعه هستیم و اعتقاد داریم به وجود مقدس حضرت حجت بن الحسن, می گوییم ایشان که می آیند «یأتی بدینٍ جدیدٍ» . تفسیرش این است که آن قدر تغییرات و اضافات در اسلام پیدا شده است که وقتی او می آید و حقیقت دین جدّش را می گوید به نظر مردم می رسد که این دین غیر از دینی است که داشته اند و حال این اسلام حقیقی همانی است که آن حضرت می آورد.»4

دربارة مفهوم انتظار هم, متناسب با برداشت های متفاوت, این اندیشه منشأ رشد و پویایی یا رکورد و عقب ماندگی دانسته است. استاد مطهری خصوصیات دو گونه انتظار (مثبت) و (منفی) را این گونه بیان می کنند:

انتظار فرج و آرزو و امید و دل بستن به آینده دو گونه است: انتظاری که سازنده و نگهدارنده، تعهدآور, نیرو آفرین و تحرک بخش است, به گونه ای که می تواند نوعی عبادت و حق پرستی شمرده شود؛ و انتظاری که گناه است: ویرانگر, اسارت بخش و فلج کننده و نوعی (اباحی گری) باید محسوب شود. این دو نوع انتظار فرج, معلول دو نوع برداشت از ظهور عظیم مهدی موعود است و این دو نوع برداشت به نوبة خود, از دو نوع بینش دربارة تحولات در انقلاب های تاریخی ناشی می شود.5

در نگاه انتظار ویرانگر و منفی ـ که متأسفانه در جامعة ما هم طرفدار دارد ـ هر اصلاحی در جامعه محکوم است چرا که باید ظلم و تباهی رواج داشته, حق و حقیقت هیچ طرفداری نداشته باشد, باطل یکه تاز میدان گردد, تا انفجاری6 رخ دهد و انتظار به سر آید. بنابراین هر اصلاحی محکوم است, زیرا هر اصلاح یک نقطة روشن است. تا در صحنة اجتماع نقطة روشنی هست دست غیب ظاهر نمی شود, برعکس, هر گناه و فساد، و هر ظلم، تبعیض و حق کشی و هر پلیدی ای به حکم این که مقدمة صلاح کلی است و انفجار را قریب الوقوع می کند، رواست، زیرا «الغایات تبرّر المبادی» هدف ها، وسیله های نامشروع را مشروع می کنند. پس بهترین کمک به تسریع در ظهور و بهترین شکل انتظار, ترویج و اشاعة فساد است. این جاست که گناه، هم فال است و هم تماشا, هم لذت و کام جویی است و هم کمک به انقلاب مقدس نهایی».7

در چنین اندیشه ای, امر به معروف و نهی از منکر دیگر جایی ندارد. واجبی است که باید ترک شود و حدّ الهی است که باید در تاریخ بایگانی شود, چرا که اجرایش, فریضه ای (ظهور مصلح) را به تأخیر می اندازد, پس وجوبش در ترک است. دیگر عاشورایی آفریده نمی شود, اصلاً نباید عاشورایی اندیشید. اندیشة عاشورایی محکوم است. در این نگاه قصة کربلا افسانه ای می گردد که تنها ذکرش ثواب دارد و بس (همان که سال ها گذشتگان شاهدش بودند) حتی شورآفرینی عاشورا، عشق بازی قهرمانانش، در پای انتظار قربانی می شود. در این اندیشه , تمام تکالیف فردی و اجتماعی از انسان ساقط می شود و داستان همان انگلیسی معروف. 8

در اندیشة آرمان گرایانة استاد مطهری, انتظار در معنای اوّلش بزرگ ترین محرک اجتماعی است که انسان را برای حاکمیت ارزش ها و محو ضدّ ارزش ها تشویق می کند, برای همین انتظار بدین معنا را با فضیلت ترین عبادات9 دانسته اند: «افضل الأعمال إنتظار الفرج»

شهید مطهری با استناد به آیات 5 سورة قصص, 105 سورة انبیا و ... چنین نتیجه گیری می کند:

از این آیات استفاده می شود که ظهور مهدی موعود حلقه ای از حلقه های مبارزة اهل حق و اهل باطل است که به پیروزی نهایی اهل حق منتهی می شود, سهیم بودن یک فرد در این سعادت موقوف به این است که آن فرد عملاً در گروه اهل حق باشد. آیاتی که بدان ها در روایات استناد شده است، نشان می دهد که مهدی موعود (ع) مظهر نویدی است که به اهل ایمان و عمل صالح داده شده است, مظهر پیروزی نهایی اهل ایمان است.10 بنابراین هر مبارزة حق گرایانه ای, حلقه ای از حلقه های مبارزة جهانی و هر پیروزی، جلوه ای از پیروزی آن انقلاب بزرگ است.

