گنجینه معارف

درآمدی بر صلح نامه های مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران

1. به دست آوردن نام مناطقی که با عقد صلح نامه گشوده شد و مقایسه آن ها با مجموع محدوده جغرافیای ایران، این نتیجه را به دست می دهد که اولا اکثر قریب به اتفاق نواحی ایران در آغاز حمله، در مقابل مسلمانان ایستادگی کردند و ثانیا بعد از عدم توان مقابله با مسلمانان، اسلام را نپذیرفتند، بلکه به جای اسلام آوردن حاضر به پرداخت جزیه شدند و در سال های بعد بود که به علل مختلف به تدریج رو به اسلام آوردند. به طور اجمالی خط سیر فتوحات مسلمانان در ایران براساس صلح نامه ها چنین است که آغاز آن پس از طی منطقه دست نشانده حیره و توابع آن، از کور عراق در مناطقی همچون مدائن، انبار و بهرسیر شروع شده و سپس وارد بخش اهواز از ناحیه فارس می شود و پس از طی مناطقی همچون اهواز، ایذه، شوش و جندی شاپور وارد کورجبل شده و مناطقی همچون همدان، دستبی، ماهین(ماه کوفه و بصره)، اصفهان، ری، دماوند و قومس را در برمی گیرد و سپس به سمت جرجان و طبرستان پیش می رود و به صورت ناقص در این مناطق ادامه می یابد. طبری درباره صلح جندی شاپور در ذیل حوادث سال هفدهم قمری خبر جالبی از قرار زیر نقل می کند: این شهر برای مدتی تحت محاصره نیروهای زربن عبدالله بن کلیب بود تا آن که ناگاه امان نامه ای از سوی یکی از مسلمانان به سوی مردم شهر پرتاب شد.

چکیده ماشینی


منبع : ماهنامه تاریخ اسلام، شماره 2 , صفری فروشانی، نعمت الله تعداد بازدید : 4129     تاریخ درج : 1388/08/30    

بررسی قراردادهای خارجی میان دولت ها و ملت ها به ویژه اگر در آستانه بروز تحولی عظیم در سرنوشت آن ها باشد، می تواند بسیاری از حقایق پنهان تاریخی را روشن سازد.

در این راستا بررسی صلح نامه های مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران واقعیت های فراوانی را در جوانب مختلف سیاسی، فرهنگی، اعتقادی، اقتصادی و اخلاقی طرفین قرارداد فراروی ما قرار می دهد، علاوه بر آن که می تواند محقق تاریخی را در تحلیل مسائل مهمی همچون علل پیروزی مسلمانان و پیشرفت اسلام و نیز جغرافیای پیشرفت یاری رساند.

مقاله حاضر با مورد توجه قراردادن اهداف فوق، به جمع آوری متون صلح نامه ها پرداخته و مناطق و شهرهایی را بررسی می کند که از میان چهار ناحیه بزرگ ایران آن زمان یعنی کور عراق، کور فارس و اهواز، کور جبل و کور خراسان، با انعقاد صلح نامه گشوده شده است.

مقدمه

اسناد مکتوب یکی از مهم ترین منابع برای شناخت تاریخ یک ملت است. اهمیت این اسناد وقتی هویدا می شود که تحلیل گران تاریخی معمولا در هنگام برخورد با گفته های مورخان، جهت گیری ها و حب و بغض های آن ها را از نظر دور نداشته و در مرحله اول با شک و تردید به سخنان آنان می نگرند. اما اسناد مکتوب از آن جا که حاوی اطلاعات مستقیم و بدون جهت گیری است می تواند پایه کار محققان قرار گیرد. (1)

در این میان، هم چنان که اسناد امور اداری، حقوقی، حسابداری و مکاتبات شخصی، محقق تاریخ را در شناخت بهتر اوضاع اجتماعی یاری می رساند، اسناد عهدنامه ها و قراردادهای با دیگر ممالک نیز می تواند تا حد زیادی او را از روابط خارجی یک کشور آگاه سازد. اما متاسفانه نکته ای که محقق تاریخ اسلام را رنج فراوان می دهد آن است که از قرون اولیه اسلام چه در بعد داخلی و چه در بعد خارجی، هیچ نوع سند مکتوبی مستقیما به دست ما نرسیده است (امری که بررسی علل آن موضوع یک تحقیق تاریخی مستقل را تشکیل می دهد). نامه ها و عهدنامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، (2) عهدنامه ها و صلح نامه های مسلمانان با مردمان دیگر کشورها و... همگی مبتنی بر نقل مورخان است و نه تنها ما بلکه مورخان قرون اولیه اسلام که کتب آن ها هم اکنون موجود است، در کم تر موردی ادعای رؤیت آن اسناد را نموده اند.

بنابراین طبیعی است که محقق با این اسناد، همانند دیگر گفته های مورخان برخورد نموده و احتمالاتی همچون جهت گیری مورخ، تحریف، جعل و احیانا فراموشی قسمتی از سند را از نظر دور ندارد; به عنوان مثال، دقت در عبارات عهدنامه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با یهودیان و گروه های مختلف قبایل مدینه در آغاز ورود به آن شهر (3) و مقایسه آن ها با دیگر عبارات آن حضرت صلی الله علیه وآله و نیز توجه به فصاحت و بلاغت آن بزرگوار، حداقل محقق را در نقل به لفظ بودن این عهدنامه دچار تردید می سازد و خوشبینانه ترین نظر را در نقل به معنا بودن آن می داند.

اما از طرف دیگر، آن چه محقق را در استفاده از این اسناد کم تر دچار تردید می سازد آن است که محتوای این اسناد به گونه ای نیست که مورد بهره برداری سیاسی، اجتماعی و مذهبی گروه های مختلف قرار گیرد و در بیشتر موارد با روح اسلام و قوانین اسلامی هماهنگی کامل دارد، و از همین جا است که تفکیک بین محتوای این اسناد و حوادث منتهی به تنظیم آن ها، به خصوص در بخش صلح نامه که مورد بحث ماست، ضروری می نماید، زیرا در این حوادث امکان جهت گیری های راویان در ابعاد مختلف وجود دارد (4) و با این دید خوشبینانه در محتوای این صلح نامه ها است که مقاله حاضر به سراغ صلح نامه های مسلمانان با ایرانیان در هنگام فتح ایران رفته و به بررسی اجمالی آن ها می پردازد.

1) تبیین موضوع

موضوع مقاله «در آمدی برصلح نامه های مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران » است که در آن، کلمه «صلح نامه » مبین این نکته است که گشایش نهایی شهر به واسطه عقد قرار داد صلح بوده است (نه این که از آغاز رویارویی با مسلمانان، ایرانیان سرزمین خود را با عقد قرار داد صلح تسلیم مسلمانان کرده باشند) چنان که در موارد فراوانی این صلح نامه ها پس از محاصره ها و جنگ های فراوان و ناتوانی ایرانیان منعقد شده است.

هم چنین این کلمه سرزمین هایی را مشخص می سازد که ساکنان آن از میان سه امر پیشنهادی مسلمانان، تنها پرداخت جزیه را پذیرفته اند.

توضیح آن که مسلمانان در هنگام رویارویی با ایرانیان از آن جا که آن ها را مجوس و ملحق به اهل کتاب می دانستند، (5) سه پیشنهاد قبول اسلام، پرداخت جزیه و بالاخره آماده شدن برای جنگ را می دادند.

در مورد سرزمین هایی همانند قادسیه، نهاوند و جلولا و... که از راه جنگ گشوده می شدند، صلح نامه ای وجود نداشت. هم چنین سرزمین هایی مانند قزوین که قبول اسلام می نمودند، (6) مسلمانان با آن ها همچون برادران خود برخورد کرده و نیازی به انعقاد صلح نامه نمی دیدند و صلح نامه تنها با مردمی منعقد می شد که از سویی جنگ را رها کرده و از سوی دیگر حاضر به پذیرش اسلام نبودند.

این صلح نامه ها در متون تاریخی به دو گونه آورده شده اند:

گونه اول، متن کامل صلح نامه با ذکر شاهدان است که طبعا بهتر می تواند مورد استفاده محققان قرار گیرد، گر چه برخورد با آن به عنوان یک سند اصیل جای تامل دارد.

گونه دوم، نقل محتوای صلح نامه است و در حقیقت به بیان مقدار جزیه و دیگر اموال که طرفین برپرداخت آن توافق کرده اند، اختصاص دارد.

طبعا این گونه صلح نامه ها در نظر محقق نسبت به صلح نامه های گونه اول از درجه اعتبار کم تری برخوردارند.

استفاده از کلمه «مسلمانان » به جای عبارت حکومت اسلامی از آن جهت است که در حقیقت این مسلمانان و فرماندهان مختلف آن ها در نواحی مختلف بودند که طبق قوانین اسلامی و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و احیانا اجازه عام از حکومت، به عقد قرارداد مبادرت می نمودند و حکومت مرکزی یا به علت جانیفتادن سیستم اداری آن و یا به علت عدم توسعه ارتباطات در آن هنگام، کم تر در جزئیات این قرار دادها دخالت می نمود.

نکته جالب آن که حتی در بعضی از موارد همانند صلح جندی شاپور، فرماندهان مسلمان و حتی خلیفه مسلمانان یعنی عمر، امان دادن یک غلام با نام مکنف به سپاهیان دشمن را تایید می نمایند. (7)

کلمه «ایرانیان » نیز گویای این نکته است که به علت فروپاشی حکومت مرکزی در آستانه حمله مسلمانان و عدم تسلط آن بر نواحی مختلف، این فرمانداران شهرها و استان های مختلف بودند که خود به طور مستقل و طبق صلاحدید خود و بزرگان شهرها، با مسلمانان به عقد قرارداد می پرداختند.

یعقوبی محدوده حکومتی ساسانیان را در زمان حمله مسلمانان، شامل چهار ناحیه اصلی خراسان، جبل (جبال)، فارس و اهواز و عراق (بین النهرین) می داند و هر کدام از این نواحی را تحت حکومت اسپهبدی (سپهسالار) جداگانه ذکر می کند. وی شهرهای مختلفی را از قرار زیر برای این نواحی بیان می نماید:

1. ناحیه (کور) خراسان شامل شهرهای نیشابور، هرات، مرو، مرورود، فاریاب، طالقان، بلخ، بخارا، بادغیس، غرجستان، طوس، سرخس، جرجان و باورد(ابیورد). استاندار این ناحیه را اسپهبد خراسان می نامیدند.

2. ناحیه جبل شامل شهرهای طبرستان، ری، قزوین، زنجان، قم، اصفهان، همدان، نهاوند، دینور، حلوان، ماسبذان، مهرجانقذق، شهر زور، صامغان و آذربایجان. به استاندار این ناحیه اسپهبد آذربایجان و کرمان می گفتند.

3. ناحیه فارس و اهواز شامل شهرهای اصطخر، شیراز، رجان، نوبندجان، گور (فیروزآباد)، کازرون، فسا، دارابجرد، اردشیر خره و شاپور از منطقه فارس و جندی شاپور، شوش، نهرتیری، مناذر، شوشتر، ایذه و رامهرمز از منطقه اهواز که به عامل هر دو ناحیه، اسپهبد فارس می گفتند.

4. ناحیه عراق شامل 48 منطقه کوچک تر (طسوج) می گشت که اسامی بعضی از آن ها چنین است: بادوریا، انبار، بهرسیر، زاب (اعلی، اسفل و اوسط)، میسان، کوثی، بابل، جلولا، نهروان (اعلی، اوسط و اسفل) و مدائن. به عامل این ناحیه، اسپهبد مغرب می گفتند. (8)

در این مقاله، همین تقسیم بندی یعقوبی محور قرار گرفته است. گر چه در بعضی از نوشته های معاصران و به ویژه خاور شناسان، مناطقی چون ارمنستان، سیستان، خوارزم، سغد و مکران نیز جزء قلمرو ساسانیان محسوب شده است. (9) اما این نوشته ها تصریح براین نکته ندارند که ساسانیان همه این نقاط را در زمان حمله مسلمانان در اختیار داشته اند. چنان که این احتمال نیز وجود دارد که این مناطق نه به عنوان توابع بلکه به عنوان دست نشانده ها و یا حتی هم پیمانان ساسانیان مطرح باشند.

هم چنین به وسیله سخن «لسترنج » که از قول جغرافی دانان عرب، ایالت قهستان و سیستان را از توابع خراسان می داند، نمی توان به یعقوبی ایراد گرفت، زیرا نوشته لسترنج ناظر به بعد از فتوحات و تقسیم بندی های زمان عباسیان است. (10)

2) فواید تحقیق

جمع آوری صلح نامه های مسلمانان با ایرانیان در یک جا و دقت در تک تک آن ها و نیز بررسی مجموعه آن ها می تواند فواید زیر را به طور مستقیم یا غیر مستقیم برای محقق تاریخ اسلام در برداشته باشد:

1. به دست آوردن نام مناطقی که با عقد صلح نامه گشوده شد و مقایسه آن ها با مجموع محدوده جغرافیای ایران، این نتیجه را به دست می دهد که اولا اکثر قریب به اتفاق نواحی ایران در آغاز حمله، در مقابل مسلمانان ایستادگی کردند و ثانیا بعد از عدم توان مقابله با مسلمانان، اسلام را نپذیرفتند، بلکه به جای اسلام آوردن حاضر به پرداخت جزیه شدند و در سال های بعد بود که به علل مختلف به تدریج رو به اسلام آوردند.

2. مفاد عهدنامه ها به خصوص عهدنامه های نخستین، سادگی و بی تکلفی مسلمانان را در برخورد با ایرانیان نشان می دهد که آن را می توان تا حد زیادی ناشی از تاثیر سیره پیامبراکرم صلی الله علیه وآله دانست. هم چنین مستثنا شدن راهبان، زمین گیران و اقشار کم در آمد ایرانیان از پرداخت جزیه که در بعضی از صلح نامه ها به آن تصریح شده است، (11) نشان از عطوفت قوانین اسلام در برخورد با دشمنان دارد.

3. با بررسی متون صلح نامه ها و مقدار پرداخت جزیه و باج می توان تا حدود زیادی از وسعت، ثروت، محصولات و امکانات مناطق مختلف ایران در آن زمان آگاه شد.

4. بررسی طرفین عاقد صلح نامه می تواند تا حدودی ما را از نظام اداری و سیاسی و جنگی مسلمانان و ایرانیان در آن زمان آگاه سازد.

5. بررسی پیش زمینه های صلح نامه ها که به تنظیم صلح نامه منجر می گشت، می تواند ما را از بسیاری از مسائل اجتماعی، همچون روحیه مردم در مقابل مسلمانان و علل تسلیم شدن ایرانیان، آگاه نماید.

6. بررسی مجموع صلح نامه ها به طور مشخص، محدوده زمانی فتح نقاط مختلف ایران را مشخص می سازد. از این بررسی این نتیجه به دست می آید که بیشتر مناطق ایران از زمان حکومت ابوبکر یا عمر تا پایان دوران حکومت عثمان فتح شده و تنها مناطق اندکی برای فتح در دوره های بعد باقی مانده است.

7. بررسی سیر زمانی صلح نامه ها و نیز پیش زمینه های آن ها این نکته را روشن می سازد که با فاصله گرفتن مسلمانان از زمان پیامبراکرم صلی الله علیه وآله، اهداف جنگ ها و نحوه برخورد مسلمانان و فرماندهان آنان از تعالیم اصیل اسلام نیز فاصله می گیرد، به گونه ای که در دوره های متاخر و در زمان امویان (98 ق) یزید بن مهلب فرمانده سپاه مسلمانان با خداوند عهد می بندد که اگر بر اهل جرجان پیروز شد به قدری خون ریزی کند که خون آسیاب را به گردش در آورده، گندم را آرد نماید و از آن آرد نان تهیه کند. (12) در حالی که این نوع برخورد به هیچ وجه در دوران اولیه فتوحات، به ویژه در زمان عمر، مشاهده نمی شود.

8. بررسی صلح نامه ها می تواند این نتیجه فقهی را نیز در برداشته باشد که سرزمین های فتح شده با صلح، از سرزمین هایی که با جنگ فتح شده (مفتوح العنوة) تفکیک شود و طبق مبانی مذاهب مختلف فقهی، احکام هر یک مشخص گردد. (13)

در طول تاریخ اسلام نیز بعضی از فقها از این تفکیک در حکم فقهی استفاده نموده اند; به عنوان مثال، هنگامی که عبدالله طاهر به تصور مفتوح العنوه بودن نیشابور قصد تعیین خراج برای آن شهر داشت، یکی از بزرگان نیشابور به نام احمد بن حاج بکر با استدلال، ثابت نمود که نیشابور باصلح گشوده شده است و عبدالله را به مصالحه بر مقدار معین و نه وضع خراج، مجبور نمود. (14)

9. از بررسی اسناد کامل صلح نامه ها در می یابیم که این اسناد غالبا به صورت یک طرفه، از جانب فرمانده مسلمانان تنظیم شده و به صورت نامه برای فرمانده سپاه مقابل، ارسال شده است، نه این که طرفین با هم آن سند را تنظیم نمایند. به همین جهت گواهان این اسناد همگی از طرف مسلمانان می باشند.

10. به دست آوردن سال و احیانا ماه و روز فتح و انعقاد صلح، یکی دیگر از مواردی است که می توان از بعضی اسناد به دست آورد.

