کتاب  /  اخلاق و عرفان  /  معراج السعادة  /  باب چهارم  /  مقام پنجم

صفت بیست و نهم; حزن و اندوه بر امور دنیویه و علاج آن

تعداد بازدید : 243     تاریخ درج : 1389/02/25    

صفت بیست و نهم: حزن و اندوه بر امور دنیویه و علاج آن

و آن، عبارت است از: حسرت بردن و متالم بودن به سبب از دست رفتن مطلوبی، یا فقدان محبوبی. و اگر آن مطلوب و محبوب از امور اخروی باشد و فوت مرتبه ای از مراتب آخرت باشد، حزن و اندوه از صفات حسنه و موجب اجر و ثواب است. وآنچه از صفات ذمیمه است آن است که: به جهت فوت مطالب دنیویه باشد. و آن نیزچون صفت اعتراض و انکار مترتب برکراهت از مقدرات الهیه است، و لیکن اعتراض وانکار، از مجرد حزن و الم بدتر، و مفاسد آن بیشتر است. و سبب حزن و اندوه از فوات مطالب و مقاصد دنیویه، شدت رغبت به مشتهیات طبع و خواهش های نفس است. وتوقع بقا در متعلقات عالم فنا و چشم داشت پایداری در امور سرای ناپایدار است. و این صفت، دل را می میراند و آدمی را از طاعت و عبادت باز می دارد.

و علاج آن این است که: متذکر شود که هرچه در عالم کون و فساد است، از: حیوانات و نباتات و جمادات و امتعه و اموال و اهل و عیال و ملک و منال، همه در معرض فنا و زوال اند. و هیچ چیز در این سراچه بی اعتبار نیست که قابل دوام باشد مگر کمالات نفسانیه و اموری که از حیطه زمان برتر، و از حوزه مکان بالاتر و از دست تصرف حوادث روزگار بر کنار، و از عالم تضاد و ترکیب بیرون هستند. کدام گل در چمن روزگار شکفته که دست باغبان حوادث آن را نچید؟ ! و کدام سرو در جویبار این عالم سر برکشید که اره آفات، آن را از پا در نیاورد؟ ! هر شام، پسری در مرگ پدری جامه چاک، و هر صبح، پدری به فوت پسر غمناک.

بلی:

خیاط روزگار بر اندام هیچ کس

پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد

[694]

و چون آدمی این مرحله را به دیده بصیرت و تدبر نگرد و بر آن یقین کند دلبستگی او از اسباب دنیویه کم می شود. و حسرت او بر گذشته زایل می گردد. و تمام روزگار خودرا مصروف می نماید به تحصیل کمالات عقلیه و سعادات حقیقیه، که به واسطه آنهامجاور انوار قدسیه ثابته و متصل به جواهر نوریه باقیه گشته و از غم و اندوه عالم بلا و محنت فارغ، و به مقام بهجت و سرور داخل شود.

«الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» . (1)

در اخبار داود - علیه السلام - وارد است که: «ای داود! چکار است دوستان مرا به مشغولی دل به دنیا. به درستی که: آن لذت مناجات را سلب می کند» . (2)

خلاصه کلام اینکه: دل بستگی و محبت به چیزی که آخر آن فنا و در معرض زوال است، خلاف مقتضای عقل و دانش، و مخالف طریقه آگاهی و بینش است.

غم چیزی رگ جان را خراشد

که گاهی باشد و گاهی نباشد

و بر عاقل لازم است که: بر وجود چیزی که از شان آن فناست شاد نشود. و از زوال آن اندوهناک نگردد.

