×

اشعار موضوعی برای تألیف و تدریس و تبلیغ

نام خدا از ازل چون سقف این کاخ زبرجد ساختند هر که ما را این نصیحت می کند بی حاصل است همچنانش در میان جان شیرین منزل است هست سفینه نجات، عترت و ناخدا خدا مبادا روی لاله پا گذاریم مرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست (سعدی)دوست نا اهل (حافظ)دیدار دوست هر که شود عاشق دیدار دوست اندر دل من عشق تو چون نور یقین است بر دیده من نام تو چون نقش نگین است این هدیه کوچکی است از ما بپذیر با این همه خواهی که مکرّم باشی مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد (حافظ)هنر عشق ورزیدن که چون سوار به مقصد رسد پیاده شود (سعدی)تکبر و خود بزرگ بینی این «من» و «تو» حاصل تفریق ماست قـالب این خشت به آتش فکـن بیگانه اگر می شکند حرفی نیست در آن سینه دلی وان دل همه سوز

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 6685     تاریخ درج : 1390/08/08

164

نام خدا

سر نـامه به نـام آن خداوند که دلهـا را به خوبـان داد پیوند

***

به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت

(شبستری)

***

به نـام خداوند جـان و خِرَد کزیـن برتـر اندیشه برنگذرد

(فردوسی)

***

به نام آن که دل کاشانه اوست چراغ هر کسی در خانه اوست

***

به نـام خداوند رنگین کمـان خداونـد بخشنده مهربـان

(محمود پوروهاب)

***

به نام آن که گُل را رنگ و بو داد زشبنم، لاله ها را آبرو داد

***

به نام آنکه ما را نام بخشید زبان را در فصاحت کام بخشید
درود از مـا سلام از حضرت او دمـادم بر رسول و عترت او

(اوحدی مراغه ای)

نام احمد

از ازل چون سقف این کاخ زبرجد ساختند بام ایوانش بلند از نام «احمد» ساختند

عنایات خدا

این همه گفتیم لیک انـدر بسیچ بی عنایـات خدا هیچیم هیچ

(مولوی)

اهل بیت عصمت علیهم السلام

کریمـان با بـدان هم بد نکردند کسی را از درِ خـود رد نکردنـد
اگر ناقابلیـم و شرمساریـم به جز عشق شمـا چیزی نداریـم
شما در ظاهر و باطـن امیریـد عنایت کرده، دست مـا بگیریـد

(جواد محدّثی)

حضرت مهدی علیه السلام

گفتم شبی به مهدی از تو نگـاه خواهم گفتا که من هم از تو ترک گنـاه خواهم

***

حُسن یوسف، دَم عیسی، ید بیضا داری آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

***

تا کسی رخ ننماید زکسی دل نَبَرد دلبرما دلِ ما بُرد و به کس رخ ننمود
دیده از دیدار مَهرویان گرفتن مشکل است هر که ما را این نصیحت می کند بی حاصل است
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزل است

***

اگر آن گُل به تنهایی نماید چهره بر عالَم شود بر مدعی پیدا که با یک گُل بهار آید

توسل

هست سفینه نجات، عترت و ناخدا خدا دست در آن سفینه زن، دامن ناخدا طلب

آمرزش گناهان

یا رب به رسالت رسول ثقلین یا رب به غزا کننده بدر و حنین
عصیان مرا دو نیمه کن در عرصات نیمی به حسن ببخش و نیمی به حسین

(خواجه عبدالله انصاری)

مقام معظم رهبری مد ظله العالی

نمی گویم که در عالَم «ولی» نیست ولی بالاتر از «سید علی» نیست
بر آن سرو سَهی وان قد و قامت سلامُ اللّه مِنّی تا قیامت

(احمد عزیزی)

***

در ظلمت شب طلیعه روز تویی پاییز منم همیشه نوروز تویی
سوگند به روح پیر این آبادی مظلوم تر از بهشتی امروز تویی

(علی اکبر خالقی موحد)

شهیدان

مبادا خویشتن را واگذاریم امام خویش را تنها گذاریم
زخون هر شهیدی لاله ای رست مبادا روی لاله پا گذاریم

(قیصر امین پور)

همت و زحمت کشیدن

همت اگـر سلسله جنبـان شود مور توانـد که سلیمـان شود

(نظامی)

خوب بودن اسلام

جمعیت کفر از پریشانی ماست آبادی میخانه ز ویرانی ماست
اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست در مسلمانی ماست

همنشین بد

تو را از برگ گل هرچند دامن پاک تر باشد مشو با ناکسان همدم که صحبت را اثر باشد

آزار ندادن

هر کس که دلی دارد یک مور نیازارد کان مور هم از دلبر، دارد اثری بر دل

(مرحوم الهی قمشه ای)

اهمیت شنیدن و شنونده

مستمع، صاحبْ سخن را بر سر کار آورد غنچه خاموش، بلبل را به گفتار آورد

(صائب تبریزی)

ارزش عبادت و سخاوت

شرف نفس به جود است و کرامت به سجود هر که این هر دو ندارد عدمش بِهْ که وجود

(سعدی)

قدر و منزلت عالِم ربانی

عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست

(سعدی)