11. برفرض صحت اسناد و اطمینان به نقل الفاظ آن، می توان از این اسناد برای تحقیق در ادبیات دوره مورد نظر نیز استفاده نمود.

12. موارد دارای اهمیت برای طرفین و به ویژه برای مسلمانان، از دیگر مطالبی است که می توان از این اسناد به دست آورد; به عنوان مثال در بسیاری از اسناد، از پذیرایی مردم نقاط فتح شده از لشکریان مسلمان و دیگر مسلمانان به مدت یک شبانه روز و نشان دادن راه به آن ها سخن به میان آمده است.

نکته جالب توجه آن که در این موارد مسلمانان نخواسته اند همانند دیگر قدرتمندان پیروز عمل نموده و با زور همه اموال نقاط تسلیم شده را تصاحب نمایند، بلکه سعی کرده اند از چارچوب قرارداد فراتر نرفته و خواسته مورد نظر را به طور کامل در متن قرار داد بگنجانند.

13. از برخی اسناد، احترام گذاشتن به آیین و مراسم دینی مردم نقاط فتح شده نیز استفاده می شود و مثلا مسلمانان متعهد می شوند که آتشکده های مردم را ویران ننمایند. (15) یا از امنیت دادن به مردم، حتی بر حفظ ملل و شرایع آن ها سخن به میان می آید. (16) در برخی از اسناد هم از آزادی مردم در مراسم معمولی خود، همچون رقص و پایکوبی در اعیاد، صحبت شده است. (17)

دقت در این گونه موارد می تواند حساسیت های مردم نقاط فتح شده را نسبت به رعایت آیین های مذهبی و عادی خود، روشن سازد.

14. در میان تمامی اسناد تنها در یک سند، تاریخ دقیق صلح نامه، حتی روز آن از هفته و نقش مهر فرمانده سپاه مسلمانان بیان شده است. (18)

این مطلب این احتمال را تایید می کند که در بسیاری از موارد، مورخین وحتی اساتید روایی آن ها خود متن سند را ندیده اند و تنها به ذکر محتوای آن پرداخته و در واقع نقل به معنا کرده اند.

3) منابع تحقیق

به طور کلی منابع تحقیق را می توان در سه دسته از قرار زیر طبقه بندی کرد:

1. کتب تاریخ عمومی;

2. کتب فتوح ;

3. کتب تاریخ محلی.

در میان کتاب های تاریخ عمومی، می توان مسائل کلی صلح نامه ها همانند حوادث منجر به صلح نامه و مقدار مال المصالحة را در کتب مقدم بر طبری (متوفای 310ق) همچون تاریخ خلیفة بن خیاط (متوفای 240ق) و تاریخ یعقوبی (متوفای 284ق) به دست آورد. اما در این میان، کتاب طبری از ویژگی های منحصر به فردی برخوردار است که در این تحقیق کارآیی بسیار دارد.

اولین ویژگی آن است که طبری سلسله اسناد روایات تاریخی خود را ذکر می نماید، و این امکان را برای ناقد فراهم می آورد که با بحث و بررسی سند، قراینی را برای صحت یا سقم محتوای آن فراهم نماید. در این ویژگی تاریخ خلیفة بن خیاط از میان کتب تاریخ عمومی با طبری مشارکت دارد.

دومین ویژگی آن است که طبری در مواردی که به روایات مختلف دسترسی داشته همه را آورده است که این ویژگی را با این گستردگی در کمتر کتاب تاریخی می توان یافت و از آن جا که در موارد فراوانی این روایات با هم اختلاف دارند، این مجموعه روایات به محقق این امکان را می دهد که با توجه به قراین مختلف خارجی و داخلی، روایت صحیح تر را انتخاب نماید .

البته اختلاف روایات در محل بحث ما، بیشتر مربوط به حوادث منجر به تنظیم صلح نامه، سال تنظیم و فرمانده سپاه مسلمانان می باشد و در مورد مواد صلح نامه یا مقدار مال المصالحه اختلاف کمتری به چشم می خورد. 1

بالاخره سومین و مهم ترین ویژگی کتاب طبری آن است که چنان چه از طریق سلسله اسناد خود به متن صلح نامه دسترسی پیدا کرده، آن را به طور کامل (از «بسم الله » تا ذکر شاهدان) نقل می کند. 2

البته چنان که اشاره شد، نمی توان با این متون همانند اسناد مکتوب برخورد نمود اما با کمک قراین فراوان می توان صحت آن ها را تایید کرد.

همین ویژگی ها نگارنده را وادار کرد تا در اصل تحقیق و نیز ترتیب بندی آن، کتاب طبری را مبنای خود قرار دهد و صلح نامه ها را بر اساس تاریخی که طبری آورده است ذکر نماید.

در بخش دوم یعنی کتب فتوح، دو کتاب فتوح البلدان نوشته احمد بن یحیی بلاذری(متوفای 279ق) و الفتوح نوشته ابومحمد احمد بن اعثم کوفی(متوفای 314ق) تنها کتب فتوحی است که می توان در بخش ایران از آن ها به عنوان منابع دست اول استفاده نمود. از میان این دو کتاب، فتوح البلدان از اهمیت بیشتری برخوردار است، زیرا اولا، به طور قطع قبل از تاریخ طبری نوشته شده است و ثانیا، روایات تاریخی خود را با ذکر سلسله سند می آورد. این دو ویژگی به محقق این امکان را می دهد که در نقد و بررسی روایات طبری از این کتاب به خصوص در بررسی صحت و سقم روایات طبری از سیف بن عمر، بهره فراوان گیرد. اما ابن اعثم گر چه در آغاز، راویان روایات خود را افرادی همانند مداینی، واقدی، زهری، ابومخنف و ابن کلبی می داند، هنگام ذکر روایات تاریخی، هیچ اشاره ای به سلسله سند نمی نماید که همین مطلب باعث کاسته شدن از ارزش کتاب می گردد.

برخی معتقدند کتاب الفتوح بیشتر به روایات شیعی متکی است و همین مطلب را باعث تضعیف او از سوی اهل سنت می دانند (19) که در صورت صحت چنین سخنی، می توان از دیدگاه دیگری به مقایسه روایات آن با روایات کتاب تاریخ طبری پرداخت.

متاسفانه نقیصه ای که در این دو کتاب فتوح وجود دارد آن است که برخلاف تاریخ طبری، در هیچ موردی متن کامل صلح نامه آورده نشده است.

در این میان، کتاب دیگری با عنوان غزوات ابن حبیش نوشته عبدالرحمن بن محمد بن عبدالله بن یوسف بن حبیش (504-584ق) وجود دارد که موضوع آن فتوحات زمان خلفای سه گانه می باشد و بخش عظیمی از آن اختصاص به ایران دارد. این کتاب در موارد فراوان به ذکر سلسله اسناد پرداخته و متون صلح نامه را نیز می آورد، اما با مقایسه روایات آن در بخش ایران با روایات طبری در می یابیم که در کمتر موردی از روایات طبری فراتر رفته است; گر چه به نظر محقق کتاب، روایات آن در بخش شام گسترده تر از روایات طبری است. (20)

بنابراین در این بخش نمی توان به این کتاب به عنوان منبع دست اول نگریست.

در بخش سوم یعنی کتب تاریخ محلی این نکته را متذکر می شویم که در بخش ایران، به هیچ کتاب تاریخی محلی که قبل از کتاب های بلاذری و ابن عثم و طبری نگاشته شده و در دسترس باشد، برخورد نمی کنیم. بنابراین، این احتمال به یقین نزدیک می شود که منابع اصلی کتب تاریخ محلی موجود، همین کتاب و به ویژه کتاب تاریخ طبری بوده است. این مطلب را می توان علاوه بر تصریح نویسندگان این کتب در موارد فراوان، با مقایسه محتوای صلح نامه ها نیز اثبات نمود. به این بیان که کتبی همچون تاریخ بیهق (21) ، تاریخ نیشابور (22) ، فارسنامه ابن بلخی، (23) ذکر اخبار اصفهان، (24) تاریخ بخارا، (25) فضائل بلخ، (26) تاریخ جرجان، (27) تاریخ طبرستان (28) و ... معمولا محتوای همین سه کتاب را در خود جای داده اند، به جز کتاب تاریخ سیستان (29) که محتوای صلح نامه را چیزی غیر از کتب سه گانه ذکر نموده است.

4) محتوا و متون صلح نامه ها

به طور اجمالی خط سیر فتوحات مسلمانان در ایران براساس صلح نامه ها چنین است که آغاز آن پس از طی منطقه دست نشانده حیره و توابع آن، از کور عراق در مناطقی همچون مدائن، انبار و بهرسیر شروع شده و سپس وارد بخش اهواز از ناحیه فارس می شود و پس از طی مناطقی همچون اهواز، ایذه، شوش و جندی شاپور وارد کورجبل شده و مناطقی همچون همدان، دستبی، ماهین(ماه کوفه و بصره)، اصفهان، ری، دماوند و قومس را در برمی گیرد و سپس به سمت جرجان و طبرستان پیش می رود و به صورت ناقص در این مناطق ادامه می یابد.

پس از آن وارد آذربایجان از همین ناحیه می گردد و از آن جا راهی شمال غرب شده و در مناطقی هم چون ارمنستان و تفلیس به پیش می رود و سپس تغییر مسیر داده و درجنوب شرقی ایران و در منطقه سیستان ادامه می یابد و پس از آن به سمت شمال شرقی رفته و در کور خراسان و در مناطقی همچون نیشابور، نسا، طوس، سرخس، مرو، مروالرود و بلخ به پیش می رود. (30)

از این رو، مباحث مقاله را در چهار قسمت به ترتیب زیر پی می گیریم:

- کور عراق

- کور فارس و اهواز

- کور جبل

- کور خراسان

قسمت اول: کور عراق

1) بانقیا (31) و باروسما (32)

طبری اولین برخورد مسلمانان درعراق را در سال دوازده قمری بین سپاه خالد بن ولید و بین ابن صلوبا(رئیس روستاهایی از سواد به نام های بانقیا، باروسما و الیس (33) ) می داند و صلح نامه ای را که بین آن دو منعقد شده، چنین می آورد:

بسم الله الرحمن الرحیم

من خالد بن الولید لابن صلوبا (34) السوادی و منزله بشاطئ الفرات; انک آمن بامان الله اذحقن دمه [دمک] باعطاء الجزیه و قد اعطیت عن نفسک و عن اهل خرجک و جزیرتک و من کان فی قریتک بانقیا و باروسما الف درهم فقبلتها منک و رضی من معی من المسلمین بها منک و لک ذمة الله و ذمة محمد صلی الله علیه وآله و ذمة المسلمین علی ذلک و شهد هشام بن الولید; (35)

به نام خداوند بخشنده مهربان

از خالدبن ولید به ابن صلوبای سوادی که در ساحل فرات ساکن است; تو در امان خدا هستی زیرا خون خود را با پرداخت جزیه حفظ نمودی و از طرف خود و خاندان و اهل جزیره ات و نیز ساکنان دو روستایت بانقیا و باروسما هزار درهم پرداختی و من آن را از تو قبول نمودم و مسلمانانی که با من هستند نیز بر آن رضایت دادند و به همین جهت حمایت خدا، محمدصلی الله علیه وآله و مسلمانان از آن توست. هشام بن ولید بر این نوشته گواه است.

اما بلاذری بین الیس و بانقیا تفاوت می گذارد و درباره الیس می گوید:

خالد با اهل الیس براین تعهد صلح منعقد کرد که آن ها جاسوس مسلمانان علیه ایرانیان باشند و راهنمایی و یاری مسلمانان را بر عهده گیرند. (36)

و در باره بانقیا می گوید:

خالد، جریر بن عبدالله بجلی را به سوی مردم بانقیا فرستاد، و بصهری بن صلوبا نزد او آمد و از جنگ عذرخواهی کرد، و خواستار صلح شد و با جریر بر هزار درهم و یک طیلسان صلح نمود و نیز گفته شده است که ابن صلوبا با شخص خالد این صلح نامه را منعقد کرد. (37)

آن گاه چنین نقل می کند که خالد هزار درهم و طیلسان را همراه با مال حیره به نزد ابوبکر فرستاد و ابوبکر طیلسان را به حسین بن علی علیه السلام بخشید. (38) بلاذری سال این واقعه را ذکر نمی کند اما آن را در زمان ابوبکر می داند که به احتمال زیاد همان سال دوازدهم قمری است.

هم چنین بلاذری این واقعه را بعد از صلح حیره ذکر می کند که با روایت دیگر طبری موافق است. (39)

ابن اعثم، صلح بانقیا را بین جریر بن عبدالله و دادویة بن فرخان دانسته است و مقدار مال المصالحة را صد هزار درهم ذکر می کند. (40)

طبری در جای دیگر، متن عهدنامه را به گونه دیگری ذکر می کند و طرف قرارداد خالد را صلوبابن نسطونا می داند. متن آن عهدنامه چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا کتاب من خالد بن الولید لصلوبابن نسطونا وقومه انی عاهدتکم علی الجزیة و المنعة علی کل ذی ید بانقیا و بسما (41) جمیعا علی عشرة آلاف دینار سوی الخرزة القوی علی قدر قوته و المقل علی قدر اقلاله فی کل سنة و انک قد نقبت علی قومک و ان قومک قد رضوا بک و قد قبلت و من معی من المسلمین و رضیت و رضی قومک فلک الذمة و المنعة فان منعناکم فلنا الجزیة و الافلا. شهد هشام بن الولید و القعقاع بن عمرو و جریربن عبدالله الحمیری و حنظلة بن الربیع و کتب سنة اثنتی عشرة فی صفر; (42)

به نام خداوند بخشنده مهربان

این معاهده ای است بین خالد بن ولید و صلوبا بن نسطونا و قومش. من (خالد) با شما بر پرداخت جزیه (از طرف شما) و حمایت (از طرف ما) قرار داد می بندم که هر کس در بانقیا و بسما [باروسما] زندگی می کند، باید جزیه بپردازد، و مجموع آن به جز جواهرات کسری، چهار هزار دینار می باشد که ثروتمند و کم ثروت هر کدام به اندازه توانایی خود باید در هر سال بپردازند. و تو (صلوبا) رئیس قوم خود هستی و قوم تو از ریاست تو خشنودند. این معاهده را من و مسلمانان همراهم پذیرفته اند و تو و قومت نیز آن را قبول کردید. پس تو در امانی و ما از تو حمایت می کنیم و اگر دشمنان را از شما دفع کردیم، جزیه بر شما واجب است و الا نه. براین معاهده هشام بن ولید، قعقاع بن عمرو، جریر بن عبدالله حمیری و حنظلة بن ربیع گواه می باشند و این معاهده در صفر سال دوازدهم نوشته شد.

در باره این عهده نامه تذکر چند نکته ضروری است:

1. طبری در آغاز این روایت، جریان این صلح نامه را بعد از صلح حیره ذکر می نماید، در حالی که تاریخ این صلح نامه صفر سال دوازدهم قمری است و تاریخ صلح حیره را خود، ربیع الاول این سال می داند. (43)

2. بعضی از محققان معاصر معتقدند قعقاع بن عمرو که در بسیاری از روایات فتوح ایران که از قول سیف نقل شده حضور دارد و امضای او در زیر بسیاری از صلح نامه ها مشاهده می شود، شخصیتی ساختگی از سوی سیف است و وجود واقعی ندارد. (44)

2) حیره (45)

حیره در زمان رویارویی با سپاه مسلمانان، تحت فرمان قبیصة بن ایاس بن حیة الطایی بود که حکومت او بر حیره بعد از نعمان بن منذر از سوی پادشاه ایران تایید شده بود.

بنابه نوشته طبری، خالد هنگام روبه رو شدن با قبیصة او را بین سه امر پذیرش اسلام، پرداخت جزیه و جنگ مخیر کرد که قبیصة در جواب گفت: «ما نیازی به جنگ با تو نداریم بلکه دین خود را حفظ نموده و به تو جزیه پرداخت می نماییم.» و خالد با آن ها بر پرداخت نود هزار درهم، مصالحه کرد. (46)

طبری در روایت دیگر، مقدار مال المصالحه را 190000درهم می داند. (47) اما بلاذری در روایتی، طرف های خالد را علاوه بر ایاس یا فروه فرزند او، افراد دیگری همچون عبدالمسیح بن عمر و هانی بن قبیصه ذکر می نماید و درباره محتوای صلح نام چنین می نگارد.

فصالحوه علی ماة الف درهم و یقال علی ثمانین الف درهم فی کل عام و علی ان یکونوا عیونا للمسلمین علی اهل فارس و ان لایهدم لهم بیعة و لا قصرا; (48)

با خالد بر صد هزار درهم و یا هشتاد هزار درهم در هر سال مصالحه کردند و نیز متعهد شدند که جاسوس مسلمانان علیه ایرانیان باشند و مسلمانان نیز متعهد شدند که هیچ کلیسا و قصری را از آنان ویران نکنند.

