×

هفت روز در پی شادکامی

بعد از کمی مکثْ اضافه کرد: «گزارش این آیا بعد از این خوشگذرانی ها، شب که به من این طور شروع کردم: این جور نوارها شما را شاد می کند؟ تفریح نداشته باشیم، اگر جامعه شاد امّا نکته دوم و مهم این است که این نوارها یا این گونه چیزها ما را شاد نمی زندگی شادی می خواهیم که متأسفانه، جامعه این چیزها مقطعی است. آیا از این نوع دور هم جمع شدنها لذّت می پراکنده می شوید؛ آن وقت هم این گونه شاد این گونه شادی را چگونه ارزیابی می کنی؟ جامعه متضرّر می شویم؛ امّا اگر بحث این گونه شروع کرد: ً شادی دو قسمت دارد: یکی زندگیِ شاد زندگی شادکام است. در این زمینه، جامعه تا افراد به اهدافشان است که آنها را دارای تفریحات شاد است. در حالی که سعی می کردم بحث را جمع و جور اینها پرسش های مفصّلی است که پاسخ آنها

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 812     تاریخ درج : 1390/08/08

34

اشاره

نزدیکی های غروب بود که داشتم اوّلین شماره مجموعه «زندگی» را مطالعه می کردم. در همین حال، یکی از دوستان نشریه که حضور داشت، از من خواست تا نظرم را در مورد شماره اوّل بنویسم. قبول کردم و موضوع شماره آینده را پرسیدم. گفت: «شادی»؛ و بعد از کمی مکثْ اضافه کرد: «گزارش این شماره را در مورد شادی، تو بنویس» و بی درنگ ادامه داد: «هفت روز وقت داری؛ فقط هفت روز!» و بدون اینکه مجالی برای پاسخ من بگذارد، رفت.

روز اوّل

چند دقیقه از ساعت دوازده گذشته بود که وارد دانشگاه شدم. چند تا از بچّه ها نزدیک کتابخانه مشغول بحث سیاسی بودند. بعد از احوالپرسی، از آنها خواستم چند دقیقه ای از مباحث سیاسی خارج شوند و موضوع خودم را نیز مطرح کردم. در حالی که ابتدا رغبت چندانی نشان ندادند، امّا قرار شد ساعت چهار بعدازظهر در حیاط دانشگاه در مورد «شادی» به گفتگو بنشینیم.

بعدازظهر بر روی یکی از نیمکتهای محوّطه دانشگاه به بحث پرداختیم. رو به مجید کردم و گفتم:

به نظر تو شادی چیست؟

شادی امری نسبی است؛ یعنی امکان دارد امروز تو از برنامه ای شاد شوی؛ ولی در

آینده همان برنامه تو را شاد نکند یا احساس تو در مورد یک امر شاد، با فرد دیگری متفاوت باشد».

آیا چیزی به عنوان شادی پایدار یا موقّتْ وجود دارد؟

نگاه کن؛ بعضی وقتها تو شادی یا حداقل دیگران فکر می کنند تو شادی؛ امّا در درونت غوغاست. خیلی ها خنده های مستانه سر می دهند؛ امّا نگاه آنها به زندگی، توأم با غم و اندوه است. بسیاری وقار و متانت دارند و وجودشان سرشار از نشاط است.

از مجید تشکّر کردم و گفتگو با علی را به آینده موکول کردم.

روز دوم

گفتگوی دیروز با مجید، این جسارت را به من داد که با افراد مختلف به بحث بنشینم.

در یکی از پارکهای نزدیک دانشگاه، چند جوان بر روی نیمکتی نشسته بودند و با صدای بلند، آواز می خواندند. از پشت سر رفتم و دستم را بر شانه یکی از آنها گذاشتم. صدایش را قطع کرد و سر را به سرعت برگرداند. در حالی که دوستانش همچنان به آواز خود ادامه می دادند، موضوع را به آهستگی به او گفتم.

با ضربه زدن به پهلوی بغلی اش از آنها خواست که سکوت کنند. قرار شد هر کدام که دوست دارند، به سؤالهای من پاسخ دهند.

تعریف شما از شادی چیست؟

یعنی غصه نداشته باشی؛ راحت باشی؛ خوش باشی. نسبت به مشکلات زندگی غمت نباشد. جانِ کلام، یعنی بی خیالی طِی کنی.

