کتاب  /  سیره اهل بیت  /  مجموعه آثار شهید مطهری جلد 18  /  بخش اول; سیری در سیره ائمه اطهار علیهم السلام

مساله ولایتعهد امام رضا علیه السلام

تعداد بازدید : 218     تاریخ درج : 1389/02/17    

مساله ولایتعهد امام رضا علیه السلام [129]

موضوع بحث، مساله ولایتعهد حضرت رضا نسبت به مامون بود. در جلسه پیش عرض کردیم که در این داستان یک سلسله مسائل قطعی و مسلم از نظر تاریخی، و یک سلسله مسائل مشکوک است، و حتی مورخینی مثل جرجی زیدان تصریح می کنند که بنی العباس سیاستشان بر کتمان بود و اسرار سیاسی شان را کمتر می گذاشتند که فاش شود، و لهذا این مجهولات در تاریخ باقی مانده است. آنچه که قطعیت دارد و جای بحث نیست این است که مساله ولایتعهد اولا از طرف حضرت رضا شروع نشده، یعنی اینچنین نیست که برای این کار اقدامی از این طرف شده باشد، از طرف مامون شروع شده، و تازه شروع هم که شده به این شکل نبوده که مامون پیشنهاد کند و حضرت رضا قبول نماید، بلکه به این شکل بوده که بدون اینکه این موضوع را فاش کنند، عده ای را از خراسان - از خراسان قدیم، از مرو، از ما وراء النهر، از این سر زمینهایی که امروز جزء روسیه به شمار می رود و مامون در آنجا بوده - می فرستند به مدینه و عده ای از بنی هاشم و در راس آنها حضرت رضا را به مرو احضار می کنند، و صحبت اراده و اختیار در میان نبوده است، و حتی خط سیری را هم که حضرت را عبور می دهند قبلا مشخص می کنند که از شهرستانها و از راههایی عبور دهند که شیعه در آن کمتر وجود دارند یا وجود ندارند. مخصوصا قید کرده بودند که

[130]

حضرت رضا را از شهرهای شیعه نشین عبور ندهند. وقتی که[این گروه را]وارد مرو می کنند، حضرت رضا را جدا در یک منزل اسکان می دهند و دیگران را در جای دیگر، و در آنجا برای اولین بار این موضوع عرضه می شود و مامون پیشنهاد می کند که[حضرت رضا ولایتعهد را بپذیرد. ]صحبت اول مامون این است که من می خواهم خلافت را واگذار کنم. (البته این خیلی قطعی نیست. ) به هر حال یا ابتدا خلافت را پیشنهاد کرد و بعد گفت اگر خلافت را نمی پذیری ولایتعهد را بپذیر، و یا از اول ولایتعهد را عرضه داشت و حضرت رضا شدید امتناع کرد.

حال منطق حضرت در امتناع چه بوده؟ چرا امام امتناع کرد؟ البته اینها را ما به صورت یک امر صد در صد قطعی نمی توانیم بگوییم ولی در روایاتی که از خود ما نقل کرده اند - از جمله در روایت عیون اخبار الرضا - ذکر شده است که وقتی مامون گفت من این جور فکر کردم که خودم را از خلافت عزل کنم و تو را به جای خودم نصب کنم و با تو بیعت نمایم، امام فرمود: یا تو در خلافت ذی حقی و یا ذی حق نیستی. اگر این خلافت واقعا از آن توست و تو ذی حقی و این خلافت یک خلافت الهی است، حق نداری چنین جامه ای را که خدا برای تن تو تعیین کرده است به غیر خودت بدهی، و اما اگر از آن تو نیست باز هم حق نداری بدهی. چیزی را که از آن تو نیست تو چرا به کسی بدهی؟! معنایش این است که اگر خلافت از آن تو نیست تو باید مثل معاویه پسر یزید اعلام کنی که من ذی حق نیستم، و قهرا پدران خودت را تخطئه کنی همان طور که او تخطئه کرد و گفت: پدران من به نا حق این جامه را به تن کردند و من هم در این چند وقت به ناحق این جامه را به تن کردم. بنا بر این من می روم، نه اینکه بگویی من خلافت را تفویض و واگذار می کنم. وقتی که مامون این جمله را شنید فورا به اصطلاح وجهه سخن را تغییر داد و گفت: شما مجبور هستید.

سپس مامون تهدید کرد و در تهدید خود استدلال را با تهدید مخلوط نمود(1). جمله ای گفت که در آن، هم استدلال بود و هم تهدید، و آن این بود که گفت: «جدت علی بن ابی طالب در شورا شرکت کرد (در شورای شش نفری) و عمر که خلیفه وقت بود تهدید کرد، گفت: در ظرف سه روز باید اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر تصمیم

[131]

نگرفتند یا بعضی از آنها از تصمیم اکثریت تمرد کردند ابو طلحه انصاری مامور است که گردنشان را بزند.» خواست بگوید الآن تو در آن وضع هستی که جدت علی در آن وضع بود، من هم در آن وضعی هستم که عمر بود. تو از جدت پیروی کن و در این کار شرکت نما. در این جمله تلویحا این معنا بود که جدت علی با اینکه خلافت را از خودش می دانست چرا در کار شورا شرکت کرد؟ اینکه در کار شورا شرکت کرد یعنی آمد آنجا تبادل نظر کند که آیا خلافت را به این بدهیم یا به آن؟ و این خودش یک نوع تنزلی بود از جد شما علی بن ابی طالب که نیامد سر سختی کند و بگوید شورا یعنی چه؟! خلافت مال من است، اگر همه تان کنار می روید بروید تا من خودم خلیفه باشم، اگر نه، من در شورا شرکت نمی کنم. اینکه در شورا شرکت کرد معنایش این است که از حق مسلم و قطعی خود صرف نظر کرد و خود را جزء اهل شورا قرار داد. تو الآن وضعت در اینجا نظیر وضع علی بن ابی طالب است. این، جنبه استدلال قضیه بود. اما جنبه تهدیدش: عمر خلیفه ای بود که کارهایش برای عصر و زمان تقریبا سند شمرده می شد. مامون خواست بگوید که اگر من تصمیم شدیدی بگیرم جامعه از من می پذیرد، می گویند او همان تصمیمی را گرفت که خلیفه دوم گرفت، او گفت مصلحت مسلمین شوراست و اگر کسی از آن تخلف کند گردنش را بزنید، من هم به حکم اینکه خلیفه هستم چنین فرمانی را می دهم، می گویم مصلحت مسلمین این است که علی بن موسی ولایتعهد را بپذیرد، اگر تخلف کند، به حکم اینکه خلیفه هستم گردنش را می زنم. استدلال را با تهدید مخلوط کرد.

پس یکی دیگر از مسلمات تاریخ این مساله است که حضرت رضا[از قبول ولایتعهد مامون] امتناع کرده است ولی بعد با تهدید به قتل پذیرفته است.

مساله سوم که این هم جزء قطعیات و مسلمات است این است که امام از اول با مامون شرط کرد که من در کارها مداخله نکنم، یعنی عملا جزء دستگاه نباشم، حالا اسم می خواهد ولایتعهد باشد، باشد، سکه به نام من می خواهند بزنند، بزنند، خطبه به نام می خواهند بخوانند، بخوانند، ولی در کارها عملا مرا شریک نکن، کاری را عملا به عهده من نگذار، نه در کار قضا و داد گستری دخالتی داشته باشم، نه در عزل و نصبها و نه در هیچ کار دیگری(2). در همان مراسم تشریفاتی نیز امام طوری رفتار کرد که آن

[132]

ناچسبی خودش به دستگاه مامونی را ثابت کرد. آن جمله ای که در اولین خطابه ولایتعهدش خواند به نظر من خیلی عجیب و با ارزش است. آن مجلس عظیم را مامون تشکیل می دهد و تمام سران مملکتی از وزرا و سران سپاه و شخصیتها را دعوت می کند و همه با لباسهای سبز - که شعاری بود که آن وقت مقرر کردند - شرکت می کنند(3). اول کسی را که دستور داد بیاید با حضرت رضا به عنوان ولایتعهد بیعت کند پسرش عباس بن مامون بود که ظاهرا قبلا ولیعهد یا نامزد ولایتعهد بود، و بعد دیگران یک یک آمدند و بیعت کردند. سپس شعرا و خطبا آمدند و شعرهای بسیار عالی خواندند و خطابه های بسیار غرا انشاء کردند. بعد قرار شد خود حضرت خطابه ای بخواند. حضرت برخاست و در یک سطر و نیم فقط، صحبت کرد که جملاتش در واقع ایراد به تمام کارهای آنها بود. مضمونش این است: «ما (یعنی ما اهل بیت، ما ائمه) حقی داریم بر شما مردم به اینکه ولی امر شما باشیم: معنایش این است که این حق اصلا مال ما هست و چیزی نیست که مامون بخواهد به ما واگذار کند. و شما در عهده ما حقی دارید. حق شما این است که ما شما را اداره کنیم. و هر گاه شما حق ما را به ما دادید - یعنی هر وقت شما ما را به عنوان خلیفه پذیرفتید - بر ما لازم می شود که آن وظیفه خودمان را درباره شما انجام دهیم، و السلام» (4). دو کلمه: «ما حقی داریم و آن خلافت است، شما حقی دارید به عنوان مردمی که خلیفه باید آنها را اداره کند، شما مردم باید حق ما را به ما بدهید، و اگر شما حق ما را به ما بدهید ما هم در مقابل شما وظیفه ای داریم که باید انجام دهیم، و وظیفه خودمان را انجام می دهیم.» نه تشکری از مامون و نه حرف دیگری، و بلکه مضمون بر خلاف روح جلسه ولایتعهدی است. بعد هم این جریان همین طور ادامه پیدا می کند، حضرت رضا یک ولیعهد به اصطلاح تشریفاتی است که حاضر نیست در کارها مداخله کند و در یک مواردی هم که اجبارا مداخله می کند به شکلی مداخله می کند که منظور مامون تامین نمی شود، مثل همان قضیه نماز عید خواندن که مامون می فرستد نزد حضرت و حضرت می گوید: ما با تو قرار داریم

[133]

که من در هیچ کار مداخله نکنم. می گوید آخر اینکه تو در هیچ کار مداخله نمی کنی مردم مرا متهم می کنند، حال این یک کار مانعی ندارد، حضرت می فرماید: اگر بخواهم این کار را بکنم باید به رسم جدم عمل کنم نه به آن رسمی که امروز معمول است. مامون می گوید بسیار خوب. امام از خانه خارج می شود. چنان غوغایی در شهر بپا می شود که در وسط راه می آیند حضرت را بر می گردانند.

بنابر این تا این مقدار مساله مسلم است که حضرت رضا را بالاجبار[به مرو]آورده اند و عنوان ولایتعهد را به او تحمیل کرده اند، تهدید به قتل کرده اند و حضرت بعد از تهدید به قتل قبول کرده به این شرط که در کارها عملا مداخله نکند، و بعد هم عملا مداخله نکرده و طوری خودش را کنار کشیده که ثابت کرده است که خلاصه ما به اینها نمی چسبیم و اینها هم به ما نمی چسبند.

1 - مامون واقعا مرد دانشمند و مطلعی بوده، از حدیث آگاه بود، از تاریخ آگاه بود، از منطق آگاه بود، از ادبیات آگاه بود، از فلسفه آگاه بود و شاید اندکی از طب و نجوم آگاه بود، اصلا جزء علما بود و شاید در طبقه سلاطین و خلفا در جهان نظیر نداشته باشد.2 - در واقع امام نمی خواست جزء دستگاه مامونی قرار گیرد به طوری که به این دستگاه بچسبد.3 - البته اینکه لباس سبز چرا، بعضی می گویند این، تدبیر فضل بن سهل بود، زیرا شعار خود عباسیها لباس سیاه بود، فضل از آن روز دستور داد که همه با لباس سبز بیایند، و گفته اند در این تدبیر، روح زردشتیگری وجود داشت و رنگ سبز شعار مجوسیها بود. ولی من نمی دانم این سخن چقدر اساس دارد.4 - [در بحار الانوار، ج 49/ص 146 عبارت چنین است: لنا علیکم حق برسول الله صلی الله علیه و آله، و لکم علینا حق به، فاذا انتم ادیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم. ]
×
لینک کوتاه :