×

شهید بهشتی در آیینه خاطرات (1)

آیة الله شهید دکتر سید محمدحسین حسینی بهشتی یکی از چهره های درخشان و برجسته انقلاب اسلامی ایران بود که در به گفتم چرا؟ گفت این آیه قرآن است: «فلیضحکوا قلیلا ولیبکوا کثیرا» (5) ; «باید کم بخندند و زیاد بگریند . به خود گفتم عجب، این آیه در قرآن است، اما مطلب درست نقطه مقابل مطلبی است که دوست من فهمیده بود و آن بعد از بیان این خاطره آن شهید بزرگوار می فرماید: «باید محتوای سرودهای انقلابی و آهنگی که برای آن ساخته می شود با هم نمی خورد و این همان است که در اسلام حرام شمرده شده است . انقلاب دعوت کردم و تحت عنوان این مطلب که انسانی که در این روز متولد شده (در 17 ربیع الاول) پیام آور بوده است، صحبت را به اینجا کشیدم که این پیام آور فرموده است: انقلاب را با رساندن پیام خدا و پیام فطرت پذیر آغاز کنید و ادامه دهید . نظر سوم این بود که با آمریکاییها - به عنوان اعضای شورای انقلاب - حق داریم رو به رو شویم و سخن بگوئیم اما به یک شرط، به بنده برای حفظ عزت و قدرت، یکی از روشهایی که به کار می بردم این بود که می گفتم «هر کس که گفتم چرا می دانم، ولی شما هم فکر نمی کنید که این ارتش، ارتشی است که به آسانی از شاه جدا می شود! در این هنگام من با خود گفتم به آمریکا بگویید چشم طمعت را از جمهوری اسلامی ایران بکن!

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 5370     تاریخ درج : 1390/08/08

75

آیة الله شهید دکتر سید محمدحسین حسینی بهشتی یکی از چهره های درخشان و برجسته انقلاب اسلامی ایران بود که در به ثمر رسیدن این نهضت عظیم نقش حساسی داشت .

وی در دوم آبان 1307، در شهر اصفهان، محله لومبان متولد شد . خانواده ای متدین داشت و پدرش روحانی بود .

به علت پیشرفت شگفت انگیز او در یادگیری علوم، خانواده او را به عنوان یک فرد تیزهوش می شناختند . وی تحصیلات خود را در سن چهارسالگی آغاز کرد و بعد از آن به سرعت خواندن قرآن را فرا گرفت . تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان دولتی ثروت - که بعدها به نام 15 بهمن نامیده شد - به پایان برد . سپس در دبیرستان سعدی - که در نزدیکی میدان شاه آن زمان و میدان امام کنونی است - مشغول به تحصیل شد . در اوایل سال دوم بود که حوادث 20 شهریور پیش آمد . بعد از آن در سال 1321 تحصیلات خود را نیمه کاره رها می کند و به دنبال تحصیل علوم دینی می رود و تا سال 1325 در شهر اصفهان ادبیات عرب و منطق و سطوح فقه و اصول را به سرعت فرامی گیرد . در کنار این دروس به فراگیری زبان انگلیسی نیز پرداخت و آن را به طور کامل فراگرفت .

در سال 1325 به قم آمد و بعد از تکمیل دروس سطح، از اول سال 1326 فراگیری درس خارج را شروع کرد . استادان وی در درس خارج فقه و اصول عبارتند از: «آیة الله محقق داماد» ، «آیة الله امام خمینی رحمه الله » ، «آیة الله بروجردی » ، «آیة الله سید محمد تقی خوانساری » ، و «آیة الله حجت کوه کمره ای » .

در سال 1327 مجددا به فراگیری دروس جدید پرداخت و با اخذ دیپلم ادبی به صورت متفرقه در دانشگاه الهیات و معارف کنونی، دوره لیسانس را در فاصله سالهای 27 تا 30 گذراند .

وی پس از اخذ لیسانس در یکی از دبیرستانهای قم به نام حکیم نظامی، مشغول به تدریس زبان انگلیسی شد و در سال 1333 مسئولیت اداره دبیرستان دین و دانش قم به وی واگذار شد .

در سال 1338 دوره دکترای فلسفه را در دانشکده الهیات سپری کرد .

