×

ولادت حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

****و سلام بر تو، آن دم که طلوع مشرقی ات، جان عالم را به بشارتی لم یزلی، سبز می دارد و صدای آمال شدن این سرزمین، تنها وابسته به تبسم کروبی تو در مشرق زمین است. امام کاظم علیه السلام ؛ روز آرامش زمین؛ روز پشتوانه دار شدن عشق و روز قرار تمام آهو دلانی که در محبت آمدنت با شکوه و میلادت خجسته باد، ای غریب توس!زیارت محمد علی کعبیاین باران نیست که تبعید می شود؛ این زمین است که گاهی قسمتی از آن، از سرزمین باران قلب هاست؟!پس این آواز زمین است که می خواند: ای سروش حقیقت، مباد پنجره ای رو به تو بسته یا لحظه ای از آغوش مهربانی ات گسسته!این، نجوای دل زائر است که: «پرواز را از یاد نخواهم برد بر گرد گنبد طلایی ات و لذت پروانه شدن همه چیز بوی رضا علیه السلام می دهددرخت های این سرزمین، با نور گلدسته های تو بزرگ می شوند و گل ها، طراوت از گنبد طلایی تو راز نهانی ام را بخوان که هلال طلایی گنبدت، ماه شب های تار دل شکستگان است. پنجره فولاد تو، جاده ابریشمی است برای ذهن خستگان تا به تو پیوند خورند. تبرک کرده، عالم آل محمد صلی الله علیه و آله است که جدش امام صادق علیه السلام ، آن همه آرزوی طلوع انوارش را دست های التماس، پر از اجابت می شوند. میراث سرزمینماز نسل آفتاب، گلدسته های مشرقی است،که احترام تو را ایستاده اندو خورشید:تمردی است نابخشودنی!اگر از گنبد تو آغاز نشود...

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 1857     تاریخ درج : 1390/08/08

11

پنج شنبه

1 آذر 1386

11 ذیقعده 1428

22.Nov.2007

سلام بر حجت هشتم

محبوبه زارع

یک دسته کبوتر و عطش، آبادی تفسیر دل و پنجره فولادی
باز اسم تو بر زبان دل، افتاده است ماییم و همین جنون مادرزادی!
میان آتش عشقت، تمام دل گم شد و گوش، زخم زبان های تلخ مردم شد
درود بردل آکنده از خیال غمی که کنده از خود و وصل امام هشتم شد

****

و سلام بر تو، آن دم که طلوع مشرقی ات، جان عالم را به بشارتی لم یزلی، سبز می دارد و صدای گریه ات در خانه امام کاظم علیه السلام ، دامنه ای از شعف را برای همیشه رقم می زند.

سلام بر تو که گستره خِلقت، جز با حضور روشن تو تکامل نمی گرفت و اهل بیت روشنایی، جز با وجود بی نهایت تو، خدا را برای همگان ترسیم نمی کرد.

مهربانی ممتد

رأفت و مهربانی، از قلب آسمانی تو سرچشمه می گیرد و بزرگی و بی کرانگی، در امتداد تو جریان دارد.

ولایت، هدیه روشن و اساس عنایت خداوندی است بر خلق. و تو نماد مهربانی خدا با کائناتی. قدم در عالم خاک می گذاری؛ تا به یمن آمدنت، مدینه های جهان، ممتد بمانند و حیات ادامه داشته باشد.

بنیان گذار سلسله تکامل دل ما

یا انیس النفوس! خوب می دانیم که آرامش ایران، مدیون حضور تو در خراسان است و قبله گاه آمال شدن این سرزمین، تنها وابسته به تبسم کروبی تو در مشرق زمین است.

آمده ای تا پویاترین عشق را در دل ما بانی باشی و سلسله تکامل را بنیان گذار!

غریب توس

امروز از سبزترین روزهای خداست؛ روز شکوفایی تو در دامن نجمه خاتون؛ روز لبخند امام کاظم علیه السلام ؛ روز آرامش زمین؛ روز پشتوانه دار شدن عشق و روز قرار تمام آهو دلانی که در محبت ولایت، سایه بانی از جنس عبودیت دارند. آمدنت با شکوه و میلادت خجسته باد، ای غریب توس!

زیارت

محمد علی کعبی

این باران نیست که تبعید می شود؛ این زمین است که گاهی قسمتی از آن، از سرزمین باران فاصله می گیرد. تحول، ارمغان شکوهمند دست های اوست.

