×

«بسترهای پذیرش قطع نامه ی 598» (1)

ضرورت «حکومت » و «جهت گیری » آن اصولا اصل مدیریت و مهندسی اجتماعی در هیچ شانی از شئون حیات اجتماعی تعطیل پذیر نیست; یعنی نه این گونه است که نقش «دفاع مقدس » در توسعه ی قدرت جهانی اسلام برپایه ی این اندیشه بود که حضرت امام (قدس سره) انقلاب اسلامی را در ایران به پیروزی رساندند و در قدم بعد و پس از تسخیر کانون های قدرت بین المللی سرایت دادند که همگی برپایه ی تئوری ولایت فقیه ایشان بود، البته امام راحل (قدس سره) تمامی نقش «فقه حکومت » در اداره ی جامعه ی اسلامی نکته ی مهم این است که مدیریت ولی فقیه بر پایه ی اهواء نیست; چون شرط اول اعمال ولایت از سوی فقیه عدالت و شرط دوم آن این همان گام بزرگی بود که امام (قدس سره) در مدیریت جنگ برداشتند و انگیزه ی نبرد را به راستی مگر ما فراموش کرده ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده ایم و نتیجه فرع آن بوده است؟ » (1) اینک با بیان مقدمه ای کوتاه به بررسی این سؤال می پردازیم: نبرد تاریخی دو نظام اقامه ی «توحید» و «کفر» ، دلیل ضرورت حکومت دینی اندیشه ی حضرت امام (قدس سره) در باب ولایت فقیه متاثر از یک مبنای کلامی و به دنبال آن یک نگاه فلسفه ی تاریخی خاص دلیل مقاومت هشت ساله ی انقلاب نسبت به پذیرش قطع نامه بر این مبنا «استراتژی » حکومت الهی، جنگ با کفر است.

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 2227     تاریخ درج : 1390/08/08

31

مبانی کلامی - سیاسی اندیشه ی ولایت فقیه

اولین دستاورد فرهنگی دفاع مقدس، «توسعه ی اندیشه ی ولایت فقیه در جهان » و تاثیر آن در هدایت جنگ و مدیریت درگیری با کفر است، اصل اندیشه ی ولایت فقیه را می توان از مدخل مباحث فقهی مورد گفت وگو قرار داد و به دنبال ارزیابی ادله ی نقلی برای اثبات ولایت فقیه بود، آن هم در چارچوبه ای که در پیش فرض های مسایل فقهی، فرض بلکه تعریف شده است.

ضرورت «حکومت » و «جهت گیری » آن

اصولا اصل مدیریت و مهندسی اجتماعی در هیچ شانی از شئون حیات اجتماعی تعطیل پذیر نیست; یعنی نه این گونه است که حیات جامعه نسبت به شانی از شئون آن قابل تعطیل شدن باشد و نه به گونه ای است که بتوان این امر را بدون یک مدیریت و مهندسی اجتماعی سامان داد. لذا هم جامعه رو به تکامل دارد و دائما روابط آن در حال پیچیده ترشدن است و هم این تکامل بر اساس یک هماهنگی واقع می شود که می تواند ارکان مختلف جامعه را در مسیر این تکامل با هم هماهنگ نماید.

حال با توجه به همین دو نکته کافی است که ما ضرورت مدیریت اجتماعی را در تمامی شئون حیات اجتماعی بپذیریم; یعنی «ولایت » و سرپرستی که شئون مختلف را بر یک محور تنظیم و بین آن ها تناسب ایجاد می کند، باید به گونه ای عمل کند تا پرورش اجتماعی در هیچ مرتبه ای تعطیل نشود و یا هم چون اشکال کاریکاتوری، صورت ناهماهنگی به خود نگیرد. این هماهنگی تکامل اجتماعی برپایه ی یک «مدیریت تاریخی و اجتماعی » واقع می شود. بنابراین این نوع مدیریت، ضرورت بقای جوامع انسانی است.

نکته ی دوم این است که این مدیریت یا بر پایه ی عبودیت و بندگی خدای متعال است و هماهنگی شئون اجتماعی را برای توسعه ی تقرب بندگی و پرستش حضرت حق سامان می دهد، یا این که مدیریتی است که بر مبنای عبودیت و پرستش نیست و این هماهنگ سازی را بر پایه ی توسعه ی پرستش دنیا سازماندهی می کند. با این وصف فرض سومی وجود ندارد چون مبنای این اداره و مهندسی اجتماعی یا عبودیت است و یا این عنصر حیات بخش در آن ملحوظ نیست. اگر این اداره بر مبنای عبودیت الهی شکل نگرفت حتما انگیزه ی حاکم بر چنین توسعه ای، انگیزه ی میل به دنیا خواهد بود. پس مقدمه ی دوم این است که چون مدیریت اجتماعی نمی تواند بدون یک هدف، یک انگیزه مطرح شود لاجرم یا باید آن انگیزه را به توسعه ی تعبد و بندگی تعریف نماییم یا آن که انگیزه ی حاکم بر آن را حتما نیل به دنیا بدانیم. از همین جاست که می توان کلیه ی نظام های حکومتی و مدیریتی را که حاکم بر تاریخ بشریت اند به دو دسته تقسیم نمود: 1. نظام های «مدیریت الهی » که تحت مدیریت، اشراف و تعالیم انبیای الهی و اوصیای معصوم (ع) هستند و به دنبال ایجاد یک بستر اجتماعی برای توسعه ی کلمه ی توحید و عبودیت خدای متعال می باشند. 2. نظام های «مدیریت مادی » و ضد دینی که تجلی مدیریت فراعنه ی تاریخ اند و قطب مخالف انبیای الهی (ع) محسوب می شوند.

تقابل تاریخی دو نوع مدیریت الهی و الحادی

اگر پذیرفتیم جوامع انسانی دارای حکومت اند و این حکومت هم یا مادی است و یا الهی و معلوم شد که هماهنگی همه ی شئون زندگی بر عهده ی حکومت و حاکمیت است، آن گاه می توان نتیجه گیری کرد که هر زاویه از زوایای زندگی اجتماعی که تحت مدیریت و ولایت دینی واقع می شود - یعنی مدیریتی که می خواهد این زاویه را بستر تقرب و بندگی خدای متعال و توسعه ی کلمه ی توحید قرار بدهد - حتما مورد تاخت وتاز و هجوم قدرت های مادی و توسعه ی دنیاپرستی قرار می گیرد تا بتواند وجود خود را بر چنین جوامعی تحمل کند. از این مدخل، حکومت و مدیریت دینی برای ایجاد هماهنگی اجتماعی در مسیر قرب الهی، ضرورت و قطعیت می یابد، چون اصولا هدایت تکامل اجتماعی برای تکامل کلمه ی توحید و پرستش خدای متعال در زندگی اجتماعی بشر، رسالت حکومت دینی است و تعطیل شدن آن به معنای توسعه ی حکومت مادی و پذیرش سلطه ی حکومت غیر الهی بر روابط «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی » جامعه است. از دیگر سو چون نمی توان مدیریت کفر را بر توسعه ی حیات انسانی پذیرفت، ضرورتا نقطه ی مقابل آن، باید «حکومت دینی » پذیرفته شود.

«عدالت » و «فقاهت » ، دو ضابطه ی اصلی در تصدی منصب ولایت

بر این اساس می توان مدعی شد اندیشه ی «ولایت فقیه » بر پایه ی دو اندیشه استوار است: 1. ضرورت حکومت 2. درگیری دو نوع حاکمیت در طول تاریخ که توسعه ی هریک موجب تضییق دیگری است. بر اساس این اندیشه، بنیان ولایت فقیه بر بنیان حکومت دینی است که این حکومت در عصر غیبت، قهرا در شکل حکومت عالم آگاه و متعهد نسبت به دین، تفسیر می شود. به دیگر بیان اگر ضرورت حکومت دینی در عصر غیبت پذیرفته شد آن گاه نظام قدرتی که برای حکومت دینی تعریف می شود، ساختاری خواهد بود که بر محور «عدالت » و «فقاهت » شکل می گیرد. در این حال این دو امر جزو ضوابط مناصب اجتماعی به شمار می رود چون بنابر این است که این حکومت، دینی باشد.

با بیان مطلب اخیر، سه اصل مورد دقت قرار گرفت: اصل اول درباره ی ضرورت حکومت اجتماعی و لزوم مهندسی و مدیریت توسعه بود چون این توسعه تعطیل پذیر نیست و اصولا بدون هماهنگی واقع نمی شود.