در سال 1341 انقلاب اسلامی با رهبری امام رحمه الله و محوریت و شرکت فعال روحانیت نقطه عطفی در تلاشهای انقلابی وی به جای گذارد . در فاصله بین سالهای 41 تا 57 - که مصادف با مبارزات انقلاب اسلامی بود - آیة آلله بهشتی نقش بسیار ارزنده ای در به ثمر رساندن مبارزات مردمی داشت و در جلسات بسیاری; اعم از جلسات دانشجویی و طلاب، به ایراد سخنرانی و آگاه نمودن مردم و جوانان می پرداخت و با آمد و شد و گفتگوهایی که با امام داشت به ایجاد شورای انقلاب و تشکیل هسته اصلی آن پرداخت .

وی علاوه بر فعالیتهای سیاسی و فرهنگی در ایران، با بعضی از کشورهای خارجی از جمله آلمان و اتریش در ارتباط بود و در آنجا نیز به تشکیل انجمنها و سخنرانی عمومی و مشورتهای تشکیلاتی می پرداخت . از جمله کارهای ایشان در هامبورگ; تشکیل انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان بود .

همچنین آن بزرگوار علاوه بر فعالیتهای سیاسی و فرهنگی، به تالیف کتاب پرداخته است که تعدادی از آنها عبارتند از:

1 . خدا از دیدگاه قرآن;

2 . روحانیت در اسلام و در میان مسلمین;

3 . نماز چیست؟ ;

4 . بانکداری و قوانین مالی اسلام;

5 . مبارز پیروز;

6 . نقش ایمان در زندگی انسان;

7 . کدام مسلک؟ ;

8 . شناخت دین . (2)

در این نوشتار خاطراتی چند، از زندگی شهید مظلوم آیة الله بهشتی - به نقل از خود ایشان - که در سه بخش تنظیم گردیده است، بیان می گردد:

1 . خاطرات دوران پیش از انقلاب اسلامی;

2 . خاطرات دوران انقلاب اسلامی;

3 . خاطراتی از امام خمینی .

خاطرات پیش از انقلاب

1 . روح حساس

از زمان کودکی; یعنی هنگامی که 12 یا 13 ساله بودم، همیشه در برخورد با ناپاکیها و ناروائیهایی که مخالف اسلام بود; حساسیت و جوش و خروشی داشتم که نمی توانستم آرام بگیرم و تحمل کنم; زیرا اسلام مسلمان را حساس می سازد، حساس در برابر ناروائیها و ناپاکیها .

یادم می آید آن وقتها که شاید 15 ساله بودم و آغاز طلبگی من بود با یکی دو نفر از طلاب دیگر درس می خواندیم، گاهی در خیابانها راه می افتادیم تا چیزی را که به نظرمان منکر می آید جلویش را بگیریم و نهی از منکر کنیم، مثلا گاهی می دیدیم از مغازه ای صدای ترانه های زشت و فساد آور می آید، آن وقت یک کدام از ما جلو می رفتیم و نصیحتش می کردیم; می گفت برو دنبال کارت، بگذار به کسب و کارمان برسیم! یکی دیگر از دوستان جلو می رفت و پشتوانه می شد که البته مؤثر واقع می گردید . در اینجا بود که ما می فهمیدیم «ید الله مع الجماعة (3) ; دست خداوند با جماعت است .» (4)

2 . شاد زیستن

در آغاز دوران بلوغ، تحصیلات علوم اسلامی را تازه شروع کرده بودم . در این سن، انسان نشاط و شادابی خاصی دارد، گاهی پیش از مباحثه و بعد از آن و یا قبل از درس، با دوستان می گفتیم و می خندیدیم . یکی از دوستانم که بزرگ شده جلسات مذهبی بود، و چند سالی از من بزرگتر بود با من هم مباحثه بود، وقتی ما می خندیدیم، می گفت فلانی حالا که در آغاز تحصیل علوم اسلامی هستیم، بهتر است خودمان را عادت بدهیم و نخندیم یا کمتر بخندیم . گفتم چرا؟ گفت این آیه قرآن است:

«فلیضحکوا قلیلا ولیبکوا کثیرا» (5) ; «باید کم بخندند و زیاد بگریند .»

سپس یکی دو حدیث هم در این رابطه می خواند . من از وی پرسیدم آیا خندیدن کاری حرام است؟ گفت نه حرام نیست .

گفتم حالا که حرام نیست، من می خندم . از این ماجرا چند سالی گذشت و من اولین مطلبی که به صورت مستقل و بر اساس کتاب و سنت درباره اش تحقیق کردم و سعی کردم قرآن را از اول تا آخر به صورت علمی بررسی کنم، همین بحث بود تا اینکه به این آیه رسیدم . به خود گفتم عجب، این آیه در قرآن است، اما مطلب درست نقطه مقابل مطلبی است که دوست من فهمیده بود و آن دستور پیغمبر بود که باید تمام نیروهای توانا برای شرکت در مبارزه علیه کفار و مشرکینی که به سرزمین اسلام هجوم آورده بودند، بسیج شوند .

