گنجینه معارف

چشم انداز تقریب مذاهب اسلامی؛ گفت وگو با واعظزاده خراسانی

همین مساله، مسلمان ها و به خصوص رهبران دینی و سیاسی را وامی دارد تا همواره درصدد تحقق بخشیدن به وحدت اسلامی باشند و در حقیقت، برنامه کاری مفتیان، فقیهان، پیشوایان دینی و رهبران سیاسی را همین اصل تعیین می کند; یعنی همواره باید این شاخص را در مقابل خود قرار دهند تا مبادا از کسی فتوایی صادر شود که با این رکن مخالف باشد; مبادا عمل سیاسی یا جنگ یا صلحی توسط رهبران سیاسی صورت گیرد که با این رکن رکین ناسازگار باشد; دقیقا عین همان نکته ای که ما در باب توحید قائلیم که هیچ عملی از اعمال مسلمین، هیچ عبادتی و هیچ مودتی نباید با اساس اسلام که توحید رب است، مباینت داشته باشد . به نظر من کسانی که امروزه می گویند در اسلام سیاست و حکومت نیست، انحرافشان از اسلام بیشتر از کسانی است که می گویند مثلا علی خلیفه بلافصل نبوده است; برای این که این مساله نسبت به آن مساله فرعی است و آنها دارند اساسا دین را از سیاست جدا می کنند که کاری است بسیار خطرناک و انحرافش هم بیشتر است; یعنی می شود گفت که اینان یک امر ضروری را انکار کرده اند; ولی در مورد منکران خلافت بلافصل علی علیه السلام نمی شود گفت که آنان انکار ضروری اسلام کرده اند; بلکه این انکار ضروری یک مذهب است .

چکیده ماشینی


منبع : فصلنامه بازتاب اندیشه، شماره 19 تعداد بازدید : 2494     تاریخ درج : 1389/05/18    

هفت آسمان، ش 9 و 10

چکیده: وحدت اسلامی در کنار توحید یک اصل انکارناپذیر اسلامی است که در همه فعالیت های فرهنگی و علمی باید این شاخص حاکم باشد . ما مسلمان ها مجاز نیستیم برای حمایت از یک قومیت یا یک مذهب، حتی مذهب اهل بیت علیهم السلام، به گونه ای عمل کنیم که وحدت امت را مخدوش سازد . باید بین اصول و فروع دین (عقاید و احکام) تفکیک کرد و بیشتر بر اصول مشترک اسلامی تاکید نمود .

داعیه تقریب گاهی همزیستی و تعایش است; یعنی در واقع یک نگاه تاکتیکی به تقریب دارد و گاهی این نگاه عمیق تر است و به اصطلاح یک جنبه استراتژیک و راهبردی دارد; مانند این بیان که اختلافاتی که بعدها در طول تاریخ حادث شده اند، اصیل نیستند و گوهر مسلمانی چیزی است که هیچ منافاتی وجود فرق و مذاهب مختلف ندارد . چرا این حالت را نسبت به عموم مسلمانان نداشته باشند؟

مسلما تقریب مطلوبیت ذاتی دارد . تقریب مذاهب، مقدمه وحدت اسلامی است و وحدت اسلامی، یا به تعبیر قرآن «وحدت امت اسلام » یکی از ارکان اسلام است که اساس آن را رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بنا نهاده و در قرآن نیز تاکید شده است که مسلمانان یک امت اند، امتی در برابر امت ها و ملت های دیگرند . پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم برای اولین بار پس از هجرت این مساله را در نخستین قراردادی که با اهل مدینه، اعم از مسلمانان، مسیحیان، یهودیان و شاید مشرکان بست، مطرح فرمود . در هر حال، وحدت اسلامی یک رکن است; همان طور که نگرش توحیدی درباره ذات پروردگار یکی از ارکان دین است . همین مساله، مسلمان ها و به خصوص رهبران دینی و سیاسی را وامی دارد تا همواره درصدد تحقق بخشیدن به وحدت اسلامی باشند و در حقیقت، برنامه کاری مفتیان، فقیهان، پیشوایان دینی و رهبران سیاسی را همین اصل تعیین می کند; یعنی همواره باید این شاخص را در مقابل خود قرار دهند تا مبادا از کسی فتوایی صادر شود که با این رکن مخالف باشد; مبادا عمل سیاسی یا جنگ یا صلحی توسط رهبران سیاسی صورت گیرد که با این رکن رکین ناسازگار باشد; دقیقا عین همان نکته ای که ما در باب توحید قائلیم که هیچ عملی از اعمال مسلمین، هیچ عبادتی و هیچ مودتی نباید با اساس اسلام که توحید رب است، مباینت داشته باشد .

