نام خدا
سر نـامه به نـام آن خداوند | که دلهـا را به خوبـان داد پیوند |
***
به نام آن که جان را فکرت آموخت | چراغ دل به نور جان برافروخت |
(شبستری)
***
به نـام خداوند جـان و خِرَد | کزیـن برتـر اندیشه برنگذرد |
(فردوسی)
***
به نام آن که دل کاشانه اوست | چراغ هر کسی در خانه اوست |
***
به نـام خداوند رنگین کمـان | خداونـد بخشنده مهربـان |
(محمود پوروهاب)
***
به نام آن که گُل را رنگ و بو داد | زشبنم، لاله ها را آبرو داد |
***
به نام آنکه ما را نام بخشید | زبان را در فصاحت کام بخشید |
درود از مـا سلام از حضرت او | دمـادم بر رسول و عترت او |
(اوحدی مراغه ای)
نام احمد
از ازل چون سقف این کاخ زبرجد ساختند | بام ایوانش بلند از نام «احمد» ساختند |
عنایات خدا
این همه گفتیم لیک انـدر بسیچ | بی عنایـات خدا هیچیم هیچ |
(مولوی)
اهل بیت عصمت علیهم السلام
کریمـان با بـدان هم بد نکردند | کسی را از درِ خـود رد نکردنـد |
اگر ناقابلیـم و شرمساریـم | به جز عشق شمـا چیزی نداریـم |
شما در ظاهر و باطـن امیریـد | عنایت کرده، دست مـا بگیریـد |
(جواد محدّثی)
حضرت مهدی علیه السلام
گفتم شبی به مهدی از تو نگـاه خواهم | گفتا که من هم از تو ترک گنـاه خواهم |
***
حُسن یوسف، دَم عیسی، ید بیضا داری | آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری |
***
تا کسی رخ ننماید زکسی دل نَبَرد | دلبرما دلِ ما بُرد و به کس رخ ننمود |
دیده از دیدار مَهرویان گرفتن مشکل است | هر که ما را این نصیحت می کند بی حاصل است |
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست | همچنانش در میان جان شیرین منزل است |
***
اگر آن گُل به تنهایی نماید چهره بر عالَم | شود بر مدعی پیدا که با یک گُل بهار آید |
توسل
هست سفینه نجات، عترت و ناخدا خدا | دست در آن سفینه زن، دامن ناخدا طلب |
آمرزش گناهان
یا رب به رسالت رسول ثقلین | یا رب به غزا کننده بدر و حنین |
عصیان مرا دو نیمه کن در عرصات | نیمی به حسن ببخش و نیمی به حسین |
(خواجه عبدالله انصاری)
مقام معظم رهبری مد ظله العالی
نمی گویم که در عالَم «ولی» نیست | ولی بالاتر از «سید علی» نیست |
بر آن سرو سَهی وان قد و قامت | سلامُ اللّه مِنّی تا قیامت |
(احمد عزیزی)
***
در ظلمت شب طلیعه روز تویی | پاییز منم همیشه نوروز تویی |
سوگند به روح پیر این آبادی | مظلوم تر از بهشتی امروز تویی |
(علی اکبر خالقی موحد)
شهیدان
مبادا خویشتن را واگذاریم | امام خویش را تنها گذاریم |
زخون هر شهیدی لاله ای رست | مبادا روی لاله پا گذاریم |
(قیصر امین پور)
همت و زحمت کشیدن
همت اگـر سلسله جنبـان شود | مور توانـد که سلیمـان شود |
(نظامی)
خوب بودن اسلام
جمعیت کفر از پریشانی ماست | آبادی میخانه ز ویرانی ماست |
اسلام به ذات خود ندارد عیبی | هر عیب که هست در مسلمانی ماست |
همنشین بد
تو را از برگ گل هرچند دامن پاک تر باشد | مشو با ناکسان همدم که صحبت را اثر باشد |
آزار ندادن
هر کس که دلی دارد یک مور نیازارد | کان مور هم از دلبر، دارد اثری بر دل |
(مرحوم الهی قمشه ای)
اهمیت شنیدن و شنونده
مستمع، صاحبْ سخن را بر سر کار آورد | غنچه خاموش، بلبل را به گفتار آورد |
(صائب تبریزی)
ارزش عبادت و سخاوت
شرف نفس به جود است و کرامت به سجود | هر که این هر دو ندارد عدمش بِهْ که وجود |
(سعدی)
قدر و منزلت عالِم ربانی
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند | مرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست |
(سعدی)
پرهیز از کبر و تکبر
دعوی مکن که برترم از دیگران به علم | چون کبر کردی از همه دونان فروتری |
(سعدی)
دوست نا اهل
من از بیگانگـان هرگز ننـالم | که بـا من هرچه کرد آن آشنـا کرد |
روش عیب گویی
دوست دارم که دوست عیب مرا | همچو آیینه رو به رو گوید |
نه که چون شانه با هزار زبان | پشت سر رفته مو به مو گوید |
اهمیت ادب و اخلاق
از خدا جوییم توفیق ادب | بی ادب محروم ماند از لطف رب |
بی ادب تنها نه خود را داشت بَد | بلکه آتش در همه آفاق زد |
(مولوی)
شکسته دلی
در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس | بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است |
(حافظ)
دیدار دوست
هر که شود عاشق دیدار دوست | در گذرد یکسره از قشر و پوست |
هر که تو را با دل و جانش شناخت | هستی خود در ره عشق تو باخت |
عشق الهی
اندر دل من عشق تو چون نور یقین است | بر دیده من نام تو چون نقش نگین است |
جانبازی