عده ای با بهانه های مختلف از شرکت در این لشکرکشی خودداری کرده بودند و از فرمان خدا و پیغمبر تخلف نمودند . خداوند در این آیات قرآن می فرماید: «لعنت خدا بر کسانی که دیدند پیغمبر با انبوه مسلمانان به میدان نبرد می روند اما باز هم دوست داشتن زندگی آنها را وادار کرد تا از فرمان خدا و رسولش تخلف کنند و بمانند» و به دنبال آن به عنوان یک نفرین و کیفر می فرماید: «از این پس کم بخندند و زیاد بگریند .»

از دیدگاه اسلام زندگی با نشاط نعمت و رحمت خداست و زندگی توام با گریه و زاری خلاف رحمت خداست .

در این آیه خداوند در مقام نکوهش از این تخلف می فرماید: «از این پس از نعمت خنده و نشاط کم بهره باشید و همواره گریان و غمزده زندگی کنید .»

از طرف دیگر تفریح یکی از نیازهای ضروری زندگی انسان است که باعث تجدید قوای انسان می گردد .

چنانچه قرآن می فرماید:

«قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده والطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا فی الحیوة الدنیا» (6) ;

«ای پیغمبر! بگو: چه کسی زینت خدا را که برای بندگانش خلق کرده، و روزیهای پاک را حرام کرده است؟ بگو این روزیهای پاک برای مردم با ایمان در این دنیا است .» (7)

3 . هنر; نردبان تکامل

آیة الله بهشتی در یکی دیگر از خاطراتش چنین بیان می دارد:

زمانی که آیة الله بروجردی مرحوم شده بودند، عده ای به مناسبت هفتم یا چهلم آن بزرگوار، عزاداری می کردند، شعر می خواندند و سینه می زدند، ولی وقتی کسی اولین بند از این شعر را گوش می کرد، ترانه عشقی که همان روزها از رادیو پخش می شد، در ذهنش تداعی می کرد . آهنگ، آهنگ همان ترانه بود اما شعر مرثیه بود که با آن می شد سینه زد اما دل انسان نمی شکست; چون آهنگ آن شاد بود .

بعد از بیان این خاطره آن شهید بزرگوار می فرماید: «باید محتوای سرودهای انقلابی و آهنگی که برای آن ساخته می شود با هم سنخیت داشته باشد .» سپس فرمودند: «من از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران انتظار دارم که در این مورد دقت کند و این نوع سرودها را حذف نماید و زمینه را برای سرود سازان خلاق هموار نماید تا سرودهای واقعا انقلابی بسازند .

هنر، هنر تعالی بخش و هنری که به انسان کمک کند تا از زباله دان زندگی منحصر در مصرف اوج بگیرد و بالا بیاید و معراج انسانیت را با سرعت بیشتری درنوردد; هنر اسلامی است . این هنر; هنری است که موجب تشویق و تقدیر اسلام است . در مدت زمانی که از انقلاب اسلامی می گذرد، چند نوع سرود انقلابی ساخته شده است; یک نوع سرود و آهنگ انقلابی که از نظر ما خوب و مطلوب است و یک نوع هم سرود انقلابی، ولی با آهنگ عشقی که فقط کلمات شعر عوض شده است . این نوع آهنگ بدرد نمی خورد و این همان است که در اسلام حرام شمرده شده است .

چنانچه اگر قرآن را هم با این آهنگ غنا بخوانیم، حرام می باشد .

لذا اکنون که مسئله انقلاب فرهنگی در جامعه ما مطرح است، می بایست جای والایی به انقلاب هنری داده شود تا معلوم گردد که اسلام، هنر پرور و هنر دوست و هنر خواه است، نه ضد هنر!