فراموشمان نشود که پیروزی انقلاب اسلامی در ایران محصول تئوری انتظار سازنده و عنایات آن امام منتظَر بود.

باش تا صبح دولتش بدمد

کاین هنوز از نتایج سحر است

در این جا ذکر دو نکته ضروری به نظر می رسد:

1. سایر ادیان نیز به انتظار معتقدند با این تفاوت که در آن دیدگاه ها, سخن از یک موجود نجات بخشی است که در آینده می آید و به امور سامان می دهد ولی در اندیشة تشیّع, سخن از انسان شریفی است که او هم همراه با سایر مردم انتظار می کشد؛ منتظری است که با ما زندگی می کند، دردها و غصه ها را احساس می کند و مقام ولایت تکوینی در بین مردم دارد.

2. انتظار فرج, صرف نظر از اسلامی بودن اندیشه ای است که چون نوعی خوش بینی نسبت به آیندة بشر (و طرد بدبینی) است, ارزشمند و شور و تحرک آفرین، تحرک بخش، امید دهنده و تعهد آور و ... است. به ویژه در این عصر, که بشر سرگردان و گرفتار (روزمره گی) زندگی ماشینی, بیش از هر زمان نیاز به مأمن و ملجأ اعتقادی دارد تا خود را از اندیشه های نیهیلیستی برهاند و روان تشنة خود را سیراب نماید.

مهدویت و آینده تاریخ

در اندیشة تربیت شدگان مکتب قرآن, تاریخ، سیر صعودی و تکاملی دارد. هر اصلاحی که امروز به دست بشر صورت گیرد, زمینه خواهد بود برای یک اصلاح نهایی و حکومت جهانی. هر چند این اندیشه با بعضی اندیشه های ماتریالیستی و غیر ماتریالیستی به ظاهر شباهت دارد, ولی در اصول اساسی کاملاً با آن دیدگاه ها متفاوت است؛ نخست این که در تئوری مهدویت اسلامی سخن از آینده تاریخ, بیان حاکمیت اراده الهی است نه صرفاً طبیعت مادی تاریخ (به استناد آیات کریمه قرآن) دوم آن که در این دیدگاه, این انسان های صالح هستند که همواره زمینه و شرایط تحقق آن جامعة واحد جهانی را فراهم می کنند؛ و سوم این که، ارزش هر مبارزه ای به حق بودن آن است نه نو بودن آن. 11 در این اندیشه, هر مبارزه ای تنها برای احقاق حق فردی و اجتماعی مشروعیت و قداست پیدا می کند.

استاد مطهری در بیان نقش حضرت حجت(ع) در تکامل تاریخ و بشریت می فرمایند: «یعنی زندگی بشر در آینده منتهی می شود به عالی ترین و کامل ترین زندگی ها که از جمله آثاری که در آن هست آشتی انسان و طبیعت است و آن این است که زمین تمام معادن خود را در اختیار انسان قرار می دهد, آسمان تمام برکات خود را در اختیار انسان قرار می دهد و همه این ها خود تکامل تاریخ است.»12

ایشان در جای دیگر مشخصات حکومت حضرت مهدی(ع) را این گونه بیان می نمایند: «ما مسلمان ها بالاخص شیعیان می گوییم دورة سعادت بشری آن عصری است که دورة عدل کامل است یعنی عصر ظهور حضرت حجّت(ع)؛ آن دورة که اوّلین مشخصه اش این است که دورة حکومت عقل است یعنی دوره ای که در آن, علم اسیر و برده نیست.