بلاذری در روایت دیگر، مال المصالحه را صد هزار درهم در هر سال دانسته و شروط دیگر همانند تعهد عدم توطئه علیه مسلمانان و جاسوسی کردن به نفع مسلمانان را نیز اضافه می کند و تاریخ آن را سال دوازدهم قمری می داند. (49)

از ظاهر عبارات ابن اعثم چنین بر می آید که صلح حیره را عبدالمسیح با خالد منعقد کرده و مقدار مال المصالحه صد هزار درهم و طیلسان شیرویه پسر کسری بود، که سی هزار درهم قیمت داشت. (50)

اما طبری در جای دیگر خبر از صلح خالد با عده ای از بزرگان اهل حیره می دهد و متن آن را چنین ذکر می کند:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما عاهد علیه خالد بن الولید عدیا و عمرا ابنی عدی و عمرو بن عبدالمسیح و ایاس بن قبیصة و حیری بن اکال - و قال عبیدالله جیری - و هم نقباء اهل الحیرة و رضی بذلک اهل الحیرة و امروهم به عاهدهم علی تسعین و ماة الف درهم تقبل فی کل سنة جزاء عن ایدیهم فی الدنیا رهبانهم و قسیسهم الامن کان منهم علی غیر ذی ید حبیسا عن الدنیا تارکا لها و سانحا تارکا للدنیا و علی المنعة فان لم یمنعهم فلاشی ء علیهم حتی یمنعهم و ان غدروا بفعل او بقول فالذمة منهم بریئة و کتب فی شهر ربیع الاول من سنة اثنتی عشرة; (51)

به نام خداوند بخشنده مهربان

این عهد نامه ای است بین خالد بن ولید عدی و عمر دو پسر عدی و عمروبن عبدالمسیح و ایاس بن قبیصة و حیری بن اکال - عبیدالله نام او را جیری دانسته است - که همگی از بزرگان اهل حیره هستند و اهل حیره نیز از این معاهده خشنودند و خود این نقبا را مامور بستن این معاهده نموده اند. طبق این معاهده مردم حیره و حتی راهبان و کشیشان آن ها متعهد می شوند که هر سال 190000 درهم در مقابل کسب و تلاش خود بپردازند، و راهبان و کشیشانی که کسب ندارند و دنیا را رها کرده اند، از این پرداخت مستثنا می باشند. در مقابل، مسلمانان متعهد به حمایت از اهل حیره می باشند و اگر از آن ها حمایت نکنند، نمی توانند چیزی از آن ها بگیرند و اگر اهل حیره با کردار یا گفتار خود علیه مسلمانان توطئه نمودند، دیگر در امان نمی باشند. این عهدنامه در ماه ربیع الاول سال دوازدهم نوشته شد.

در صورت صحت متن فوق می توان مطالبی از قرار زیر استنباط نمود:

1. حیره در آن زمان به صورت شورایی اداره می شده است و یا لااقل در تصمیمات مهم، نظر یک نفر ملاک نبوده است.

2. جزیه به عنوان نوعی مالیات کسب گرفته می شده است که می توان از عبارت «جزاء عن ایدیهم » چنین مطلبی را استنباط کرد، و افراد بدون کار، مانند راهبان، موظف به پرداخت جزیه نبوده اند.

3. مسلمانان در مقابل گرفتن جزیه متعهد بوده اند از جزیه دهندگان حمایت نظامی کنند.

4. در آن زمان در حیره مسیحیان فراوانی وجود داشته اند، به گونه ای که در عهدنامه، حکم راهبان و کشیشان آن ها ذکر می گردد.

طبری در ادامه چنین می آورد که بعد از درگذشت ابوبکر حیریان به این معاهده پایبند نمانده و آن را نقض کردند و مثنی بن حارثه پس از غلبه بر آن ها شرط دیگری علیه آن ها وضع کرد. بار دیگر شورش کردند و پس از چندی سعدبن ابی وقاص بر آن ها غلبه کرد و از آن ها خواست تا به عهدنامه خالد و یا مثنی عمل نمایند اما آن ها قبول نکردند و سعد پس از تحقیق دریافت که آن ها می توانند تا چهار صد هزار درهم به جز اموال برگزیده (یا جواهرات پادشاهی) (52) بپردازند و همین را بر آن ها قرار داد. (53)

3) بهقباد اسفل و اوسط (54)

در سال دوازدهم قمری دهقانان بین النهرین منتظر نتیجه برخورد بین خالد و حیریان بودند. وقتی دیدند سرانجام کار آن ها به صلح انجامید نزد خالد آمده و با او بر سر محدوده بین فلوجه علیا و سفلی (55) تا هرمزگرد (56) به مصالحه نشستند و قرار دادی از قرار زیر تنظیم شد:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا کتاب من خالد بن الولید زاذبن بهیش و صلوبا بن نسطونا ان لکم الذمة و علیکم الجزیة و انتم ضامنون لمن نقبتم علیه من اهل البهقباذ الاسفل و الاوسط (و قال عبیدالله و انتم ضامنون حرب من نقبتم علیه) علی الفی الف تقبل فی کل سنة ثم کل ذی ید سوی ما علی بانقیا و بسما [باروسما] و انکم قد ارضیتمونی و المسلمین و انا قد ارضیناکم و اهل البهقباذ الاسفل و من دخل معکم من اهل البهقباذ الاوسط علی اموالکم لیس فیها ما کان لال کسری و من مال میلهم. شهد هشام بن الولید و القعقاع بن عمرو و جریربن عبدالله الحمیری و بشیر بن عبدالله الخصاصیة و حنظلة بن الربیع و کتب سنة اثنتی عشرة فی صفر; (57)

این معاهده ای است بین خالد بن ولید، زاذبن بهیش و صلوبا بن نسطونا; شما باید جزیه پرداخت نمایید و در مقابل، ما از شما حمایت می کنیم. شما از طرف رعیت خود از اهل بهقباد اسفل و اوسط ضمانت پرداخت دومیلیون درهم را به صورت سالانه تعهد می نمایید. (عبیدالله می گوید: شما در مقابل برداشته شدن جنگ از رعیت خود) پرداخته دومیلیون درهم را تعهد می نمایید.

این مقدار را باید از هر کسی که کار می کند، جمع آوری نمایید و این مقدار غیر از آن چیزی است که بر بانقیا و بسما[باروسما] قرار داده شد.

شما مرا و مسلمانان همراهم را خشنود ساختید و ما نیز شما و اهل بهقباد اسفل و اوسط را برحمایت از اموال شما خشنود می سازیم. در این حمایت اموال خاندان کسری و کسانی که با آن ها همراه اند، داخل نیست. هشام بن ولید، قعقاع بن عمرو، جریر بن عبدالله حمیری، بشیر بن عبدالله خصاصیه و حنظلة بن ربیع بر این عهدنامه شاهدند. این معاهده در صفر سال دوازدهم نگاشته شد.

در باره این معاهده، تذکرات زیر ضروری است:

1. در صورت صحت این متن، این معاهده، گواه بر وسعت منطقه مصالحه شده می باشد، زیرا با حیره که در آن زمان شهر بزرگی بود، حداکثر بر 190000 و در مرتبه بعد بر چهارصد هزار درهم قرارداد بسته شد، در حالی که براین محدوده بر دو میلیون درهم صلح نامه منعقد می شود. البته اگر ثابت شود این منطقه وسعت چندانی نداشته است از همین راه می توان در صحت این عهد نامه تشکیک کرد.

2. صلوبا بن نسطونا یکی از بزرگان سواد در آن زمان بوده است، چون در این عهد نامه و عهدنامه بانقیاحضور داشته است.

3. از این صلح نامه سخنی در کتاب بلاذری و ابن اعثم کوفی مشاهده نمی شود.

4) انبار (58)

طبری تاریخ صلح نامه انبار را سال دوازدهم قمری یعنی در زمان حکومت ابوبکر می داند (59) و جنگی را که منجر به عقد قرار داد شده، جنگ ذات العیون 3 ذکر می کند. این صلح نامه بین شیرزاد رئیس ساباط و خالد منعقد شد که متن آن به نقل طبری چنین است:

و راسل شیرزاد خالدا فی الصلح علی ما اراد فقبل منه علی ان یخلیه و یلحقه بمامنه فی جریدة خیل لیس معهم من المتاع و الاموال شی ء (60) ;

شیرزاد فرستاده ای نزد خالد گسیل داشت و پذیرفت که طبق شرایط خالد صلح نماید و خالد در قرارداد صلح چنین آورد که راه سپاه شیرزاد را باز می گذارد تا آن ها به پناهگاه خود بروند، اما باید با اسبان برهنه و بدون همراه بردن کالا و مال این کار را انجام دهند.

طبری در جای دیگر به این قرار داد چنین اشاره می کند:

خالد به انبار آمد و با آن ها برترک شهر از سوی انباریان، قرار داد بست، اما انباریان چیزی به خالد دادند که او را راضی ساخت و اجازه داد که در شهر بمانند. (61)

بلاذری در یکی از روایات خود درباره صلح انبار چنین می گوید:

وقتی اهل انبار دیدند چیزی را که بر آن ها پیش آمده است، با خالد بر چیزی مصالحه کردند که او را راضی ساخت و اجازه داد در شهر بمانند. (62)

این روایت در بخشی با روایت طبری هماهنگ است; به ویژه آن که فرمانده مسلمانان را خالد دانسته است که بر وقوع صلح در زمان ابوبکر دلالت دارد، اما در روایت دیگری چنین می آورد:

و حدثنی مشایخ من اهل الانبار انهم صالحوا فی خلافة عمر رحمه الله علی طسوجهم علی اربعماة الف درهم و الف عباءة قطوانیة فی کل سنة و تولی الصلح جریر بن عبدالله البجلی و یقال صالحهم علی ثمانین الفا و الله اعلم; (63)

بزرگانی از اهل انبار به من گفتند که اهل انبار در زمان خلافت عمر با جریربن عبدالله بجلی قرارداد صلح منعقد کردند و متعهد شدند که در مقابل نواحی مختلف انبار، چهارصدهزار درهم و هزار عبای قطوانی در هر سال بپردازند. گفته شده است جریر با آن ها بر پرداخت هشتاد هزار درهم مصالحه کرد و خدا داناتر است.

بهترین راه برای جمع بین این دو دسته روایات آن است که این صلح را بعد از نافرمانی اهل انبار بدانیم، زیرا طبری خود بعد از بیان صلح اول می گوید: اهل انبار و اطراف آن، قرارداد خود با مسلمانان را نقض کردند. (64)

5) ساباط (65)

طبری در ذیل حوادث سال پانزدهم قمری چنین آورده است که سعد بن ابی وقاحه، زهرة بن حویة را به سمت بهرسیر فرستاد. در ساباط با شیرزاد ملاقاتی انجام گرفت و صلحی مبنی بر پرداخت جزیه بین آن ها منعقد شد که بعدا مورد امضای سعد قرار گرفت. (66)

6) اطراف بهر سیر (67)

طبری در ذیل حوادث سال شانزدهم قمری، فتح بهرسیر را از طریق جنگ می داند و می گوید:

سعد پس از فتح بهرسیر نیروهای خود را به روستاها و نیزارهای میان دجله و فرات فرستاد و آن ها صدهزار کشاورز را جمع آوری کردند و سعد طی نامه ای حکم آن ها را از عمر خواست که عمر در جواب او چنین نگاشت: «کشاورزانی که نزد شما می آیند، اگر در محل سکونت خود مقیم بوده و علیه شما اقدام جنگی انجام نداده باشند، در امان اند، اما آن ها که (در جنگ) فرار کرده و با تعقیب شما دستگیر شده اند خود بهتر می دانید که با آن ها چگونه رفتار کنید.

هنگامی که این نامه به سعد رسید، کشاورزان را به حال خود رها کرد، و پس از آن بود که دهقانان روستاهای اطراف به مذاکره نشستند و سعد از آن ها خواست یا اسلام را پذیرفته و به محل سکونت خود برگردند و یا آن که به پرداخت جزیه تن دهند تا در مقابل، در امان مسلمانان باشند و مسلمانان از آن ها حمایت نمایند که آن ها دومی را پذیرفتند.

البته طبری خود متذکر می شود که اموال آل کسری در این منطقه، در این قرارداد نیامده است.

آن گاه می گوید: پس از این قرارداد، از غرب دجله تا سرزمین عربستان (ارض العرب) همه سوادی ها در پناه اسلام قرار گرفته و خراج را پذیرفتند. (68)

7) رومیه (69)

در مورد صلح نامه این شهر، بلاذری چنین آورده است:

آن گاه سعد به رومیه آمد و با اهل آن شهر قرار داد صلح منعقد کرد، بدین ترتیب که هر کس از اهل شهر می خواهد آن را ترک کند و کسانی که می مانند، باید اطاعت از مسلمانان و خیرخواهی برای آنان و پرداخت خراج و راهنمایی مسلمانان را بپذیرند و هیچ گاه با آن ها از در مکر و فریب در نیایند. (70)

8) مهرود

بنابه نوشته یاقوت، مهرود یکی از نواحی سواد بغداد است که در سمت شرقی استان شادقباد واقع شده است. (71) سعد بن ابن وقاص پس از فتح مدائن، برادر زاده خود هاشم بن عتیه را به سمت جلولاء فرستاد و هنگامی که هاشم به مهرود در سمت شرقی دجله رسید، دهقانان مهرود به نزد او آمدند و با او بر پرداخت مقداری درهم در مقابل هر جریب و نکشتن اهالی مهرود، مصالحه نمودند. (72)

قسمت دوم: کور فارس و اهواز

یعقوبی دو ناحیه بزرگ فارس و اهواز را در زمان ساسانیان تحت اداره یک اصبهبذ (سپهسالار) که عنوان اصبهبذ فارس داشت، (73) می داند. از این رو ما نیز در این جا کورفارس را در دو بخش کور اهواز و کور فارس بحث می کنیم.

1- کور اهواز

الف - اهواز

اولین قرار داد مسلمانان با ایرانیان، در ناحیه خوزستان، اهواز بود که در آن زمان «سوق الاهواز» نامیده می شد. بنابه نوشته طبری این قرارداد در سال هفده قمری و میان حرقوص بن زهیر و جزء بن معاویه از طرف مسلمانان و هرمزان از جانب ایرانیان منعقد شد و ایرانیان متعهد پرداخت خراج شده و در مقابل مسلمانان به آن ها امان داده و حمایت از آن ها را تعهد نمودند. (74)

البته در عبارات ابن اعثم چنین آمده است که ابوموسی اشعری تمام منطقه اهواز را با جنگ گشود و (75) بلاذری نیز در روایتی شبیه چنین گزارشی را ارائه داده (76) ، اما در روایت دیگری می گوید:

اهواز در اواخر سال پانزدهم و اوایل سال شانزده قمری با صلحی که میان عتبة بن غزوان و «بیرواز»، دهقان اهواز منعقد شده بود، تسلیم گشت. اما بعد اهوازیان نقض عهد نموده و ابوموسی آن را با جنگ گشود. (77)

ب - ایذه (ایذج) (78)

طبری صلح نامه ایذه را در سال هفده قمری می داند و می گوید:

نعمان بن مقرن هنگامی که در تعقیب هرمزان بود، به ایذه رسید، در آن جا «تیرویه » نزد او آمد و با او قرار داد صلح منعقد کرد. (79)

اما بلاذری می گوید ایذه بعد از جنگ شدیدی گشوده شد. (80)

ج - شوش

درباره قرار داد شوش طبری چنین می گوید:

شیرویه با ده تن از فرماندهان لشکر نزد ابوموسی اشعری آمد و به او گفت: ما به دین شما علاقه مند شده ایم و اسلام می آوریم با این شرط که در کنار شما تنها با عجم ها بجنگیم، نه با عرب ها و اگر شخصی از عرب با ما جنگید، شما از ما حمایت نمایید. ما هر کجا خواستیم سکونت گزینیم، با هر قبیله ای که خواستیم، پیمان ببندیم، شما به ما بالاترین مقدار عطا را بپردازید و این قرارداد را فرماندهی که به تو فرمان می راند (یعنی عمر) امضا نماید.

ابوموسی در آغاز، قسمت اخیر این سخنان را نپذیرفت و گفت: هر چه به سود ماست، به سود شما و هر چه به ضرر ماست، به ضرر شما نیز باشد. ولی آن ها راضی نشدند و ابوموسی ناچار شد نامه ای به عمر بنویسد عمر در جواب آن نوشت: آن چه را خواسته اند، به آن ها عطا کن.

ابو موسی قرارداد آن ها را نوشت، آن ها اسلام آوردند و در محاصره شوشتر شرکت کردند. (81)

اما در فتوح البلدان چنین آمده است که ابوموسی اشعری شوش را محاصره کرد و هنگامی که آذوقه آن ها به پایان رسید، در خواست صلح کردند، مرزبان شوش نزد ابوموسی آمد و برای هشتاد تن از اهل شوش امان طلبید و نام خود را ذکر نکرد. هنگامی که شهر گشوده شد، ابوموسی آن هشتاد تن را امان داد و بقیه مردان و مرزبان را به قتل رسانید، کودکان و زنان را اسیر کرد و اموال مردم را تصاحب نمود. (82)

ابن اعثم نیز شبیه چنین روایتی را می آورد با این تفاوت که نام فرمانده شوش را «سابور بن آذرماهان » دانسته و افراد امان داده شده را ده نفر ذکر می کند. (83)

د - جندی شاپور (84)

طبری درباره صلح جندی شاپور در ذیل حوادث سال هفدهم قمری خبر جالبی از قرار زیر نقل می کند: این شهر برای مدتی تحت محاصره نیروهای زربن عبدالله بن کلیب بود تا آن که ناگاه امان نامه ای از سوی یکی از مسلمانان به سوی مردم شهر پرتاب شد. در این هنگام مسلمانان مشاهده کردند که درهای شهر گشوده، بازارها باز شد و مردم به کارهای عادی خود مشغول شدند. مسلمانان با تعجب از مردم شهر پرسیدند، چه خبر شده؟!

