×

درگذشت سهراب سپهری

زندگی و شعر سهراب می پردازیم و از او سخن می گوییم. اهل کاشانم / پیشه ام نقاشی است / گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ / می فروشم به شما / تا کودکی سهرابسهراب سپهری چنین می انگاشت که دوران کودکیِ بسیار خوبی داشته است. سرگرمی های سهراب، گِل بازی در روزهای تابستانی بود. برخی حیوانات مثل بوقلمون، اردک و مرغ و خروس، دیگر سرگرمی سهراب بود. او همواره پس از انجام دادن تکلیف های مدرسه، نقاشی می کرد. سهراب سپهری، اندک اندک دوران کودکی را پشت سر می گذاشت. سهراب شکل گرفته بود و ساعت های معینی را مطالعه می کرد. ورزش و شکار پرندگان نیز از دیگر سرگرمی های این دوران سهراب است. سال های تحصیل در دانشکده را با موفقیت پشت سر گذاشت. و همه می دانیم / ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است. سهراب، سایه بود، ولی در بهار عشق

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 3974     تاریخ درج : 1390/08/08

12

شنبه

1 اردی بهشت 1386

3 ربیع الثانی 1428

21 . Apr . 2007

چکیده

سهراب سپهری، شاعر نوپردازی است که از اوان زندگی، با هنر، فرهنگ و ادب رشد یافت. کودکی او با شادی و کنجکاوی؛ نوجوانی اش با پرسش و رسیدن به دانایی و بزرگ سالی اش با درک حقایق همراه شد. او همواره به احساس های پاک و ظریفش بها می داد و با ایمان و اندیشه ای پاک در مسیر شناخت گام می گذاشت: شناخت خود، شناخت خدای خود و حقیقت برپا خاسته از این دو در طبیعت همیشه زنده اطرافش. در این مقاله، به زندگی و شعر سهراب می پردازیم و از او سخن می گوییم.

تولد

سهراب سپهری، در 15 مهر 1307 دیده به جهان گشود. او کودکی را در کاشان، در باغ اجدادی گذراند که در محله دروازه عطا قرار داشت.

اهل کاشانم / روزگارم بد نیست / تکه نانی دارم / خرده هوشی / سر سوزن ذوقی / مادری دارم بهتر از برگ درخت / دوستانی بهتر از آب روان / و خدایی که در این نزدیکی است: لای این شب بوها / پای آن کاج بلند / روی آگاهی آب / روی قانون گیاه.

پدرش، اسداللّه خان سپهری و مادرش، فروغ سپهری نام داشتند. سهراب، به جز سرودن شعر، نقاشی هم می کرد.

اهل کاشانم / پیشه ام نقاشی است / گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ / می فروشم به شما / تا به آواز شقایق که در آن زندانی است / دل تنهایی تان تازه شود.

خانواده ای که سهراب در آن می زیست و رشد می یافت، اهل فرهنگ و هنر و ادب بودند و تأثیری که سهراب از چنین فضایی می گرفت، در بیشتر زندگی او به شکل گیری باورها و شخصیتش کمک می کرد.

من مسلمانم / قبله ام، یک گل سرخ / جانمازم، چشمه / مُهرم، نور / دشت، سجاده من / من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

کودکی سهراب

سهراب سپهری چنین می انگاشت که دوران کودکیِ بسیار خوبی داشته است. او روزهایی سراسر شور و هیجان را در طبیعت باغ خانه می گذراند و لحظه هایی تکرار ناشدنی را تجربه می کرد. سهراب، عاشق روزهای آفتابی بود. اسفند کاشان را نیز به عنوان سرآغاز رویش جوانه ها و شکوفه ها خیلی دوست داشت.

سهراب، بهترین شاگرد مدرسه بود و همیشه او را به عنوان نمونه معرفی می کردند. یکی از سرگرمی های سهراب، گِل بازی در روزهای تابستانی بود. گرفتن حشرات مختلف، نگه داری برخی حیوانات مثل بوقلمون، اردک و مرغ و خروس، دیگر سرگرمی سهراب بود. گیاهان، در زندگی کودکانه سهراب جایی مهم و مؤثر داشتند. سهراب در آغوش طبیعت زنده و ملموس و همگون با وجودش می بالید و سال ها را پشت سر می گذاشت. صبح ها خیلی زود، وقتی که هوا هنوز گرگ و میش بود، از خواب برمی خاست و تا تاریک روشن غروب، به بازی و شیطنت می پرداخت. او همواره پس از انجام دادن تکلیف های مدرسه، نقاشی می کرد.

نوجوانی و جوانی سهراب

طفل پاورچین پاورچین می رفت / دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها / بار خود را بستم / رفتم از شهر خیالات سبک، بیرون / دلم از غربت سنجاقک، پر.

سهراب سپهری، اندک اندک دوران کودکی را پشت سر می گذاشت. شش سال ابتدایی تحصیل به پایان آمد. عادت کتاب خواندن، از زمان فراگیریِ خواندن و نوشتن در کودکی، در سهراب شکل گرفته بود و ساعت های معینی را مطالعه می کرد.