در بعد اجتماعی هم به نظر من مساله وحدت امت اصل و محور است و در همه فعالیت های فرهنگی و علمی و در کلام، فلسفه، فقه، حدیث و رجال باید این شاخص بر همه حاکم باشد . ما مسلمان ها مجاز نیستیم برای حمایت از یک قومیت یا یک مذهب، ولو مذهب اهل بیت علیهم السلام، به گونه ای عمل کنیم که وحدت امت را مخدوش سازد .

صرف نظر از مساله وحدت اسلامی که همه مسائل تقریبی گرد محور آن چرخ می زند، واقعیت این است که همه کسانی که مسلمانند، نماز می خوانند، روزه می گیرند و فقه و کلام دارند، در اصول با یکدیگر اختلاف ندارند و اختلافشان تنها در فروع است; یعنی مسائل منشعب از اصول اساسی; چه در بعد احکام و چه در بعد عقاید . توحید ذات پروردگار، نبوت و حتی خلافت اسلامی (به این معنا که اسلام دارای حکومت است و سیاست از ارکان اسلام است و قهرا نیازمند متصدی هم هست) اینها از اصول مشترک اسلامی است و هیچ کس نمی تواند آنها را انکار کند . اما در مقام تفصیل بحث می شود که مثلا آیا خدا در آخرت دیده می شود یا نه . مثلا شیعه و سنی با این که در مصداق خلیفه اختلاف دارند، در این که اسلام خلافت و سیاست دارد و رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم هم پیغمبر بودند و هم رییس سیاسی مسلمان ها، اختلاف ندارند . این که بر سر مساله مصداق خلافت دعوا کرده اند نشان می دهد که اصل خلافت و سیاست مفروغ عنه بوده است . متاسفانه مسلمان ها این مسائلی را که جنبه فرعی دارد، ملاک کفر و ایمان قرار داده اند .

چگونه می توان اندیشه تقریب را نهادینه کرد؟

ما باید از حساسیت این بحث ها بکاهیم و بگوییم که اینها معیار کفر و ایمان نیست و لوازم اینها را (که فرضا به نظر ما لوازم آنها هستند) بر گردن قائلان به آن نظرها نگذاریم . اگر این باب باز شود، آنان هم می گویند وقتی شما مثلا قائل به عصمت امام هستید و می گویید که به امام چیزهایی القا می شده است، پس قائل به تداوم وحی پس از پیامبر اکرم هستید; چون بدین ترتیب آنها مسائل را به طور مستقیم از خدا می گیرند . من عقیده دارم که در این گونه بحث ها غرض و مرضی در کار نیست . ما این گونه می فهمیم و آنها آن گونه می فهمند . باید با یک نظر تسامح یا عذرتراشی به یکدیگر نگاه کنیم و حق بدهیم هر کسی نظر خود را طرح کند و بی جهت کسی را تکفیر و تفسیق نکنیم و لوازم گفته های دیگران را بر گردنشان نگذاریم .

منشا اصلی اختلاف ها، ظواهر نصوص است . نمی توان گفت که نباید خارج از ظواهر نصوص بحث کرد; چون در این صورت باید دایره فقه، عرفان و کلام را هم به همین ظواهر محدود کنیم . حالا شاید شیعه ها تحمل نکنند اگر بگوییم که مساله خلافت هم از همین قبیل بوده است; یعنی نوعی ابهام در کار بوده است . من در این زمینه خیلی بحث کرده و بسیار نوشته ام . در مقاله «امام علی و وحدت اسلامی » آورده ام که به نظر من مساله نص بر ولایت علی علیه السلام در دوران خلفا فراموش شده بود و علی در زمان خلافتش این مساله را زنده کرد; نه به عنوان حق شخصی خودش; بلکه برای این که به عنوان یک حقیقت اسلامی باقی بماند . بنابراین ما نمی توانیم دیگران را تخطئه کنیم و همه را دشمن انگاریم . خیلی از مسلمان ها بعد از پیغمبر متوجه این امر شدند و کم کم این مساله برایشان اهمیت یافت . به نظر من کسانی که امروزه می گویند در اسلام سیاست و حکومت نیست، انحرافشان از اسلام بیشتر از کسانی است که می گویند مثلا علی خلیفه بلافصل نبوده است; برای این که این مساله نسبت به آن مساله فرعی است و آنها دارند اساسا دین را از سیاست جدا می کنند که کاری است بسیار خطرناک و انحرافش هم بیشتر است; یعنی می شود گفت که اینان یک امر ضروری را انکار کرده اند; ولی در مورد منکران خلافت بلافصل علی علیه السلام نمی شود گفت که آنان انکار ضروری اسلام کرده اند; بلکه این انکار ضروری یک مذهب است .

