کتاب  /  تاریخ اسلام  /  درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام (1)  /  قسمت دهم; در دامان ابو طالب

خاطراتی از دوران کودکی آنحضرت از زبان ابو طالب

تعداد بازدید : 177     تاریخ درج : 1388/12/06    

خاطراتی از دوران کودکی آنحضرت از زبان ابو طالب

باری ابو طالب از هیچگونه محبت و فدا کاری در مورد تربیت و نگهداری رسول خدا در دوران کودکی دریغ نکرد و پیوسته مراقب وضع زندگی و رفع احتیاجات وی بود، و بگفته اهل تاریخ سرپرستی و تربیت آنحضرت را خود او شخصا به عهده گرفته بود و به کسی در این باره اطمینان نداشت تا جائیکه به برادرش عباس می گفت:

برادر! عباس بتو بگویم که من ساعتی از شب و روز محمدرا از خود جدا نمی کنم و به کسی اطمینان ندارم تا آنجا که در

[249]

هنگام خواب خودم او را می خوابانم و در بستر می برم، و گاهی که احتیاج به تعویض لباس و یا کندن جامه دارد به من می گوید: عمو جان صورتت را بگردان تا من جامه ام را بیرون بیاورم و چون سبب این گفتارش را می پرسم به من پاسخ می دهد:

برای آنکه شایسته نیست کسی به بدن من نظر افکند، و من از این گفتار او تعجب می کنم، و روی خود را از او می گردانم.

و هم چنین نوشته اند:

شیوه ابو طالب آن بود که هر گاه می خواست نهار یا شام به بچه های خود بدهد بدانها می گفت: صبر کنید تا فرزندم -محمدبیاید و چون آنحضرت حاضر می شد بدانها اجازه می داد دست بطرف غذا ببرند.

ابن هشام در سیره خود می نویسد:

در حجاز مرد قیافه شناسی بود که نسب به طائفه «از دشنوءة» می رسانید و هر گاه به مکه می آمد قرشیان بچه های خود را به نزد اومی بردند و او نگاه بصورت آنها کرده از آینده آنها خبرهائی می داد.

در یکی از سفرهائی که به مکه آمد، ابو طالب رسول خدا را برداشته وبنزد او آورد. چشم آنمرد برسول خدا افتاد و سپس خود را به کاری مشغول و سرگرم ساخت، پس از آن دو باره متوجه ابو طالب شده گفت:

[250]

آن کودک چه شد؟ او را نزد من آرید، ابو طالب که اصرار آنمرد رابرای دیدن رسول خدا دید، آنحضرت را از نظر او پنهان کرد، قیافه شناس چندین بار تکرار کرد: آن پسرک چه شد؟ آن کودکی را که نشان من دادید بیاورید که بخدا داستانی در پیش دارد، ابو طالب که چنان دیداز نزد آن مرد برخاسته و رفت.

این اظهار علاقه شدید و اهمیتی را که ابو طالب در حفظ وحراست رسول خدا نشان می داد سبب شده بود که خانواده او نیزمحمد (ص) را بسیار دوست می داشتند و در همه جا او را بر خودمقدم می داشتند، گذشته از اینکه ابو طالب بطور خصوصی هم سفارش او را کرده بود.

می نویسند: روزی که ابو طالب رسول خدا -صلی الله علیه و آله -را از عبد المطلب باز گرفت و بخانه آورد به همسرش -فاطمه بنت اسد -گفت: بدان که این فرزند برادر من است که در پیش من از جان و مالم عزیزتر است و مراقب باش مبادا احدی جلوی او را از آنچه می خواهد بگیرد. فاطمه که این سخن را شنید تبسمی کرده گفت:

آیا سفارش فرزندم محمد را به من می کنی! در صورتیکه اواز جان و فرزندانم نزد من عزیزتر می باشد!

و در روایت دیگری است که ابو طالب می گفت: گاهی مرد

[251]

زیبا صورتی را که در زیبائی مانندش نبود می دیدم که نزد اومی آمد و دستی بسرش می کشید و برای او دعا می کرد، و اتفاق افتاد که روزی او را گم کردم و برای یافتن او به این طرف وآنطرف رفتم ناگاه او را دیدم که بهمراه مردی زیبا که مانندش راندیده بودم می آید، بدو گفتم: فرزندم مگر بتو نگفته بودم هیچگاه از من جدا مشو!

آن مرد گفت: هر گاه از تو جدا شد من با او هستم و او رامحافظت می کنم.

×
لینک کوتاه :