×

شب به یاد ماندنی


تعداد بازدید : 1731     تاریخ درج : 1390/08/08

60

یکی از شبهای سرد زمستان بود. کاروان کوچک در دل بیابان به راه خود ادامه می داد. زائران بحرینی خسته از سفر دور و درازخود در اننظار رسیدن به مشهد بودند. کاروان به منطقه طرق دردو فرسنگی مشهد رسید. ناگهان باد شدیدی در بیابان شروع به وزیدن کرد. لحظه ای بعد دانه های درشت برف از آسمان به سمت زمین سرازیر شدند. باد برفها را شلاق وار به سر و صورت کاروانیان می کوبید.

ساعتی بعد شدت باد و برف به حدی رسید که کاروان از حرکت بازماند. مردی که سوار بر شتر خود پیشاپیش کاروان حرکت می کردفریاد کشید:

همگی پیاده شوید. همین جا اطراق می کنیم.

مسافران از شترها پیاده شدند. زیراندازهایشان را روی برفهاپهن کردند و حلقه وار دور هم نشستند. سوز سرما شدیدتر شده بود. کوچکترها شروع به گریه کردند. صدای مرد دوباره در دل بیابان پیچید: باید همین جا بمونیم تا صبح بشه. می ترسم اگه تو این وضعیت حرکت کنیم راهو گم کنیم بیابون مرگ بشیم! در جمع آنها پیرمردی با محاسن سفید حضور داشت. او که تحمل این سرمای شدید را نداشت دراز کشید و خودش را با نمدی که به همراه داشت پوشاند. لحظه ای بعد چشمان پیرمرد سنگین شد و به خواب رفت. درعالم رویا حضرت رضا(ع) را دید. امام رضا(ع) آرام به پیرمردنزدیک شد. لبخند زد و فرمود: برخیز به همسفرانت بگو در همین مسیر به راه خود ادامه دهند. از کدوم طرف بریم آقا! تو این تاریکی و برف و بوران راه معلوم نیست.

شما حرکت کنید. من فرمان داده ام در گلدسته حرم مشعل روشن کنند. روشنایی را که دیدید در همان مسیر حرکت کنید.

پیر مرد از خواب پرید. نمد را به کناری انداخت. همه با تعجب به او خیره شدند. پیرمرد با صدایی لرزان گفت:

من امام رضا(ع) را در خواب دیدم. آقا گفت اینجا نمانید.

حرکت کنید. به کدام سو برویم راه را گم می کنیم ؟

امام فرمود راه که بیفتید یک روشنایی از دور شما را هدایت خواهد کرد.

درهای حرم امام رضا(ع) را بسته بودند. تنها نگهبان شب در رواق دارالحفاظه بود. بیرون حرم باد شدیدی می وزید. کوچه ها وخیابانهای مشهد سفید پوش شده بود. نگهبان خمیازه ای کشید ولحظه ای بعد پلک چشمانش روی هم افتاد. در حرم مطهر باز شد وامام رضا(ع) از حرم بیرون آمدند. به نگهبان شب نزدیک شدند:

برخیز بگو مشعلی بالای گلدسته ببرند و روشن کنند. گروهی اززائران بحرینی که از سمت «طرق » به مشهد می آمدند الان دربیابان گرفتار شده اند. راه را گم کرده اند. مشعل را که به گلدسته بردی به سراغ میرزاتقی متولی برو و از قول من بگو چندنفر را بردارد و مشعل به دست به استقبال زائرین برود.

نگهبان شب از خواب بیدار شد. سراسیمه خودش را به سرکشیک رساندو خوابی را که دیده بود برای او تعریف کرد. آن دو به سراغ مشعل دار رفتند و او را به حرم آوردند. مشعل دار با سرعت رفت ومشعل روی گلدسته را روشن کرد. آنگاه همگی به سراغ متولی آستانه رفتند. ساعتی بعد مردان زیادی مشعل به دست به سمت منطقه طرق در حرکت بودند.

منبع: دارالسلام، محدث نوری

کلمات کلیدی
امام رضا ( ع )  |  مشهد  |  بیابان  |  مشعل  |  گلدسته حرم مشعل روشن  |  باد شدید در بیابان شروع  | 
لینک کوتاه :