ورزش و شکار پرندگان نیز از دیگر سرگرمی های این دوران سهراب است. در اوقات فراغت هم به سرودن شعر و کشیدن تابلوهای نقاشی می پرداخت. در انجمن هفتگی شعر نیز شرکت می کرد. سهراب سال های تحصیل در دانشکده را با موفقیت پشت سر گذاشت. استعداد سرشار و شور و اشتیاقش برای فراگیری آموزه های تازه، تحسین و توجه استادان دانشکده را برمی انگیخت.

سهراب را بهتر بشناسیم

سهراب سپهری را از میان اشعار و آثارش می توان شناخت. فضای فکری و ذهن سهراب، روشن و زلال بود. نگاهی دقیق و ریزبین داشت و همه مسائل اطرافش را خوب می دید. «سهراب، دوستدار مردم بود و به انسان ها عشق می ورزید. او شخصیتی آرام و محجوب و فروتن داشت».

سهراب، لباسی ساده و در عین حال تمیز می پوشید و منظم و مرتب بود. او به زبان و فرهنگ سرزمینش عشق می ورزید و از اینکه گاه و بی گاه زبان فارسی در نشریه ها و رسانه ها از قواعد و اصولش منحرف و به بی راه کشیده می شد، رنج می برد.

سهراب تحت تأثیر ایجاز، فصاحت و بلاغت کلام قرآن کریم می گفت: «کتاب آسمانی ما، گذشته از جنبه الوهیت و تقدسش، از باارزش ترین شاهکارهای ادبی جهان است».

شعر سهراب

به راستی، شعر سهراب، شعری خودجوش است. وی از شاعرانی است که بی آنکه خود توجه داشته باشد، شعر در وجودش نقش می بندد و فرشته الهام هرگز او را تنها نمی گذارد. زبان سپهری، زبانی نرم و لطیف، آرام، مهربان، صمیمی و زیباست.

سپهری می سراید و در سروده های خود غرق می شود. او در زندگی شعر، به خلوص کلمه دست یافته و به بداهت و سادگی، از حیطه زمانه بیرون رفته و به حسن زمان رسیده است. هشت کتاب، کشکولی انباشته از دانایی های رنگارنگ است.

خاطره ای از سهراب

سهراب سپهری می گوید: «روزی در پاریس به دیدار دوستی رفتم و از او خواستم مقداری پول به من قرض بدهد. دوازده فرانک بیشتر نداشت که شش فرانک آن را به من داد. از او خواستم فردا به منزلم بیاید. وقتی آمد، گفتم: سطلی آب به همراه جارویی بردار و برویم. نگاهی پرسش گر کرد و آنها را برداشت و به اتفاق راه افتادیم. در حاشیه خیابانی ایستادیم. از او خواستم کمکم کند تا گوشه ای از پیاده رو را خوب بشوییم و تمیز کنیم. پس از آن، روی زمین به نقاشی پرداختم. چیزی نگذشت که مردم برای تماشا دور ما جمع شدند. بعد از دیدن کار، هر کس با لبخندی ستایش گر، پولی گذاشت و رفت؛ چون نقاشی کنار خیابان، در اروپا معمول است. در مدت کوتاهی، هزار و دویست فرانک گرد آمد. ششصد فرانک را به دوستم دادم و باقی را خود برداشتم».

کوچ مرغ مهاجر

و نترسیم از مرگ / مرگ پایان کبوتر نیست / مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد / مرگ در ذات شب دهکده، از صبح سخن می گوید / ... گاه در سایه نشسته است، به ما می نگرد / و همه می دانیم / ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است.

درد جانکاه، بی رحمانه، وجود سهراب را هم درمی پیچید. درد و ضعف، او را می آزرد. طبیبی بر بالینش آوردند، ولی دردش تخفیف نیافت. باری، سرطان، وجودش را فرا گرفته بود. مقابله با بیماری امکان نداشت و هر گونه تلاش و کوشش به شکست می انجامید! سرانجام اتفاق افتاد. ساعت شش بعدازظهر روز اول اردی بهشت سال 1359، روح سهراب از تنگنای قفس رهایی یافت و به ابدیت پیوست.

پیکر سهراب سال هاست در دشت های اطراف کاشان و زیارتگاه مشهد اردهال، آرام و رها از درد و رنج جسم آرمیده است و کلام پر احساس او بر سنگ قبر مزارش، نوازش گر چشم مشتاقان کلامش است:

به سراغ من اگر می آیید / نرم و آهسته بیایید / مبادا که ترک بردارد / چینی نازک تنهایی من.

در سوگ سهراب

آفتاب پشت پنجره ها

صبح خیال داد ز کف آفتاب را رؤیا شکست شیشه شیرین خواب را
با چشمه زلال بگو رفت، آن که داشت قدر صدای زمزمه پای آب را
از او بهشت هشت کتاب است یادگار گل رفت و ما ز کف ندهیم این گلاب را
سهراب، سایه بود، ولی در بهار عشق می کاشت پشت پنجره ها، آفتاب را
سهراب، نور بود، ولی در تمام عمر از چهره برنداشت حریر حباب را
در خلوت سکوت به خورشید راه یافت افراشت بر فراز سحر، شعر ناب را

کلمات کلیدی
شعر  |  کودکی  |  نقاشی  |  کاشان  |  سهراب  |  سهراب سپهری  |  اردی بهشت  | 
لینک کوتاه :