آن ها پاسخ دادند: امان نامه ای به سوی ما پرتاب شد، ما آن را پذیرفتیم و متعهد شدیم که به شما جزیه پرداخت کنیم و شما از ما حمایت نمایید. مسلمانان گفتند: ما چنین امان نامه ای نفرستاده ایم. اهل شهر جواب دادند: ما نیز دروغ نمی گوییم. سرانجام مسلمانان پس از تحقیق دریافتند که پرتاب امان نامه کار غلامی به نام مکنف از مسلمانان بوده است که اصل او از آن شهر می باشد. خواستند امان نامه را نقض نمایند که اهل شهر گفتند: ما غلامان شما را از افراد آزاد باز نمی شناسیم و به هر حال امان نامه ای آمد و ما پذیرفتیم. اگر شما می خواهید، می توانید با غدر و نیرنگ با ما بر خورد کنید.

مسلمانان که چاره ای نداشتند، نامه ای به عمر نوشته و از او استفسار کردند و عمر آن ها را به وفای به نامه فراخواند. (85)

اما بلاذری بدون اشاره به این داستان می گوید:

اهل جندی شاپور از ابوموسی طلب امان نمودند و او با آن ها بدین گونه مصالحه کرد که هیچ یک از آن ها را نکشد و هیچ فردی را اسیر ننماید و به اموال آن ها به جز سلاح، کاری نداشته باشد. (86)

ه - رامهرمز (87)

طبری در ضمن روایتی مفصل در ذیل حوادث سال هفده قمری، اشاره ای اجمالی به مصالحه هرمزان با سپاه اسلام بر سر رامهرمز و شهرهای دیگر می نماید. (88)

بلاذری در روایتی از ابوعاصم رامهرمزی که بیش از صد سال عمر کرده بود چنین نقل می کند که ابوموسی اشعری با اهل رامهرمز بر پرداخت سیصد هزار یا نهصد هزار درهم مصالحه نمود. (89) اما آن ها نیرنگ کرده و نقض عهد نمودند و ابوموسی مجبور شد آن شهر را با جنگ فتح نماید.

وی در روایت دیگری چنین نقل می کند که ابوموسی با اهل رامهرمز صلح نمود، اما این مصالحه نقض شد و ابوموسی ابومریم حنفی را به سراغ آن ها فرستاد و مصالحه ای با تعهد پرداخت سیصدهزار درهم منعقد شد. (90)

ابن اعثم کوفی با تفصیل بیشتری به رامهرمز می پردازد. طبق نقل او، عمار بن یاسر با سپاه کوفه در نزدیکی شهر شوشتر به سپاه بصره به فرماندهی ابوموسی اشعری رسیدند و در آن جا عمار، نعمان بن مقرن مزنی و جریر بن عبدالله بجلی را مامور دعوت رامهرمزیان به اسلام کرد. آن دو با جنگ رامهرمز را فتح نمودند و اموال آن ها را تصاحب کرده و زن و فرزندانشان را اسیر کردند. هنگامی که این خبر به ابوموسی اشعری رسید، رو به سپاه خود کرد و گفت: وای بر شما! من برای مدت شش ماه به رامهرمزیان امان داده بودم تا نظر خود را بیان کنند، اما جریر و کوفیان عجله کرده و شهر را به زور فتح نمودند، حال نظر شما چیست؟

بصریان چنین نظر دادند که مسئله را باید با خلیفه مطرح کرد. پس از چندی جواب نامه عمر خطاب به بزرگان سپاه بصره همچون حذیفة بن یمان، براء بن عازب، انس بن مالک و سعید بن عمرو انصاری چنین آمد: «در این کار دقت کنید، اگر ابوموسی چنان که گمان می کند به اهل رامهرمز امان داده و عهدنامه ای نگاشته است، باید مردم همه اسیران خود را آزاد نمایند. ابوموسی را نیز سوگند دهید که چنین امان نامه ای صادر کرده است. اگر سوگند خورد، اسیران را آزاد کرده و تا پایان مدت امان نامه کاری با اهل رامهرمز نداشته باشید.» چون ابوموسی سوگند خورد اسیران را آزاد کردند و نسبت به زنان اسیر که از مسلمانان آبستن شده بودند، منتظر وضع حمل آن ها شدند. پس از آن، آن ها را بین قبول اسلام یا بازگشت به شهر خود مخیر نمودند. (91)

اما این که بعد از انقضای مدت چه کردند، ابن اعثم مطلبی را ذکر نمی کند.

2) کور فارس

ورود مسلمانان به ناحیه فارس، با تاخیر بیشتری نسبت به ورود آن ها به ناحیه اهواز و کور جبل انجام گرفت. طبری اولین برخورد مسلمانان با فارسیان را در سال 23 ق ذکر می کند و از فتح نظامی همه شهرستان های این ناحیه همچون توج (92) ، اصطخر، (93) جور (94) ، فسا (95) و دارابجرد (96) خبر می دهد.

اما گزارش های بلاذری و ابن اعثم به گونه ای دیگر است.

بلاذری پس از آن که از گشوده شدن نظامی سرزمین های توج و کازرون (97) ، راشهر (98) و نوبندجان (99) در سال نوزده قمری به وسیله عثمان بن ابی العاص ثقفی، عامل عمر بر بحرین و عمان، خبر می دهد درباره ارجان (100) می گوید: آن را ابوموسی اشعری و عثمان بن ابی العاص با صلح گشودند و مردم آن شهر پرداخت جزیه و خراج را پذیرفتند.

و در باره شیراز می گوید:

آن دو، شیراز را که از ناحیه اردشیرخره (101) بود، با تعهد پرداخت خراج و در پناه مسلمانان بودن اهل آن جا گشودند و بنا شد کسی که می خواهد از شهر بیرون رود و خراج نپردازد، آزاد باشد، و هیچ یک از مردم کشته یا به غلامی گرفته نشوند. (102)

آن گاه درباره دارابجرد می گوید که عثمان بن ابی العاص با هرمز بر پرداخت مالی مصالحه کرد.

وی صلح عثمان با اهل جهرم (103) را نیز مانند صلح با اهل دارابجرد می داند و حتی طرف قرارداد عثمان را طبق روایتی همان هرمز ذکر می کند. (104) بلاذری گشوده شدن شهر شاپور (105) را در سال 23 یا 24 ق می داند و می گوید:

رئیس شهر طبق خوابی که دیده بود، درخواست صلح و امان کرد و عثمان با او بر پرداخت مال و به عهده گرفتن امان آن ها و کشته و اسیر نشدن مردم شهر مصالحه کرد. اما مردم شهر نقض عهد کردند و ابوموسی اشعری در سال 26ق آن را با جنگ گشود. (106) بلاذری فتح شهرهای جور، اصطخر را نیز با جنگ می داند. (107)

اما ابن اعثم کوفی پس از ذکر مفصل درگیری مسلمانان با ایرانیان در اصطخر، در پایان چنین می گوید:

ابو موسی یک ماه شهر اصطخر را محاصره کرد و بالاخره آن را با مصالحه ای مبنی بر پرداخت دویست هزار درهم به صورت نقد و تعهد پرداخت جزیه سالانه از سوی مردم شهر، گشود. (108)

در این میان گزارش ابن بلخی در فارسنامه که قبل از سال 510ق نوشته شده است با گزارش های هر سه تفاوت های فراوانی دارد.

او در باره شاپور خوره می گوید :

پس عثمان بن ابی العاص در کور، شاپوره خوره (109) رفت... پس به صلح بستدند. (110)

وی این حادثه را در سال هجدهم قمری می داند. (111) نیز درباره شیراز می گوید:

و در آن وقت شیراز ناحیتی بود همه حصارها استوار و هیچ شهری نبود و جمله به صلح بستدند و با مردم آن نواحی شرط کردند کی هر کی آن جا مقام سازد، جزیه و خراج می دهد و هرکی خواهد برود او را امان باشد، نکشند و نه به بندگی برند و این در سال بیستم بود از هجرت. (112)

این روایت مشابهت فراوانی با روایت بلاذری دارد.

ابن بلخی درباره دارابجرد و توابع آن می گوید:

پس عثمان بن ابی العاص قصد کوره دارابجرد کرد و پسا (فسا) و جهرم و فستجان(بستگان) (113) همه با این کوره بود و اصل همه دارابجرد بود عاقل و زیرک، در حال استقبال کرد، عثمان بن ابی العاص را ونگذاشت کی جنگ و خلاف رود و قرار داد کی از آن کوره، جمله دو هزار هزار درم، خدمت بیت المال کنند تا ایشان را امان دهد و هر سال جزیه می دهند و عثمان بن ابی العاص او را کرامت کرد و مال بستد براین جمله قرار داد و بازگشتند در سال بیست و سوم از هجرت. (114)

سپس به ذکر شورش کوره شاپور می پردازد و می گوید:

صلح کردند و مالی دیگر خدمت بیت المال کردند و جزیه بر خویشتن گرفتند. (115)

وی درباره اصطخر می گوید: «بین عبدالله بن عامر و ماهک در اصطخر صلح پیوست »، سپس به بیان شورش اصطخریان و کشته شدن چهل هزار نفر از آن ها به دست عبدالله بن عامر می پردازد و آن را در سال 32 ق می داند. (116)

از این گزارش چنین به دست می آید که درباره فتوح ایران غیر از سه منبع موجود، یعنی تاریخ طبری، فتوح البلدان و فتوح ابن اعثم، منابع دیگری وجود داشته که به ما نرسیده است، و این امکان را برای نویسندگان قرن پنجم فراهم می کرده است که به آن ها استناد نمایند، گرچه ابن بلخی در این جا نامی از منابع خود نمی برد.

قسمت سوم: کورجبل

جبل با ایالت جبال به ناحیه کوهستانی پهناوری گفته می شد که یونانیان آن را «مدیا» می گفتند و از باختر به جلگه های بین النهرین و از خاور به کویر بزرگ ایران محدود می شد.

این نام بعدها متروک شد و در قرن ششم قمری در زمان سلجوقیان، به غلط آن را عراق عجم نامیدند تا با عراق عرب که مقصود قسمت سفلای بین النهرین بود، اشتباه نشود. (117)

یاقوت محدوده این ناحیه را بین اصفهان تا زنجان و قزوین و همدان و دینور و قرمیسین و ری و شهرهای بین آن ها دانسته است. (118) پس از فتح مدائن در سال شانزده قمری، یزدگرد به سمت کورجبل فرار کرد و در آن جا به جمع آوری نیرو پرداخت. (119)

مسلمانان پس از مدتی توقف در مدائن برای مقابله با نیروهای او وارد این منطقه شدند و سرزمین هایی را با جنگ و مناطقی را با صلح گشودند که در این جا فقط به ذکر مناطق فتح شده با صلح می پردازیم.

1) حلوان (120) و قرمسین (قرمیسین) (121)

بلاذری فتح حلوان را با صلح دانسته و نام فرمانده سپاه مسلمانان در این صلح را جریر بن عبدالله بجلی ذکر می کند که همراه با سه هزار نفر از جنگجویان مسلمان پس از نبرد جلولا در سال شانزده قمری به این ناحیه اعزام شده بود.

او در این باره چنین می نگارد:

جریر، حلوان را با صلح گشود و متعهد شد که کاری به آن ها نداشته باشد، به آن ها بر خون و مالشان امان داد و پذیرفت که کاری به کار آنان که قصد فرار از حلوان را دارند، نداشته باشد.

آن گاه می گوید: مدتی جریر، والی حلوان بود و پس از آن عزرة بن قیس را والی شهر نمود. (122)

(قرمیسین) همانند فتح حلوان با صلح بود. (124)

اما طبری درباره حلوان از قول سیف چنین نقل می کند که سپاه اسلام در قصرشیرین که در یک فرسخی حلوان واقع شده بود، با ایرانیان به فرماندهی خسرو شنوم درگیر شدند. در این بین دهقان حلوان که زینبی نام داشت کشته شد و خسرو شنوم فرار کرد و مسلمانان بر حلوان مسلط شدند. (125)

2) نهاوند (126) (ماه دینار، ماه بصره)

طبری و بلاذری هر دو در باره فتح نهاوند در یکی از گزارش های خود چنین آورده اند که در سال نوزده قمری، هنگامی که لشکریان مسلمان، شهر نهاوند را محاصره کردند پس از مدتی جنگ، نیروهای ایرانیان رو به فرار گذاشتتد. موقع فرار شخصی امان طلبید و از مسلمانان خواست تا او را برای مصالحه و پرداخت جزیه نزد فرمانده خود ببرند. وقتی مسلمانان نام او را پرسیدند، او خود را دینار معرفی کرد و مسلمانان از همان هنگام به نهاوند، ماه دینار گفتند. (127)

آن گاه طبری از قول سیف به ذکر امان نامه ای می پردازد که از سوی حذیفة بن یمان برای اهل ماه دینار صادر شده است. متن این امان نامه چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما اعطی حذیفة بن الیمان اهل ماه دینار اعطاهم الامان علی انفسهم و اموالهم و اراضیهم لایغیرون عن ملة و لا یحال بینهم و بین شرائعهم و لهم المنعة ما ادوا الجزیة فی کل سنة الی من ولیهم من المسلمین علی کل حالم فی ماله و نفسه علی قدر طاقته و ما ارشدوا ابن السبیل و اصلحوا الطرق و قروا جنود المسلمین من مربهم فاوی الیهم یوما ولیلة و نصحوا فان غشوا و بدلوا فذمتنا منهم بریئة. شهد القعقاع بن عمرو و نعیم بن مقرن و سوید بن مقرن و کتب فی المحرم. (128)

به نام خداوند بخشنده مهربان

این امان نامه ای است که حذیفة بن یمان به اهل ماه دینار داده است. آن ها را برجان و مال و زمین هایشان امان داده و از آن ها درخواست تغییر ملت و دین نمی نماید. از آن ها تا هنگامی حمایت می کند که در هر سال برای هر فرد بالغ نسبت به مال و جانش به والی مسلمانان جزیه پرداخت نمایند، در راه ماندگان را راهنمایی کنند، جاده ها را اصلاح نمایند، از لشکریان مسلمانی که بر آن ها می گذرند، یک شبانه روز پذیرایی نموده، آن ها را ماوا دهند و خیر خواه مسلمانان باشند. اگر از در مکر در آمدند و مواد این امان نامه را عمل نکردند دیگر در امان ما نیستند.

شاهدان این امان نامه قعقاع بن عمرو، نعیم بن مقرن و سویدبن مقرن می باشند و این امان نامه در محرم نوشته شد.

این عهدنامه به قرینه عهدنامه قبل که همین مضمون را دارد، در سال نوزدهم قمری نوشته شده است.

اما ابن اعثم در ضمن شرح نهاوند، ذکری از معاهده به میان نمی آورد. (129)

3) دینور (130) (ماه کوفه) و سیروان

درباره فتح دینور، بلاذری چنین گزارش می دهد:

هنگامی که ابو موسی اشعری همراه جنگجویان بصره از نهاوند باز می گشت، به دینور رسید و پنج روز در آن جا اقامت کرد که تنها یک روز آن به جنگ گذشت. پس از آن اهل دینور، پرداخت جزیه و خراج را پذیرفته و برای خود و اموال و فرزندانشان طلب امان نمودند که ابوموسی به آن ها امان داد. (131)

وی درباره سیروان که بنا به قول بعضی یکی از نواحی ما سبذان و یا خود ناحیه ای مستقل است، (132) می گوید:

«ابوموسی با مردم سیروان مثل صلح دینور قرار داد بست » (133) .

4) مهرجانقذق (134)

بلاذری در باره این شهر چنین می گوید:

ابو موسی اشعری، سائب بن اقرع را به سمت صیمره (135) که مرکز مهرجا نقذق می باشد، فرستاد و او با صلح آن را گشود و در صلح نامه متعهد شد که در مقابل پرداخت جزیه و خراج، جان و مال و زن و فرزند اهالی در امان باشد. (136)

5) همدان و دستبی (137)

طبری در باره فتح این دو شهر در ذیل حوادث سال 21 ق از قول سیف چنین می نویسد:

پس از فتح نهاوند، مسلمانان به فرماندهی قعقاع به تعقیب ایرانیان پرداختند و خسرو شنوم، فرمانده سپاه ایرانیان، همراه با سپاه خود وارد همدان شد و مسلمانان آن ناحیه را محاصره کردند.

خسرو شنوم که چنین دید از مسلمانان طلب امان کرد و متعهد شد که دو ناحیه همدان و دستبی را ضمانت نماید و به مسلمانان قول داد که از این دو منطقه گزندی به مسلمانان نرسد (138) .