اصل دوم از ضرورت حکومت دینی از زاویه ی ضرورت جهت گیری در حکومت و مدیریت سخن می گفت; این که جهت گیری یا به سوی توسعه ی قرب است و یا در جهت توسعه ی پرستش دنیا و البته هیچ یک از این دو روند هم تعطیل پذیر نیست.

و بالاخره اصل سوم به این مطلب اشعار داشت که چون اصل توسعه ضرورت دارد و اصل جهت گیری هم بر آن حاکم است لذا هرجا که پای مدیریت دینی در کار نباشد عملا حضور مدیریت کفر غیرقابل اجتناب می باشد. پس مدیریت دینی برای مهندسی اجتماعی در جهت توسعه ی تقرب، یک ضرورت محسوب می شود. این مدیریت دینی در عصر غیبت رسول اکرم (ص) و اوصیای معصومش (ع) بر مدار فقاهت و عدالت شکل می گیرد; یعنی ساختار نظام قدرت، مقید به «آگاهی » و «تعهد» دینی است.

«ولایت فقیه » ، تئوری توسعه ی قدرت جهانی اسلام

حال بر اساس این تفسیر از ولایت فقیه، اولین امری که حکومت دینی باید در سایه ی ولایت فقیه انجام دهد، «توسعه ی کلمه ی توحید» در عالم است چون اساسا ولایت فقیه به عنوان یک تئوری قدرت در سطح جهانی مطرح است نه یک تئوری قدرت در سطح منطقه ای یا ملی; تا آن گاه سخن از مرزهای جغرافیای سیاسی به میان آید! این چیزی نیست جز تئوری توسعه ی کلمه ی توحید در سراسر دنیا که عهده دار گسترش بندگی خدا در تمامی کره ی خاک و منزوی کردن دولت کفر در تمامی اشکال آن است. این تفسیر از ضرورت حکومت، در متن خود تفسیری از رسالت حکومت دینی را ارایه می دهد. تمامی این معانی به راحتی از کلمات حضرت امام (قدس سره) نیز مشهود است.

نقش «دفاع مقدس » در توسعه ی قدرت جهانی اسلام

برپایه ی این اندیشه بود که حضرت امام (قدس سره) انقلاب اسلامی را در ایران به پیروزی رساندند و در قدم بعد و پس از تسخیر قدرت در ایران، هجوم به کفر جهانی را آغاز کردند و شرق و غرب را مورد تاخت و تاز قرار دادند; به ویژه ایشان پس از تسخیر لانه ی جاسوسی، درگیری با کفر بین المللی را آشکار کردند. ایشان این اندیشه را در مقام عمل یک گام فراتر از درگیری استبداد منطقه ای به درگیری با کفر بین المللی کشاندند. این حرکت رفته رفته موجب شد تا انقلاب اسلامی به مرحله ای از توسعه ی سیاسی در دنیا نایل شود و از مرزهای جغرافیای ایران فراتر رود. طبیعی است که دشمن نیز آرام نگیرد و راه کار جنگ تمام عیار نظامی را از طریق یکی از کشورهای همسایه گزینش کند.

این تحلیلی از «دفاع مقدس » است. از این منظر، جنگ هشت ساله، نبرد دو کشور بر سر خاک یا مرز جغرافیایی نیست بلکه به اعتقاد ما انقلاب اسلامی ایران توانست یک تئوری بر پایه ی ضرورت توسعه ی حکومت دینی به تمامی اقطاب عالم ارایه دهد و با تعقیب این تئوری در عمل، گام اول را در نفی استبداد شاهنشاهی در ایران و گام دوم را در هجوم همه جانبه به قدرت های کفرآلود در سطح بین المللی - به خصوص هجوم به «سازمان ملل » که سازمان مرکز مدیریت قدرت های استکباری در عالم پس از جنگ دوم جهانی است - بردارد. حضرت امام (قدس سره) هجوم انقلاب را پس از تسخیر دولت و تامین قدرت در ایران، به این کانون های قدرت بین المللی سرایت دادند که همگی برپایه ی تئوری ولایت فقیه ایشان بود، البته امام راحل (قدس سره) تمامی این مواضع را در قدم اول بیان نکردند بلکه گام به گام پیش رفتند و تدریجا در جای خود تک تک آن ها را مطرح نمودند.

