کتاب  /  خرد و اندیشه  /  آشنائی با علوم اسلامی1 (منطق ، فلسفه)  /  منطق  /  درس سیزدهم

تعریف فکر

تعداد بازدید : 12505     تاریخ درج : 1388/09/17    

تعریف فکر

فکر یکی از اعمال ذهنی بشر و شگف انگیزترین آنها است. ذهن، اعمال چندی انجام میدهد. ما در اینجا فهرست وار آنها را بیان میکنیم تا عمل فکر کردن روشن شود و تعریف فکر مفهوم مشخصی در ذهن ما بیاید.

1- اول عمل ذهن تصویر پذیری از دنیای خارج است. ذهن از راه حواس با اشیاء خارجی ارتباط پیدا میکند و صورتهائی از آنها نزد خود گرد میآورد. حالت ذهن از لحاظ این عمل حالتیک دوربین عکاسی است که صورتها را بر روی یک فیلم منعکس میکند. فرض کنید ما تاکنون به اصفهان نرفته بودیم و برای اولین بار رفیتم و بناهای تاریخی آنجا را مشاهده کردیم، از مشاهده آنها یک سلسله تصویرها در ذهن ما نقش میبندد. ذهن ما در این کار خود صرفا « منفعل» استیعنی عمل ذهن از این نظر صرفا « قبول» و « پذیرش» است.

2- پس از آنکه از راه حواس، صورتهائی در حافظ خود گرد آوردیم، ذهن ما بیکار نمینشیند، یعنی کارش صرفا انبار کردن صورتها نیست، بلکه صورتهای نگهداری شده را به مناسبتهائی از قرارگاه پنهان ذهن به صحفه آشکار خود ظاهر مینماید نام این عمل یادآوری است، یادآوری بی حساب نیست، گوئی خاطرات ذهن ما مانند حلقههای زنجیر به یکدیگر بسته شدهاند، یک حلقه که بیرون کشیده میشود پشتسرش حلقه دیگر، و پشتسر آن، حلقه دیگر ظاهر میشود و به اصطلاح علماء روانشناسی، معانی یکدیگر را « تداعی» میکند. شنیدهاید که میگویند: الکلام یجر الکلام، سخن از سخن بشکافد، این همان تداعی معانی و تسلسل خواطر است.

پس ذهن ما علاوه بر صورت گیری و نقش پذیری که صرفا « انفعال» است و علاوه بر حفظ و گرد آوری، از « فعالیت» هم برخوردار است، و آن این است که صور جمع شده را طبق یک سلسله قوانین معین که در روانشناسی بیان شده است به یاد میآورم. عمل « تداعی معانی» روی صورتهای موجود جمع شده صورت میگیرد بدون آنکه دخل و تصرفی و کم و زیادی صورت گیرد.

3- عمل سوم ذهن تجزیه و ترکیب است. ذهن علاوه بر دو عمل فوق یک کار دیگر هم انجام میدهد و آن اینکه یک صورت خاص را که از خارج گرفته تجزیه میکند، یعنی آن را به چند جزة تقسیم و تحلیل میکند، در صورتی که در خارج به هیچ وجه تجزیهای وجود نداشته است. تجزیههای ذهن چند گونه است. گاهی یک صورت را به چند صورت تجزیه میکند، وگاهی یک صورت را به چند معنی تجزیه میکند. تجزیه یک صورت به چند صورت، مانند اینکه یک اندام که دارای مجموعی از اجزاء است، ذهن در ظرفیتخود آن اجزاء را از یکدیگر جدا میکند و احیانا با چیز دیگر پیوند میزند. تجزیه یک صورت به چند معنی مثل آنجا که خط را میخواهد تعریف کند که به کمیت متصل دارای یک بعد، تعریف میکند یعنی اهیتخط را به سه جزء تحلیل میکند: کمیت، اتصال، بعد واحد. و حال آنکه در خارج سه چیز وجود ندارد، و گاهی هم ترکیب میکند، آنهم انواعی دارد، یک نوع آن این که چند صورت را با یکدیگر پیوند میدهد مثل اینکه اسبی با چهره انسان تصویر میکند. سر و کار فیلسوف با تجزیه و تحلیل و ترکیب معانی است، سر و کار شاعر یا نقاش با تجزیه و ترکیب صورتها است.