وی در گزارش دیگری از شورش خسرو شنوم و صلح دوباره مبنی بر پرداخت جزیه و تعهد حمایت از آن ها، سخن به میان آورده است. (139)

اما بلاذری در روایتی فتح همدان را در سال 23ق همانند فتح نهاوند با جنگ دانسته است (140) و در گزارش دیگر می گوید:

هنگامی که سعدبن ابی وقاص از طرف عثمان والی کوفه شد، علاءبن وهب را فرماندار همدان نمود، اما همدانیان نقض عهد کرده و با علاء به جنگ پرداختند و پس از مدتی جنگ، دوباره تسلیم شدند و صلحی بین آن ها منعقد شد که طبق آن همدانیان متعهد شدند خراج زمین های خود را به همراه جزیه سرانه و صد هزار درهم بپردازند و در مقابل، مسلمانان کاری به اموال و زنان و فرزندان آن ها نداشته باشند. (141)

این روایت بر فرض صحت از فتح دوباره همدان سخن می گوید و کیفیت فتح اول آن را روشن نمی سازد. از گزارش ابن اعثم کوفی چنین برمی آید که فتح همدان را با جنگ می داند و در آن جا سخنی از مصالحه به میان نمی آورد. (142)

6) اصفهان

بنا به نوشته طبری در ذیل حوادث سال 21 ق، پس از مشورت عمر با هرمزان مبنی بر مقدم انداختن حمله به فارس، آذربایجان یا اصفهان و اظهار نظر هرمزان با این جملات که اصفهان سر است و آذربایجان و فارس دو بال، اگر بالی را قطع کنی، بال دیگر پا برجاست، اما اگر سر را قطع کنی، دوبال نیز از کار می افتد، عمر در صدد تسخیر اصفهان برآمد و دو سپاه کوفی و بصری را به آن سامان گسیل کرد. (143)

در این میان سپاه کوفی به فرماندهی عبدالله بن بدیل بن ورقاء پیشدستی کرد و زودتر به اصفهان رسید و پس از درگیری مختصر در یکی از روستاهای اصفهان که بعدها به روستای شیخ معروف شد، به جی رسید و در آن جا پادوسبان (فادوسفان) (144) اصفهان پیشنهاد صلح کرد. (145)

آن گاه طبری در روایت دیگری از قول سیف، صلح نامه ای را که بین عبدالله و پادوسبان منعقد شده از قرار زیر نقل می کند:

بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب من عبدالله للفادوسفان و اهل اصبهان و حوالیها انکم آمنون ما ادیتم الجزیة و علیکم من الجزیة بقدر طاقتکم فی کل سنة تؤدونها الی الذی یلی بلادکم عن کل حالم و دلالة المسلم و اصلاح طریقه و قراه یوما ولیلة و حملان الرجل الی مرحلة لا تسلطوا علی مسلم و للمسلمین نصحکم و اداء ما علیکم و لکم الامان ما فعلتم فاذا غیرتم شیئا او غیره مغیر منکم ولم تسلموه فلا امان لکم و من سب مسلما بلغ منه فان ضربه قتلناه و کتب و شهد عبدالله بن قیس و عبدالله بن [بدیل بن] ورقاء (146) و عصمة بن عبدالله; (147)

به نام خداوند بخشنده مهربان

این معاهده ای است میان عبدالله و پادوسبان و اهالی اصفهان و حومه آن; تا زمانی که جزیه پرداخت می نمایند، در امان اند و باید در هر سال به اندازه توانایی خود، از طرف افراد بالغ به والی خود جزیه پرداخت نمایند، مسلمانان را (در راه ها) راهنمایی کنند، جاده ها را اصلاح نمایند، یک شبانه روز از افراد مسلمان(غریب) پذیرایی نمایند، آن ها را تا رسیدن به فاصله یک مرحله ای اصفهان تامین نمایند و نباید بر مسلمانان تسلط پیدا کنند.

از طرف دیگر، مسلمانان باید خیرخواه آن ها باشند و مادامی که آن ها وظایف خود را انجام می دهند، در امان مسلمانان باشند.

اگر اهل اصفهان چیزی از مواد این معاهده را عمل نکردند و یا کسی را که عمل نکرده بود به مسلمانان تسلیم ننمودند، دیگر در امان نیستند. کسی که مسلمانی را دشنام دهد تنبیه خواهد شد و اگر او را بزند، ما مسلمانان او را خواهیم کشت. کاتبان و گواهان این معاهده عبدالله بن قیس (ابو موسی اشعری)، عبدالله بن (بدیل بن) ورقاء و عصمة بن عبدالله هستند.

ابو نعیم در کتاب ذکر اخبار اصفهان نیز متن این عهدنامه را آورده است. (148) بلاذری در یکی از روایات خود فتح اصفهان را در سال 23 ق (149) و در روایت دیگر اواخر سال 23 و اوایل 24ق دانسته است. (150)

وی در گزارش اول خود می گوید:

عبدالله بن بدیل، جی را بعد از مختصر جنگی با صلح گشود و طبق صلح نامه مردم اصفهان موظف به پرداخت جزیه و خراج شدند و از طرف مقابل، جان و مال آن ها به جز اسلحه، در امان مسلمانان قرار گرفت. آن گاه احنف بن قیس از سوی عبدالله به سمت یهودیه رفت و آن جا را هم با صلح همانند صلح جی گشود و ابن بدیل تا زمان حکومت عثمان حاکم اصفهان بود.

بلاذری در گزارشی دیگر از قول بعضی، فتح یهودیه را به ابوموسی اشعری و فتح جی را به عبدالله بن بدیل نسبت می دهد، اما خود در پایان می گوید: صحیح ترین گزارش آن است که عبدالله، جی و اصفهان را گشود و ابوموسی، قم و کاشان را. (151)

اما ابن اعثم کوفی اساسا فتح اصفهان را با صلح، به ابوموسی اشعری نسبت می دهد و مقدار مال المصالحة را پرداخت صد هزار درهم نقد و تعهد پرداخت جزیه می داند. از گزارش او چنین برمی آید که عبدالله بن بدیل بن ورقاء که مباشر فتح اصفهان بوده، از فرماندهان لشکر بصره و تحت فرمان ابوموسی اشعری عمل می کرده است. (152)

7) ری

بنابه نوشته طبری در ذیل حوادث سال 22 ق، نعیم بن مقرن به سمت ری حرکت کرد و قبل از رسیدن به ری، با یکی از بزرگان به نام ابوالفرخان زیبنی (زینبدی) (153) که با حاکم ری (سیاوخش بن مهران بن بهرام چوبین) مخالف بود، برخورد کرد. مسلمانان با خیانت زینبی به اهل ری توانستند شهر را فتح نموده و با او قرار داد صلح منعقد نمایند.

نعیم، زینبی را به عنوان مرزبان ری تعیین نمود، شهر قدیمی را خراب کرد و به او دستور داد تا شهری نو بسازد و با او قرار دادی از قرار زیر منعقد کرد:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما اعطی نعیم بن مقرن الزینبی بن قوله اعطاه الامان علی اهل الری و من کان معهم من غیرهم علی الجزاء طاقة کل حالم فی کل سنة و علی ان ینصحوا و یدلوا و لا یغلوا و لا یسلوا و علی ان یقروا المسلمین یوما ولیلة و علی ان یفخموا المسلم، فمن سب مسلما او استخف به نهک عقوبة و من ضربه قتل و من بدل منهم فلم یسلم برمته فقد غیر جماعتکم و کتب و شهد; (154)

به نام خداوند بخشنده مهربان

طبق این قرارداد نعیم به زینبی بن قوله، اهل ری و مردم شهرهای دیگر را که با آن ها هستند، امان می دهد. در مقابل، آن ها متعهد به پرداخت جزیه به قدر توانایی هر فرد بالغ در سال می باشند و نیز باید خیر خواه مسلمانان بوده، آن ها را راهنمایی نمایند. به مسلمانان خیانت نکنند، علیه آنان شمشیر نکشند، یک شبانه روز از مسلمانان پذیرایی نمایند و آن ها را بزرگ دارند. کسی که مسلمانی را دشنام دهد یا او را خوار شمرد، مجازات می شود و اگر مسلمانی را بزند، کشته می شود و کسی که به این قرارداد عمل نکند، اگر او را تسلیم ننمایند، باید بدانند که او جماعت شما را تغییر داده است.

اما بلاذری زمان درگیری مسلمانان با اهل ری را دو ماه بعد از واقعه نهاوند (در سال 21 ق) به فرماندهی عروة بن زید طایی می داند که از سوی عمار بن یاسر والی کوفه و به فرمان عمر به این ماموریت اعزام شد. وی بدون اشاره به خیانت ابن زینبی، قرارداد مسلمانان با او را چنین ذکر می کند:

فصالحه ابن الزینبی بعد قتال علی ان یکونوا ذمة یؤدون الجزیة و الخراج و اعطاه عن اهل الری و قومس خمسماة الف علی ان لایقتل منهم احدا و لایسبیه و الا یهدم لهم بیت ناری و ان یکونوا اسوة اهل نهاوند فی خراجهم و صالحه ایضا عن اهل دستبی الرازی و کانت دستبی قسمین: قسما رازیا و قسما همذانیا; (155)

ابن زینبی با عروة بعد از جنگی به صلح رسیدند، با این قرار که آن ها اهل ذمه محسوب شده و جزیه و خراج پیردازند و زینبی از طرف مردم ری و قومس، پانصد هزار (درهم) پرداخت کند در مقابل آن که هیچ یک از آن ها کشته و برده نشوند و آتشکده ای از آن ها ویران نگردد، و بنا براین شد که خراج خود را همانند اهل نهاوند بپردازند. زینبی هم چنین از طرف اهل دستبی ری با عروه مصالحه کرد. و دستبی بر دو بخش بود: بخش ری و بخش همدان.

بلاذری سپس در گزارش های دیگر خود از نقض عهد مکرر اهل ری و سرکوب شدن آن ها و بستن قراردادهای مکرر بدون تعیین مال المصالحه، سخن می راند. (156)

ابن اعثم نیز نام فرمانده مسلمانان را عروة بن زید اما نام فرمانده ایرانیان را فرخنداد بن یزدامهر دانسته و می گوید:

پس از رخ دادن جنگی سخت بین دو طرف و کشته شدن حدود هفتصد نفر از ایرانیان، پادشاه ری طلب صلح کرد و صلح نامه ای با تعهد پرداخت دویست هزار درهم نقد و سی هزار درهم سالانه به عنوان جزیه از سوی پادشاه ری و در مقابل باقی ماندن او برحکومت، بین دو طرف منعقد گشت. (157)

8) دماوند (دنباوند)

طبری بلافاصله بعد از ذکر حوادث ری در سال 22 ق می گوید: مصمغان (لقب حاکمان دماوند) کسی را نزد نعیم بن مقرن فرستاد و از او خواست تا صلحی بین آن ها منعقد شود، با این قرار که مصمغان پولی پرداخت نماید بدون آن که انتظار یاری و حمایت از مسلمانان داشته باشد و صلح نامه ای از قرار زیر بین آن ها نوشته شد:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا کتاب من نعیم بن مقرن لمردانشاه مصمغان دنباوند و اهل دنباوند و الخوار و اللارز و الشر انک آمن و من دخل معک علی الکف ان تکف اهل ارضک و تتقی من ولی الفرج بماتی الف درهم وزن سبعة فی کل سنة لایغار علیک و لا یدخل علیک الا باذن ما اقمت علی ذالک حتی تغیر و من غیر فلا عهد له و لا لمن لم یسلمه و کتب و شهد; (158)

به نام خداوند بخشنده مهربان

این نامه ای است از سوی نعیم بن مقرن که برای مردانشاه مصمغان دماوند و اهل دماوند و خوار (159) و لارز (160) و شر، (161) نوشته شده است. تو و کسانی که همراه تو از جنگ باز ایستند، در امان هستید، و باید اهل سرزمین خود را از جنگ باز داری و از جنگ با والی فرج (162) بپرهیزی و در مقابل این امان نامه باید دویست هزار درهم (163) در هر سال بپردازی و ما متعهد می شویم که هیچ کس (از مسلمانان) به شما حمله ننماید و هیچ کس بدون اجازه تو به شهرت داخل نشود، البته تا زمانی که به این عهد نامه عمل کرده و پایداری کنید. و کسی که به مواد آن عمل نکند، مسلمانان در مقابل او و کسانی که او را تسلیم نکرده اند، تعهدی ندارند.

9) قومس (164)

طبری در ذیل حوادث سال 22 ق از حمله سویدبن مقرن از سوی عمربه قومس سخن می راند و زمان آن را پس از فتح ری ذکر می کند. نیز از تسلیم شدن بدون جنگ قومس گزارش می دهد و می گوید: پس از مدتی قومسیانی که به طبرستان و بیابان های اطراف فرار کرده بودند، با سوید مکاتبه کرده و بین آن ها صلح نامه ای از قرار زیر منعقد گشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما اعطی سوید بن مقرن اهل قومس و من حشوا من الامان علی انفسهم و مللهم و اموالهم علی ان یؤدوا الجزیة عن ید عن کل حالم بقدر طاقته و علی ان ینصحوا و لایغشوا و علی ان یدلوا و علیهم نزل من نزل من المسلمین یوما و لیلة من اوسط طعامهم و ان بدلوا و استخفوا بعهدهم فالذمة منهم بریئة و کتب و شهد; (165)

به نام خداوند بخشنده مهربان

این امان نامه ای است که سوید بن مقرن برای اهل قومس و اطراف آن صادر کرده و آن ها را برجان و دین و مال امان داده است، به شرطی که آنان از طرف هر شخص بالغ صاحب کار به اندازه توانایی او جزیه پرداخت نمایند، و خیرخواه مسلمانان باشند و به آن ها خیانت نکنند و آن ها را راهنمایی نمایند و از مسلمانانی که بر آن ها وارد می شوند به مدت یک شبانه روز با غذاهای معمولی خود پذیرایی نمایند، و اگر به این عهد نامه عمل نکردند، امان از آن ها برداشته می شود.

اما چنان که گذشت بلاذری در گزارش خود، صلح نامه ری و قومس را یکی دانسته و دو طرف قرارداد را عروة بن زید طایی و ابن زینبی ذکر می کند و طبق آن، مسلمانان در مقابل پرداخت پانصد هزار درهم از سوی ایرانیان، اموری را متعهد می گردند. (166)

10) آذربایجان (آذربیجان)

طبری در آغاز حوادث سال 22ق به اختلاف نظرها در مورد سال فتح آذربایجان اشاره می کند و آن را از قول ابومعشر سال 22 ق و از قول سیف بن عمر سال هیجده قمری می داند. (167)

آن گاه در پایان عهدنامه آذربایجان، سال هیجده قمری را ذکر می نماید. وی فرمانده مسلمانان را عتبة بن فرقد می داند که مستقیما از سوی عمر به سمت آذربایجان گسیل شده بود. عتبه پس از مدتی جنگ با سپاه ایران در آذربایجان به فرماندهی بهرام بن فرخزاد و بعد از شکست بهرام و فرار او، با اسفندیار بن فرخزاد که قبلا در دست مسلمانان اسیر شده بود، به مصالحه نشست و قرار دادی از قرار زیر بین آن ها منعقد شد:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما اعطی عتبة بن فرقد عامل عمر بن الخطاب امیرالمؤمنین اهل آذربیجان سهلها و جبلها و حواشیها و شفارها و اهل مللها کلهم الامان علی انفسهم و اموالهم و مللهم و شرائعهم علی ان یؤدوا الجزیة علی قدر طاقتهم لیس علی صبی و لا امراة و لا زمن لیس فی یدیه شئ من الدنیا ولا متعبد متخل لیس فی یدیه من الدنیا شی ء لهم ذلک و لمن سکن معهم و علیهم قری المسلم من جنود المسلمین یوما ولیلة و دلالته و من حشر منهم فی سنة ومنع عنه جزاء تلک السنة و من اقام فله مثل ما لمن اقام من ذلک و من خرج فله الامان حتی یلجا الی حرزه و کتب جندب و شهد بکیر بن عبدالله اللیثی و سماک بن خرشة الانصاری و کتب فی سنة ثمان عشرة; (168)

به نامه خداوند بخشنده مهربان

این امان نامه ای است که عتبة بن فرقد عامل امیرمؤمنان عمربن خطاب برای اهل آذربایجان و نواحی اطراف آن صادر کرده است. همگی آنان برجان و مال و دین و آیین خود در امان اند به شرطی که به اندازه توانایی خود جزیه پرداخت نمایند. این جزیه بر اطفال، زنان، زمین گیرانی که توانایی مالی ندارند و نیز عابدانی که تهیدست می باشند و نیز کسانی که با آن عابدان (در عبادتگاه ها) ساکن هستند، واجب نیست.

و اهالی باید از لشکریان مسلمانان به اندازه یک شبانه روز پذیرایی نمایند و هر کس از آنان در سال در لشکر به کار گرفته شود از پرداخت جزیه آن سال معاف است و کسی که در شهر بماند باید مانند مقیمان آن شهر جزیه بدهد و هر کس از شهر خارج شود تا رسیدن به پناه گاهش درامان است.

این امان نامه را جندب نوشت و بکیر بن عبدالله لیثی، سماک بن خرشه انصاری برآن گواه اند. این امان نامه در سال هیجدهم نوشته شد.