هر چند گاهی چتر سیاهی، ناجوان مردانه، عقلی یا احساسی را از نفس کشیدن باز دارد، اما چه قسمت از مملکت حضرت باران در سیطره چتر است؟ مگر نه آنکه حکومت حضرتش، حکومت بر قلب هاست؟!

پس این آواز زمین است که می خواند: ای سروش حقیقت، مباد پنجره ای رو به تو بسته یا لحظه ای از آغوش مهربانی ات گسسته!

این، نجوای دل زائر است که: «پرواز را از یاد نخواهم برد بر گرد گنبد طلایی ات و لذت پروانه شدن را بر گرد شمع همیشه روشن وجودت»

به یقین، او می شنود و صداها، زمزمه ای عاشقانه اند.

صراط مستقیم

قدری درنگ کن، در این واهه های جدا شده از بوق و زنگ.

تو میهمان مردی هستی که صراط المستقیم، رو به روی انگشت اشاره اوست.

حج فقیران، استطاعت سفر به لحظه های نورانی ادراک می دهد.

آرام قدم بردار. تو در محدوده آرامشی و بوی مدینه در این محیط پر می زند.

باور کن بی هیچ حاجتی هم اگر آمده باشی، دست خالی برنخواهی گشت.

بوی پیراهن یوسف

وارد می شوی و انگار صاحب خانه، هیئت بی مثال خویش را با تار و پود تمام اشیا گره زده است. وارد می شوی و هوا آکنده به عطر یوسف آل محمد است.

بادها درمانده اند که به چه بشارتی این نشانه ملموس در حرم را به کنعان برسانند؟

صدای آشنایی از سمت مدینه می وزد. انگار موسی بن جعفر علیه السلام ، فرزند را با همان معصومیت کودکانه، در آغوش دارد. او را می بوید و می بوسد و عاشقانه می گوید: «بِأبِی أَنتَ و أُمِّی مَا اَطیَبُ ریحَک و أطهَرُ خَلقَکَ و أَبیَنُ فَضلکَ»

هشتمین چراغ روشن شد

معصومه داوودآبادی

«آب زنید راه را هین که نگار می رسد مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد»

کوچه های ذیقعده را پشت سر می گذارم و در یازدهمین منزل فرود می آیم. اینجا پروانه های سپید، چشمان پنجره ها را پوشانده اند.

هر طرف که نگاه کنی، ترانه میلاد است و خنیاگرانی که بر دف ها می کوبند. تو آمده ای، با ردایی از سپیده تا آهوان توس را ضمانت کنی.

می شناسمت، ای هشتمین چراغ!

نامت، دستگیر دل های بی پناه و شبکه های ضریحت، پلی است تا نیازمندان، از رودخانه های رنج، عبور کنند. تو آمده ای تا مهربانی مان بیاموزی.

دوستت دارم ای سنگ صبور این همه قلب بی قرار!

از مدینه تا توس

با تو، زانوان لرزانم به آرامش، رضا می دهند و چشمان شناور در غروبم، بهجتی سبز را تجربه می کنند.

من با تو، آینه ای می شوم تن شسته از غبارها و زنگارها؛ آن گونه که آفتاب، سلول های جانم را شعر می شود.

تو را در زمستان های سرما و سکوت، صدا کرده ام؛ با دستانی از حاجت و در بهاری از اجابت، غوطه خورده ام.

از مدینه تا توس، مرورت می کنم و ثانیه های سترگ ولایتت را می ستایم.

تو، هشتمین ستاره ای در آسمان فیروزه و لبخند. رودها همچنان بزرگی ات را در غرفه های آب، روانند. می آیی و دروازه های آفتاب گشوده می شوند.

زمزمه نامت وسیعمان می کند

می آیی و شهر را بشارت پرنده و آبشار، به دست افشانی می خواند.

زمین، ریشه علوی ات را بر خویش می بالد. آسمان، شاخه های هاشمی ات را به تحسین، ستاره می پاشد ای آن که ابهت بی بدیلت، تار و پودمان را به سکوت می خواند؛ ای آن که زمزمه نامت، وسیعمان می کند، باران کرامتت را بر ما بگستران تا از تشویش این همه، در دور دست آرامش ساکن شویم. ما را بخوان به بلندای افق دریایی ات و از انزوای این همه تاریکی، رهایمان کن.

اگر تو بطلبی...