اما هنری که انسان ساز است، هنر مبتذل و غربی نیست; زیرا هنر باید وسیله و نردبان عروج و تکامل انسان باشد نه وسیله سقوط و تباهی! هنری که انسان را انسان تر کند نه اینکه او را به حیوانیت و شهوت رانی بکشاند . (8) »

4 . قاطعیت در برخورد با دشمن

یکی از خاطراتی که هرگز فراموش نمی کنم، مربوط به سخنرانی پرشوری است که در هفده ربیع الاول سال 1343 در مدرسه چهار باغ اصفهان، که نام فعلی آن امام جعفر صادق علیه السلام است، داشتم . جلسه پر شور و با شکوهی بود . در آن سخنرانی مردم را به انقلاب دعوت کردم و تحت عنوان این مطلب که انسانی که در این روز متولد شده (در 17 ربیع الاول) پیام آور بوده است، صحبت را به اینجا کشیدم که این پیام آور فرموده است: انقلاب را با رساندن پیام خدا و پیام فطرت پذیر آغاز کنید و ادامه دهید .

اما هر وقت دشمنان خدا و دشمنان انسانیت سر راهتان ایستادند و خواستند ندای حق شما را در گلو خفه کنند، آن وقت آرام ننشینید، سلاح به دست بگیرید و با آنها بجنگید! وقتی بحث به اینجا کشید، چون ماموران امنیتی در آنجا بودند جلسه متشنج شد و یادداشتی به من دادند که شیاطین ناراحت هستند و منظورشان هم این بود که بحث را برگردانم . اما من روا نمی دانستم که بحث را عوض کنم و آن را به پایان رساندم .

بعد از اینکه از جلسه بیرون آمدم، ماموری آمد که مرا دستگیر کند، ولی نشد . بنده به منزل رفتم و بعد آنها آمدند و مرا در منزل دستگیر کردند و به شهربانی و بعد به ساواک اصفهان بردند . رئیس ساواک گفت: من متدین هستم و به دین اسلام علاقه دارم، حتی شما می توانید از علمای اینجا بپرسید که آرامش اینجا رامن حفظ نموده ام .

بعد گفت: شما مثل این که ماموریت داشتید بیایید و این شهر را به هم بریزید و مردم را به جنگ مسلحانه دعوت کنید . من در جلسه بودم اما از آن جایی که بحث به اینجا رسید، دیگر دیدم که نباید بمانم و از جلسه خارج شدم و گفتم نوار آن را بیاورند تا من گوش کنم .

گفتم پس شما هنوز نوار را گوش نکرده صحبت می کنید، چه اشتباهی!؟ فعلا بگذارید آنهایی که آنجا نگفتم اینجا برایتان بگویم . شروع کردم برایشان صحبت کردن، معاونش آمد و گفته هایم را یادداشت کرد . گفتم شما به این ملت چه می گویید؟ آیا یک ملت مرده می خواهید در این کشور باشد . ما می گوییم ملت ما باید یک ملت زنده ای باشد . آن روز برای چندمین بار - چون اولین بار نبود که مرا ساواک احضار می نمود - تجربه کردم که اگر انسان مؤمن و مبارز، در برخورد با دشمن با قوت و قدرت نفس سخن بگوید چطور می تواند او را حتی پشت میز ریاستش مرعوب سازد .

این آقای سرهنگ پس از اینکه دید من با قاطعیت و صراحت می گویم که این انقلاب برای آن است که از این مردم انسانهایی بسازد که در برابر هر دشمنی از خودشان دفاع کنند، تحت تاثیر قرار گرفت و گفت اگر روحانیون با این شیوه با مسایل برخورد کنند، این برای ما یک معنی دیگری پیدا خواهد کرد و من حس کردم که آن باقی مانده فطرتی که در اعماق روح این افراد مانده بود، متاثر شد و توانست چیزی را که هرگز انسان انتظار ندارد از رئیس ساواک یک استان بشنود از زبان او بشنویم . (9)

5 . تمایز جامعه اسلامی و غربی

در سفری که به ترکیه داشتیم، در راه آنکارا در یکی از شهرهای جنوبی شبی را گذراندیم . صبح که می خواستیم زودتر حرکت کنیم پسر کوچکم اظهار تشنگی کرد، به مغازه ای رفتم و نوشابه ای برای او گرفتم . کیفی را که مبلغ کمی پول و تمام اسناد - از گذرنامه گرفته تا اسناد ماشین - در آن بود در همان مغازه فراموش کردم و حرکت کردیم . حدود 250 کیلومتر که از آن محل دور شده بودیم برای خوردن صبحانه نگه داشتیم . از روی عادتی که داشتم دست بردم تا کیفم را بردارم دیدم نیست! یادم آمد که آن را در همان مغازه جا گذاشته ام . با سرعت مسافت طی شده را برگشتم . با خود فکر می کردم ای کاش آن مختصر پول در کیف نبود، که اگر نبود شاید آن کیف گم نمی شد .