4- تجرید و تعمیم. عمل دیگر ذهن این است که صورتهای ذهنی جزئی را که بوسیله حواس دریافت کرده است، تجرید میکند یعنی چند چیز را که در خارج همیشه با هم اند، و ذهن هم آنها را با یکدیگر دریافت کرده، از یکدیگر تفکیک میکند. مثلا عدد را همواره در یک معدود و همراه یک شیء مادی دریافت میکند، ولی بعد آن را تجرید و تفکیک میکند. بطوری که اعداد را مجزا از معدود تصور مینماید. از عمل تجرید بالاتر عمل تعمیم است.

تعمیم یعنی اینکه ذهن صورتهای دریافتشده جزئی را در داخل خود بصورت مفاهیم کلی در میآورد مثلا از راه حواس، افرادی از قبیل زید و عمرو و احمد و حسن و محمود را میبیند ولی بعدا ذهن از اینها همه یک مفهوم کلی و عام میسازد به نام « انسان».

بدیهی است که ذهن هیچگاه انسان کلی را بوسیله یکی از حواس ادراک نمیکند بلکه پس از ادراک انسانهای جزئی یعنی حسن و محمود و احمد، یکی صورت عام و کلی از همه آنها بدست میدهد.

ذهن در عمل تجزیه و ترکیب، و همچنین در عمل تجرید و تعمیم روی فرآوردههای حواس دخل و تصرف میکند، گاهی به صورت تجزیه و ترکیب و گاهی بصورت تجرید و تعمیم.

5- عمل پنجم ذهن همان است که مقصود اصلی ما بیان آن است، یعنی تفکر و استدلال که عبارت است از مربوط کردن چند امر معلوم و دانسته برای کشف یک امر مجهول و ندانسته. در حقیقت فکر کردن نوعی ازدواج و تولد و تناسل در میان اندیشههاست. به عبارت دیگر: تفکر نوعی سرمایه گذاری اندیشه است برای تحصیل سود و اضافه کردن بر سرمایه اصلی، عمل تفکر خود نوعی ترکیب است اما ترکیب زاینده و منتج بر خلاف ترکیبهای شاعرانه و خیالبافانه که عقیم و نازا است.

این مسئله است که باید در بار ارزش قیاس مورد بحث قرار گیرد که آیا واقعا ذهن ما قادر است از طریق ترکیب و مزدوج ساختن معلومات خویش به معلوم جدیدی دست بیابد و مجهولی را از این راه تبدیل به معلوم کند یا خیر، بلکه یگانه راه کسب معلومات و تبدیل مجهول به معلوم آن است که از طریق ارتباط مستقیم با دنیای خارج بر سرمایه معلومات خویش بیفزاید، از طریق مربوط کردن معلومات را درون ذهن نمیتوان به معلوم جدیدی دستیافت.

اختلاف نظر تجربیون و حسیون از یک طرف، و عقلیون و قیاسیون از طرف دیگر در همین نکته است. از نظر تجربیون راه منحصر برای کسب معلومات جدید تماس مستقیم با اشیاء از طریق حواس است. پس یگانه راه صحیح تحقیق در اشیاء « تجربه» است. ولی عقلیون و قیاسیون مدعی هستند که تجربه یکی از راههای است. از طریق مربوط کردن معلومات قبلی نیز میتوان به یک سلسله معلومات جدید دستیافت، مربوط کردن معلومات برای ستیافتن به معلومات دیگر همان است که از آنها به « حد» و « قیاس» یا « برهان» تعبیر میشود.