نقش «فقه حکومت » در اداره ی جامعه ی اسلامی

نکته ی مهم این است که مدیریت ولی فقیه بر پایه ی اهواء نیست; چون شرط اول اعمال ولایت از سوی فقیه عدالت و شرط دوم آن فقاهت است، لذا این امر مقید به تعهد به دین برپایه ی «فقه حکومت » است. همین فقه است که می بایست جامعه را اداره کند. بالطبع تصمیماتی که برای توسعه ی قدرت بر پایه ی فقه حکومت گرفته می شود معتبر خواهد بود. البته اساسی ترین اصل فقه حکومت هم اصل توسعه ی قدرت اسلام در عالم است. یعنی اولین اصلی که در فقه حکومت مطرح است اصل توسعه ی ضرورت است. این توسعه باید به ساختار قدرت تبدیل شود تا عملا قالب حکومتی ایجاد شود. با این وصف اصل توسعه ی قدرت اسلام، عزت مسلمین، آبرومندی اسلام در نظر مردم، عزت روزافزون آن در دنیا همگی جلوه هایی از مهم ترین اصل فقه حکومت است.

حضرت امام (قدس سره) صاحب این اندیشه هستند; اندیشه ای که ریشه در بنیان «کلامی » دارد، اصولا از این منظر هم می توان یک نگاه اعتقادی به مساله داشت و هم تحلیل جامعه شناسانه ی دقیق از تکامل اجتماعی و توسعه ی تحول قدرت. ایشان بر پایه ی همین اندیشه با کفر بین المللی درگیر شدند و در عین حال قدرت را در یک محدوده خلاصه نکردند، این واقعیت به جوهره ی تئوری مزبور بازگشت دارد که از ولایت فقیه تفسیر جدیدی در سایه ی حکومت دینی ارایه می دهد. به تعبیر بهتر تئوری حکومت دینی، هم بر پایه ی یک جامعه شناسی و هم یک فلسفه ی تاریخ خاص استوار شده است. لذا هم مبنای کلامی دارد هم مبنای فلسفه ی تاریخ و هم مبانی جامعه شناختی که همگی این ها در کلمات حضرت امام (قدرس سره) کاملا مشهود است. گرچه مجموعه ی آن تاکنون به صورت یک تئوری در فلسفه ی تاریخ یا جامعه شناسی ارایه نشده است ولی به صورت یک نظام و اندیشه ی منسجم قابل طرح بوده و هست.

ایشان همواره دو قطب قدرت را در تاریخ می دیدند که دارای دو نوع موضع گیری نسبت به ربوبیت الهی است و به دو شکل طغیان و طاعت ظاهر می شود. طبعا امام راحل (قدس سره) به دنبال توسعه ی مدیریت طاعت در عالم بودند و می خواستند این واقعیت را به صورت بین المللی محقق کنند و با انزوای حکومت کفر، توسعه ی کلمه ی توحید را نتیجه بگیرند. از این رو در طول مبارزه همگان را به این نکته توجه می دادند که محدودیت حکومت دینی عین پذیرش سلطه ی کفر بر شئون حیات بشر اعم از شئون «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی » است.

تهاجم نظامی، جلوه ای از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی

بر اساس این بنیان درگیری با استکبار قطعی است و این درگیری هم پس از فتح منطقه ای واقع می شود. همین امر موجب قطب بندی قدرت ها نسبت به ایران اسلامی شد و به صورت قطب بندی در تنازع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اما به شکل یک هجوم نظامی شکل گرفت. به تعبیر بهتر یک بعد و یک جلوه از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی درگیری نظامی می باشد. یعنی اگر تحلیل ما از جنگ چنین باشد آن گاه جنگ ما جنگ کفر و ایمان است که امام (قدس سره) مکررا به آن اشاره می فرمودند; در حالی که ظاهر امر چنین بود که دو کشور مسلمان با هم در حال نبردند! اما دیدیم که ایشان با چه ظرافتی به بیان این تحلیل از دفاع مقدس پرداختند و پرده از چهره ی تزویر برداشتند و با تنبه دادن دیگران به ریشه ی هجوم نظامی، افراد جامعه را به واکنش شایسته نسبت به آن تحریک نمودند. ایشان بر همین اساس انگیزه های درگیری با کفر را مبنای جنگ قرار دادند و با رشد دادن این انگیزه، آن را به انگیزه ی دفاع تبدیل کردند.