من بیشتر نگران اسنادی بودم که داخل کیف بود چرا که بدون آنها مسافرت مابه هم می خورد . وارد آن مغازه که شدم، دیدم صاحب مغازه مثل آنکه نعمت بزرگی به او داده باشند با چهره ای باز جلو آمد و با زبان ترکی به سختی به من فهماند که بعد از رفتن شما - وقتی متوجه کیف شدم - متاسفانه خیلی دور شده بودید; به محلهای میان راه هم تلفن کردم، اما چون شماره ماشین را نداشتم، نتوانستم به شما خبر بدهم . او کیف را آورد و من دیدم که همه چیز در آن است . خواستم هدیه یا انعامی به او بدهم، ولی او قبول نکرد!

این اتفاق در یک کشور اسلامی، بر روی پسر کوچکم بسیار اثر گذارد . اتفاقا این مسئله مدتی بعد دوباره برایم اتفاق افتاد، ولی این بار در هامبورگ چیزی را گم کردم; هر چه بدنبال آن رفته و سراغش را گرفتم، پیدا نکردم . در این هنگام بود که پسر کوچکم به من گفت: پدر ببین آنجا که مسلمانان زندگی می کردند چقدر عالی بود، وقتی کیفمان گم شده بود آن رابه ما دادند و ما رااز نگرانی رهانیدند، اما اینها چنین نکردند . (10)

خاطرات دوران انقلاب

1 . رمز موفقیت در مبارزه

مرحوم آیة الله شهید بهشتی در یکی از خاطراتش که مربوط به راهپیمایی در دوران انقلاب می باشد می گوید:

در راهپیمایی وحدت، مردم عزیز ایران توانستند با درخشیدن یک روزه، تبلیغات شوم چند ماهه دشمنان انقلاب اسلامی ایران را در داخل و خارج بی ارزش کنند . بوقهای تبلیغاتی دشمنان انقلاب همه جا فریاد سر داده بودند که ملت ایران خودش را به زور می کشد . آن شور و آن حضور و آن عشق و علاقه به انقلاب دیگر در ملت نیست . اما راهپیمایی یازده میلیونی در سرتاسر ایران و راهپیمایی دو میلیون نفری در تهران، نشان داد که دشمنان انقلاب اسلامی همانطور که اول، انقلاب ایران را نشناخته بودند، هنوز هم نشناخته اند . یادمان نرفته است که سیاستمدارهای آمریکا و سیاستمداران مزدور و نظامیان وابسته به آنها، و خبرنگاران اعزامی آنان به ایران، هر وقت صحبت از انقلاب ایران می شد ما را تهدید می کردند .

مکرر به خود من می گفتند: شما چکار می کنید؟ و موقعی که زمان بختیار رسیده بود می گفتند: بگذارید بختیار اقلا کار خودش را بکند!

من به آنها گفتم: انقلاب ما جهتش مشخص است . مردم می دانند که چه می خواهند . مگر مردم ما را ندیدید که تا بختیار بر روی کار آمد فریاد زدند مرگ بر بختیار نوکر بی اختیار!

ملت ما نوکری را نمی پذیرد . ما را تهدید می کردند و می گفتند: شما خیلی به این ملت اتکا و اعتماد دارید و بیش از حد خوش بین هستید . ما نگران هستیم که اگر ارتش به وفاداری شاه قیام کند در همین تهران یک میلیون نفر کشته شوند .

به اینها گفتم: عیب کار همین جاست که شما ما را نشناخته اید . به آنها گفتم وضع شما مانند وضع کسی است که با یک عاشق روبرو شده باشد . آن وقت سخن از معشوقش به میان بیاید و بعد به او بگوید که تو از معشوقت نمی ترسی! شهادت; کشته شدن در راه آرمان الهی، معشوق ماست . آیا شنیده ای عاشقی را از معشوق بترسانند . شما ملت ما را به اشتباه با ملت خودتان قیاس می کنید، و رهبران مخلص ما را با رجال سیاسی تان اشتباه گرفته اید . در آنجا یک رجل سیاسی این طرف و آن طرف می رود، نطق انتخاباتی می کند، مصاحبه می کند تا به کرسی برسد . وقتی یک رهبر سیاسی همه تلاشش در عشق یک کرسی است اگر به او بگویند ممکن است در این راه تو را بکشند، واضح است که کناره گیری می کند .