پرهیز از کبر و تکبر

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم چون کبر کردی از همه دونان فروتری

(سعدی)

دوست نا اهل

من از بیگانگـان هرگز ننـالم که بـا من هرچه کرد آن آشنـا کرد

روش عیب گویی

دوست دارم که دوست عیب مرا همچو آیینه رو به رو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گوید

اهمیت ادب و اخلاق

از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بَد بلکه آتش در همه آفاق زد

(مولوی)

شکسته دلی

در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است

(حافظ)

دیدار دوست

هر که شود عاشق دیدار دوست در گذرد یکسره از قشر و پوست
هر که تو را با دل و جانش شناخت هستی خود در ره عشق تو باخت

عشق الهی

اندر دل من عشق تو چون نور یقین است بر دیده من نام تو چون نقش نگین است

جانبازی

خونین پر و بالیم خدایا بپذیر هرچند شکسته ایم ما را بپذیر
سر در قدم تو باختن چیزی نیست این هدیه کوچکی است از ما بپذیر

غم دوست

غمت را غیر دل سر منزلی نیست ولی آن هم نصیب هر دلی نیست
کسی عاشق نمی بینم و گرنه میان جان و جانان حائلی نیست

توفیقات الهی

گر از حق نه توفیق خیـری رسد کِی از بنده خیری به غیـری رسد

مهمان دوستی

رزق ما با پای مهمان می رسد از خوان غیب میزبان ماست هر کس می شود مهمان ما

(جمال عبدالرزاق اصفهانی)

مقبول واقع شدن

صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید

(حافظ)

مربی و استاد داشتن

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی

(حافظ)

تقوا ارزشی

مرد خداشناس که تقوا طلب کند خواهی سفید جامه و خواهی سیاه باش

آدم بودن

در مرتبه از بهیمه هم کم باشی با این همه خواهی که مکرّم باشی
انسان شدن آموز که پیشِ قدمت صد سجده کنند اگر که آدم باشی

هوای نفْس

حذر از پیروی نَفْس که در راه خدا مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست

خوش بینی و بدبینی

مرا پیر دانای مرشد شهاب دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه بر خویش خوشبین مباش دگر آنکه بر خلق بدبین مباش

(سعدی)

لذتهای نفسانی

اگر لذت تـرک ذلت بدانـی دگر لـذت نَفْس، لذت نخوانـی

آلودگیهای نفسانی

موانع تا نگردانی زخود دور درون خانه دل نایدت نور

شنیدن و دیدن

محمد دیدن و یوسف شنیدن شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن

درد دل

مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد اگر پنهان کنم ترسم که مغر استخوان سوزد
منجّم کوکب بخت مرا از بُرج بیرون کن که من کم طالعم ترسم که آهم آسمان سوزد

بهره مند بودن از هنر

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

(حافظ)

هنر عشق ورزیدن

عشق می ورزم و امید که این فن شریف چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

(حافظ)

کرَم و نیکوکاری

نمانْد حاتم طائی ولیک تا به ابد بمانْد نام بلندش به نیکویی مشهور
زکات مال به در کُن که فضله رز را چو باغبان ببُرد بیشتر دهد انگور

(سعدی)

تواضع

تواضع است دلیل رسیدگان به کمال که چون سوار به مقصد رسد پیاده شود

مردانه بودن در راه معشوق

من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش گر به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش

همت داشتن

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

(حافظ)

نرمخویی و خوش زبانی

به شیرین زبانی توان بُرد گوی که پیوسته تلخی بَرَد تند روی
تو شیرین زبانی ز سعدی بگیر تَرُش روی را گو به تلخی بمیر

(سعدی)

دلیل داشتن

دلایل قوی بـاید و معنـوی نه رگهـای گردن به حجت قـوی

(سعدی)

تکبر و خود بزرگ بینی

من از بی قدری خار سر دیوار دانستم که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینیها

دانش آموختن

هر که ز آموختن ندارد ننگ دُر بر آرد زآب و لعل از سنگ
آن که دانش نباشدش روزی ننگ دارد زدانش آموزی

(نظامی)

پرهیز از خودبینی

هیچ خودبین خدای بین نبوَد مرد خودْ دیده، مرد دین نبوَد

(سنایی)

وحدت

این «من» و «تو» حاصل تفریق ماست پس «تو» هم با «من» بیا تا «ما» شویم
حاصل جمع تمام قطره ها می شود دریا، بیا دریا شویم

(قیصر امین پور)

فراق

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فُرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران

(سعدی)

دوری از تعریف کردن

اگـر هست مرد از هنـر بهـره ور هنـر، خود بگویـد نه صـاحب هنر

(سعدی)

نوآوری

قـالب این خشت به آتش فکـن خشت نو از قـالب دیگـر بزن

دوستان نا اهل

بیگانه جدا دوست جدا می شکند هر کس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا می شکند

سوز و گداز داشتن

الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست

دلگیر نشدن از سرزنشها

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
کلمات کلیدی
نفس  |  خدا  |  مرد  |  حافظ  |  آب  |  عشق  |  هنر  |  سعدی  | 
لینک کوتاه :