«مدیریت جهانی » ، موضوع تنازع اسلام والحاد

پس از آن که معلوم شد اندیشه ی امام (قدس سره) در این زمینه صحیح بوده است، عملا این اندیشه به انگیزه ی جنگ با دشمن تبدیل شد و باعث گردید این نبرد به جنگ خاک و آب و جغرافیا و نژاد عرب و فارس تبدیل نشود بلکه در نهایت به یک جنگ تمام عیار میان اسلام و کفر مبدل گردد که موضوع درگیری چیزی نیست جز حاکمیت اسلام یا الحاد بر عرصه ی مدیریت بین الملل. طبعا در این گستره، پای سازمان ملل به عنوان مهم ترین مرکز تصمیم گیری جهانی نیز به میان آمد و از همین جا بود که این سازمان در قدم اول تلاش می کرد از کنار این حادثه به راحتی عبور کند و اجازه دهد دولت عراق به پیشروی خود ادامه دهد. اما پس از عقب راندن دشمن توسط نیروهای سپاه اسلام - خصوصا پس از پیشرفت ما در فتح خرمشهر - موضع گیری آن ها نیز تغییر کرد. آن ها به دنبال این بودند که ما را به سازش بکشانند و به نحوی از توسعه ی جنگ به بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران که منشا توسعه ی درگیری اسلام با کل ابرقدرت ها در دنیا بود جلوگیری کنند.

صدور انگیزه ی دفاع از اسلام به خارج از مرزها، محور مدیریت حضرت امام (قدس سره) در جنگ

حضرت امام (قدس سره) با همین بصیرت، این جنگ را بر پایه ی انگیزه ی بین المللی اداره کردند. از این رو در دنیای اسلام کم نبودند مسلمانانی که جنگ ما را در جنگ ایران و عراق خلاصه نمی کردند. چون ایشان به کنه تحلیل حضرت امام (قدس سره) پی برده و آن را پذیرفته بودند. این همان گام بزرگی بود که امام (قدس سره) در مدیریت جنگ برداشتند و انگیزه ی نبرد را به فراتر از آب وخاک سرایت دادند. یعنی اول به ملت ایران تفهیم کردند که این، جنگ دو کشور بر سر مرز یا منابع اقتصادی - هم چون منابع اقتصادی خوزستان - یا برتری نژادی یکی بر دیگری نیست بلکه هدف اصلی، درگیری اسلام و کفر است. لذا کسانی که جنگ را سازماندهی کرده اند فراتر از مرز جغرافیایی یا نژاد یا منابع اقتصادی را در سر می پرورانده اند. بله ممکن است کسانی به عنوان هدف دوم خود با چنین انگیزه هایی به مصاف نیروهای اسلام آمده باشند اما حتما هدف اصلی چنین نبوده و نیست. ایشان به خوبی این واقعیت را در ابتدا به ملت ایران و سپس به ملل دنیا، خصوصا جهان اسلام تفهیم نمودند و انگیزه ی جنگ را به انگیزه ی دفاع از اسلام تبدیل کردند.

ادامه ی این تحلیل ها هم پای مدیریت عینی جنگ، این باور مقدس را در داخل و خارج ایران ایجاد کرد که این جنگ، عرصه ای از یک نبرد همه جانبه میان کفر و ایمان است. لذا کسانی که می خواهند مقاومت تمامی ایمان را در مقابل تمامی کفر ببینند کافی است به مرزهای ایران اسلامی نظر بیافکنند. این از اساسی ترین عواملی بود که انگیزه ی درگیری با کفر را در سطح بین المللی مطرح کرد. چون اگر دیگر ملت های اسلامی ببینند که دو ملت بر سر خاک می جنگند، آن ها انگیزه ای برای دفاع از طرف مظلوم در جنگ پیدا نمی کنند ولی اگر ببینند کفر با ایمان در حال جنگ است و طرف مسلمان این گونه برای حفظ ارزش های خود خون می دهد نمی توانند از این همه ایثار و مشارکت متاثر نشوند. لذا عملا این ایثار، محرک خوبی برای آگاهی و حرکت امت اسلامی شد. در یک کلام، از عمده ی نقاط مثبت مدیریت حضرت امام (قدس سره) به عنوان ولی فقیه جهان اسلام، صدور این انگیزه و آگاهی به بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران بود. یعنی به محض آن که دشمن در عرصه ی بین المللی، ما را مورد هجوم قرار داد امام (قدس سره) این جنگ را به ابزاری بر علیه قدرت های بین المللی تبدیل کردند. لذا ایشان بر این نکته در آخرین پیامشان در خصوص جنگ تصریح فرمودند که:

«هر روز ما در جنگ برکتی داشته ایم که در همه ی صحنه ها از آن بهره جسته ایم.»

«ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ایم.»

«ما در جنگ پرده از چهره ی تزویر جهان خواران کنار زده ایم.»

«ما در جنگ به این نتیجه رسیده ایم که باید روی پای خود بایستیم.»

«ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم.»

«ما در جنگ ریشه های انقلاب پربار اسلامی مان را محکم کردیم.»

«ما در جنگ به مردم جهان و خصوصا مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرت ها و ابرقدرت ها سالیان سال می توان مبارزه کرد... راستی مگر ما فراموش کرده ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده ایم و نتیجه فرع آن بوده است؟ » (1)

اینک با بیان مقدمه ای کوتاه به بررسی این سؤال می پردازیم:

نبرد تاریخی دو نظام اقامه ی «توحید» و «کفر» ، دلیل ضرورت حکومت دینی

اندیشه ی حضرت امام (قدس سره) در باب ولایت فقیه متاثر از یک مبنای کلامی و به دنبال آن یک نگاه فلسفه ی تاریخی خاص می باشد. آن نگاه کلامی توجه به نقش «دین حداکثر» در سرپرستی تمامی شئون حیات فردی و اجتماعی بشر است. البته به دنبال همین اندیشه ی دین حداکثر، بحث نظام خلافت و ربوبیت مطرح می شود که در واقع طریق جریان سرپرستی الهی در جامعه می باشد.

طبعا از این منظر دو نوع نظام تاریخی قابل طرح است که دارای دو نوع نظام سرپرستی و ولایت می باشند که یکی متکفل سرپرستی جریان عبودیت در جامعه و دیگری متولی سرپرستی اهواء می باشد. لاجرم از یکی توسعه ی عبودیت و از دیگری توسعه ی اهواء قابل انتظار است. به دیگر بیان ما با دو نظام تاریخی رو به رو هستیم که یکی نظام «اقامه ی توحید» و دیگری نظام «اقامه ی کفر» است; اولی به دنبال توسعه ی عبودیت و دومی به دنبال توسعه ی شیطنت است. این دو، نظام اقامه و تغییر ارزش ها محسوب می شوند; لذا فعلا سخن از دو نظام عمل نیست.

چه بخواهیم و چه نخواهیم این دو جریان همواره در طول تاریخ وجود داشته اند. خصلت اساسی هر دو نظام، توسعه یاب بودن آن هاست. از این رو همواره به تنازع برخواسته اند و در مقام تضییق گستره ی دیگری برآمده اند; هرچند به اعتقاد موحدین، ایت حرکت تاریخی بشر به پیروزی نظام اقامه ی توحید منجر می شود. بنابراین تا زمانی که غلبه ی حق صورت نگیرد این نزاع ادامه خواهد یافت. این اندیشه ی حضرت امام (قدس سره) در این باب بود که بنیان تفکر ایشان در پذیرش سرپرستی و دایت حکومت دینی نیز محسوب می شد. بر این اساس اگر حکومت دینی تعطیل شود نتیجه ای جز پذیرش کفر قابل انتظار نخواهد بود. اصولا از عمده ی ادله ی ضرورت ولایت فقیه در جامعه ی اسلامی وجود همین دو نظام تاریخی اقامه می باشد که در تنازع دایمی قرار دارند.