ولی یک رهبر سیاسی و اجتماعی اسلامی و یاران همرزمش از همان آغاز جهاد و مبارزه با عشق شهادت می آیند; عشق به شهادت ناشی از مکتب است . (11)

2 . فرهنگ نو

سال 57، روز چهارم شوال، مصادف با روز شانزده شهریور، دومین راهپیمایی عمومی پرشکوه تهران به دعوت روحانیت مبارز انجام گرفت . هنگامی که جمعیت به سر پیچ شمیران آمدند، نماز ظهر را به اتفاق خواندیم . در آن زمان هنوز برنامه ها از قبل هماهنگ نمی شد . وقتی نماز تمام شد عده ای گفتند: حالا از کدام طرف به راهپیمایی ادامه بدهیم؟ گفتم: مگر ستاد تصمیم قبلی نگرفته است؟ گفتند نه! فقط قرار شده است بر حسب موقعیت تصمیم گیری شود . کمی مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم به سمت میدان آزادی که شهیاد نام داشت، حرکت کنیم و چون هنگام اعلام کردن نمی خواستیم شهیاد بگوئیم همان جا ذهن خلاق دوستان اسمی پیدا کرد و گفتند به سمت میدان شیاد می رویم .

وقتی حرکت کردیم، شاید حوالی دانشگاه بودیم که عده زیادی که هنوز ترس از دلشان زدوده نشده بود، گفتند مردم را به کجا می برید؟ به قتلگاه!؟

گفتم: نمی بریم، با هم می رویم، همه با هم می رویم، اگر قتلگاه است همه با هم می رویم ما که جلوتر هستیم . بعضیها گفتند خواهرها جلوی صف باشند که دشمنان حیا کرده و حمله نکنند . ما گفتیم خیر! روحانیون باید جلوی صف باشند . برای اینکه خواهرها در عین اینکه در این مبارزه شرکت دارند، باید ما حامی آنها باشیم .

حرکت را ادامه دادیم، خبر آوردند در نزدیکی میدان، ماشینهای مسلح و آماده برای حمله ایستاده اند و اگر آنجا برویم، مردم اصلا امکان فرار ندارند و ممکن است هزاران نفر کشته شوند . به آنها گفتم اگر یک میلیون نفر هم کشته شوند باید این راه را برویم، این یک وظیفه است . اگر هم شهید شدیم که به هدفمان رسیده ایم .

وقتی وارد میدان شدیم خواهرها که در پشت صف حرکت می کردند، با مشتهای گره کرده به سمت ماشینها رفتند و ابهت دشمن را شکستند .

این کار; نشانه یک فرهنگ تازه است که در برابر آن ماشین مسلح که هیچ، بلکه رگبار مسلسل هم توان ایستادگی ندارد .

شاید در همان روز بود که شعار توپ تانک مسلسل، دیگر اثر ندارد را بیان کردند .

این دگرگونی و این انقلاب راستین در روحیه و در نظام ارزشی انسانها همان چیزی است که اسلام می خواهد; زیرا اسلام می خواهد که ما در راه دفاع از خود، سرزمین و دینمان; مردمی نترس و جانبازی فداکار باشیم . (12)

3 . بزرگترین ویژگی انقلاب

یکی از مارکسیستهای چکسلواکی که به ایران آمده بود، می گفت: روشی که شما ایرانیان در پیش گرفته اید و وضعی که ادامه داده اید، با هیچ یک از قالبهای فکری و فرمولهای تحلیل گری که ما در جامعه شناسی لیبرالیستی داریم، قابل فهم نیست . اینکه شما در ابتدای کار می گفتید: مشت بر نیزه و خون بر شمشیر پیروز است، ما نمی فهمیدیم یعنی چه؟ ولی بعد دیدیم که پیروز شد . این توده های میلیونی به استقبال تانکها می رفتند، این برای ما قابل فهم نبود، ولی چنین شد و پیروز شدید . پس از پیروزی، به دنبال تبلیغات شوم رژیم شاه و مزدوران غربی و شرقی، ما فکر می کردیم که دیکتاتوری «نعلین و عمامه » جانشین دیکتاتوری «چکمه و تاج » می شود، اما دیدیم که چنین نشد . شما آزادیهای بیش از حد به جامعه داده اید که ما همواره نگرانیم که مبادا از طریق این آزادیها بر این انقلاب آسیبی وارد شود .