اما بلاذری گزارش های گوناگونی درباره کیفیت فتح آذربایجان ارائه می دهد. در یک گزارش، مغیرة بن شعبه والی کوفه در زمان عمر (169) ، از طرف خلیفه، حذیفة بن یمان را والی آذربایجان می نماید و او را به آن سامان گسیل می کند. حذیفه در شهر اردبیل که مرکز آذربایجان بوده با مرزبان آن جا درگیر می شود و پس از مدتی جنگ به مصالحه می رسند که متن آن را چنین می آورد:

ثم ان المرزبان صلح حذیفة عن جمیع اهل آذربیجان علی ثمانماة الف درهم و زن ثمانیة (170) علی ان لا یقتل منهم احدا و لایسبیه و لا یهدم بیت نار و لا یعرض للاکراد البلاسجان و سبلان و ساترودان و لا یمنع اهل الشیز خاصة من الزفن فی اعیادهم و اظهار ما کانوا یظهرونه; (171)

مرزبان آذربایجان از طرف همه اهالی آذربایجان با حذیفه بر پرداخت هشت صدهزار درهم مصالحه نمود، و در مقابل مسلمانان متعهد شدند که هیچ یک از اهالی را به قتل نرسانند، آن ها را برده ننمایند، آتشکده هایشان را ویران نسازند و متعرض کردهای ساکن در بلاسجان (172) ، سبلان (173) و ساترودان (174) نشوند، و فقط مردم شیز (175) می توانند آزادانه در اعیاد خود رقص و پایکوبی کرده و طبق رسوم سابق خود عمل نمایند.

بلاذری سپس می گوید: عمر حذیفة را عزل کرده و عتبة بن فرقد سلمی را جانشین اوساخت. عتبه هنگامی که وارد اردبیل شد، مشاهده کرد که اهل شهر برپیمان خود پایبندند، به جز بعضی از نواحی اطراف آن که نقض عهد نموده اند و آن ها را با جنگ به تسلیم واداشت. (176)

بلاذری در گزارش دیگری از قول واقدی می گوید:

مغیره بن شعبه در سال 22 ق، آذربایجان را با جنگ گشود و بر آن خراج وضع کرد که ابومخنف این جنگ را در سال 20 ق می داند اما مردم آذربایجان پس از چندی شورش کردند، و اشعث بن قیس کندی آن ها را سرکوب و طبق قرارداد مغیره با آن ها مصالحه نمود که آن مصالحه تا اکنون باقی است. (177)

وی در دو گزارش متفاوت، مقدار مال المصالحه را در صلح حذیفه با اهل آذربایجان که پس از جنگ نهاوند بود، صدهزار (178) و سیصدهزاردرهم (179) ذکر می نماید و در روایت دیگری از شورش اهل آذربایجان در زمان عثمان سخن به میان آورده و سرکوبگر این شورش را ولید بن عقبه (حاکم کوفه) در سال 25 ق می داند و می گوید: عقبه پس از سرکوب شورش برهمان صلح حذیفه با آن ها پیمان بست. (180)

بالاخره در گزارش پایانی، به ذکر شورش اهل آذربایجان در زمان حکومت اشعث بن قیس که از طرف ولید حاکم آن جا شده بود، می پردازد و دوباره قرار داد آن ها را طبق صلح حذیفه و عتبه یاد آورشده و اضافه می کند: در این هنگام، اشعث مردمانی از قبایل عرب را که از دیوان عطا مستمری داشتند در این سامان سکونت داد و مردم آذربایجان را به اسلام فراخواند و کار به جایی رسید که در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام بیشتر مردم آن سامان مسلمان شده و قرآن می خواندند. (181)

طبری نیز در ذیل حوادث سال 24ق شورش آذربایجانیان و جنگ دوباره مسلمانان با آنان را در زمان ولید بن عقبه ذکر می کند و مقدار مال المصالحه را سیصدهزار درهم یعنی همان مقداری که در زمان حذیفه در سال 22ق متعهد شدند، می داند. (182)

11) موقان (موغان) (183)

طبری در ذیل حوادث سال 22 ق می نویسد: سراقة بن عمرو که از سوی عمر مامور فتح ارمنستان شده بود، پس از فتح آن سامان، بکیر بن عبدالله را به سمت موقان فرستاد و بکیر پس از جنگی کوتاه با مردم آن سامان به صلح رسید و صلح نامه ای از قرار زیر نوشته شد:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما اعطی بکیر بن عبدالله اهل موقان من جبال القبج الامان علی اموالهم و انفسهم و ملتهم و شرائعهم علی الجزاء دینار علی کل حالم اوقیمته و النصح و دلالة المسلم و نزله یوما ولیلة فلهم الامان ما اقروا ونصحوا و علینا الوفاء و الله المستعان فان ترکوا ذلک و استبان منهم غش فلا امان لهم الا ان یسلموا الغششة برمتهم و الا فهم متمالئون، شهد الشماخ بن ضرار و الرسارس بن جنادب و حملة بن جویة و کتب سنة احدی و عشرین; (184)

به نام خداوند بخشنده مهربان

این امان نامه ای است که بکیربن عبدالله برای اهل موقان از کوه های قبج صادر کرده و آن ها را بر جان و مال و آیین و دین امان داده است، به شرطی که از طرف هر فرد بالغ یک دینار یا معادل قیمت آن پرداخت نمایند و خیرخواه مسلمانان بوده و آن ها را (در راه ها) راهنمایی نمایند و هرگاه مسلمانان بر آنان فرود آمدند، یک شبانه روز از آن ها پذیرایی نمایند و مادامی که به مواد این قرارداد پایبندند در امان می باشند، و ما نیز به پیمان خود وفا می کنیم و خداوند کمک کار است. اما اگر عمل به این مواد را ترک کرده و از آن ها خیانتی ظاهر شد، دیگر در امان نیستند، مگر آن که همه خیانت کاران را تسلیم نمایند والا آن ها نیز یاری کنندگان آنان به حساب می آیند.

گواهان این پیمان شماخ بن ضرار، رسارس بن جنادب و حملة بن جویة می باشند که در سال 21 نوشته شده است.

اما بلاذری در این جا تنها به یک جمله اکتفا کرده و می نویسد: حذیفه در زمان عمر با اهل موقان و گیلان جنگ کرد و پس از پیروزی با آن ها بر پرداخت خراج به صلح رسید. (185)

12) ابهر (186)

بلاذری می نویسد: مغیرة بن شعبه در زمان حکومت خود بر کوفه (22-24ق) براد بن عازب را به سمت قزوین گسیل داشت. او در سر راه خود به ابهر برخورد کرد و پس از محاصره قلعه شهر و مدتی جنگ، سرانجام ابهریان تسلیم شده و با براء طبق صلح نامه ای که حذیفه با اهل نهاوند منعقد کرده بود، (187) مصالحه نمودند. (188)

یاقوت نیز با مقداری تفاوت به این ماجرا اشاره می کند. (189)

13) قزوین

بلاذری در ادامه گزارش قبلی خود می گوید:

براء بن عازب پس از فتح ابهر راهی قزوین شد و قزوینیان از مردم دیلم کمک خواستند، اما دیلمیان با آن که قول مشارکت در جنگ داده بودند، هنگام شروع جنگ بر بالای کوه ایستاده و تنها صحنه نبرد را نظاره می کردند. قزوینیان که چنین دیدند، از مسلمانان درخواست صلح کردند و براء مواد صلح نامه خود با ابهریان را بر آن ها عرضه کرد، ولی آن ها پرداخت جزیه را نپذیرفته و مسلمان شدند. سپس به روایت دیگری اشاره می کند که طبق آن قزوینیان مانند اساوره بصره با مسلمانان پیمان بستند، بدین ترتیب که مسلمان شده و با هر قبیله ای که بخواهند پیمان ببندند. پس از آن در کوفه ساکن شده و با زهرة بن حویة پیمان بستند و به حمراء دیلم مشهور شدند.

سپس گزارش سومی را می آورد و آن این که اهل قزوین مسلمان شده و در سرزمین خود ماندند و زمین آن ها عشریه به حساب آمد. (190)

یاقوت نیز به این گزارش ها با اندکی تفاوت اشاره می نماید. از جمله آن که ماموریت نهایی براء را تسخیر ری دانسته و فتح قزوین را در سال 24 ق می داند. (191)

14) شهر زور (192) و صامغان (193)

بلاذری در یک روایت، فتح شهر زور را به عتبة بن فرقد در زمان عمر نسبت می دهد و می گوید عتبه بعد از مدتی جنگ با آن ها مانند صلح حلوان معاهده بست و در روایت دیگر درباره صامغان می گوید: عتبه با اهل صامغان به شرط پرداخت جزیه و خراج معاهده بست و مسلمانان متعهد شدند که هیچ یک از اهالی را نکشند، آن ها را به بردگی نگیرند و امنیت جاده های آن ها را از بین نبرند. (194)

قسمت چهارم: کور خراسان

خراسان در زبان قدیم فارسی، به معنای خاور زمین است و در آغاز فتوحات، برتمام ایالات اسلامی اطلاق می گردید که در مت خاور و کویرلوت تا کوه های هند واقع بودند، به این ترتیب تمام مناطق ماوراءالنهر را در شمال خاوری، به استثنای سیستان و قهستان در جنوب، شامل می گردید. حدود خارجی خراسان در آسیای وسطی، بیابان چین و پامیر، و از سمت هند، جبال هندوکش بود. (195)

یعقوبی هنگام شمارش شهرهای «کورخراسان »، از جرجان نیز نام می برد. (196) اما بعضی از جغرافی نویسان معاصر معتقدند که در زمان قدیم این ایالت هر چند از توابع خراسان شمرده می شد ولی در حقیقت ایالتی مستقل بود. (197) با این وصف، ما به علت تابعیت، ایالت جرجان را در این جا بررسی می کنیم.

یعقوبی طبرستان را از «کورجبل » دانسته است، (198) اما در سند صلح نامه ای که طبری آورده، به این نکته تصریح شده است که این ایالت زیر نظر اسپهبد خراسان اداره می شود. (199) به همین علت دراین قسمت به بررسی طبرستان نیز می پردازیم.

در دوره اسلامی خراسان به چهار بخش مهم که از آن به ارباع خراسان تعبیر می شد، تقسیم می گردید و هر ربعی به نام یکی از چهار شهر بزرگی که در زمان های مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت واقع می شدند، خوانده می شد. این چهار شهر عبارت بودند از: نیشابور، مرو، هرات و بلخ. (200)

در این تقسیم بندی سرزمین بخارا جزء خراسان به حساب نمی آمد، بلکه آن را به همراه سمرقند از شهرهای مهم ناحیه سغد می شمردند. (201) اما با این وجود، یعقوبی آن را جزء شهرهای خراسان محسوب کرده است (202) و ما نیز آن را در این بخش می آوریم.

فتوحات مسلمانان در خراسان به عللی همچون کوهستانی و صعب العبور بودن بعضی از مناطق آن مانند جرجان، و نیز دورتر بودن از سرزمین های اعراب، دیرتر به سامان رسید.

هم چنین می توان تاخر ورود یزدگردسوم به این ناحیه را از علل دیگر این امر برشمرد، زیرا مسلمانان در آغاز، بسیاری از مناطق ایران را در تعقیب و گریزی که با یزدگرد داشتند فتح نمودند.

حال با این مقدمه به سراغ معاهده های مسلمانان با ایرانیان در شهرهای مختلف خراسان می رویم و در آغاز جرجان و طبرستان را ذکر کرده، سپس به ارباع چهارگانه خراسان می پردازیم.

1) جرجان

طبری در ذیل صلح نامه ای که برای جرجان نقل می کند، تاریخ فتح آن را سال هیجده قمری می داند و سپس از قول مدائنی نظر دیگری را نقل می کند که فتح آن را در سال سی قمری می داند. با وجود این، ماجرای آن را در ذیل حوادث سال 22 ق می آورد و گزارش آن را چنین ذکر می کند:

هنگامی که سویدبن مقرن در بسطام بود، پادشاه جرجان که رزبان صول (203) نام داشت پس از مکاتبه با سوید با او بر پرداخت جزیه به توافق رسید و معاهده ای بین آن ها از قرار زیر منعقد شد:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا کتاب من سوید بن مقرن لرزبان صول بن رزبان و اهل دهستان و سائر اهل جرجان ان لکم الذمة و علینا المنعة علی ان علیکم من الجزاء فی کل سنة علی قدر طاقتکم علی کل حالم و من استعنا به منکم فله جزاء فی معونته عوضا من جزائه و لهم الامان علی انفسهم و اموالهم و «مللهم » (204) و شرائعهم و لا یغیر شئ من ذلک هو الیهم ما ادوا و ارشدوا لابن (205) السبیل و نصحوا و قروا المسلمین و لم یبد منهم سل (206) و لا غل و من اقام فیهم فله مثل ما لهم و من خرج فهو آمن حتی یبلغ مامنه و علی ان من سب مسلما بلغ جهده و من ضربه حل دمه شهد سواد بن قطبه و هندبن عمرو و سماک بن مخرمة و عتیبة بن النهاس و کتب فی سنة ثمان عشرة. (207)

به نام خداوند بخشنده مهربان

این امان نامه ای است که سوید بن مقرن برای رزبان صول بن رزبان و اهالی دهستان و جرجان صادر کرده است.

شما باید جزیه بپردازید و در مقابل، ما از شما حمایت می کنیم و پرداخت جزیه به اندازه توانایی هر فرد بالغ در سال می باشد. اگر ما از کسان شمایاری خواستیم، همان کمک را به عنوان جزیه او حساب می نماییم.

اهل دهستان و جرجان تا زمانی بر جان و مال و دین خود در امان اند که جزیه پرداخت نمایند، در راه ماندگان (از مسلمانان) را راهنمایی کنند، خیرخواه مسلمانان باشند، از مسلمانان پذیرایی نمایند و از آن ها جنگ و خیانتی ظاهر نشود.

کسی که (پس از این) در این دو ناحیه ساکن شود، همانند اهالی آن جا به حساب می آید و کسی که از آن جا خارج شود، تا زمانی که به پناهگاه خود نرسیده در امان است.

کسی که مسلمانی را دشنام دهد، تنبیه می شود و اگر او را بزند، کشته خواهد شد.

براین عهد نامه که در سال هیجده (قمری) نوشته شده سواد بن قطبه، هند بن عمر، سماک بن مخرمة و عتیبة بن نهاس گواه می باشند.

تاریخ جرجان نیز این عهدنامه را با اندکی تفاوت (208) به گونه ای ذکر می کند که گویا تنها به کتاب طبری دسترسی داشته است.

اما به نظر می رسد این صلح چندان پایدار نماند، چون طبری در ذیل حوادث سال سی ام قمری از صلح دیگری سخن به میان آورده و در نقل ماجرای آن می گوید: در سال سی ام (و در زمان حکومت عثمان) سعید بن عاص با تنی چند از صحابه همانند: امام حسن و امام حسین علیهما السلام، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمروبن عاص و حذیفة بن یمان، به همراه سپاهی از کوفه به قصد خراسان به راه افتاد و در میان راه با جرجانیان برخورد کرده و با آن ها بر پرداخت دویست هزار درهم مصالحه کرد. (209)

آن گاه در روایتی دیگر می گوید:

سعید با اهل جرجان مصالحه کرد و آن ها گاهی صدهزار درهم می پرداختند و می گفتند: این طبق مصالحه ماست و گاهی دویست و گاهی سیصدهزار درهم می پرداختند و گاهی هیچ نمی پرداختند و از کفر و طغیان سر در می آوردند تا آن که یزید بن مهلب آن ها را مطیع نمود و پس از مدتی جنگ، طبق مصالحه سعید با آن ها قرار داد بست. (210)

هم چنین بلاذری در گزارش اول خود به ماجرای صلح سعید پرداخته و مقدار آن را بین دویست و سیصدهزار درهم بغلی ذکر می کند. (211) سپس در گزارش دیگر خود، سخن از برخورد یزید بن مهلب و جرجانیان به میان آورده و می گوید: جرجانیان در آغاز طبق صلح نامه سعید با او مصالحه کردند، اما پس از اندکی آن را نقض کرده و از در نیرنگ در آمدند در این هنگام یزید، جهم بن زحر جعفی را به سمت آنان گسیل کرد و او جرجان را به جنگ فتح نمود. (212)

اما طبری در ذیل حوادث سال 980ق با تفصیل بیشتری به ماجرای یزید بن جرجان می پردازد که خلاصه آن چنین است:

یزید در مواجهه با جرجانیان در موقعیت دشواری قرار گرفت حتی حاضر شد با پرداخت مال با آن ها مصالحه نماید و در این راه از شخصی به نام حیان که با آن ها روابط نیکو داشت، استمداد کرد.