سید اوصیاء - علیه السلام - می فرماید که: «علی را با زینت دنیا چکار، و چگونه شادمی شوم به لذاتی که فانی می شود؟ ! و به نعیمی که باقی نمی ماند؟» . (3)

نه لایق بود عیش با دلبری

که هر بامدادش بود شوهری

بلکه سزاوار عاقل آن است که: به آنچه هست خود را راضی کند و غم گذشته رانخورد. و به آنچه از جانب پروردگار به او وارد می شود از نعمت و رفاه، یا محنت و بلاخشنود باشد. و هر که به این مرتبه رسید فایز گردد به ایمنی ای که هیچ تشویشی در آن نیست. و شادی ای که هیچ غمی با آن نه. و سروری خالی از همه حسرتها. و یقینی دوراز همه حیرتها. و کسی که طالب سعادت شد چگونه خود را راضی می کند به اینکه: ازسایر طبقات عوام الناس پست تر باشد؟ زیرا هر طایفه به آنچه دارد شاد است:

«کل حزب بما لدیهم فرحون» . (4)

تاجر دل او به تجارت خود خشنود، و زارع از زراعت خود راضی، بلکه «قواد» (5)به شغل خود، که قیادت باشد مبتهج و مسرور، و هیچ یک از فقد مرتبه دیگری متحسر ومتالم نیستند.

پس اهل سعادت چرا باید به کمال خود خرسند و خرم نباشند. و بر فوت امور دنیویه حسرت و تاسف خورند؟ ! و حال آنکه: آنچه فی الحقیقة باعث فرح و سرور می شود، نیست مگر آنچه را که اهل سعادت و کمال دارند. و آنچه دیگران از آن لذت می یابندمحض توهم، و مجرد خیال است.

پس طالب سعادت باید شادی و سرور او منحصر باشد به آنچه خود دارد ازکمالات حقیقیه و

[695]

سعادات ابدیه. و به زوال زخارف دنیویه و متعلقات جسمانیه غمناک نگردد. و متذکر خطاب پروردگار با برگزیده خود شود که:

«و لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه» .

خلاصه مضمون آن که: «دیده های خود را مینداز به آنچه به جماعتی از اهل دنیاداده ایم از زنان و زینت و زندگانی دنیا، تا اینکه ایشان را امتحان نماییم» . (6)

و هر که تتبع در احوال مردم نماید می بیند که: شادی و فرح هر گروهی به یک چیزی است از چیزها، که به آن نشاط دل او و نظام امر او است. چنان که اطفال را فرح و سروربه بازی و تهیه اسباب آن است. و شادی به آن در نزد کسی که از مرتبه طفولیت گذشت در نهایت قباحت و غایت رکاکت است. و کسانی که از این مرتبه تجاوز کرده اند بعضی نشاطشان به درهم و دینار، و گروهی به حجره و بازار، و طایفه ای به املاک و عقار، وجمعی به اتباع و انصار، و فرقه ای دل ایشان بسته زنان و اولاد، و قومی خاطرشان به کسب و صنعت خود خرم و شاد، و جماعتی دل به جاه و منصب خویش خوش کرده. وطایفه ای به شادی حسب و نسب خود قانع شده. بعضی به جمال خود می نازند. و گروهی به قوت خود «رخش» (7)طرب می تازند. قومی کمالات دنیویه را مایه نشاط خود کرده اند، چون شعر خوب و خط نیک و صوت حسن یا طبابت یا نجوم و امثال اینها.

کسانی هستند که: پا از این مراتب فراتر نهاده و دانسته اند که: دلبستگی و شادی به جمیع آنها نیست مگر از جهل و غفلت و نادانی و کوری دیده بصیرت. و شادی ایشان منحصر است به کمالات نفسانیه و ریاسات معنویه. و ایشان نیز مختلف اند:

جمعی غایت نشاطشان به عبادت و مناجات، و طایفه ای به علم حقایق موجودات، تا می رسد به کسی که: هیچ ابتهاج و شادی ندارد مگر به انس با حضرت حق، و استغراق در لجه انوار جمال جمیل مطلق، و سایر مراتب در نظر او باطل و زایل است. و شکی نیست که: عاقل می داند که: آنچه قابل فرح و سرور، و زوال آن موجب حسرت وندامت است این مرتبه است. و سایر مراتب مانند سرابی است که تشنه آن را آب پندارد.