بنابراین بزرگترین ویژگی چشمگیر این انقلاب; آزادی است که بسیاری از تحلیل گران غیر مسلمان هم به آن اذعان دارند . (13)

4 . رو به رو شدن یا نشدن با دشمن

زمانی که هسته شورای انقلاب تشکیل شد، وقتی صحبت از مذاکره با آمریکا پیش آمد، سه نظر وجود داشت; یک نظر اینکه با آمریکاییها، صحبت کنیم، شاید به نقطه نظر جدیدی برسیم که من با این نظر مخالف بودم . می گفتم ماباید نقطه نظرهایمان را قبلا بر اساس معیارهای انقلاب انتخاب کنیم بعد با هر کسی صحبت می کنیم باید قاطع حرف بزنیم .

نظر دوم این که اصلا حرفش را نزنیم . چون آن وقت بدنامی برایمان به وجود می آید و عده ای می گویند با آمریکاییها مذاکره کردند . من با این هم مخالف بودم و این را ضعف نفس می دانستم .

نظر سوم این بود که با آمریکاییها - به عنوان اعضای شورای انقلاب - حق داریم رو به رو شویم و سخن بگوئیم اما به یک شرط، به شرط اینکه در این برخوردها، به آنها بفهمانیم که یک سر سوزن از آنها چیزی نمی خواهیم و از موضع قدرت با آنها رو به رو شویم و پس از هر برخوردی یک پیروزی روانی به دست بیاوریم .

در همین راستا یک آمریکایی که به عنوان سبک شناس معرفی شده و به مطالعاتی راجع به ایران می پرداخت، اصرار داشت که با برخی از اعضای شورای انقلاب صحبت کند .

قرار شد من با او صحبت کنم . بنده برای حفظ عزت و قدرت، یکی از روشهایی که به کار می بردم این بود که می گفتم «هر کس که می خواهد حرفی بزند به خانه ما بیاید و ما به جایی نمی رویم » چون در آن موقع ما دفتر و دبیرخانه نداشتیم، ولی بعضی از دوستان خیال می کردند که من به سبب تکبر علمایی این را می گویم، به آنها گفتم این طور نیست . من برای حفظ عزت یک مسلمان این را می گویم . حتی سران ارتش تقاضای دیدار داشتند، گفتم: در خانه اشکالی ندارد . من هیچ جا نمی روم . گفتند اینها از نظر امنیتشان می ترسند . گفتم نیایند!

من برای حفظ عزت و این که از موضع قدرت برخورد کنم، معتقد بودم که اگر حرفی دارند آنجا بیایند، ما که با آنها حرفی نداریم . همین اولین برخورد ما با آنها; نشانه بی نیازی ما بود .

به هر حال آن آقا آمد و صحبت کردیم - خاطره بسیار جالبی است هنوز هم برای خودم زنده است - وقتی پیرامون مشکلات انقلاب و پیروزی انقلاب مقداری بحث کرد، ارتش شاه را به رخ ما کشید و گفت: شما فکر نمی کنید یک ملت بی سلاح را با یک ارتش پانصد هزار نفری از بیخ دندان و فرق سر تا نوک پا مسلح با بهترین سلاحها رو به رو می کنید!

گفتم چرا می دانم، ولی شما هم فکر نمی کنید که این ارتش، ارتشی است که به آسانی از شاه جدا می شود!

گفت فرض کنید که نصف اینها از شاه جدا شوند، دویست هزار تای آنها وفادار به شاه بمانند; فکر نمی کنید که کشتار میلیونی راه بیاندازند!؟

در این هنگام من با یک هیجان و روحیه گرم به او گفتم: می فهمی چه می گویی؟ آیا شنیده ای عاشقی را از معشوق خود بترسانند؟ این جمله خیلی برایش تعجب آور بود . چون ما داشتیم بحث سیاسی می کردیم و بحث عشق و عاشقی نمی کردیم .

گفت نمی فهمم چه می خواهید بگویید؟ گفتم: من که می گویم شما مادیهای ما تریالیست غربی، نمی توانید انقلاب ما را درک کنید . باز جا خورد و گفت اینها چه ربطی به هم دارد!؟

گفتم شما مادی فکر می کنید . وقتی صحبت مرگ و شهادت برایتان پیش می آید افق در برابر چشمانتان تاریک می شود، اما باید به تو بگویم برای ملت بپا خواسته ما که مسئولیت های بزرگ را به عهده گرفته است، شهادت عشق است و آرمان . در آن جلسه ما او را اینچنین مایوس کردیم .