امیرالمؤمنین(ع) تعبیری دربارة آن عصر دارد که می فرمایند: «در آن عصر مردم صبحگاهان و شامگاهان جام حکمت و معرفت می نوشند».13

استاد به بررسی نگاه بدبینانه و اضطراب آور مادی مسلک ها, در تحلیل آیندة تاریخ می پردازند و مهم ترین علت این بدبینی را نداشتن اهداف والای الهی و معنوی می داند, در مکتبی که رهایی, بیهودگی و عبث گرایی, آرمان نهایی اش, باشد، نباید چیزی جز این بدبینی شوم را نسبت به آیندة بشریت انتظار داشت. ویل دورانت به خوبی به این معضل اعتراف نموده است: «ما از نظر ماشین توانگر شده ایم و از نظر مقاصد فقیر».14

ایشان نگاه حکیمانه پرورش یافتگان مکتب الهی را این گونه توصیف می کنند: «خیر, عمر جهان به پایان نرسیده است, هنوز اوّل کار است, دولت مقرون به عدل، عقل، حکمت، خیر، سعادت، سلامت، امنیت، رفاه، آسایش و وحدت عمومی و جهانی, در انتظار بشریت است, دولتی که در آن دولت, حکومت با صالحان است و انتخاب اصلح به معنی واقعی در آن صورت خواهد گرفت.» 15

اعتقاد به مهدویت در اسلام نه تنها خوش بینی نسبت به پایان کار جهان و آیندة بشریت را تضمین می کند بلکه نویدی است بر بلوغ فکر و اندیشة16 بشریت؛ وقتی قرآن در آیة 105 سورة انبیاء می گوید:

و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أنّ الأرض یرثها عبادی الصالحون.

صحبت از زمین است, نه صحبت از این منطقه و آن منطقه و این قوم و آن نژاد. اولاً امیدواری به آینده است که دنیا در آینده نابود نمی شود. دوم آن دوره, دورة عقل و عدالت است. شما می بینید یک فرد سه دورة کلی دارد...

چگونه می شود که چنین دوره ای نیاید؟! مگر می شود که خداوند این عالم را خلق کرده باشد و بشر را به عنوان اشرف مخلوقات آفریده باشد, بعد بشر به دورة بلوغ خودش نرسیده یک مرتبه تمام بشر را زیر و رو کند؟! پس مهدویت یک فلسفة بسیار بزرگ است. ببینید مضامینی که در اسلام داریم چقدر عالی است!»17

آیا برای فطرت های بیدار, درک چنین دولت کریمه ای نوید و آرزوی بزرگ نیست؟! «و ترزقنا بها بکرامة الدّنیا و الاخرة»

گفتارمان را با سخن ارزشمندی از استاد شهید مطهری, در بیان اوصاف اصحاب امام زمان(ع) (با توجه به آیات 112 سورة توبه و 17 سورة آل عمران) 18به پایان می بریم. ایشان در بحث لزوم هماهنگی در پرورش گرایش های درونی و برونی با استناد به آیات فوق می فرمایند:

بنابراین در اسلام, این گرایش ها از یکدیگر تفکیک پذیر نیست, کسی که یکی از این ها را استخفاف کند، دیگری را هم استخفاف کرده است. در اوصاف اصحاب حضرت حجّت (ع)تعبیری است که من نه فقط در یک حدیث بلکه در احادیث متعدد, آن را دیده ام: «رهبان باللیل, لیوث بالنهار» در شب راهب اند؛ شب که سراغ آن ها می روی گویی سراغ یک عده راهب رفته ای ولی روز که سراغشان می روی (گویی) سراغ یک عده شیر رفته ای.19

از این بیان می توان نتیجه گرفت که «راهبان باللیل» بودن است که «لیوث بالنهار» می پرورد و «لیوث بالنهار» شدن مستلزم «رهبان باللیل» بودن است. به تعبیر زیبای خود استاد, استخفاف یکی استخفاف دیگری است. در جامعه ای که انتظار داریم اصحاب آن امام منتظر تربیت شوند، لازم است شرایط تحقق صفات اوّل: رهبان باللیل و تزکیه و پرورش درونی، را فراهم آوریم. کسی که از برکات الهی در شب و تربیت نفس در خلوت, محروم باشد تاب مقاومت و مداومت در رزم روزانه را ندارد.

پی نوشت ها:

برگرفته از معراج اندیشه، سلمان حبیبی، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما.

1. مطهری، مرتضی، گفتارهای معنوی, انتشارات صدرا, ص 203.

2. این مفاهیم هم معنای مثبت و سازنده دارند و هم معنای منفی و بازدارنده. متأسفانه از عوامل انحطاط مسلمین برداشت های منفی از همین مفاهیم بوده است.

3. سورة روم (30)، آیة 32.

4.مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان, جلد اوّل, ص 377, انتشارات صدرا.

5. مطهری، قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفة تاریخ, صص 7 و 8، انتشارات صدرا.

6. از نگاه مطهری, تعبیر ظهور به انفجار، نادرست است چرا که مسئله قابلیت پیدا کردن جامعه برای پذیرش است و شرایط آن کمال نهایی را فراهم آوردن, همانند رسیده شدن میوه در شرایط نامطلوب.

7. مطهری، قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفة تاریخ, ص 62 به بعد.

8.. روزی در یکی از کشورهای اسلامی (ظاهراً عراق) یک مأمور انگلیسی صدای اذان را می شنود می گوید این چرا فریاد می زند چه می گوید: پاسخ می دهند چیزی نیست اذان مسلمانان را می گوید. می پرسد آیا به سیاست ما لطمه می زند. پاسخ می دهند خیر می گوید بگذار هر چه می خواهد فریاد بزند.

9. مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 122.

10. مطهری، قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفة تاریخ, ص 64.

11. در اندیشة دیالکتیکی مارکسیسم, برای انتقال تاریخ از یک دوره به دورة دیگر, مبارزة نو با کهنه شرط است, کهنه از آن جهت که کهنه است باید از بین برود (نه از آن جهت که باطل است) تا مقدمات ورود در دورة جدید حاصل شود.

12. مطهری، فلسفه تاریخ, ص 202 , انتشارات صدرا.

13. مطهری، اسلام و مقتضیات زمان, ج 1, ص 50, انتشارات صدرا.

14. ویل دورانت, لذات فلسفه، این سخن را استاد مطهری در کتاب انسان و سرنوشت, ص 134 نقل کرده است.

15. مطهری، انسان و سرنوشت, ص 137, دفتر انتشارات اسلامی, قم.

16. همان طور که در آیات کریمة قرآن هم تأکید بسیاری بر تعقل و تفکر شده است.

17. مطهری، سیری در سیرة ائمة اطهار، ص 299.

18. سورة توبه (9)، آیة 112 «التابئون العابدون الحامدون السابحون الراکعون السجادون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر... سورة آل عمران (3) آیة 17 «الصابرین و الصادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین بالاسحار.» در قرآن کریم برای شب توصیفات زیبایی شده است. چندبن بار به شب «لیل» سوگند یاد شده است. نزول قرآن در شب، توصیف مؤمنان به استغفار در شب، ارزش ویژة نماز در شب و رسیدن به مقام محمود و ... در اشعار شعرا نیز نزول برکات به شب نسبت داده شده است و به تعبیر خودشان «تازه برات ها» و معارف ناب در شب به دست می آید.

19. مطهری، انسان کامل, ص 101, انتشارات صدرا.

وقتی باران نبارید

اسماعیل شفیعی سروستانی

آدم ها در جستجوی آب از روستاها کوچ کردند. زمین ها و مزرعه های بی آب و علف را به داغی آفتاب سپردند و رفتند.

خبر بارش باران و جوشیدن چشمه ای در شهری دور، حتی اگر دروغ هم بود همة آن هایی را که دست و پایی و نایی برای حرکت داشتند آوارة شهر و روستا و کوه و دشت می کرد.

سکوتی سنگین چون بختک بر سر همة ساکنان شهرها و روستاها فروافتاده بود.

وقتی باران نبارید، همه چشم ها به چشمه ها، قنات ها و چاه ها دوخته شد و زندگی هر روزی، اگرچه کمی سخت بود امّا، ادامه یافت تا این که تابستان و پاییز هم آمدند و رفتند و زمستان؛ امّا ابری به آسمان نیامد و بارانی نبارید.

وقتی باران نبارید، بهار به سختی، مثل جوانه ای که پوست شاخه ای را می شکافد و بیرون می زند، مثل دانه ای که پوسته ها را کنار می زند تا سربرآورد، از راه رسید. کمی سبزی بر صحن دشت و دمن نشست. همه دل نگران و منتظر دل به باقی ماندة آب چاه و قنات خوش کردند تا شاید روزی ابری بیاید و بارانی ببارد. امّا، ابری به آسمان نیامد و بارانی نبارید.

وقتی باران نبارید، تابستان هم زودتر از همیشه از راه رسید. همه سبزه های کوتاه و کم بنیه نشسته بر صحن دشت و دامن صحرا را سوخت. برگ ریزانی زودهنگام برگ های خشک و پلاسیده را فرش زمین کرد و گرد و خاک، رنگ خاکی خود را بر صحن و سرای مردم زد. امّا، ابری نیامد و بارانی نبارید.

هر روز وقتی مردم پنجرة خانه هاشان را به روی صبح می گشودند در دل امید دیدن ابر و بارش باران داشتند امّا، هر روز آسمان، داغی و سوزش خورشید را بیش از پیش به رخ آدم ها می کشید.

مردم، زمستان آن سال را هم در حسرت و اندوه پشت سر گذاشتند و بهاری خشک تر را هم تاب آوردند. مثل این بود که اصلاً بهار نیامده است. به تابستان داغ بیشتر شباهت داشت تا بهار.

آدم ها در جستجوی آب از روستاها کوچ کردند. زمین ها و مزرعه های بی آب و علف را به داغی آفتاب سپردند و رفتند.

خبر بارش باران و جوشیدن چشمه ای در شهری دور، حتی اگر دروغ هم بود همة آن هایی را که دست و پایی و نایی برای حرکت داشتند آوارة شهر و روستا و کوه و دشت می کرد.

سکوتی سنگین چون بختک بر سر همة ساکنان شهرها و روستاها فروافتاده بود.

زمینِ داغ و آسمانِ داغ تر. دیگر گوسفندی نبود و چوپانی که در میانة کوه و دشت سکوت را بشکند. دیگر رودی نبود و غلغل آب در میان صخره ها و سنگ ها که غم از دل دخترکان ببرد.

دیگر پرنده ای نبود که در میان شاخسار درختی بخواند.

آب که رفت آبادانی هم رفت.

تازه مردم فهمیده بودند که «وقتی باران نبارد یعنی چه؟»

دریافته بودند که وقتی باران نبارد هیچ چیز نمی بارد. آبادانی نمی بارد. امّا چه فایده؟

سال ها آمدند و پشت سرهم رفتند؛ بهار و تابستان و زمستان. امّا، ابری نیامد و بارانی نبارید.

تا این که یک روز، وقتی همه سر در گریبان فرو کرده و ناامید در پناه دیوارها و زیر سقف ها نشسته بودند، صدایی شنیده شد. معلوم نبود صدا از کجا می آمد و به کجا می رفت. مثل این بود که از زیرگنبد یا طاقی آمده باشد. صدایی پر که تنها برخی از آدم ها آن را شنیدند، شاید، آن ها که بیشتر از همه، تشنگی آتش به جانشان انداخته بود.

« تا بارانی نشوید بارانی نمی بارد!»

صدا این را گفته بود، و فقط یک بار گفته بود.

گوش ها تیز شده بود. آن ها که شنیده بودند به دنبال منبع صدا بودند و کسانی که خبر آن را از دیگران شنیده بودند، هاج و واج به هم نگاه می کردند. جمله خیلی کوتاه بود: «تا بارانی نشوید، بارانی نمی بارد»!

همه از هم می پرسیدند: «تا بارانی نشوید یعنی چه؟» و یا برخی با کنایه و از روی بی حوصلگی می گفتند: «این ها هذیان تشنگی است!»

امّا، تشنگی و نباریدن باران نه هذیان بود و نه خیال. یا بهتر بگویم، «نباریدن باران» واقعیتی بود که همه تمنا و تقاضایش را در جانشان احساس می کردند. مثل همة درخت ها، رودخانه های خشک، پرنده ها که دیگر خواندن را هم از یاد برده بودند. حتی ناودان های شکسته و حوض های ترک خورده و خشک.

کسی برای این پرسش جوابی نداشت: «تا بارانی نشوید یعنی چه؟»

این جملة کوتاه برای قافیه پردازان جذّاب بود و شاید در کنار مجموعه ای از سرودهایشان که در وصف باران سروده شده بود جا می گرفت. امّا چه فایده؟

دیگر در آن حال و هوا کسی حوصلة شعر خواندن نداشت. تازه، شعر شاعران و سخن سخنوران هم که باعث باریدن نمی شد.