میثم امانی

بر آستانه حرم تو هر که سر فرود بیاورد، بزرگ خواهد شد.

دست ها بر بلندای ردای تو حلقه اند و نفس ها، گره خورده اند به حال و هوای حرمت.

پیمودن بیابان ها سهل است؛ اگر تو بطلبی و از تاریکی جاده ها چه باک، اگر مشعل به دست تو باشد.

هر که در پیشگاه عرفانی ات سر فرود بیاورد به لذت آزادگی خواهد رسید و رها خواهد شد از دریچه های بسته.

مسیحا دمی... و اشاره ات کافی است تا دگرگون شدن قلب ها را رقم بزند.

هر که دل به دست تو بسپارد، روح عطوفت را در او خواهی دمید و روانه اش خواهی کرد به حصار حصین ولایت.

همه چیز بوی رضا علیه السلام می دهد

درخت های این سرزمین، با نور گلدسته های تو بزرگ می شوند و گل ها، طراوت از گنبد طلایی تو می گیرند. بادهای این سرزمین، هر سحر بوی تو را می دهند و باران ها، لطافت تو را دارند.

عشق در این مرز و بوم، در نام تو خلاصه شده است و حیات، شجره ای است که باغبانش تویی. افتخار علم و دانش در این دیار این است که پیش کش سرای تو باشد. نشان های قهرمانی، ضرب نام تو را دارند و تابلوهای مینیاتور، تنها برگ سبزی است هدیه درویش.

پهلوانان در این آب و خاک، مریدان بارگاه تواند و دانشمندان، شاگردان مکتب آسمانی ات.

از تو نوشتن، مایه مباهات است و از تو سرودن، افتخار زبان ها. چه سعادتی بالاتر از آنکه برای تو قلم بزنیم!

فقط تو را می شناسیم

باور کن اشک ها برای زیارت تو، لحظه شماری می کنند و نفس ها، حبس می شوند تا کبوترانه، پیش پای ضریحت بپرند؛ نکند لیاقت کبوتر شدن در آسمان حرمت را نداشته باشیم! ای سلطان توس، ای شمس الشموس! این همه دست برافراشته می شود تا برسد به خاک پای تو. دست ها بسته نیستند؛ دست ها هنوز می توانند برخیزند و جرعه ای از تو بطلبند؛ نکند دست هایمان را برگردانی!

ای یادگار اهل بیت در غریبستان مرو! غریبه های این مرز و بوم تنها تو را می شناسند و حرمت، کعبه نیازمندان شده است.

اشتیاق، قلب هایمان را سوزانده است؛ نکند آشنا نشویم با رایحه شفاعت تو و در ظلمت خویش بمانیم!

پناهنده توایم آقا!

رزیتا نعمتی

یا ضامن آهو، به ضریحت که چشم می دوزم، رازی میان زمزمه های من با تو از نگاهم جاری است. راز نهانی ام را بخوان که هلال طلایی گنبدت، ماه شب های تار دل شکستگان است.

رو به روی جلال تو می ایستم تا اشک هایم را قطره قطره در صحن حرمت جاری کنم.

پنجره فولاد تو، جاده ابریشمی است برای ذهن خستگان تا به تو پیوند خورند.

در هیاهوی بی پناهان، پاسخ تو را می شنوم که از آن سوی پنجره زمزمه می کردی: «نگاه دار سر رشته تا نگه دارم».

بیا و زائرانت را که پرندگان بی بال و پر تواند و به نوشیدن جرعه ای از نگاه تو دل خوشند، همچون کبوتران گنبدت پناه گاه باش.

هشتمین رکعت عشق

رضا جان! گلوی بغض کرده زائرانت، امروز به دنبال واژه ای است برای تبریک میلادت. کبوتران، به صف می نشینند تا یکی یکی رو به روی تو ادای احترام کنند. ای بی کرانه! کدام دریایی که کشتی نشسته گان عالم، در کنار تو پهلو می گیرند تا در لنگرگاه مهر تو، چند روزی آشیانه کنند؟

تو کدام آسمان صافی که همه در هوای تازه یادت نفس می کشند تا دل شوره های بی کران تنهایی خود را به آرامش پرکشیدن در خنکای گنبدت برسانند؟

غروب ها وقتی گام های سبز صدای اذان در مناره ها می پیچد و دل را در لذتی هراسان رها می کنم، در سقاخانه دلم آماده اقامه هشتمین رکعت نماز عشق می شوم. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.