یکی از بحث های اختلاف انگیز، تلقی های خاص از موضوع ولایت است . ما چگونه باید ولایت را بفهمیم و بپذیریم تا بر اساس آن دیگران را حداکثر محروم از فیض ولایت بدانیم، نه خارج از حیطه دین؟

از قدیم به ما این گونه یاد می دادند که اصول دین پنج تاست; اما درست این است که سه تای آنها اصول دین و دوتای آنها اصول مذهبند . خود شیعیان و محققان شیعه میان این دو دسته به این بیان فرق می گذاشتند که آن سه اصلی که اصول دین است (توحید، نبوت و معاد) همه مسلمان ها را در بر می گیرد و آن دوتایی که از اصول مذهب است (عدل و ولایت) تنها مایه تمییز شیعه از غیر شیعه است . اما در مورد امامت، هیچ گاه ائمه ما نمی گفتند کسی که امامت ما را قائل نیست، از دین خارج است . هشتاد درصد روایاتی که در زمینه عقیده ولایت است و در مقدمات جامع احادیث الشیعه جمع شده، مربوط به مساله محبت اهل بیت است; آن هم در مقابل بنی امیه و برخی از خوارج که دشمن سرسخت اهل بیت بودند . مفاد آن روایات این است که هر کس دوست دار ما باشد اهل نجات است . البته بعضی از آن روایات ناظر به ولایت به همان معنای خاص شیعی است; ولی اگر شما آن اکثریت را حاکم کنید، نتیجه می گیرید که هرکس محب اهل بیت است، اهل نجات است که نود درصد همه سنی ها و حتی همین سلفی ها را نیز در برمی گیرد . همین سلفی ها مقیدند که بگویند: « صلی الله علی سیدنا محمد و آله وصحبه » . آنان بیش از سایر سنی ها این نوع صلوات را باب کردند; بنابراین آنان با اهل بیت دشمن نیستند . بله، منکر برخی از عقاید ما درباره ایشانند; ولی اگر کسی منکر این عقاید شد، آیا کافر است؟ ولایت به این معنا فرعی اعتقادی است که از یک اصل کلی برگرفته شده است .

نکته دیگر، تقریرهای مختلفی است که درباره ولایت وجود دارد . آیت الله بروجردی اصرار داشت که ما باید حدیث ثقلین را معیار قرار بدهیم; نه احادیث مربوط به خلافت را . ما در مساله خلافت با اهل سنت اختلاف داریم; اما الآن که خلافتی در بین نیست که بر سر آن دعوا کنیم . آن بعد ولایت که به کار امروز ما می آید، حجیت و به تعبیر ایشان «مرجعیت علمی اهل بیت » است . ایشان همیشه بر مساله مرجعیت فقهی اهل بیت تاکید می کرد، اما امام خمینی معتقد بودند که معارف واقعی در اختیار ائمه و اهل بیت است . اینها دو اندیشه و نگرش متفاوتند: یکی همواره بر حقایق عرفانی تاکید می کند که مسلمان ها از آنها محروم شدند و دیگری بر احکامی که مسلمان ها از آنها محروم شدند . دیدگاه سوم، دیدگاه متصوفه و عرفاست که معتقدند غیر از فقه و غیر از این معارف، یک رابطه ولایتی بین مردم و پیغمبر وجود دارد . در هر حال، این سه دیدگاه هم وجود دارد و هیچ یک از سه دیدگاه بحث خلافت را مهم نمی دانستند . ما می دانیم که علی به ابن عباس گفت: «حکومت بر شما، از این کفش پینه دوزی شده برای من کم ارزش تر است; مگر آن که با آن حقی را استیفا کنم » . مرحوم علامه سمنانی هم در مقاله خود در رسالة الاسلام می گفت اصلا مساله امامت و خلافت دو مساله است . خلفا امامت علی علیه السلام را قبول داشتند و علی علیه السلام هم خلافت آنان را قبول کرد و ی گفت شما حکومت کنید; ولی مشکلات را من باید حل بکنم . آنان هم قبول داشتند . مخصوصا خلیفه دوم این معادله را به جد قبول داشت . اینها راه هایی است که می توانیم پی بگیریم .

با انقلاب این امید در دل ها زنده شد که هم گرایش به اعتلا و عزت مسلمانان و حضور اسلام به عنوان یک فکر و یک مبنا در عرصه زندگی مسلمانان بیشتر شود و هم مسلمان ها همگراتر شوند; اما در عمل می بینیم که هرجا گرایش های دینی غلیظتر شده، واگرایی هم بیشتر شده است . بر این اساس، آیا برای تقریب آینده روشنی را پیش بینی می کنید و آیا با وجود این گرایش ها می توان در انتظار تقریب بود؟