خونین پر و بالیم خدایا بپذیر | هرچند شکسته ایم ما را بپذیر |
سر در قدم تو باختن چیزی نیست | این هدیه کوچکی است از ما بپذیر |
غم دوست
غمت را غیر دل سر منزلی نیست | ولی آن هم نصیب هر دلی نیست |
کسی عاشق نمی بینم و گرنه | میان جان و جانان حائلی نیست |
توفیقات الهی
گر از حق نه توفیق خیـری رسد | کِی از بنده خیری به غیـری رسد |
مهمان دوستی
رزق ما با پای مهمان می رسد از خوان غیب | میزبان ماست هر کس می شود مهمان ما |
(جمال عبدالرزاق اصفهانی)
مقبول واقع شدن
صالح و طالح متاع خویش نمودند | تا که قبول افتد و که در نظر آید |
(حافظ)
مربی و استاد داشتن
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن | ظلمات است بترس از خطر گمراهی |
(حافظ)
تقوا ارزشی
مرد خداشناس که تقوا طلب کند | خواهی سفید جامه و خواهی سیاه باش |
آدم بودن
در مرتبه از بهیمه هم کم باشی | با این همه خواهی که مکرّم باشی |
انسان شدن آموز که پیشِ قدمت | صد سجده کنند اگر که آدم باشی |
هوای نفْس
حذر از پیروی نَفْس که در راه خدا | مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست |
خوش بینی و بدبینی
مرا پیر دانای مرشد شهاب | دو اندرز فرمود بر روی آب |
یکی آنکه بر خویش خوشبین مباش | دگر آنکه بر خلق بدبین مباش |
(سعدی)
لذتهای نفسانی
اگر لذت تـرک ذلت بدانـی | دگر لـذت نَفْس، لذت نخوانـی |
آلودگیهای نفسانی
موانع تا نگردانی زخود دور | درون خانه دل نایدت نور |
شنیدن و دیدن
محمد دیدن و یوسف شنیدن | شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن |
درد دل
مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد | اگر پنهان کنم ترسم که مغر استخوان سوزد |
منجّم کوکب بخت مرا از بُرج بیرون کن | که من کم طالعم ترسم که آهم آسمان سوزد |
بهره مند بودن از هنر
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند | قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست |
(حافظ)
هنر عشق ورزیدن
عشق می ورزم و امید که این فن شریف | چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود |
(حافظ)
کرَم و نیکوکاری
نمانْد حاتم طائی ولیک تا به ابد | بمانْد نام بلندش به نیکویی مشهور |
زکات مال به در کُن که فضله رز را | چو باغبان ببُرد بیشتر دهد انگور |
(سعدی)
تواضع
تواضع است دلیل رسیدگان به کمال | که چون سوار به مقصد رسد پیاده شود |
مردانه بودن در راه معشوق
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش | گر به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش |
همت داشتن
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس | که دراز است ره مقصد و من نو سفرم |
(حافظ)
نرمخویی و خوش زبانی
به شیرین زبانی توان بُرد گوی | که پیوسته تلخی بَرَد تند روی |
تو شیرین زبانی ز سعدی بگیر | تَرُش روی را گو به تلخی بمیر |
(سعدی)
دلیل داشتن
دلایل قوی بـاید و معنـوی | نه رگهـای گردن به حجت قـوی |
(سعدی)
تکبر و خود بزرگ بینی
من از بی قدری خار سر دیوار دانستم | که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینیها |
دانش آموختن
هر که ز آموختن ندارد ننگ | دُر بر آرد زآب و لعل از سنگ |
آن که دانش نباشدش روزی | ننگ دارد زدانش آموزی |
(نظامی)
پرهیز از خودبینی
هیچ خودبین خدای بین نبوَد | مرد خودْ دیده، مرد دین نبوَد |
(سنایی)
وحدت
این «من» و «تو» حاصل تفریق ماست | پس «تو» هم با «من» بیا تا «ما» شویم |
حاصل جمع تمام قطره ها | می شود دریا، بیا دریا شویم |
(قیصر امین پور)
فراق
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران | کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران |
هر کو شراب فُرقت روزی چشیده باشد | داند که سخت باشد قطع امیدواران |
(سعدی)
دوری از تعریف کردن
اگـر هست مرد از هنـر بهـره ور | هنـر، خود بگویـد نه صـاحب هنر |
(سعدی)
نوآوری
قـالب این خشت به آتش فکـن | خشت نو از قـالب دیگـر بزن |
دوستان نا اهل
بیگانه جدا دوست جدا می شکند | هر کس به طریقی دل ما می شکند |
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست | از دوست بپرسید چرا می شکند |
سوز و گداز داشتن
الهی سینه ای ده آتش افروز | در آن سینه دلی وان دل همه سوز |
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست | دل افسرده غیر از آب و گل نیست |
دلگیر نشدن از سرزنشها
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم | سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور |