کتاب  /  تاریخ اسلام  /  درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام (3)  /  قسمت دوم; مسلمانان صدر اسلام

عمار و پدر و مادرش; یاسر و سمیه

تعداد بازدید : 2142     تاریخ درج : 1388/12/12    

عمار و پدر و مادرش: یاسر و سمیه

مؤلف کتاب سیرة المصطفی می نویسد: (2)زمان اسلام ابوذر وعمار بن یاسر بیکدیگر نزدیک بود و هر دوی آنها در همان روزهای نخست و آغاز دعوت رسول خدا (ص) یعنی روزهای پنهانی دعوت در خانه ارقم بن ابی ارقم(3)به آن حضرت ایمان آوردند. و آن روزهائی بود که رسول خدا (ص) پیروان خود را به صبر و بردباری در برابر آزار مشرکان دعوت می فرمود.

و سپس در شرح حال عمار و پدر و مادرش می نویسد:

[37]

وی در اصل اهل یمن بود که پدرش یاسر بن عامر با دوبرادرش حارث و مالک - پسران دیگر عامر - بدنبال برادر گمشده دیگرشان که خبری از وی نداشتند بمکه آمدند ولی او را نیافته وحارث و مالک باز گشتند اما یاسر و پدرش در مکه مانده و چون غریب بودند با ابو حذیفه بن مغیرة که از قبیله بنی مخزوم بودهم پیمان شده و جزء هم پیمانان - و موالیان - ایشان در آمدند.

ابو حذیفة کنیز خود - سمیه دختر خیاط - را به همسری وازدواج یاسر در آورد و سپس آن کنیز را آزاد کرد و خداوند پس ازاین ازدواج عمار را به آندو عنایت فرمود.

و پس از آنکه رسول خدا (ص) به رسالت مبعوث گردیدخاندان یاسر از نخستین کسانی بودند که به آنحضرت ایمان آورده و با کمال اخلاص در ایمان خود پایداری کرده و در برابرانواع شکنجه ها پایداری و مقاومت نمودند.

پسر عمار - یعنی محمد بن عمار - داستان اسلام پدرش را ازخود او اینگونه نقل کرده که عمار گفت: روزی که بمنظورایمان برسول خدا (ص) به سمت خانه ارقم رفتم صهیب بن سنان را بر در خانه دیدم که برای اجازه ورود چشم براه است، از اوپرسیدم:

- چه می خواهی؟

گفت: می خواهم بر محمد (ص) در آیم تا سخنش را بشنوم.

[38]

بدو گفتم: من نیز بهمین منظور آمده ام.

پس از آن بنزد رسول خدا (ص) رفته و آنحضرت اسلام را برما عرضه کرد و ما ایمان آوردیم و آنروز را تا بشام نزد آن بزرگوارماندیم و چون شب شد از آنجا بیرون رفته و اسلام خود را از ترس مشرکان پنهان می داشتیم...

مؤلف مزبور سپس می نویسد:

و چون داستان اسلام عمار و پدر و مادرش و دیگر موالیان ومستضعفان آشکار گردید. قرشیان تصمیم بر شکنجه و فشار آنهارا گرفتند تا عبرتی برای دیگران باشد، و بهمین جهت ابو جهل وجمعی از مشرکین بخانه یاسر آمده و آنجا را به آتش کشیدند وعمار و پدر و مادرش را نیز به زنجیر کشیده و جلو انداخته و باسر نیزه و تازیانه به سوی محله «بطحاء» (4)مکه سوق دادند و درآنجا آنها را چندان زدند که خون از بدنشان جاری شد، آنگاه آتشهائی را افروخته و بر سینه و دست و پای ایشان قرار دادند وسپس سنگهای سخت و سنگینی روی سینه شان گذاردند...

و بهمین ترتیب انواع شکنجه ها را بر ایشان وارد ساختند وآنها تحمل میکردند...

[39]

و چنان شد که روزی رسول خدا (ص) از کنار محله «بطحاء» عبور کرد و عمار و پدر و مادرش را که تحت شکنجه مشرکان و زیر تازیانه و آتش بودند بدید که جلادان دشمن روی سینه هر کدام سنگی گذارده و همچنان زیر آفتاب سوزان مکه تحمل آن شکنجه های سخت را میکردند...

در این وقت رسول خدا (ص) برای نجات آنها دعا کرده و به بهشت مژده شان داد. (5)

و آنگاه بعمار فرمود:

«تقتلک الفئة الباغیة»

گروه ستمکار تو را خواهند کشت!

چنانچه در مناسبتهای دیگری نیز این خبر را به عمار میداد.

در اینجا صدای «سمیه» مادر عمار بلند شده به رسول خدا (ص) عرض کرد:

«اشهد انک رسول الله و ان وعدک الحق»

گواهی دهم که براستی تو رسول خدا هستی و براستی که وعده ات حق و مسلم است.

و بدنبال این سخنان جلادان بر سر آنها میریختند و شکنجه

[41]

ایشان را تکرار میکردند تا وقتی که آنان بحال غشوه میافتادند واز حال میرفتند و پس از آنکه بهوش میآمدند دو باره همان وضع راتکرار میکردند، و آنها نیز شکنجه ها را تحمل کرده و ذکر خدا رابر زبان جاری میکردند.

تا اینکه خشم ابو جهل نسبت به ایشان زیاد شده و بر سرسمیه فریاد زد: که باید خدایان ما را به نیکی یاد کنی و محمدرا به زشتی نام بری یا اینکه کشته خواهی شد؟ !

سمیه گفت:

«بؤسا لک و لآلهتک»

مرگ بر تو و خدایانت!

در اینجا بود که ابو جهل او را مهلت نداده و نخست لگد خودرا بر شکم آن زن با ایمان زد و سمیه نیز او و خدایانش را دشنام میداد که ناگاه ابوجهل با حربه ای که در دست اشت به شرمگاه سمیه زد و همچنان این عمل وحشیانه و شرم آور خود راادامه داد تا آنکه سمیه در زیر آن رفتار ناهنجار و شکنجه شرمگین از دنیا رفت و نام آنزن با ایمان بنام نخستین شهید در راه رسالت پیامبر اسلام در تاریخ ثبت گردید.

ابو جهل پس از اینکه سمیه را بشهادت رسانید بسراغ شوهرش یاسر رفت و او را که با بدن برهنه بزنجیر کشیده بودند زیرضربات لگد خود گرفت و آنقدر لگد به شکم او زد که او نیز

[41]

بشهادت رسید.

در اینوقت بسراغ عمار آمدند و با وحشیگری بی نظیری شروع به شکنجه او کردند و بالاخره عمار برای نجات از دست آن وحشیان تاریخ ناچار شد خدایان آنها را به نیکی یاد کند و آنچه از او خواستند بر زبان جاری سازد تا آنها او را آزاد کردند، وعمار پس از این ماجرا گریان بنزد رسول خدا (ص) آمد وآنحضرت او را در شهادت پدر و مادرش تسلیت گفت ولی عمارهمچنان می گریست و از سخنانی که بمنظور رهائی خود گفته بود سخت ناراحت بود، رسول خدا بدو فرمود:

«کیف تجد قلبک یا عمار» ؟

دلت را چگونه یافتی؟

عرض کرد:

«انه مطمئن بالایمان یا رسول الله»

ای رسول خدا دلم به ایمان محکم و مطمئن است!

فرمود: پس ناراحت نباش و باکی بر تو نیست و اگر از این پس نیز تو را تحت شکنجه و فشار قرار دادند باز هم همین گونه رفتارکن که در باره ات نازل شده است:

«... الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان»(6)

[42]

(پایان گفتار مؤلف سیرة المصطفی)

و در پاره ای از نقلها داستان شهادت سمیه را اینگونه نقل کرده اند که پاهای آنزن با ایمان را از دو جهت مخالف بر دو شتربستند و سپس با حربه ای بدنش را از وسط دو نیم کردند...

و از بلاذری نقل شده که عمار برادری نیز داشت بنام عبد الله که او را نیز پس از پدر و مادر بشهادت رسانده و کشتند. (7)

و در کتاب «الاصابة» ابن حجر عسقلانی آمده است که چون ابو جهل در جنگ بدر بدست مسلمانان بقتل رسید رسول خدا (ص) بعمار فرمود:

«قتل الله قاتل ابیک» ! (8)

خداوند قاتل پدرت را کشت!

2 - سیرة المصطفی ص 143.3 - ارقم بن ابی ارقم از مسلمانان صدر اسلام است که بگفته ابن اثیر جرزی دراسد الغابة دوازدهمین نفری بود که مسلمان شد و خانه اش در پائین کوه صفا قرارداشته و چون رسول خدا و مسلمانان اندکی که به او ایمان آورده بودند از آزار مشرکان بیمناک گشتند بخانه او پناه برده و در آنجا پنهان شدند تا وقتی که عدد آنها به چهل نفر رسیده و نیروئی پیدا کردند از آنجا خارج گشتند.4 - بطحاء به مسیل و جلگه ای گفته میشود که در اثر جریان سیل پر از شن و ماسه شده و در مکه چنین جایگاهی بوده که به «بطحاء مکه» معروف گشته است.5 - و متن گفتار رسول خدا (ص) که در کتابها ذکر شده این بود که میفرمود: «صبرا آل یاسر موعدکم الجنة»6 - سورة النحل آیه 106.7 - قاموس الرجال ج 10 ص 458.8 - الاصابة ج 4 ص 327.
×
لینک کوتاه :