×

حرف اول


تعداد بازدید : 969     تاریخ درج : 1390/08/08

1

قهوه تلخ و خرمای تازه

من آدم رمانتیکی هستم و دیواره های قلبم پر است از پروانه های دوستی.

تفنگت را بردار، برادر! از کوچه ام بگذر (کوچه را برایت آب و جا رو کرده ام) و در را بشکن؛ زیرا که «صدای شکستن تو خوب است. صدای شکستن تو، سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت شرق می روید».

تفنگت را بردار و به بین النهرین بیا؛ قهوه تلخ نفت و خرمای تازه نوش جانت برادر. حالا یادم می آید که تو چه قدر مهمان نوازی شرقی ها را دوست می داشتی و چرا؟

تفنگت را بر دار برادر... بهار تنها در کابل زیباست. بهار را پیش ما در افغانستان بد بگذران.

حالا تو بیا، قول می دهم که صدها و بلکه هزاران آدم نالایق را پیش پایت قربانی کنم... عید قربان، یکی از باصفاترین عیدهاست؛ خاصه در بهار.

من آدم خوش قلبی هستم برادر. ما با هم برادریم؛ از آدم و حوا. و این که تو تفنگ داری و با تفنگت می خواهی شکار را خوش بگذرانی و گاهی هم برادرانت را وادار کنی که جا ن شان را فدایت کنند، اصلاً چیز عجیبی نیست، هابیل هم جانش را در راه برادرش فدا کرد، چیزی از برادری اش کم شد؟

برادر جان! یک سر به بوسنی بیا. در آن جا خیلی ها هستند که منتظر دست های تواند. خیلی از گلوله ها که فشرده شدن در دست های مقدس تو را شب و روز از خدا می طلبند. خیلی از کودکان و زنان هستند که می خواهند زیر چکمه های تو فرش شوند تا دست کم افتخار این را داشته باشند که خاک قدم هایت شوند.

تفنگت را بردار برادر، سری هم به کربلا و نجف و بغداد و... بزن. در این جا برادرانت بی صبرانه انتظارت را می کشند. (راستی عکسی هم از قدّیسه آزادی ات بیاور، یا اگر شد، مجسمه ای مثل آن بساز و به این جا بیاور تا برادرانت هم مثل تو آزادی خواه شوند و لیبرال و اگر هم تن تو به تنشان بخورد، انسان دوست.) قهوه تلخ و خرمای تازه و برادران نافرمانی که به انتظار نشسته اند تا تو بیایی و از بار گناهانشان خلاصی ببخشی.

تا تو بیایی و در زندان «ابوغُرَیب»، آزادی و نوع دوستی و انسانیت را با لیبرال ترین شیوه ممکن، به نمایش بگذاری.

امروز، روز گفت وگوی من و توست. من با نفت و پسته و خاویار آمده ام. در ضمن، قالیچه های خوشرنگ هم آورده ام تا زیر پای شما فرش کنم.

و تو با تفنگت آمده ای (دوستی همیشگی) و ویسکی و ابتذال و توحش لوکس.

با این همه، آن چه مهم است، گفت وگو من و توست (بر سر چه؟) هر چه که خودت صلاح بدانی؛ چرا که تو صاحب تمدن برتر هستی، فرهنگ برتر؛ و در جنگل، ابتدا شیر سخن را می آغازد.

جنگی نداریم برادر. حرفی نداریم و نه ادعایی. هرچه هست تویی. هرچه هست از آن توست. این گفت وگو هم تنها به این دلیل است که چایی با هم خورده باشیم و قلیانی کشیده باشیم.

تو برادر ما هستی؛ ما همه فرزندان آدم و حواییم.

تو حق داری برای رضای معشوقه ات «اورشیم»، همه ما را قربانی کنی... مهم، گفت وگوست که باید صورت گیرد؛ وگرنه، اگر در حیفا و جنین و قدس و جنوب لبنان هم حمام خون راه افتاد، بیافتد، باکی نیست.

مهم، گفت وگوست برادر و این که ما همه انسانیم و مشتاق آزادی.

خوش آمدی برادر، بفرما نان داغ و خرمای تازه. قهوه تلخ و خاویار خزر!

داوود خان احمدی
کلمات کلیدی
دوستی  |  آدم  |  خرما  |  قهوه  |  تلخ  |  تفنگ  | 
لینک کوتاه :