منطق ارسطوئی، ضمن اینکه تجربه را معتبر میداند و آنرا یکی از مبادی و مقدمات شش گانه قیاس میشمارد، ضوابط و قواعد قیاس را که عبارت است از بکار بردن معلومات برای کشف مجهولات و تبدیل آنها به معلومات، بیان میکند. بدیهی است که اگر راه تحصیل معلومات منحصر باشد به تماس مستقیم با اشیاء مجهوله و هرگز معلومات نتواند وسیله کشف مجهولات قرار گیرد، منطق ارسطوئی بلا موضوع و بی معنی خواهد بود.

ما در اینجا یک مثال سادهای را که معمولا برای ذهن دانش آموزان به صورت یک « معما» میآورند از نظر منطقی تجزیه و تحلیل میکنیم تا معلوم گردد چگونه گاهی ذهن از طریق پله قرار دادن معلومات خود به مجهولی دست مییابد.

فرض کنید: پنج کلاه وجود دارد که سه تای آن سفید است و دو تا قرمز. سه نفر به ترتیب روی پلههای نردبانی نشستهاند و طبعا آنکه بر پله سوم است دو نفر دیگر را میبیند و آنکه در پله دوم است تنها نفر پله اول را میبیند و نفر سوم هیچکدام از آن دو را نمیبیند و نفر اول و دوم مجاز نیستند که پستسر خود نگاه کنند. در حالی که چشمهای آنها را میبندند بر سر هر یک از آنها یکی از آن کلاهها را میگذارند و دو کلاه دیگر را محفی میکنند و آنگاه چشم آنها را باز میکنند و از هر یک از آنها میپرسند که کلاهی که بر سر تو است چه رنگ است نفر سوم که بر پله سوم است پس از نگاهی که به کلاههای دو نفر دیگر میکند فکر میکند و میگوید من نمیدانم. نفر پله دوم پس از نگاهی به کلاه نفر اول که در پله اول است کشف میکند که کلاه خودش چه رنگ است و میگوید که کلاه من سفید است. نفر اول که بر پله اول است فورا میگوید: کلاه من قرمز است.

اکنون باید بگویم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنی - که جز از نوع قیاس نمیتواند باشد - بدون آنکه کلاه سر خود را مشاهده کند، رنگ کلاه خود را کشف کردند، و چرا نفر سوم نتوانست رنگ کلاه خود را کشف کند؟

علت اینکه نفر سوم نتوانست رنگ کلاه خود را کشف بکند این است که رنگ کلاههای نفر اول و دوم برای او دلیل هیچ چیز نبود، زیرا یکی سفید بود و دیگری قرمز پس غیر از آن دو کلاه سه کلاه دیگر وجود دارد که یکی از آنها قرمز است و دو تا سفید و کلاه او میتواند سفید باشد و میتواند قرمز باشد لهذا او گفت من نمیدانم. تنها در صورتی او میتوانست رنگ کلاه خود را کشف کند که کلاههای دو نفر دیگر هر دو قرمز میبود، در این صورت او میتوانست فورا بگوید کلاه من سفید است زیرا اگر کلاه آن دو نفر را میدید که قرمز است، چون میدانست که دو کلاه قرمز بیشتر وجود ندارد، حکم میکرد که کلاه من سفید است ولی چون کلاه یکی از آن دو نفر قرمز بود و کلاه دیگری سفید بود، نتوانست رنگ کلاه خود را کشف کند. ولی نفر دوم همی که از نفر سوم شنید که گفت من نمیدانیم، دانست که کلاه خودش و کلاه نفر او هر دو تا قرمز نیست، و الا نفر سوم نمیگفت من نمیدانم. بلکه میدانست که رنگ کلاه خودش چیست، پس یا باید کلاه او و نفر اول هر دو سفید باشد و یا یکی سفید و یکی قرمز، و چون دید که کلاه نفر اول قرمز است، کشف کرد که کلاه خودش سفید است. یعنی از علم به اینکه هر دو کلاه قرمز نیست (این علم از گفته نفر سوم پیدا شد) و علم به اینکه کلاه نفر اول قرمز است، کشف کرد که کلاه خودش سفید است.