آیا بعد از این خوشگذرانی ها، شب که به منزل می روید، همچنان شاد هستید؟

مشکل اصلی ما خانواده است. اکثراً دعوا سرِ این است که: چرا دیر آمدی؟ این چه قیافه ای است که درست کرده ای؟ باز هم بیرون غذا خوردی؟ و... بعد از کلّی اعصاب خردی باید منتظر فردا باشیم.

با لبخندی از آنها جدا شدم.

روز سوم

غروب، سوار تاکسی شدم تا به منزل بیایم. راننده، فرد جوانی بود. نوار موسیقی گذاشته بود. به او گفتم می خواهم درباره نواری که گوش می دهد، با او صحبت کنم. صدای ضبط را کم کرد و نگاه تند و تیزی به من انداخت و با بد عن قی به رانندگی ادامه داد. برای رفع سوء تفاهم به وجود آمده، مطلب را توضیح دادم. قیافه اش کمی باز شد و من این طور شروع کردم:

این جور نوارها شما را شاد می کند؟

ببین؛ ما باید یک جوری زندگی کنیم. اگر تفریح نداشته باشیم، اگر جامعه شاد نباشد، تو باید یک جوری سرِ خود را گرم کنی. جوانها می خواهند با نشاط زندگی کنند. به آنها می گویند که دین، همه نیازهایشان را برطرف می کند؛ امّا تأثیرش را نمی بینند. در جامعه ما هیچ اهمیّتی به تفریح جوانها نمی دهند.

حالا داستان امثال این نوارها چیست؟

نکته اوّل: الانسان حریصٌ علی ما م نع. قبول دارم؛ شاید خیلی از این نوارها محتوا نداشته باشند؛ امّا از طرف دیگر، وقتی هیچ امکاناتی به ما نمی دهند که تفریح کنیم، وقتی جلوِ همین چیزها را می گیرند، وقتی امکانات نباشد، ما هم یک جوری به سوی این امکانات ممنوعه کشیده می شویم.

امّا نکته دوم و مهم این است که این نوارها یا این گونه چیزها ما را شاد نمی کند؛ بلکه سرگرم می شویم. خیلی از ما وقتی از گوش دادن این نوارها خسته می شویم، غمزده به فکر فرو می رویم و مسائل زندگی خودمان را بررسی می کنیم. ما در روند زندگی شادی می خواهیم که متأسفانه، جامعه امکانات ندارد. این چیزها مقطعی است.

به مقصد رسیده بودم. تشکّر کردم و راننده جوان به سختی کرایه را قبول کرد و رفت.

روز چهارم

کنار مغازه سوپر محل، چند تن از جوانها ایستاده بودند. بعضی از آنها را می شناختم. به داستانی که یکی شان تعریف می کرد، بلند می خندیدند. وارد جمع آنها شدم و موضوع را توضیح دادم. شروع به دست انداختن من کردند و هر کس متلکی گفت. با خونسردی صبر کردم تا صحبتهای آنها تمام شود و بعد درخواست کردم کمی جدّی به سؤالهای من پاسخ دهند.

آیا از این نوع دور هم جمع شدنها لذّت می برید؟

آدم وقتی با دوستانش جمع شود، احساس لذّت می کند. خاصیت سنِ ما جوانی کردن و این جور چیزهاست.

خب؛ شما یک ساعت دیگر از دور هم پراکنده می شوید؛ آن وقت هم این گونه شاد هستید؟

نه! ما تمام خوشی مان را زمانی داریم که با دوستانمان جمع می شویم سرِ کوچه. خانه یک جور دعوا داریم، مدرسه یک جور. ما می خواهیم یک چهره داشته باشیم؛ امّا چهره ما در خانه با مدرسه و با زمانی که با دوستان بیرون می رویم، فرق می کند. ما بهترین وقت زندگی مان، لحظه های حضور در کنار دوستان است.

در میان جمع، ناگهان چشمم به کسی افتاد که قبلاً از زندگی سخت خود برای من داستانها تعریف کرده بود. ناخودآگاه یاد حرفهای مجید در دانشگاه افتادم و داستان خنده های مستانه و نگاه غمبار به زندگی. سؤال را از او پرسیدم:

این گونه شادی را چگونه ارزیابی می کنی؟ نگاه تو به زندگی چگونه است؟

دیگر خسته شده ام. نمی دانم چرا زندگی می کنم. خیلی وقتها از این علّافی های مسخره، خسته می شوم؛ ولی اگر همین دوستان را نداشتم، خودکشی می کردم. اصلا چرا زندگی می کنم؟ از خانه، از مدرسه، از جامعه بیزارم.