زیرنویس:

میلاد هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت بر عاشقان طریقش مبارک باد.

میلاد علی بن موسی الرضا، مأوای دل شکستگان و تکیه گاه درماندگان، بر دلدادگان بارگاه و حریمش مبارک باد!

کبوتر دلم به شوق رضا علیه السلام بال می زند

سودابه مهیجی

«فروغ ماه می دیدم ز بام قصر او روشن که روی از شرم آن، خورشید در دیوار می آورد»

حافظ

فراتر از فصل های خستگی تمدن، تقویم را همیشه در روزهایی مختصر خلاصه می کنم؛ روزهایی که جاده ها ناگاه از میان برداشته می شوند و من در سرزمین مشرقی تو، مفتخر و مشتاق،اتفاق می افتم؛ روزهایی که خدا، آغوش عاشقانه حرمت را با من در میان می گذارد و دست هایم به لمس مقدس آن در و دیوار، زائر می شود.

صدایم می زنی و هر جا که باشم، بی درنگ به پا می خیزم. تو سلطانی و امر، امر توست. هرگاه که بخواهی، بی چون و چرا مرا احضار می کنی... فرا می رسم... بی خستگی از فرسنگ ها راه... سر از پا نشناس و جامه دران...

آهوان فراریِ همه عالم در سینه ام به سمت تو می دوند.

کبوترانِ هر چه آسمان و ملکوت، در دلم به شوق بال بال می زنند؛ در منی که ره یافته عرشم... پیش روی تویی که بی وقفه اجابتی...

«... ز نظر مران گدا را»

حتی اگر از خوابم گذر کنی، بیداری ام را به سجده های شکر، جبین می سایم و نماز زیارت به پا می کنم. حتی اگر نام تو را در رؤیاهای شبانه بر لب بیاورم، روزهای بی خوابم، معطر و بی تاب می شوند. کبوترانت را حتی قانعم به دیداری در خواب های شبانگاه... که کبوتر در پس نامش نور مشرقی سبزی است از جنس تداعی تو.

نشان کرامت تو را کبوتران بر دوش دارند و در این میانه، وای بر دل من که رسم کبوتری نمی داند. و تنها چشم به راه تعبیر رؤیاهایی است که پُرند از پنجره فولاد و آهوان شفا دیده و زنجیرهای رو به ضریح...

«به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را»

حافظ

دُر دُرج امکان

سید محمود طاهری

دوباره هستی، سر جشن و پای کوبی دارد و با انگشت خود، به تولد نوزادی اشاره می کند که هشتمین تکیه گاه است و هشتمین لنگر آرامش. نوزادی که هم «رضا» ست و هم «صابر»؛ هم «رضیّ» است و هم «وفیّ»؛ نوزادی که از همان آغاز از پیشانی اش نور می چکید و از دستانش سخا.

امام بحق شاه مطلق که آمد حریم درش قبله گاه سلاطین
شه کاخ عرفان گل شاخ احسان دُر دُرج امکان مه برج تمکین
علی بن موسی الرضا کز خدایش رضا شد لقب، چون رضا بودش آیین
ز فضل و شرف، بینی او را جهانی اگر نبْودت تیره چشم جهان بین
اگر خواهی آری به کف دامن او برو دامن از هر چه جز اوست برچین

جامی

بوی ضمانت

خدا همیشه خاطر بندگانش را می خواهد.

خدا حتی خاطر آهو را نیز می خواست؛ مگر نه آنکه رضا را به ضمانتش فرستاد؟!

تو هم ردّ پای این نوزاد را که بگیری، به خدا می رسی و نام او را که می بری، بوی ضمانتش را حس می کنی.

«بهارم می شکوفد در نگاهت پر از گل گشته جان من به راهت
به بام آرزویم لانه دارند پرستوهای چشمان سیاهت»

محبت هشتم

علی بن موسی الرضا شاه شاهان شهنشاه اقلیم دل، رهبر جان
رخش رشک خورشید و ماه منور لب لعل او چشمه آب حیوان
خدای کرم بود و کان سخاوت جهان سخا بود و دریای احسان

صابر کرمانی

ای ضامن هر چه نیاز و نیازمندی که رو به سوی تو دارد و دل در هوای تو؛ ای آینه دار همه خوبی ها؛ ای حجت هشتم؛ ای عالم آل احمد و رضای خاندان محمد، اینک این اشتیاق و محبت به توست که دل هامان را فراگرفته است، به همراه شمیم عطری که برخاسته از عشق به تو و جوانه های سبزی که روییده از هوای دیدار توست، مرا نیز به مقام «رضا» برسان؛ آنجا که تنها خدا حضور دارد و فرشتگانی که جلوه های خدایند.