به نظر من پیروان مذاهب اسلامی باید این حقیقت را باور کنند که مذهب عین دین نیست . دین همان اصول کلی زمان رسول اکرم است که تا مدتی پس از پیامبر هم به همان نحو مورد اذعان بود . مابقی اختلافاتی بعدها در این ابعاد سه گانه یا چهارگانه است که پیدا شده است . مذهب یعنی طریق; یعنی راهی به اسلام . متاسفانه پیروان و پیشوایان مذاهب وقتی که با اجتهادات خودشان از یک مذهب پیروی می کنند، می گویند این مذهب عین همان دین است . واقعیت این است که یک کلیاتی در کتاب و سنت هست . بعد به مرور زمان هر کسی آمده و فکری کرده و با اجتهاد و استنباط از برخی از نصوص کتاب و سنت، مساله ای را طرح کرده است . بعدها آن مساله کم کم توسعه پیدا کرده تا به صورت امروزی آن درآمده است . اگر بپذیریم که مذهب طریق دین است، نه عین آن، به طور کلی از این تعصبات و عواطف نادرست کاسته می شود و آدمی روحیه عقلانی پیدا می کند و می گوید ما در این مساله فرعی، به خصوص در احکام، این گونه می فهمیم و دیگران به گونه ای دیگر می فهمند و شاید هم حق با آنان باشد .

مساله تصوف زمینه خوبی است برای مبارزه با افکار و گرایش های وهابیت . می توان از این زمینه ها استفاده کرد، ولی متاسفانه ما عملا مرتکب اشتباه و تندروی می شویم; فکر می کنیم همین که آنان به اهل بیت ارادت دارند، پس می توان کل عقاید شیعه، از جمله تبری، را به آنان منتقل کرد . از این راه آنان را از خود می رانیم .

آیا موضوع تصوف با نیازها و گرایش های دنیای جدید نیز سازگار است؟

بله، خیلی مناسب است; زیرا پیروان خود را وارد مرحله ای از سیر روحانی و اشراق ربانی می کند . ما باید با اینها گرم بگیریم . اگر انحراف یا بدعت غیر قابل گذشتی هم از ایشان سرزد، باید با ملایمت به آنان تذکر داد و آنان هم می پذیرند . اینان نهایت عاطفه را نسبت به اهل بیت دارند . در سلسله سند ایشان از حضرت هادی به بالا هست . ما داریم این اشتباهات را انجام می دهیم و خیال می کنیم که لعن از اصول و از ارکان اصلی تشیع و بلکه از اصول اسلام است . الآن در خطبه کتاب ها یا در خطبه نماز جمعه تعبیر «لعنة الله علی اعدائهم » را به کار می برند . سیصد چهارصد سال قبل این حرف ها نبود و بعدها پیدا شده است . وقتی که می پرسید اعدا چه کسانی هستند، می گویند همان کسانی که خلافت را از علی گرفتند . خوب، این کارها همه سنی ها و همین صوفی ها را می رنجاند . ما با این شیوه ها این سرمایه مهم را که تصوف و علاقه به اهل بیت است، از دست می دهیم .

به جاست در این جا درباره ائمه اربعه بگویم که به عقیده من ایشان از لحاظ سیاسی شیعه بودند; چون عقیده شان این بود که خلیفه باید از آل علی باشد و در راه این عقیده سختی هم کشیده اند . هیچ یک از اینان از خلفا حمایت نمی کردند . اینها را ما باید به مردم بگوییم . به عقیده من علت این که مذهب ایشان باقی مانده، همین وجهه مردمی آنان در قبال حکومت هاست .

در هر حال، تصوف تنها مانع پیشرفت وهابیت در عالم اسلام است; ولی آیا اینها می توانند مقاومت بکنند یا نه، جای تردید است . خلاصه این که من تا مدتی پیش از این، آینده جهان اسلام را از آن وهابی ها می دانستم . اما الآن مدتی است که در حال عدول از آن فکر هستم . به نظر من بحث قرائت های مختلف و تجددگرایی در اندیشه اسلامی که همه جا را فراگرفته است، تحصیل کرده ها را از اصل اسلام دور می کند; چون هر کسی هر فکری را که دارد، به اسم اسلام منتشر می کند و این خطر جدیی است که فقط به مذهب خاصی لطمه نمی زند; بلکه اساس اسلام را متزلزل می کند و اهداف سیاسی بیگانه هم در پس آن هست . وظیفه متدینان همه مذاهب اسلامی آن است که در برابر این توطئه جدید صفوف خود را فشرده تر کنند و از درگیری و جنجال و جدال با هم در مسائل اختلافی بکاهند و به داد اسلام برسند .

آیا این که این بحث جنبه سیاسی پیدا کرده و این قدر رواج یافته است، عکس العملی در مقابل افراطکاری های طرف مقابل نیست؟ این که کسانی می آیند و خیلی از امور اختلافی و فرعی را جزء اصل دین تلقی و روی آن تاکید می کنند، طبیعتا در دیگران عکس العملی ایجاد می کند و ناگزیر می گویند اساسا ما قرائت دیگری و حرف دیگری داریم .