نمی دانم چرا زنده هستم؟

فضای بحث را سکوتی سنگین فرا گرفت. همه مبهوت بودیم. با سردی از آنها خداحافظی کردم و جمع را در پرسش بزرگی که در ذهنشان به وجود آمده بود، تنها گذاشتم.

روز پنجم

سری به مسجد محل زدم و در آنجا با یکی از جوانها به گفتگو پرداختم.

خیلی ها می گویند بچّه های مذهبی شاد نیستند؟

این طور نیست. در هر طیفی امکان دارد عدّه ای شاد و عدّه ای افسرده باشند؛ امّا اگر قرار باشد کنار لفظ مذهبی، تعابیر غمزده و افسرده را بگذاریم، بی انصافی است.

آیا شادی را فقط خوشگذرانی تعریف می کنید؟

شادترین انسانها کسانی هستند که تکیه گاه بزرگی در زندگی داشته باشند و در انجام وظیفه های محوّل شده کوتاهی نکنند.

آیا فعالیت های مذهبی شما را از شادی های معمولْ باز نمی دارد؟

نگاه کنید؛ به مسجد رفتن را تفریح روزمرّه معرّفی نمی کنیم. همان طور که تمام جوانها از امکانات تفریحی مناسب برخوردار نیستند، ما هم از کمبود امکانات جامعه متضرّر می شویم؛ امّا اگر بحث شادکامی است، باید دید که چطور می توان شادکام بود.

جواب، همان اعتقاد به تکیه گاه ماورایی است. اگر یک مسلمان در انجام واجبات کوتاهی کند، غمزده است؛ چون از هدف خود، دور شده است.

روز ششم

به دانشگاه رفتم. علی بی مقدمه گفت: «هنوز که گزارشت را تحویل نداده ای؟» و وقتی با جواب منفی من روبه رو شد، گفت: «حاضرم در این مورد حرف بزنم. قبلاً فکر کرده ام» و این گونه شروع کرد:

ً شادی دو قسمت دارد: یکی زندگیِ شاد داشتن و روند زندگی را مثبت ارزیابی کردن و دیگری داشتن تفریحات شاد. اگر انسان دارای

هدف باشد و بیندیشد، زندگی اش در همان مسیر اهدافش پیش می رود و قطعاً در زندگی شادکام است. در این زمینه، جامعه تا حدودی تأثیرگذار است؛ امّا در بسیاری از مواقع که جامعه در راه رسیدن به اهداف افراد مانع ایجاد می کند، این قوّت ایمان افراد به اهدافشان است که آنها را دارای انگیزه می کند. در این زمینه، آنان که دارای ایمان مذهبی اند، قطعاً در زندگی از نشاط بیشتری برخوردارند. وقتی تکیه گاه آنها امری ماورایی باشد، امید به زندگی و در نهایت، شادی و نشاط زندگی آنان، افزایش می یابد. نکته دیگر، تفریحات شاد است. این قسمت از بزرگ ترین نقاط ضعف جامعه ماست و نمره منفی را در کارنامه جامعه مان در این چند دهه اخیر بر جا گذاشته است.

جوانان حق دارند از این وضع ناراحت باشند و به محض پیدا شدن امکان، روزی این شادی ها به شکلهای گوناگون بروز پیدا می کند؛ امّا کمبود تفریحات شاد، به عنوان یک اصل، رابطه تأثیرگذاری در شادکامی زندگی ندارد.

روز هفتم

در حالی که سعی می کردم بحث را جمع و جور کنم، از تصمیم خود مبنی بر نتیجه گیری از این بحث، منصرف شدم و آن را به خوانندگان واگذار کردم.

به راستی شادکامی را در چه چیز جستجو می کنیم؟ خوشگذرانی ها چقدر در روند شادکامی ما اثر دارند؟ آیا بدون داشتن تکیه گاه و هدف، می توان شاد زیست؟ فرق شادکامی و سرگرمی چیست؟ مذهب، عامل شادی است یا مانع آن؟ و...

اینها پرسش های مفصّلی است که پاسخ آنها را خوانندگان گرامی قطعاً پیدا خواهند کرد.


1. خبرنگار و دانشجوی علوم اجتماعی دانشگاه علّامه طباطبایی تهران.

کلمات کلیدی
زندگی  |  مجید  |  جوان  |  تفریح  |  شادی  |  شاد  |  شادکامی  | 
لینک کوتاه :