دلیل مقاومت هشت ساله ی انقلاب نسبت به پذیرش قطع نامه

بر این مبنا «استراتژی » حکومت الهی، جنگ با کفر است. این یک تاکتیک نیست بلکه استراتژی کلی محسوب می شود که البته در محورهای مختلف به اشکال گوناگون ظهور می یابد. از این رو حضرت امام (قدس سره) جنگ را به عنوان یک ضرورت مورد تاکید قرار داده و از آن استقبال می کردند. تحلیل ایشان از جنگ یک تحلیل مثبت بود و آن را بستر توسعه ی خلافت الهی می دانستند، چون اصولا از غیر طریق جنگ و درگیری نمی توان کلمه ی توحید را در عالم توسعه داد. به تعبیر بهتر سخن از دو نظام اقامه ی توسعه یاب است که چاره ای جز درگیری با یکدیگر در عرصه ی بین الملل ندارند. فعلا سخن از دو نظام عمل نیست چه این که حتی اگر یک نظام اقامه و یک نظام عمل نیز مطرح بود باز نظام اقامه ی اول، حضور نظام عمل طرف مقابل را بر نمی تافت. از این منظر حضرت امام (قدس سره) به پدیده ی جنگ می نگریستند و آن را عامل تکامل جامعه ی اسلامی تعریف می کردند. بر این مبنا یا بایست جنگ با پیروزی ما تمام می شد یا این که کماکان ادامه می یافت. از همین جا بود که طبق نظر ایشان پذیرش قطع نامه چیزی جز پذیرش حکمیت بین الملل نبود چه این که بر اساس نظریات و آمار موجود در سطح جهانی و اعتراف صریح یا تلویحی بسیاری از سیاستمداران، این جنگ صرفا نبرد دو نظام سیاسی نبود بلکه به عرصه ای برای ظهورتنازع تاریخی اسلام و کفر تبدیل شده بود. این همان اندیشه ی حضرت امام (قدس سره) می باشد که سال ها پیش و در جریان دفاع مقدس به کرات بیان شده بود.

پذیرش قطع نامه، پذیرش حکمیت سازمان ملل

بر اساس همین استراتژی بود که حضرت امام ادامه ی جنگ تا پیروزی کامل بر دشمن را خواستار بودند و هیچ گاه به دنبال پذیرش صلح نبودند. چون ایشان این جنگ را به صحنه ی درگیری با نظام استکبار و منویات شوم سازمان ملل تبدیل کرده بودند لذا پذیرش قطع نامه را پذیرش خواسته های سازمانی می دانستند که در جهت اهداف استکباری حرکت می کند. شکی نیست که مقاومت هشت ساله ی نظام اسلامی در شیوه ی تنظیم قطع نامه ی 598 مؤثر بود و توانست برخی از خواسته های ما را در طول جنگ و در قالب بندهای قطع نامه بر دشمن تحمیل کند. اما حقیقت این است که جوهره ی این امر چیزی جز پذیرش کمیت سازمان اداره ی کفر بین الملل نبوده است. لذا همواره حضرت امام (قدس سره) با پذیرش چنین قطع نامه ای در طول شت سال دفاع مقدس مخالفت کردند و فرمودند:

«اگر بندبند استخوان هایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله های آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی مان را در جلو دیدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز امان نامه ی کفر و شرک را امضا نمی کنیم.» (2)

«ملت ایران اگر می خواست که صلح امریکایی بکند، همان اول از امریکا جدا نمی شد و قطع روابط نمی کرد و دستش را از ایران کوتاه نمی کرد و جاسوسان او را بیرون نمی کرد و امروز هم اگر دستش را به صلح امریکایی دراز کند، صدام و امثال صدام کنار می روند، لکن مستشارهای آمریکایی وارد معرکه می شوند. ما نمی توانیم صلحی را بپذیریم که طرح امریکایی دارد و صدام نمی تواند بپذیرد آن چیزهایی را که ما می خواهیم. کسی که ابتدائا برای این که سردار قادسیه باشد تصریح کرد که من به کشوری که مجوس هستند دارم حمله می کنم و کشور ایران را مجوس خواند و حمله ی خودش را حمله ی سردار قادسیه خواند.» (3)

و تا زمانی که شرایط اجتماعی، پذیرش آن را بر ایشان تحمیل نکرد از قبول قطع نامه سر باز زدند. شاهد ما بر این مدعا تاکید معظم له دو هفته قبل از پذیرش قطع نامه است که قبول صلح تحمیلی را با خیانت به رسول الله (ص) برابر دانستند و فرمودند:

این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسایلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم باید همه برای جنگی تمام عیار علیه امریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم. امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسایل جنگ، خیانت به رسول الله (ص) است. این جانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنه های نبرد، تقدیم می نمایم. (4)