و علت اینکه نفر اول توانست کشف کند که رنگ کلاه خودش قرمز است این است که از گفته نفر سوم علم حاصل کرد که کلاه خودش و کلاه نفر دوم هر دو قرمز نیست و از گفته نفر دوم که گفت کلا من سفید است علم حاصل کرد که کلاه خودش سفید نیست، زیرا اگر سفید میبود نفر دوم نمیتوانست رنگ کلاه خودش را کشف کند، از این دو علم، برایش کشف شد که کلاه خودش قرمز است.

این مثال اگر چه یک معمای دانش آموزانه است، ولی مثال خوبی است برای اینکه ذهن در مواردی بدون دخالت مشاهده، صرفا با عمل قیاس و تجزیه و تحلیل ذهنی به کشف مجهولی نائل میآید. در واقع در این موارد ذهن، قیاس تشکیل میدهد و به نتیجه میرسد. انسان اگر دقت کند میبیند در این موارد ذهن تنها یک قیاس تشکیل نمیدهد بلکه قیاسهای متعدد تشکیل میدهد، ولی آنچنان سریع تشکیل میدهد و نتیجه میگیرد که انسان کمتر متوجه میشود که ذهن چه اعمال زیادی انجام داده است. دانستین قواعد منطقی قیاس از همین جهت مفید است که راه صحیح قیاس به کار بردن را بداند، و دچار اشتباه که زیاد هم رخ میدهد نشود.

طرز قیاسهائی که نفر دوم تشکیل میدهد و رنگ کلاه خود را کشف میکند این است:

اگر رنک کلاه من و کلاه نفر اول هر دو قرمز میبود نفر سوم نمیگفت نمیدانم، لکن او گفت من نمیدانم، پس رنگ کلاه من و کلاه نفر اول هر دو قرمز نیست. (قیاسی است استثنائی و نتیجهاش تا اینجا این است که کلاه نفر اول و دوم قرمز نیست).

حالا که رنگ کلاه من و رنگ کلاه اول هر دو دو قرمز نیست، یا هر دو سفید است و یا یکی سفید است و دیگری قرمز، اما هر دو سفید نیست، زیرا میبینیم که کلاه نفر اول قرمز است، پس یکی سفید است و دیگری قرمز است.

از طرفی، یا کلاه من سفید است و کلاه نفر اول قرمز است و یا کلاه نفر اول سفید است و کلاه من قرمز است، لکن کلاه نفر اول قرمز است، پس کلاه من سفید است.

اما قیاسات ذهنی که نفر اول تشکیل میدهد: اگر کلاه من و کلاه نفر دوم هر دو قرمز بود نفر سوم نمیگفت نمیدانم، لکن گفت نمیدانم، پس کلاه من و کلاه نفر دوم هر دو قرمز نیست (قیاس استثنائی).

حالا که هر دو قرمز نیستیا هر دو سفید است و یا یکی سفید است و دیگری قرمز لکن هر دو سفید نیست. زیرا اگر هر دو سفید بود نفر دوم نمیتوانست کشف کند که کلاه خودش سفید است، پس یکی قرمز است و یکی سفید (ایضا قیاس استثنائی).

حالا که یکی سفید است و یکی قرمز، یا کلاه من سفید است و کلاه نفر دوم قرمز، و یا کلاه نفر اول قرمز است و کلاه من سفید، لکن اگر کلاه من سفید میبود نفر دوم نمیتوانست، کشف کند که کلاه خودش سفید است، پس کلاه من سفید نیست، پس کلاه من قرمز است.

در یکی از سه قیاسی که نفر دوم بکار برده است، مشاهده یکی از مقدمات است، ولی در هیچ یک از قیاسات نفر اول مشاهده دخالت ندارد.

پاورقی:

×
لینک کوتاه :  
نویسنده : نازنین مهدیفر تاریخ : 1400/09/22

خیلی عالی بود