البته قرائت ها می تواند معنای معقولی داشته باشد که همان بحث اجتهاد است و در واقع چیز جدیدی نیست; منتها در پناه اصول پذیرفته شده و مبتنی بر کتاب و سنت قطعی . اما آن جنبه افراطی قرائت ها که دیگر به هیچ اصل ثابتی قائل نشوند و هر روز چیزی را بفهمند و هیچ امر مشترک و هیچ اصلی را نپذیرند، طبعا قابل دفاع نیست . البته این شیوه بیشتر جنبه سلبی و عکس العملی دارد تا جنبه اثباتی . برخی در اصل وحی شک دارند; یا می گویند توحید دلیلی ندارد و یا ادله آن محل تردید است . وقتی که این باب گشوده شود، دیگر هیچ ضابطه ای هم برنمی دارد و هرکس هر چه دلش می خواهد می گوید و این امر ه تدریج یک تردید و تشویشی در اذهان، به خصوص در نسل جوان تحصیل کرده نسبت به دین به وجود می آورد .

وقتی حکومت روحانیان جزء اسلام شد، دیگر برای آن بنده خدا راهی نمی ماند جز آن که در اسلام شک و تشکیک کند .

بله . به تعبیر دیگر که مخالفان می گویند، حکومت اسلامی حکومت آخوندی شده است . این تعبیر، عکس العمل دارد و آن طبقه متجددی که روحانیت را هضم نکرده اند و هرگز نمی توانند آن را هضم بکنند و مساله ولایت فقیه برای آنها جا نیفتاده است، قهرا در ذهنشان این افکار پیدا شده است . به عقیده من، این افکار در ایران ریشه سیاسی دارد; چون می بینند در مقابل این وضع نمی توانند کاری بکنند، در اصل اسلام تشکیک می کنند و این یک حرکت عمومی است که جهان اسلام را فراگرفته است و به ایران هم اختصاص ندارد و از خارج وارد کشور گردیده است . در مصر سابقه بیشتری دارد و طراح آن تکفیر شد .

راه حل پیشنهادی جناب عالی برای این معضل چیست؟

به نظر من باید کارهای علمی و فرهنگی گسترده ای انجام داد . مثلا بیایید آیات قرآن را که درباره انصار و مهاجرین و صحابه هست، همه را به طور مستوفا جمع بکنید و تاریخ و لحن آنها را ببینید; سپس نظر بدهید که آیا می شود همه آن آیات یک مرتبه با یک حدیثی که می گوید: «ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثة او اربعة » نسخ یا بی معنا شود؟ اگر به فرض چهار نفر یا بیشتر مشکلاتی داشتند، نمی شود که ما همه آنان را طرد کنیم! بحث دیگر این است که درباره جهادهایی که بعد از رحلت پیغمبر صورت گرفت مطالعه کنید . در صحنه های جنگ افرادی حضور داشتند که واقعا مؤمن بودند . چگونه کسی می تواند ایشان را خارج از اسلام بداند یا لعن کند؟ متاسفانه یکی از اشکالات ما این است که اصلا برای فتوحات اسلامی ارزش قائل نیستیم و می گوییم یک مشت عرب سنی ریختند و این کارها را کردند . از آن طرف گاهی که می خواهیم عظمت جامعه و تمدن اسلامی را نشان دهیم، می گوییم این ما بودیم که در آندلس و در چین یا در فلان جای دیگر حضور و نفوذ داشتیم . خوب، اینها چه کسانی بودند؟ اینها همان هایی بودند که ما لعنشان می کنیم . آیا به واقع اینها بی دین بودند؟ ببینید علی چقدر از این جنگ ها حمایت می کرد!

مشکل اصلی ما در این زمینه، سنت دینی ما و مجموعه روایات و دیدگاه های علمای ماست که به دیگر مذاهب نگاه مثبتی ندارد .

در قبال ائمه، به خصوص امام حسن تا حضرت سجاد، دشمنان علی فعال بودند . بنی امیه اصلا دشمن علی بودند و تبلیغات آنان شیوع داشت . در مقابل این تبلیغات، ائمه این حرف ها را می گفتند و عمده نظر آنان به مخالفان (دشمنان) اهل بیت بود . به طور کلی آن روایاتی که در باب ولایت داریم، عمدتا ناظر به مساله محبت و نفی عداوت اهل بیت است . مابقی نیز در حقیقت می خواهد شیعه کامل را وصف کند و روشن است که اگر کسی ولایت به آن دو معنا را قبول نداشته باشد، یا شیعه کامل نیست و یا اصلا شیعه نیست و اگر بغض علی در دلش باشد حتی مسلمان هم نیست . در هر حال، شما به مقداری که بتوانید دیگران را مسلمان و اهل نجات بدانید، دلیل دارید; برای این که همه در سه اصل از اصول خمسه که ملاک اسلامیت است مشترکند . اهل انصاف نمی گویند که اگر کسی سنی محب اهل البیت بود، اما شیعه نشد، کافر یا فاسق است .