حال آن که اطلاعات ایشان نسبت به مقدورات و موانع طبیعی جنگ طی این زمان اندکی اضافه نشده بود. از این رو در ابتدا با بالاترین انگیزه وارد عرصه ی نبرد با دشمن شدند و زمانی که شرایط به گونه ای در آمد که اساس انقلاب اسلامی در گرو پذیرش قطع نامه قرار گرفت تکلیف الهی خود را در قبول صلح احساس کردند. مسلما هیچ انگیزه ای جز حفظ پیام اسلام ایشان را به پذیرش صلح وادار نکرد والا خود فرمودند:

در شرایط کنونی آن چه موجب امر شد، تکلیف الهی ام بود. شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره ی خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آن چه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کرده ام. (5)

ایشان احساس کردند با توجه به شرایط ایجاد شده در جنگ تحمیلی وضعیت اسلام در نظام قوای بین الملل در حال ضعیف شدن است والا می توان به طور حتم ادعا کرد که صباحی قبل از پذیرش قطع نامه، ایشان کماکان معتقد بودند که پذیرش صلح چیزی جز پذیرش منویات نظام کفربین الملل و تبعات آن نیست.

ضعف مقدور «نیروی انسانی » ، عامل پذیرش قطع نامه

در این حال با یک محاسبه ی جدید که نوعا به ضعف ما در مقدورات «نیروی انسانی » باز می گشت مصلحت چنین دیدند که برای حفظ اساس انقلاب تبعات منفی پذیرش قطع نامه را به جان و دل بخرند. ما معتقدیم که در طول جنگ، مقدورات طبیعی به عنوان مقدورات دسته ی دوم مطرح بوده است و آن چه جنگ را در تمامی هشت سال نبرد با دشمن اداره می کرد در درجه ی اول، نیروی انسانی بوده است. حضرت امام (قدس سره) نیز طی دو هفته قبل از پذیرش قطع نامه به اطلاعات جدید و تعیین کننده ای از ضعف ما در مقدورات طبیعی دست نیافته بودند. اما آن چه متغیر اصلی در پذیرش صلح بود چیزی جز کم رنگ شدن مقدورات انسانی نبود.

بنابراین پذیرش صلح تنها به معنای تحمیل شرایط قهری جنگ بود و این امر نه به مقدورات طبیعی بلکه به مقدورات انسانی باز می گشت که همواره در اندیشه ی دفاعی حضرت امام (قدس سره) به عنوان تنها وزنه ی سنگین و تعیین کننده مطرح بوده است. اما در عین آن که ایشان پذیرش صلح را تحمیل نظرات دشمن در عرصه ای از نبرد با انقلاب اسلامی ارزیابی می کردند هیچ گاه معتقد نبودند که پایان جنگ هشت ساله به معنای پایان نبرد همه جانبه با دشمن در تمامی عرصه هاست.

امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنه ها و مرفهین بی درد شروع شده است و من دست و بازوی همه ی عزیزانی که در سراسر جهان کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده اند، می بوسم و سلام و درودهای خالصانه ی خود را به همه ی غنچه های آزادی و کمال نثار می کنم. (6)

به تعبیر بهتر ایشان در یک عرصه به ختم جنگ رضایت دادند. اما جبهه های جدیدی را در دیگر عرصه ها بر علیه دشمن باز کردند هرچند این عرصه ها دیگر از صبغه ی نظامی برخوردار نبود اما هم چنان می توان زبانه های آتش نبرد میان کفر و اسلام را از این جبهه ها که در راس آن ها نبرد فرهنگی با دشمن است به وضوح دید. از نمونه های بارز این نوع نبرد با دشمن در ماه های آخر عمر شریف ایشان نامه ی معظم له به آقای گورباچف و قضیه ی سلمان رشدی است.

ادامه دارد.

1. ر. ک: پیام امام خمینی مورخ 3 / 12 / 67.

2. ر. ک: سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 29/4/67.

3. ر. ک: سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 1/6/1362.

4. ر. ک: سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 13/4/1367.

5. ر. ک: سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 29/4/1367.

6. همان مدرک سابق.

کلمات کلیدی
حکومت  |  توحید  |  جنگ  |  کفر  |  توسعه  |  پذیرش  |  مدیریت  |  پذیرش قطع نامه  | 
لینک کوتاه :