اما حیان هنگامی که به نزد اسپهبد جرجان رفت، او را از سپاه یزید ترسانید و او را وادار نمود تا با پرداخت هفتصد یا پانصد هزار درهم و چهار صد بار زعفران (213) یا قیمت آن را نقره و نیز چهارصد مرد (214) که هر یک بر نس (لباس کلاه دار) و طیلسان در برکرده و و طاقه های خز باشد، با یزید مصالحه نماید. (216) سپس می گوید: باز جزجانیان نقض عهد کردند و یزید مجبور شد با کشتن چهل هزار نفر، آن سامان را بگشاید و جهم بن زحر جعفی را به عنوان والی آن جا تعیین نماید. (217)

ابن اعثم نیز در آغاز به صلح سعیدبن عاص با مال المصالحه دویست هزار درهم اشاره می کند و در پایان به ماجرای حیان می پردازد و تعهدات اسپهبد را علاوه بر آن چه طبری نقل کرده، (218) انگشتری طلا یا نقره و تحویل دادن پانصد نفر از ترکانی که گروهی از مسلمانان پناهنده را کشته بودند و نیز آزادی سیصد نفر از اسیران مسلمان ذکر می نماید و در ادامه می گوید: اصبهبذ سیصدهزار درهم به حیان به جهت میانجی گری او پرداخت. (219)

ابن اعثم در گزارش بعدی خود سخن از جنگ دوباره یزید با اهل جرجان و قتل عام آنان به میان می آورد. (220)

2) طبرستان

طبری در ذیل حوادث سال 22 ق، عهدنامه ای را که بین نعیم بن مقرن و اصبهبذ طبرستان منعقد شده می آورد و در پایان، تاریخ انعقاد آن را سال هیجده قمری ذکر می کند.

او می گوید:

اسپهبد از سوید درخواست صلح کرد و معاهده ای بین آن ها از قرار زیر منعقد شد:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا کتاب من سوید بن مقرن للفرخان اصبهبذ خراسان علی طبرستان (221) و جیل جیلان من اهل العدو (222) انک آمن بامان الله عزوجل علی ان تکف لصوتک و اهل حواشی ارضک و لا تووی لنا بغیة و تتقی من ولی فرج ارضک بخمسماة الف درهم من دراهم ارضک فاذا فعلت ذلک فلیس لاحد منا ان یغیر علیک و لایتطرق ارضک و لایدخل علیک الا باذنک سبیلنا علیکم بالاذن آمنة و کذلک سبیلکم و لاتوون لنا بغیة و لاتسلون لنا الی عدو و لاتغلون فان فعلتم فلا عهد بیننا و بینکم شهد سواد بن قطبة التمیمی و هند بن عمرو المرادی و سماک بن مخرمة الاسدی و سماک بن عبید العبسی و عتیبة بن النهاس البکری و کتب سنة ثمان عشرة; (223)

به نام خداوند بخشنده مهربان

این امان نامه ای است از سوید بن مقرن برای دشمن ما فرخان سپهسالار خراسانی بر ناحیه طبرستان و گیلان; تو در امان خداوند عزوجل هستی، به این شرط که دزدان و نیز مردم نواحی اطراف را از (اذیت رساندن به مسلمانان) باز داری و در صدد توطئه علیه ما برنیایی و پانصدهزار درهم از دراهم رایج در سرزمینت به کسی که متولی ناحیه تو می شود، بپردازی. اگر چنین کردی، هیچ یک از ما نمی تواند بر تو حمله نماید و سرزمینت را اشغال کند و هیچ کس بدون اجازه تو به سرزمینت وارد نخواهد شد.

جاده های ما برای شما جاده های شما برای ما دارای امنیت است و شما در صدد توطئه علیه ما نمی باشید و به دشمنان ما نمی پیوندید و به ما خیانت نمی کنید و اگر خیانت نمودید، دیگر بین ما و شما عهدی نیست. گواهان این نامه، سواد بن قطبه تمیمی، هند بن عمرو مرادی، سماک بن مخرمه اسدی، سماک بن عبید عبسی و عتیبة بن نهاس بکری می باشند که در سال هجدهم نوشته شد.

اما این صلح برقرار نماند، چنان که طبری خود از درگیری های فراوان مسلمانان به فرماندهی یزید بن مهلب و اهل طبرستان در سال 98 ق خبر می دهد و ماجرای گشوده شدن قلعه ها و مناطقی از این سرزمین را با جنگ گزارش می کند. (224)

بلاذری در ذیل جنگ های سعید بن عاص در زمان عثمان، از درگیری مداوم اهل طبرستان با مسلمانان و احیانا پرداخت خراج، سخن به میان می آورد.

او هم چنین از انعقاد قرارداد صلح در زمان حکومت عبیدالله بن زیاد بر کوفه گزارش می دهد که در آن هنگام محمد بن اشعث را مامور فتح طبرستان نموده بود. و در ادامه می گوید: طبریان از در نیرنگ در آمده و وقتی محمد وارد شهر شد، او را محاصره کرده و فرزندش ابوبکر را کشتند، اما او موفق به فرار شد.

بلاذری در پایان از صلح مسلمانان با اهل دهستان از نواحی طبرستان، در زمان حمله یزید بن مهلب سخن به میان می آورد. (225)

ابن اعثم نیز از صلح میان اهل دهستان و یزید بن مهلب گزارش می دهد و مال المصالحة را هزار برده و هفتاد هزار درهم ذکر نیز از جمله مواد صلح نامه ذکر می نماید. (227)

ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان به تفصیل وارد ماجرای فتح این ناحیه و درگیری های طبریان با مسلمانان از زمان مصقلة بن هبیره در زمان معاویه به بعد می شود و به تناسب، از گزارش های کتب فوق استفاده می نماید. (228)

3) ارباع خراسان

الف - ربع نیشابور

نیشابور که گاهی از آن با عنوان ابرشهر نیز یاد می شود، (229) به نوشته بعضی در زمان شاپور اول بنا شد و شاپور دوم در قرن چهارم قمری به تجدید بنای آن همت گماشت. (230)

این ولایت دارای روستاها و شهرهای مهمی بوده است. از آن میان، در هنگام فتوحات مناطقی همچون ابرشهر، بیهق، طوس، ابیورد، سرخس و نسا با صلح گشوده شده است.

1- الف - ابرشهر (231)

ابرشهر مهم ترین شهر نیشابور و مرکز آن بوده که منطبق بر شهر نیشابور کنونی است.

طبری در یکی از گزارش های خود می گوید:

عبدالله بن عامر در سال 31 ق و در زمان حکومت عثمان به نزدیک این شهر رسید و نصف آن را با جنگ گشود، در حالی که نیمه دیگر در دست کناری (232) بود که ابن عامر برای رسیدن به مرو ناگزیر با کناری مصالحه کرده و فرزندش اباصلت و فرزندبرادرش سلیم را به عنوان گروگان نزد فرزند کناری گذاشت. (233)

وی در گزارش دیگر می گوید:

ابن عامر با اهل ابرشهر مصالحه کرد و آن ها به او دو دختر از آل کسری به نام های بابونج و طهمیج (یا طمهیج) بخشیدند. (234)

اما بلاذری گزارش متفاوتی از طبری ارائه می دهد. او می گوید:

عبدالله بن عامر به شهر ابرشهر مرکز نیشابور رسید و آن را یک ماه در محاصره گرفت. در آن هنگام شهر به چهار قسمت تقسیم می شد و هر قسمت رئیس مخصوص به خود داشت. رئیس یکی از آن قسمت ها پنهانی با مسلمانان قرار داد بست که آن ها را وارد شهر نماید و آن ها شهر را به او واگذار نمایند. هنگامی که مسلمانان وارد شهر شدند، مرزبان آن وارد قهندز (کهن دژ) شده و از مسلمانان طلب امان و صلح نمود و مسلمانان با او بر پرداخت یک میلیون یا هفتصد هزار درهم در مقابل امان دادن به تمامی اهل نیشابور قرار داد بستند. (235)

ابن اعثم کوفی می گوید:

اسوار، ملک نیشابور، پس از اطلاع یافتن از سوگند ابن عامر مبنی بر فتح شهر یا مردن در بیرون شهر، از عبدالله بن عامر امان خواست و عبدالله قبول کرد، اما پس از وارد شدن در شهر از صبح تا شام به قتل و غارت پرداخت و عاقبت با وساطت کنادبک (کنارنک) فرمانروای طوس که به او پیوسته بود، دست از قتل و غارت برداشت. (236)

حاکم نیشابوری معتقد است که شهر با صلح گشوده شد. او می گوید:

... و کنارنک به آستانه عبدالله عامر آمد و خراج ابرشهر یعنی نیشابور و طوس هفتصد هزار درم که قریب به پانصد هزار مثقال نقره باشد، با بسیاری از اشیای دگر قبول کرد. (237)

آن گاه می گوید:

بعضی ارباب تواریخ گفته اند که نیشابور به جنگ مسخر شد و اصح آن است که بیشتر منابع برآن اند که نیشابور به صلح فتح شد. (238)

سپس به عنوان شاهد، به داستان ورود عبدالله بن طاهر به نیشابور اشاره می کند که می خواست با نیشابور همانند سرزمین های با جنگ گشوده شده رفتار نماید. اما احمد بن حاج بکر از کبار نیشابور برای او اثبات نمود که نیشابور با صلح فتح شده است و سپس چنین می آورد:

... عبدالله طاهر مصالحه کرد با اهل ابرشهر یعنی نیشابور بر دو بار هزار هزار درم و دویست هزار درم که تسلیم نمایند، مجموع هزار هزار و پانصد هزار وچل هزار مثقال نقره باشد. (239)

2- الف - طوس (240)

طبری هنگام ذکر فتح ابرشهر می گوید: نصف طوس و فسا همانند نصف ابرشهر، در اختیار کناری بود که ابن عامر با مصالحه از آن جا عبور کرد. سپس از فتح این سرزمین با جنگ در سال 31ق خبر می دهد. (241)

اما بلاذری از مصالحه مرزبان طوس با ابن عامر با مال المصالحه ششصدهزار درهم سخن به میان می آورد. (242)

ابن اعثم نیز نامه نوشتن کنادبک(کنارنک) امیر طوس به ابن عامر و درخواست امان از او را متذکر می شود و می گوید:

کنادبک در فتح نیشابور به همراه لشکریان خود، به مسلمانان یاری می رسانید و در مقابل ابن عامر پس از فتح نیشابور، شهر را به او سپرد. (243)

3- الف - نسا (244)

طبری در گزارش های خود گشوده شدن این شهر را با جنگ می داند. (245) اما بلاذری از مصالحه میان صاحب نسا و عبدالله بن خازم فرستاده عبدالله بن عامر و تعهد پرداخت سیصدهزار درهم از سوی مردم نسا و نیز تعهد مسلمانان به نکشتن و برده نگرفتن مردم آن سامان، سخن به میان می آورد. (246)

یاقوت در یک گزارش جالب درباره وجه تسمیه این شهر به نسا می گوید:

هنگامی که لشکریان مسلمان به شهر رسیدند، دیدند همه مردم شهر غیر از زنان فرار کرده اند آن ها وقتی با این صحنه روبه رو شدند گفتند:

این ها زنان اند و جنگ با زنان روانیست، پس ما کار این شهر را تاخیر می اندازیم تا این که مردانشان باز گردند. (247)

ابن اعثم فتح نسا و ابیورد را با صلح بین بهمنه (248) فرمانروای نسا و ابیورد، و عبدالله بن عامر دانسته و مال المصالحه را رداخت سالانه سیصدهزار درهم و هزار کر گندم و جو ذکر می کند. (249)

4- الف - ابیورد (250)

طبری این شهر را نیز مفتوح العنوة می داند که در سال 31 ق به وسیله عبدالله بن عامر گشوده شد. (251)

اما بلاذری می گوید:

بهمنه بزرگ ابیورد نزد ابن عامر (یا عبدالله بن خازم نماینده او) آمد و با او بر پرداخت چهارصد هزار درهم در مقابل امان یافتن اهالی، قرار داد صلح منعقد کرد. (252)

5- الف - بیهق (253) (سبزوار)

طبری این شهر را مفتوح العنوة می داند که در سال 31ق به وسیله اسودبن کلثوم فرستاده عبدالله بن عامر گشوده شد. (254) بلاذری نیز فتح این شهر را با جنگ می داند. (255) اما ابن فندق، فتح این شهر را با صلح می داند و می گوید:

عبدالله بن عامر بن کریز در سنه ثلاثین من الهجرة از راه کرمان به یوره آمد و به بیهق گذشت. اهل بیهق گفتند، چون اهل نیشابور ایمان آرند، ما موافقت کنیم و ایمان آریم و با عبدالله بن عامر بن کریز و لشکر اسلام جنگ نکردند. (256)

6- الف - سرخس (257)

طبری فتح سرخس را در سال 31 ق با جنگ می داند و فاتح آن را عبدالله بن خازم معرفی می کند و می گوید: در آن جا به دو دختر به نام های نوشجان و بابونج از آل کسری دست یافت. (258) و در گزارشی به طور اجمال از قول موسی بن عبدالله بن خازم چنین نقل می کند: پدرم با اهل سرخس مصالحه نمود. (259)

بلاذری نیز روایت مفتوح العنوة بودن سرخس را می آورد و در گزارش دیگر از امان دادن عبدالله بن خازم به مرزبان سرخس مبنی بر در امان بودن صد نفر از سرخسیان سخن به میان می آورد. نیز می گوید در این قرار داد چنین آمده بود که زنان سرخسی به عبدالله تحویل داده شوند. (260)

ابن اعثم کوفی با شرح بیشتری به ماجرای صلح سرخس می پردازد و می گوید:

بعد از آن (بعد از گشوده شدن هرات) ملک سرخس، ماهویه، به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و امان خواست به شرط آن که سرخس و رساتیق آن در دست او باشد و او هر سال صدهزار درم و هزار کر گندم و هزار کر جو می رساند. براین جمله برفت و او را امان داد و به جانب سرخس باز گردانید. (261)

ب - ربع مرو

ربع مرو علاوه بر شهرهای کوچک که در امتداد رود مرغاب قرار داشت، شامل دو شهر بزرگ نیز بود که به مرو شاهجان یا مرو بزرگ و مرو الرود معروف بودند. (262)

1- ب - مرو شاهجان (263)

به دنبال ورود یزدگرد سوم به شهر مرو، سپاهیان مسلمان نیز در تعقیب او در سال 31ق به این سامان رسیدند.

طبری بدون آن که ذکری از جنگ میان مسلمانان و مرویان به میان آورد، به صلح میان آن ها پرداخته و آن را بین ابراز مرزبان مرو و حاتم بن نعمان باهلی فرستاده عبدالله بن عامر دانسته است و مقدار مال المصالحه را در یک روایت دو میلیون و دویست هزار (درهم) و در روایت دیگر شش هزار (دینار) و دویست هزار درهم ذکر کرده است. (264)

بلاذری نیز به روایت اول طبری اشاره می کند، اما اختلاف نظرهای دیگر را نیز ذکر می کند، از جمله مال المصالحه را بین دو میلیون و دویست هزار درهم، یک میلیون درهم و دویست هزار جریب گندم و جو و یک میلیون و یکصدهزار اوقیه ذکر می نماید و در گزارشی می گوید: در صلح نامه چنین آمده بود که مسلمانان را در منازل خود جای دهند و خود به تقسیم مال بپردازند و مسلمانان فقط مال را از آن ها بگیرند. سپس به این نکته اشاره می نماید که همه مرو به جز روستای سنج (265) با صلح گشوده شد. (266)

در فتوح ابن اعثم کوفی کیفیت گشوده شدن مرو و مقدار مال المصالحه آن چنین ذکر شده است:

چون این خبر به شهر مرو رسید که طوس و نیشابور ابن عامر را مسلم شد و آن ولایت به دست مسلمانان آمد کیفیت محاربت و غلبه و غارت ایشان را معلوم گشت. بترسیدند و کس نزد عبدالله فرستادند و از او صلح خواستند بر آن قرار که [هزار هزار و دویست هزار درم نقد برسانند و] هر سال سیصدهزار درم جزیه برخود بگذارند، عبدالله اجابت کرد و عبدالله بن عوف حنظلی را به امارت مرو فرستاد و براین جمله با اهل شهر مصالحه مقرر گشت. (267)

2- ب - مرو رود (268)

طبری در ذیل حوادث سال 32ق به ماجرای فتح مرو رود، این چنین می پردازد:

عبدالله بن عامر، احنف بن قیس را برای فتح آن سامان گسیل کرد و پس از مدتی جنگ و محاصره، ناگاه سفیری از سوی مرزبان مرو الرود به نزد احنف آمده و نامه ای را که در آن شرایط صلح و تسلیم آمده بود، به او تحویل داد.

در آن نامه مرزبان مرو از فرمانده لشکر خواسته بود تا در مقابل پرداخت شصت هزار درهم خراج، زمین ها و روستاهایی را که کسری به جد پدر او بخشیده است، (269) همراه با روستاییان آن در دست او باقی گذارد و از خاندان او هیچ خراجی نگیرد و مسلمانان هیچ گاه مرزبانی مروالرود را از خاندان آن ها خارج نسازند، و برای آن که اطمینان مسلمانان را جلب نماید، نامه را به وسیله ماهک که پسر برادر و مترجم او بود، فرستاد.