به قضایای صدر اسلام می توان به گونه ای دیگر نیز نگاه کرد . در حدیثی دیدم که ابن عباس ملازم خلیفه دوم بود و وقتی هم که به خلیفه در حال نماز تیغ می زنند، وی حضور داشت و داستان مرگ وی را نقل کرده است . وی می گوید: به خلیفه گفتم: «پیامبر راجع به علی مطلبی گفت؟» او گفت: «بله; ولی حجت تمام نشد و مردم نفهمیدند که مقصود پیامبر چیست » . به نظر من، در دوران خلافت خلفای ثلاثه، مساله غدیر و ولایت چندان مطرح نبود و گویا مردم به تدریج آن را فراموش کرده بودند . بعد وقتی علی سرکار آمد، آن را دوباره زنده کرد .

جالب است که در نهج البلاغه هم اصلا اشاره ای به این مطلب نیست .

بله، فقط می گوید ما اولویت داریم; اما درباره مقام علمی اهل بیت داد سخن داده است . این اولویت را ابوحنیفه هم قائل بود . زیدیه هم غالبا همین را می گویند . در مورد خطبه شقشقیه هم من بحثی دارم که به اجمال در مقاله «امام علی و وحدت اسلامی » آورده ام . به هر حال، این صحابه بعد از پیامبر پرچم اسلام را به دوش کشیدند و آن را به شرق و غرب بردند و در این راه شهادت را از جان و دل می پذیرفتند . من عقیده ام این است که به این دلیل پیغمبر را از خانه بیرون نیاوردند و همان جا غسل و دفن کردند که از منافقان می ترسیدند . منافقان، به شهادت قرآن و به تصریح علی، در مدینه و مکه فراوان بودند و می خواستند از اسلام برگردند و آن را ریشه کن کنند; به همین جهت صحابه می گفتند که هر طور هست خلافت و قدرتی را درست کنیم تا کارها سامان بگیرد . گویا سخن خلیفه دوم که می گفت: «کانت خلافة ابی بکر فلتة وقی الله شرها» ناظر به همین وضعیت است . در هر حال، این احتمال را هم باید در نظر داشت . خود پیغمبر هم می دانست که این کار به صورت طبیعی انجام نمی شود; ولی برای اتمام حجت این را گفت . در راه تقریب همچنین نباید اصول یکدیگر را زیر سؤال ببریم . وقتی که یک مذهب به اصلی قائل است، با زیر سؤال بردن آن اصل که وحدت برقرار نمی شود! مساله عدالت صحابه برای اهل سنت اصل است . روایات و احکام آنها همه از طریق اینهاست . اگر صحابه زیر سؤال رفتند، دیگر چیزی برایشان باقی نمی ماند . همان طور که مساله عصمت ائمه هم برای شیعه یک اصل است و اگر از آن صرف نظر کنیم دیگر چیزی برای شیعه باقی نمی ماند . ما بدون این که این دو اصل را دست بزنیم می توانیم به نوعی وفاق دست بیابیم; به این شکل که ببینیم روایاتی که از صحابه نقل شده با روایاتی که از ائمه نقل شده است تا چه اندازه در لفظ یا در معنا مشترکند . به نظر من حدود هشتاد یا هشتاد و پنج درصد میان این دو گروه از روایات همگرایی وجود دارد . اگر تفاوت هایی هم هست، مثل تفاوت هایی است که در نقل های مختلف از ائمه خودمان وجود دارد . قرآن هم که بحمدالله مشترک است .

اشاره

گفت وگوی حاضر ظاهرا در صدد پی ریزی مبانی و چارچوب های راهبردی در راستای تحقق وحدت اسلامی است . بدیهی است که از جناب آقای واعظزاده پس از سال ها تلاش در عرصه تقریب مذاهب اسلامی و نزدیک به دو دهه مدیریت مرکز تقریب اسلامی نیز چنین انتظاری وجود دارد . با آن که نکات جالب توجهی در این گفت وگو آمده است، اما مطالب یادشده انتظار فوق را چندان برآورده نمی سازد و پرسش های فراوانی را بی پاسخ می گذارد . گذشته از مباحث فکری و اعتقادیی که در لابه لای این مصاحبه وجود دارد بعضی جای تامل و تردید دارد، رویکرد کلی ایشان به مساله تقریب و وحدت اسلامی از ابهام و چندسویی برخوردار است و با واقعیت امروزین جهان اسلام بیگانه می نماید . هر نظریه ای در باب وحدت و تفاهم ادیان باید به دو نکته توجه کند: یکی این که مؤمنان به یک دین یا مذهب را نمی توان از بیان و دفاع از عقاید و اندیشه های خویش محروم ساخت و یا برای حفظ وحدت، عملگرایانه او را به تردید در اندیشه های خویش واداشت و دیگر آن که پیشنهادها باید ناظر به راهکاری عملی و قابل اجرا برای وصول به وحدت مطلوب باشد . اشارات زیر در این راستا قابل توجه و پیگیری است:

1 . در این گفت وگو بارها از «وحدت اسلامی » یا «وحدت امت اسلام » سخن گفته شده، ولی دقیقا معلوم نشده است که منظور از وحدت چیست . در یک تقسیم بندی کلی وحدت را در سه بعد عاطفی، فکری و رفتاری می توان خلاصه کرد . به عبارت دیگر، منظور از وحدت می تواند همدلی یا همفکری یا همکاری باشد . بدیهی است که همکاری عملی در بعد اجتماعی و بین المللی در چارچوب مشترکات اسلامی و قرآنی، امری پذیرفتنی و خواستنی است . همچنین همدلی توام با اعتماد و اطمینان متقابل نیز باید در دستور کار تقریب قرار گیرد . اما آنچه بیشتر محل نزاع و گفت وگو بوده است و در این گفت وگو نیز بدان پرداخته شده، حدود و معیارهای همفکری و تفاهم عقیدتی است . راه حلی که در این جا ارائه شده، تفکیک میان اصول و فروع و تاکید بر اصول مشترک مذاهب و نادیده گرفتن یا کم رنگ کردن اختلافات اعتقادی در مباحث علمی و اجتماعی است . باید دید که این نگرش تا چه اندازه می تواند راه گشای مساله وحدت در جهان اسلام باشد و اساسا این پیشنهاد از چه مبانی عقلی و شرعی برخوردار است .

2 . پیشاپیش باید گفت که در دنیای غرب راه حل هایی برای همگرایی ادیان یا مذاهب ارائه شده است که دو راه حل عمده آن با گفت وگوی حاضر تناسب دارد: یکی نظریه «وحدت گرایی متعالی ادیان » و دیگری نظریه پلورالیسم یا «کثرت گرایی دینی » است . در نظریه نخست گفته می شود که همه ادیان از یک تجربه معنوی برخاسته و گوهر ادیان به همان هسته معنوی بازمی گردد . به این ترتیب، ابعاد و وجوه متمایز ادیان به عنوان امور فرعی و پوسته ظاهری دین به حساب آمده، چندان با حقیقت دین ارتباط نمی یابد . اما در نظریه کثرت گرایی، با نسبی پنداشتن حقایق دینی یا دست یافتنی دانستن آن حقایق، فتوا به یکسان دیدن همه ادیان و مذاهب می دهند . (1) هرچند پاره ای عبارات در این گفت وگو به یکی از این دو نظریه شباهت دارد، ولی بی تردید ایشان هیچ یک از این دو را پیشنهاد نمی کند; چرا که هیچ کدام با مبانی و اصول اسلامی سازگار نیست (2) و از سوی عالمان مسلمان در جهان اسلام مورد انتقادات جدی قرار گرفته است . با توجه به تاکید شایسته جناب آقای واعظزاده بر تنافی نظریه قرائت پذیری متون دینی با مبانی اسلامی، به نظر می رسد که ایشان دین را در معنای جامع آن می پذیرد و راه وصول به اسلام حقیقی را از طریق اجتهاد و گفت وگوهای منطقی و علمی ممکن می بیند . اگر برداشت ما از دیدگاه دین شناسانه ایشان درست باشد، حال باید دید که منظور از اصول و فروع دین دقیقا چیست؟

3 . در تفکیک میان اصول و فروع دین - در عقاید یا احکام - معمولا یکی از این دو تفسیر ارائه می شود: گاه اصول را مشترکات مذاهب اسلامی می گیرند و گاه آن را با ضروری دین به یک معنا گرفته، آنچه را مستلزم انکار توحید یا رسالت نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم باشد، اصلی از اصول دین اسلام می نامند . روشن است که این دو تعریف دقیقا به یک معنا نیست; چرا که ممکن است یکی از ضروریات اسلامی از سوی فرقه ای از فرق اسلامی مستقیما یا استلزاما مورد انکار قرار گیرد و از مشترکات مذاهب اسلامی نباشد و از آن سو، بسیاری از مشترکات اسلامی از ضروریات نیست . آقای واعظزاده نظر خود را در این باره به درستی روشن نکرده است . وانگهی، به هر دو معنا، فرعی خواندن یک اعتقاد یا حکم هرگز از اهمیت آن نمی کاهد و آن را از اسلامی بودن خارج نمی کند . حتی شاید بتوان گفت که برخی از امور غیرضروری، مهم تر از ضروریات یا هم رتبه آنهاست . برای مثال، زکات را که از ضروریات اسلام است نمی توان از خمس کم اهمیت تر دانست . بنابراین تنها از طریق مباحثات علمی و منطقی است که می توان درست بودن، اسلامی بودن یا درجه اهمیت یک عقیده و حکم را به اثبات رساند . به هر حال به نظر می رسد که نه تعریف ایشان از اصول و فروع دین قانع کننده است (3) و نه نتیجه ای که از این تفکیک گرفته شده قابل دفاع می باشد .