صدا چیز دیگری داشت.

بچه ها درماندگی بزرگ ترها را می دیدند امّا به روی خود نمی آوردند.

زن ها چیزی دور و مبهم در دل احساس می کردند امّا، زبان بیانش را نداشتند. گوییا، آن قدر از «باران» و «بارانی شدن» دور افتاده بودند که مزة آن را هم از یاد برده بودند. و شاید هم... کسی چه می داند؟

روزها پشت سرهم آمدند و رفتند. تا این که یک روز؛

شاعری پیر که هیچ وقت شعرهایش را نفروخته بود و اصلاً برای فروختن شعری نسروده بود، و به همین خاطر هم او را نمی شناختند و یا به حساب نمی آوردند، در خستگی و خمیدگی، قلم بی رمق خود را به دست گرفت و نوشت:

«تا بارانی نشوید، بارانی نمی بارد!»

کاغذ را در میانة قابی شکسته و رنگ و رو رفته، امّا مانده از سال های دور که آسمان از باریدن دریغ نمی کرد، گذارد و با نخی برگردن آویخت و از خانة محقر و کوچک خود بیرون زد.

اگرچه برای کسی حوصله و حال و رمق تماشا نمانده بود، امّا، جملة آویخته برگردن شاعر فریاد می کرد. در سکوت، فریاد بلندی بود که شنیده می شد. شاید به این خاطر که آن شاعر در زمرة یکی از کسانی بود که آن ندا را شنیده بود.

شاید...

چشم ها در کاسة سر می چرخید امّا، پیرمرد، کوچه ها و محلّه ها را پشت سر می گذاشت. در سکوتِ او فریادی بلند تا آسمان بالا می رفت: «بارانی شدن!»

کم کم غوغایی در دل ها پیدا شد. گویا مردم، یکی یکی چیزی را به یاد می آورند. چیزی که سال ها بود از یادشان رفته بود. «بارانی شدن».

بارانی شدن یعنی: «برای دیگران باریدن».

چشم پیرمرد که به صورت مردم می افتاد هرکس چیزی درمی یافت.

بارانی شدن؛ بی تقاضا و سؤال باریدن.

بارانی شدن؛ با خاک نشینان و خاک درآمیختن.

تبسم آرام پیرمرد تأییدی بر دریافت همة کسانی بود که ناگهان در دلشان اتفاقی می افتاد و از چشمشان برقی می جهید.

بارانی شدن؛ بر صحرا و دشت و کوه و بیابان یکسان باریدن.

بارانی شدن؛ زلال و شفاف شدن... .

شاعر پیر، کوچه ها را پشت سر می گذاشت، از محله ها می گذشت و پشت سر خود غوغایی به پا می کرد. کم کم مردم باران را به یاد می آوردند. تازه باران را می فهمیدند.

بارانی شدن؛ جاری شدن، نایستادن.

بارانی شدن؛ آسمانی شدن، آبی شدن.

دیگر صدا از زیر گنبد یا طاقی نبود. در دل ها بود که غوغا می کرد. اتفاقی در جان مردم شهر افتاده بود. مردم بارانی شدن را سال ها پیش از یاد برده بودند.

همان وقتی که مهربان بودن را از یاد برده بودند؛ باران هم از آنان دور شده بود.

همان وقتی که بارانی بودن را از یاد می بردند، باران هم از آسمان دور می شد.

همان وقتی که باران را به هیچ می گرفتند، آسمان را از یاد می بردند....

حالا دیگر صدا همة حجم جسم و جانشان را پر می کرد.

چشم ها به آسمان دوخته شده بود.

همه از خانه بیرون زده بودند. و پابرهنه راهی دشت و صحرا.

از هم خجالت می کشیدند و از آسمان امّا، جملگی، «بارانی شدن» را می خواستند.

«بارانی شدن» را طلب می کردند. باران را صدا می کردند.

و ناگهان، باران، باریدن گرفت...

کلمات کلیدی
قرآن  |  اسلام  |  انتظار  |  اندیشه  |  مطهری  |  استاد مطهری  |  بارانی  |  اندیشه شهید مطهری  | 
لینک کوتاه :