عالم آل محمد صلی الله علیه و آله ثامن الحجج

فاطره ذبیح زاده

امشب، از زمین مدینه خوشه های طهارت می روید و از دیده ستارگانش، عفت پارسایانه.

مدینه، شاهد رحمانی ترین شب خداوند است. امشب تمام ارواح خجسته و جان های وارسته، به طواف پردیس مصفای کاظمیه می شتابند. این بشارت قدوم ثامن آل رسول است که سماواتیان را به وجد آورده و شادمانی را به میهمانی چشمان ملائک برده است.

شب میلاد پرخیر گوهری از جنس تقوای بلورین کاظم و علم لدنی و بی انتهای علی علیه السلام است. این کودک پاک سرشت که در پرنیان وجود نجمه خاتون بالیده و زبان را به تسبیح و تهلیل الهی تبرک کرده، عالم آل محمد صلی الله علیه و آله است که جدش امام صادق علیه السلام ، آن همه آرزوی طلوع انوارش را می کرد؛ ستاره ای که کهکشان علوم را مجذوب عظمت خویش کرده است و مدعیان فقه و کلام و شریعت را متحیر حکمت بالغه اش.

آینه داری که کرامت و بزرگواری اش، تجلی گر اوصاف پاک الهی است.

امام رئوف

یا معین الضعفا! از کرامت و مسکین نوازی ات بسیار شنیده ایم. شنیده ایم به عرق شرم بر جبین حاجتمند راضی نگشتی و کیسه انعامی ات را از پس پرده، در دستان نیازمندش نهادی!

از جودت شنیده ایم که به شیوه اجداد پاک روان خود، با غلامان و خدمت کارانت بر سر یک خوان می نشستی و بهترین های سفره ات را پیش کش فقیران و بیچارگان می کردی.

ای میهمان غریب توس! جان شیفته عاشقان تو، از حلاوت میلادت، آرام از کف داده است و آنان بار دل را به آستان قدس رضوی ات عرضه کرده اند. می دانیم که عنایتی از تو، از دریای شفاعت سیرابمان خواهد کرد، شفای دردهایمان خواهد شد و گره از دست های بسته مان خواهد گشود. پس ای کریم! به آن همه لطف، دلدادگان درگاهت را بنواز!

در حرم امن شمس الشموس

معصومه زارع

زمان، بر آرام ترین مدار خود می چرخد و بهترین ساعات هستی ات رقم می خورند، وقتی زائر حریم امن شمس الشموس باشی؛ جایی که با گستره بال ملائک فرش شده و طعم خوش امنیت، در سایه سار نگاه مهربان آن امام رئوف، بر کام جان می نشیند، بر قطعه ای از زمین که از آسمانش، ابرهای عاطفه می بارند و دل های شکسته پیوند می خورند، قلب های ناآرام، قرار می گیرند و دست های التماس، پر از اجابت می شوند.

شکوه یک اتفاق

صبح یازدهمین روز از ماه ذی القعده، خورشید، جور دیگری نگاه می کند.

هر چند سعی دارد با تمام انوارش بتابد، ولی انگار از طلوع خود شرمگین است؛ آخر پیش از او در خانه موسی بن جعفر علیه السلام ، شکوه اتفاقی خجسته، تمام شهر را نور بخشیده و روشنای طلوعش، کائنات را پر کرده است. کسی آمده که برکت زمین است و آسمان هدایت؛ خورشید بی غروب کرامتی است که نور جاودان سخنش، در دل تاریخ پرتو می افکند؛ کسی که دین، به بیعت با او استوار شده و ولایتش، شرط دین است...

زیرنویس:

طلوع زیبای شمس الشموس از مشرق کرامت و رأفت مبارک!

هنوز حرف دلش را نگفته می دانی

محمدعلی کعبی

پرنده ای که تن از تنگنا در آورده است

شکسته بالش و موجی شناور آورده است

به جز تو کیست به پروازشان برانگیزد؟

کبوتران دلش را که پرپر آورده است

هنوز حرف دلش را نگفته می دانی

غمی از آنچه بگوید فراتر آورده است

کسی که خفته در این نقطه خوب می بینم

خضوع سبز جهان را به بستر آورده است

مسیر رویش جنگل به سمت خورشید است

چه دست های فقیری به محضر آورده است!

زمان دوباره از اینجا شروع خواهد شد

جهان به دست خودش رو به آخر آورده است

نمی پرد مگر از روی دست های شما

پرنده ای که تن از تنگنا در آورده است

یه جانماز می یارم از خراسون

رزیتا نعمتی

می خوام بیام پابوستون نمیشه

هیچ کسی همراه جنون نمیشه

می خوام برات یه حرفایی بیارم

که جا توی هیچ چمدون نمیشه

قطاری از این طرفا رد نشد

بهاری از کوچه ما رد نشد

دل رو می خواستم که کبوتر کنم

بیاد بشینه روی گنبد نشد

یه عکس داری تو آلبوم دلامون

کنار گنبدت تو اون خیابون

می خواستم این صحنه رو تکرار کنی

بازم بیام بازم بیام خراسون

یه عکس دارم تو آلبومم باهاتون

که دل داره پر می زنه براتون

می خواستم این ابرو تماشا کنی

ببارونم ببارونم ببارون

مست تماشای نگاهی شدم

صدام زدی آهسته راهی شدم

یواش یواش اومدم و اومدم

تو آبی صحن تو ماهی شدم

ستاره ریختم توی بغض جیبم

نه ماهی توام نه عندلیبم

ستاره رو دادم به کفتراتون

منم آقا مثل شما غریبم

حس غریبونه مونو قبول کن

بار غم شونه مونو قبول کن

کبوتریم دور شما می گردیم

حج فقیرونه مونو قبول کن

نگاه سبز کاشیای ایوون!

دلم گرفته مثل بغض بارون

دور نگاه تو رو گل می دوزم

یه جا نماز میارم از خراسون

پر از ضریح شدم

سودابه مهیجی

شبیه کودکی گریه های بی سببی

پرم ز لهجه هذیان و بغض زیرلبی

کسی به نام، مرا ناگهان صدا زد و گفت:

«تو از رسیدن جاده هنوز هم عقبی»

هنوز فاصله - آری - حکایت تلخی است

سفر محال و منِ بی امان به هر سببی؛

امید سر به هوایم به مهربانی توست

تویی که سر زده و بی بهانه می طلبی!

در آستانه رؤیا کسی مرا آورد

به پای بوسی سلطان هشتم عربی

خوشا به حال منی که پر از ضریح شدم

پر از کبوترها توی خواب نیمه شبی...

قمریای معلول

رزیتا نعمتی

واسه لحظه پریدن زمینا هوا ندارن

چرا ضامنای آهو نظری به ما ندارن

آقا گندم نگاتونو بپاشین توی ایوون

آخه خیلی وقته چشما خبر از شما ندارن

اومدیم تو قصه هاتون دیگه آسمونی باشیم

دلامون یه حالی داره که فرشته ها ندارن

یه نفر نشونی داده تو رو واسه رسیدن

ته خط رسیده هامون آقا آشنا ندارن

تو بیا کنار اون ها اگه قمریای معلول

روی صندلی غربت دل و دست و پا ندارن

اینا بخشی از زمینن که شروع آسمونه

نگین انتهای خطن؛ اینا انتها ندارن

حالا که برای خوندن همه کفترا غریبن

غزلی به غیر هوهوی رضا رضا ندارن

مث واژه رسیدن واسه ماجرای سیبی

نظری به حال ما کن نرسیده ها ندارن

کنار ضریح

سودابه مهیجی

و کبوتر

اتفاق دُر دانه ای است

- حوالی تو -

وقتی عشق را دانه می پاشم

بر سنگ فرش هایی که

نشان از تو دارند.

میراث سرزمینم

از نسل آفتاب،

گلدسته های مشرقی است،

که احترام تو را ایستاده اند

و خورشید:

تمردی است نابخشودنی!

اگر از گنبد تو آغاز نشود...

من

گذشته تردید را

به آینده اجابت امیدوارم

تکلیف آرزو روشن است

که تقرب را

کنار ضریح

برایم جا نگه داشته ای.

کلمات کلیدی
امام  |  رضا  |  عشق  |  کبوتر  |  رضا علیه‌السلام  |  پنجره  |  آهو  |  امام علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام  | 
لینک کوتاه :