ایشان در جای دیگر تصریح کرده است که: «دین، همان اصول کلی زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است که تا مدتی پس از پیامبر هم به همان نحو مورد اذعان بود» . به نظر می رسد که در این جا نیز یک دور یا ابهام وجود دارد; زیرا معلوم نیست که منظور از «اصول کلی » در این تعریف چیست و مسائلی مثل اختیار و آزادی انسان، متعه حج و متعه نکاح و ... که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وجود داشت و بعدها مورد مخالفت قرار گرفت، جزء دین اسلام هست یا خیر .

4 . به نظر می رسد که ایشان به درستی بین دو مساله تفکیک نکرده اند: یکی تکفیر و تفسیق پیروان مذاهب دیگر به دلیل اختلاف در غیرضروریات و دیگری مطرح کردن مباحث عقیدتی و دفاع از عقاید و ارزش های والای تشیع . امروزه در بین عالمان شیعه کمتر کسی است که پیروان مذاهب دیگر را به کفر متهم سازد و این در حالی است که بسیاری از عالمان سنی، شیعیان را صریحا به کفر و شرک متهم می کنند . اگر قرار بود که عالمان شیعه از تبلیغ و دفاع عالمانه از عقاید و معارف اهل بیت علیهم السلام ست بردارند، بی شک امروز از بسیاری از معارف ناب اسلامی هم اثری نبود . بنابراین باید پیشنهاد کرد که فضای گفت وگوهای علمی را به گونه ای سامان دارد که از سوء استفاده جاهلان و بیماردلان جلوگیری شود .

5 . ایشان وحدت اسلامی را به عنوان یک اصل در کنار اصل توحید قرار داده است و به صورت مطلق پیشنهاد کرده است که: «ما مسلمان ها مجاز نیستیم برای حمایت از یک قومیت یا یک مذهب، ولو مذهب اهل بیت، به گونه ای عمل کنیم که وحدت امت اسلامی را مخدوش سازد» . روشن است که وحدت اسلامی یک اصل عملی و راهبردی است و نباید آن را در کنار اصول اعتقادی که بنیان مکتب را تشکیل می دهند، قرار گیرد . اصول راهبردی نحوه تنظیم مناسبات بین مسلمانان را شکل می دهد و نمی تواند مانع بحث و گفت وگوهای جدی و عالمانه باشد .

6 . در این گفت وگو بارها اظهار شده است که خلافت، به این معنا که اسلام دارای حکومت است و سیاست از ارکان اسلام است، از اصول اسلام می باشد; ولی خلافت اهل بیت علیهم السلام از فروع اسلام به شمار می رود . گذشته از ابهامی که در تعریف اصول و فروع گفته شد، در این جا این نکته جای پرسش دارد که به کدام معنا می توان حکومت و خلافت را یکی از اصول اسلام شمرد؟ این مساله نه مورد اتفاق مسلمان هاست و نه از ضروریات دین به شمار می رود . شایان ذکر است که بسیاری از طرفداران نظریه خلافت - در مقابل نظریه امامت - دقیقا به این دلیل که حکومت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از حیثیت دینی ایشان نبوده و صرفا جنبه عرفی داشته است، از نظریه امامت روی گردانده اند و نص و انتصاب را نپذیرفته اند .

پی نوشت:

1) لگنهاوزن، محمد، کثرت گرایی دینی، انتشارات مؤسسه فرهنگی طه .

2) برای توضیح بیشتر رک: صادقی، هادی، پلورالیسم، دین، حقیقت، کثرت، از مجموعه «تازه های اندیشه » ، ش 4، انتشارات مؤسسه فرهنگی طه .

3) ایشان در یک جا اصول را به «اصول مشترک اسلامی » و در جای دیگر فروع را به «مسائل منشعب از اصول اساسی » تعریف کرده است .

کلمات کلیدی
دین  |  اسلام  |  وحدت  |  مذهب  |  خلافت  |  تقریب  |  وحدت اسلامی  |  تقریب مذاهب اسلامی  | 
لینک کوتاه :