پس عاقل نباید به وجود آنها شاد و از زوال آن اندوهناک گردد.

زین خران، تا چند باشی نعل دزد

گر همی دزدی، بیا و لعل دزد

و هان، هان! چنان گمان نکنی که حزن و الم، امری است که به اختیار خود نیست وبی اختیار روی می دهد! نه چنین است، بلکه آن امری است اختیاری، که: هر کسی آن رابه اختیار فاسد خود راه می دهد. زیرا که: می بینیم که هرچه از شخصی برطرف می شودو به جهت آن متالم و محزون می گردد و جمعی کثیر از مردمان آن را ندارند. بلکه گاه است، هرگز در مدت عمر خود نداشته اند و با وجود این اصلا و مطلقا حزنی واندوهی ندارند. بلکه خوشحال و خرم هستند.

[696]

و همچنین مشاهده می کنیم که: هر حزن و المی که به جهت مصیبتی روی می دهدبعد از مدتی تمام می شود و آن مصیبت از یاد می رود و به فرح و سرور مبدل می گردد.

و اگر حزن از فقد هر چیز لازم آن چیز بودی به اختلاف مردم مختلف نشدی. و به مرور زمان تمام نگشتی. پس نیست آن مگر به واسطه الفت و عادت به آن چیز. و دل خود را مشغول ساختن به آن.

و عجب از عاقل، که الفت و عادت به چیزی بگیرد که در معرض فنا و زوال است.

و محزون شود به چیزی از امور دنیویه که از دست او رفته باشد، با وجود اینکه می دانددنیا خانه فانی، و زینت و اموال آن در میان مردم در گردش است و دوام آن از برای احدی ممکن نه! !

جهان ای برادر! نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

چه بندی دل خود برین ملک و مال

که هستش کمی رنج و بیشی ملال

که داند که این دخمه دام و دد

چه تاریخها دارد از نیک و بد

چه نیرنگ با بخردان ساخته است

چه گردن کشان را سر انداخته است

و جمیع اسباب دنیوی امانت پروردگار است در نزد بندگان، که باید هر یک به نوبت از آن منتفع گردند، مانند عطر دانی که در مجلسی دور گردانند که هر لحظه یکی از اهل آن مجلس از آن تمتع یابد. و شکی نیست که: هر امانتی را روزی باید رد کرد. و عاقل چگونه به سبب رد امانت، محزون و غمناک می گردد! پس عاقل باید که دل به امور فانیه دنیویه نبندد تا به جهت آن محزون و متالم شود.

سقراط حکیم گفته است که: «من هرگز محزون نگشته ام، زیرا که دل به هیچ چیزنبسته ام که از فوت آن محزون شوم» .

و من سره ان لا یری ما یسوئه

فلا یتخذ شیئا یخاف له فقدا

یعنی: هر که خواهد هرگز چیزی نبیند که او را ناخوش آید، به چیزی دل نبندد که تشویش فنا از برای آن هست.

چو هست این دیر خالی سست بنیاد

به بادش داد باید زود بر باد

جهان از نام آن کس ننگ دارد

که از بهر جهان دل تنگ دارد

جهان بگذار بر مشتی علف خوار

مسیحاوار از آنجا دست بردار

1. یعنی: آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترس و اندوهی در دل آنها نیست. یونس، (سوره 10) آیه 62.2. محجة البیضاء، ج 8، ص 88. و احیاء العلوم، ج 4، ص 2953. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 714، خ 215.4. مؤمنون، (سوره 23) ، آیه 53.5. واسطه و دلال عمل منافی عفت.6. طه، (سوره 20) آیه 1317. نام اسب رستم که هر اسب خوب و تند رو را به او تشبیه می کنند
×
لینک کوتاه :