آری با دشمن سخن بگو و او را از خود مایوس کن و دندان طمع دشمن را بکن . (14)

5 . برای آمریکا جای خالی نداریم

شهید بهشتی در یکی از سخنرانیهایش تحت عنوان «انقلاب اسلامی در مقابل کفر و مستکبرین » که در کانون مالک اشتر، مورخ 28/7/59 ایراد شد، خاطره ای را این چنین بیان کردند:

بزرگداشت جمعی از شهدا بود، با وجود کارهای بسیار زیاد، تمام کارهایم را رها کردم و در جمع خانواده شهدا در بهشت زهرا، حاضر شدم . مادر یکی از شهدا، زنی حدود 60 یا 65 ساله بود، این مادر چند کلمه برای خانواده ها و تشییع کنندگان صحبت کرد . قبل از این که صحبت کند من به مزار مرحوم آیة الله طالقانی و مزار شهدا رفتم و فاتحه ای خواندم، بعد که آمدم به آن مادر تبریک و تسلیت گفتم . او گفت به غیر از این پسرم که شهید شده، من پنج پسر دیگر و یک داماد دارم که الان در جبهه است; من به امام و امت اسلامی می گویم که این پنج پسرم را هم تقدیم می کنم . او مردانه و با ایمان و چنان شجاع و پر شور بود که به همه مادران و پدران که آنجا بودند نیرو می بخشید .

در این هنگام من با خود گفتم به آمریکا بگویید چشم طمعت را از جمهوری اسلامی ایران بکن! جامعه ای که چنین مادران و فرزندانی پرورده است، برای آمریکا جای خالی ندارد!

آنچه بیان شد; تنها گوشه ای از خاطرات آن شهید مظلوم بود . در پایان شعری را به عنوان یاد بودی برای آن بزرگوار بیان می داریم .

تو ای گوهر بحر عرفان «بهشتی »

تو ای اختر چرخ ایمان «بهشتی »

تو ای از تبار بزرگان که بردی

شهادت به ارث از نیاکان «بهشتی »

همه عمر تو صرف ترویج دین شد

چه در آشکار و چه پنهان «بهشتی »

ز صد موج غم، غم نخوردی که دریا

ندارد هراسی ز طوفان «بهشتی »

فصول کتاب حیاتت موشح

زعرفان و ایمان و ایقان «بهشتی »

شهامت، شهادت، جز این سرگذشتی

نبودت در آغاز و پایان «بهشتی »

به دریا زند اهل همت دل اما

به دریای آتش زدی جان «بهشتی »

برخی از بایسته های تبلیغ و سخنوری

پی نوشت ها:

1) برگرفته از کتاب «خاطرات ماندگار از زندگی آیة الله دکتر سید محمد حسین حسینی بهشتی » به کوشش مرتضی نظری .

2) خاطرات ماندگار، مرتضی نظری، ص 19، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378 .

3) نهج البلاغه، سید رضی، خطبه 127 .

4) سید محمد حسینی بهشتی، رابطه تشکیلات، امامت، روحانیت، نشر حزب جمهوری اسلامی، قم، ص 6 .

5) توبه/82 .

6) اعراف/32 .

7) سخنرانی شهید بهشتی، اسلام و تفریحات سالم، روزنامه جمهوری اسلامی، 27 خرداد 66، شماره 2333، ص 9 .

8) مقاله برداشتهای یک بعدی از اسلام، قسمت اول، روزنامه جمهوری اسلامی، شماره 3493 .

9) مجله شاهد، شماره 7، مورخ 1/3/1360 .

10) حج در قرآن، شهید دکتر محمد حسینی بهشتی، ص 60، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، بهار 67، چاپ دوم .

11) سخنرانی شهید بهشتی تحت عنوان دستاوردهای انقاب اسلامی ایران، 13/5/1358، مسجد مهدیه تهران، آرشیو نوار معاونت فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی .

12) سخنرانی شهید بهشتی تحت عنوان جهاد در نظام ارزش اسلامی، اهواز، آرشیو نوار معاونت فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی .

13) سخنرانی شهید بهشتی تحت عنوان: انقلاب اسلامی و خصومت رژیم بعث، فروردین 1359 در قم، آرشیو نوار معاونت فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی .

14) سخنرانی شهید مظلوم در اجتماع پرشکوه مردم اصفهان، 19/11/58، قسمت چهارم، به نقل از روزنامه کیهان، شماره 11776 - 28/10/61 .

کلمات کلیدی
اسلام  |  انقلاب  |  انقلاب اسلامی  |  انقلاب اسلامی ایران  |  آیة الله شهید  |  شهید بهشتی  |  شهید بهشتی در آیینه خاطره  |  سخن‌رانی شهید بهشتی  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : سید علی میرابوطالبی تاریخ : 1390/09/26

عالی بود مخصوصا شعرتان