احنف در جواب نامه چنین نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحین

من صخر بن قیس امیرالجیش الی باذان مرزبان مرو رود و من معه من الاساورة و الاعاجم سلام علی من اتبع الهدی و آمن و اتقی. اما بعد فان ابن اخیک ماهک قدم علی فنصح لک جهده و ابلغ عنک و قد عرضت ذلک علی من معی من المسلمین و انا و هم فیما علیک سواء و قد اجبناک الی ما سالت و عرضت علی ان تؤدی عن اکرتک و فلاحیک و الارضین ستین الف درهم الی والی الوالی من بعدی من امراء المسلمین الاماکان من الارضین التی ذکرت ان کسری الظالم لنفسه اقطع جد ابیک مما کان من قتله الحیة التی افسدت الارض و قطعت السبل و الارض لله و لرسوله یورثها من یشاء من عباده و ان علیک نصرة المسلمین و قتال عدوهم ممن معک من الاساورة ان احب المسلمون ذلک و ارادوه و ان لک علی ذلک نصرة المسلمین علی من یقاتل من وراءک من اهل ملتک جارلک بذلک منی کتاب یکون لک بعدی و لا خراج علیک و لا علی احد من اهل بیتک من ذوی الارحام و ان انت اسلمت و اتبعت الرسول کان لک من المسلمین العطاء و المنزلة و الرزق و انت اخوهم و لک بذلک ذمتی و ذمة ابی و ذمم المسلمین و ذمم آبائهم. شهد علی ما فی هذا الکتاب جزء بن معاویة (او معاویة بن جزء) السعدی و حمزة بن الهرماس و حمید بن الخیار المازنیان و عیاض بن ورقاء الاسیدی و کتب کیسان مولی بنی ثعلبة یوم الاحد من شهر الله المحرم و ختم امیر الجیش الاحنف بن قیس و نقش خاتم الاحنف نعبدالله; (270)

به نام خداوند بخشنده مهربان

از صخربن قیس فرمانده لشکر به باذان مرزبان مرو رود و فرماندهان سپاه او و دیگر اعجمی ها; درود بر کسی که از راه هدایت پیروی نماید و ایمان آورد و تقوا پیشه سازد.

اما بعد، برادر زاده ات ماهک به نزد من آمد و نهایت کوشش خود را در راه خیرخواهی تو انجام داد.

من پیشنهادهای تو را بر مسلمانان همراهم عرضه کردم، زیرا من و آن ها در مقابل تعهدات تو مساوی هستیم و ما آن چه را تو پیشنهاد کرده بودی به شرح زیر پذیرفتیم:

تو باید از طرف کارکنان و کشاورزانت و نیز زمین های خود، شصت هزار درهم به کسی که از طرف والی، والی آن سامان می شود بپردازی، مگر زمین هایی که گفتی، کسرای ظالم به جد پدرت در مقابل کشتن مار (افعی) که امنیت آن سامان را به خطر انداخته بود، بخشید، زیرا زمین از آن خدا و رسولش می باشد، و خداوند برای هر کس بخواهد، به ارث می گذارد[و کسری چنین حقی نداشته است].

تو باید تعهد نمایی که مسلمانان را یاری کنی و اگر مسلمانان خواستند، با دشمنان آن ها همراه با سرداران لشکرت بجنگی. تو باید مسلمانان را علیه آنان که از پشت (سرزمین) تو با آن ها می جنگند و از اهل آیین تو هستند، یاری نمایی. و این تعهدات که در این نوشته آمده، برای والیان بعد از من نیز لازم الاجرا است.

برتو و خاندان و خویشانت پرداخت خراج لازم نیست. اگر تو مسلمان شوی و از پیامبرصلی الله علیه وآله پیروی نمایی، مانند هر مسلمان دیگر از عطا، منزلت و مقام و رزق بهره مندخواهی شد و برادر مسلمانان به حساب خواهی آمد و ذمه من و پدرم و مسلمانان و پدرانشان این عهد را برعهده می گیرند.

گواهان این نامه که در روز یکشنبه ماه محرم الحرام نوشته شده عبارت اند از: جزء بن معاویه(یا معاویة بن جزء) سعدی، حمزة بن هرماس مازنی، حمید بن خیار مازنی و عیاض بن ورقاء اسیدی.

این نامه توسط کیسان مولای بنی ثعلبه نوشته شده است. در زیر نامه نقش مهر احنف که عبارت «نعبدالله » بر آن حک شده دیده می شود.

بلاذری نیز با اشاره به داستان فوق می گوید: مصالحه میان مسلمانان و مرزبان مرورود که از نوادگان بادام، فرمانروای یمن و یا از منسوبین به او بود و به آیین اسلام گرویده بود انجام گرفت و مال المصالحه را ارقامی چون شصت هزار و ششصدهزار (درهم) ذکر می نماید. (271)

ج - ربع هرات

ربع هرات خراسان که همه آن اکنون در افغانستان واقع است، علاوه بر شهر هرات شامل شهرهای مهمی چون بوشنج (پوشنگ)، بادغیس، غرجستان، غور و بامیان بوده است. در این میان تنها درباره شهرهای هرات، بوشنج (272) و بادغیس (273) مصالحه هایی ذکر شده است.

بلاذری درباره این سه شهر می گوید:

مرزبان هرات از طرف مردم هرات، بوشنج و بادغیس با ابن عامر بر پرداخت یک میلیون درهم مصالحه نمود. (274)

و ابن اعثم پس از ذکر تسلیم شدن شهر مرو می گوید:

بعد از آن ملک هرات کثمود نام (کشمور) به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و صلح خواست بدان شرط که هرات و قوشنج (پوشنگ) را بدو بگذارد و هر سال هزار (275) درم ادا می نماید. عبدالله بن عامر بدان رضا داد و او را مثالی نوشت و به هرات باز فرستاد. (276)

د - ربع بلخ

بلخ ملقب به «ام البلاد» چهارمین ربع خراسان بود. بلادی که در این ربع از حدود کرسی آن (شهر بلخ) خارج بود دو قسمت می شد: قسمت باختری جوزجان و قسمت خاوری طخارستان که هر کدام ولایتی پهناور بودند. (277)

جوزجان یا جوزجانان سر راه مرورود به بلخ قرار داشت و دارای شهرهای مهمی همچون طالقان، جرزوان (کرزروان) و یهودیه (میمنه)، فاریاب، اشبورقان و انبیر (انبار) بود. (278)

ولایت طخارستان به محاذات ساحل جنوبی رود جیحون تا حدود بدخشان امتداد داشت و از طرف جنوب به رشته جبال شمال بامیان و پنجهیر محدود می گشت.

این ولایت نیز شهرهای مهمی همچون خلم، طایقان(طالقان) را در برمی گرفت. (279)

از میان تمامی شهرهای ربع بلغ تنها گزارش هایی از مصالحه شهرهای بلخ، فاریاب و طالقان رسیده است.

طبری درباره بلخ، در ضمن حوادث سال 32ق می گوید:

اهل بلخ پس از مدتی محاصره با احنف بن قیس بر پرداخت چهارصدهزار درهم صلح نمودند و احنف پسر عمویش را که اسید بن متشمس نام داشت برای جمع آوری مال المصالحه مامور کرد. (280)

بلاذری نیز ضمن آوردن این گزارش، قول دیگر را هفتصد هزار درهم ذکر می کند، اما می گوید: قول اول صحیح تر است. (281)

ابن اعثم فتح بلخ را پس از فتح طالقان دانسته و معاهده را بین احنف و ملک بلخ که از او با عنوان کراز یاد می کند، می داند و مال المصالحه را علاوه بر چهارصد هزار درهم، پانصد کر گندم و جو می داند. (282)

اما واعظ بلخی برخلاف گزارش های دیگر، زمان فتح بلخ را هنگام حکومت عمر (و نه عثمان) و به دست احنف می داند و می گوید: بعضی آن را به دست سعیدبن عثمان می دانند. (283)

ابن اعثم کوفی تصرف فاریاب و طالقان را نیز با صلح می داند و در این باره می گوید:

بعد از آن راویه (دادویه) ملک فاریاب و طالقان خدمت عبدالله رسید و از او صلح خواست بر آن قرار که هر سال دویست هزار درم و پانصد کر گندم و جو می رساند. عبدالله بدان راضی شد و مثالی هم برین قرار نوشت و او را به ولایت باز فرستاد. (284)

بلاذری نیز در یک گزارش مبهم می گوید: احنف طالقان را با صلح گشود و فاریاب را نیز فتح کرد و گفته می شود، امیر ابن احمر فاریاب را فتح کرد. (285)

اما طبری فتح این دو منطقه را به اضافه طخارستان و جوزجان، با جنگ می داند. (286)

پی نوشت ها:

1. ژان سواژه، مدخل تاریخ شرق اسلامی (تحلیلی کتابشناختی)، ترجمه نوش آفرین انصاری (محقق) (چاپ اول: تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1366) ص 19.

2. برای اطلاع بیشتر ر.ک: محمد حمیدالله، نامه ها و پیمانهای سیاسی حضرت محمدصلی الله علیه وآله و اسناد صدر اسلام، ترجمه سیدمحمد حسینی (تهران، سروش، 1374) و علی احمدی، مکاتیب الرسول (قم، مکتبة المصطفوی).

3. برای اطلاع از متن و منابع این عهدنامه ر.ک: علی احمدی، همان، ج 1، ص 241-263.

4. به عنوان مثال محقق معاصر علامه سیدمرتضی عسکری در بسیاری از حوادث منتهی به فتح نقاط مختلف ایران که منجر به تنظیم اسناد صلح نامه ها گشته، تشکیک کرده است و امکان دستکاری سیف بن عمر در آن ها را به منظور تقویت موقعیت قبیله بنی تمیم و یا جهت گیری های سیاسی تقویت نموده است. برای اطلاع بیش تر ر.ک: سیدمرتضی عسکری، یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، ترجمه عطاء محمد سردارنیا(چاپ اول: تهران، مجمع علمی اسلامی، 1361).

5. قاضی ابو یوسف، کتاب الخراج (بیروت، دارالمعرفة)، ص 129.

6. بلاذری، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1398ق)ص 317.

7. طبری، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، مؤسسة الاعلمی)ج 3، ص 188.

8. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی(دارصادر، بیروت) ج 1، ص 176-177.

9. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی (چاپ نهم: تهران، دنیای کتاب، 1374) ص 202.

10. لسترنج ، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان (چاپ چهارم: تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373) ص 377.

11. ر.ک: طبری، همان، ج 3، ص 235.

12. همان، ج 5، ص 300.

13. برای اطلاع از نظریات فقهی در این زمینه ر.ک: محمدحسن نجفی، جواهر الکلام (چاپ نهم: تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1368) ج 22، ص 99; یاقوت، معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربی) ج 1 و 2، ص 45-47 و ابوالحسن علی بن محمد ماوردی، کتاب الاحکام السلطانیه (بیروت، دارالفکر) ص 147 .

14. ابوعبدالله حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ترجمه محمدبن حسین خلیفه نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی(تهران، دفتر نشر اگه، 1375) ص 206 - 207.

15. بلاذری، همان، ص 321.

16 - طبری، همان، ج 3، ص 235.

17. بلاذری، همان، ص 321.

18. طبری، همان، ج 3، ص 356، صلح نامه احنف بن قیس با مرزبان مرورود.

19. دایرة المعارف تشیع(چاپ اول: تهران، نشر شهید محبی، 1372) ج 1، مقاله ابن اعثم کوفی.

20. ابن حبیش، غزوات ابن حبیش، تحقیقل سهیل زکار(چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1412ق) ج 1، ص 11، مقدمه محقق.

21. علی بن زید بیهقی، تاریخ بیهق، تصحیح و تعلیقات احمد بهمینار(تهران، کتابفروشی فروغی) ص 25.

22. حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ص 205.

23. فارسنامه ابن بلخی(تالیف قبل از 510ق)، توضیح و تحشیه منصور رستگارفسایی (چاپ اول: بنیاد فارسی شناسی، 1374) ص 274 به بعد.

24. ابو نعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصفهان، ترجمه نورالله کسائی (چاپ اول: تهران، انتشارات سروش، 1377) ص 139.

25. ابوبکرمحمد بن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر محمد بن نصرقبادی، تلخیص محمد بن زفربن عمر، تصحیح و تحشیه مدرس رضوی(چاپ دوم: تهران، قومس، 1363) ص 53.

26. واعظ بلخی، فضائل بلخ، ترجمه عبدالله بن محمدبن محمد بن حسین حسینی بلخی، تصحیح و تحشیه عبدالحی حبیبی(تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350)ص 32.

27. ابوالقاسم حمزة بن یوسف بن ابراهیم سهمی، تاریخ جرجان (چاپ دوم: حیدرآباد دکن، مطبعة مجلسی دائرة المعارف العثمانیه، 1387ق) ص 5 - 6.

28. بهاء الدین محمدبن حسن بن اسفندیار کاتب، تاریخ طبرستان (تالیف 613ق)، تصحیح عباس اقبال (تهران، کتابخانه خاور) ص 157 به بعد.

29. تاریخ سیستان (تالیف در حدود 445-725ق)، تصحیح ملک الشعراء بهار (چاپ دوم: تهران، کلاله خاور، 1366) ص 80.

30. در این گزارش اجمالی از تاریخ طبری استفاده شده است.

31. روستایی بوده از نواحی اطراف کوفه و بین کوفه و حیره در نزدیکی نجف قرار داشته است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 264).

32. یعقوبی باروسما را از کور عراق و از مناطقی دانسته که از فرات سیراب می شود (تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 176).

33. یکی از روستاهای انبار بوده است (یاقوت،همان، ص 199).

34. طبری در جای دیگر نام او را «بصبهری » ذکر می کند (تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 553).

35. طبری، همان، ص 551.

36. بلاذری، همان، ص 244.

37. همان، ص 246.

38. همان.

39. طبری، همان، ج 2، ص 553.

40. ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، تحقیق محمد عبدالمعید خان (چاپ اول: حیدرآباد دکن، مطبعة مجلسی دائرة المعارف العثمانیه) ج 1، ص 95.

41. ظاهرا صحیح همان باروسما باشد.

42. طبری، همان، ج 2، ص 570.

43. همان، ص 567.

44. سیدمرتضی عسکری، همان، ص 129 به بعد.

45. شهری بوده است در فاصله سه میلی (یک فرسخی) کوفه(جنوب غربی آن) (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 201).

46. طبری، همان، ج 2، ص 551.

47. همان، ص 553.

48. بلاذری، همان، ص 244.

49. همان.

50. ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 95.

51. طبری، همان، ج 2، ص 567.

52. در متن «حرزة » آمده که به معنای برگزیده مال است. طبری خود متذکر می شود که عبیدالله آن را «خرزة » خوانده که در این صورت به معنای جواهرات می باشد.

53. طبری، همان، ج 2، ص 568.

54. بهقباد به سه ناحیه در نزدیکی بغداد گفته می شد و همگی از آب فرات سیراب می گشت که به قبادبن فیروز، پدر انوشیروان، منسوب است(یاقوت، همان، ج 2، ص 405 - 406) .

ناحیه اول بهقباد اعلی نام داشت که شامل مناطقی چون خطرنیه، عین التمر، نهرین، فلوجه علیا و سفلی و بابل می شده است.

ناحیه دوم بهقباد اوسط نام داشت که مناطق سورا، باروسما، جیة و بدات را در برمی گرفت. و ناحیه سوم را بهقباد اسفل می گفتند که نواحی کوفه، فرات بادقلی، سیلحین، حیره، نستر و هرمزگرد را شامل می شد.

55. دو روستای بزرگ از سواد بغداد و کوفه که در نزدیکی عین التمر واقع بودند(یاقوت، همان، ج 5، ص 445). لسترنج می گوید: دو ولایتی که بین دو شاخه فرات پایین قرار داشتند و نهرسورا در خاور و فرات اصلی در باختر آن ها بود، به ولایت فلوجه بالا و پایین موسوم بودند (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص 81).

56. یکی از مناطق بهقباد اسفل.

57. طبری، همان، ج 2، ص 571 .

58. شهری بوده است بر ساحل (سمت چپ)فرات و در فاصله ده فرسخی غرب بغداد (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 206).

59. طبری، همان، ج 2، ص 584.

60. همان، ص 575.

61. همان، ص 584.

62. بلاذری، همان، ص 247.

63. همان.

64. طبری، همان، ج 2، ص 576.

65. یکی از شهرهای هفتگانه مدائن بوده است معروف به بلاش آباد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 5) و در جانب باختری دجله قرار داشته است( لسترنج، همان، ص 36).

66. طبری همان، ج 3، ص 116.

67. یکی از شهرهای هفتگانه مدائن در سمت غرب دجله که معرب به اردشیر (بهترین شهر اردشیر) یا ده اردشیر بوده است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 405).

68. طبری، همان، ج 3، ص 117.

69. یکی از شهرهای هفتگانه مدائن بوده و درسمت خاوری دجله قرار داشته است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 445 و لسترنج، همان، ص 36).

70. بلاذری، همان، ص 263.

71. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 347.

72. «فصالح دهقانها هاشما علی جریب من دراهم علی ان لایقتل احدا منهم »(بلاذری، همان، ص 265).

73. یعقوبی، همان، ج 1، ص 176.

74. طبری، همان، ج 3، ص 175 و 176.

75. «حتی دخل (ابوموسی) ارض الاهواز فجعل یفتحها رستاقا رستاقا و نهرا نهرا و الفرس یرتفعون بین یدیه و یخلون له البلاد»(ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 5).

76. بلاذری، همان، ص 370.

77. همان.

78. یکی از بزرگ ترین شهرهای بین اصفهان و خوزستان بوده است که به علت بارش فراوان برف در زمستان آن را در فصل تابستان برای فروش به اهواز می بردند (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 229 و لسترنج، همان، ص 263).

79. طبری، همان، ج 3، ص 180.

80. بلاذری، همان، ص 375.

81. طبری، همان، ج 3، ص 186.

82. بلاذری، همان، ص 371.

83. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 7.

84. این شهر در هشت فرسخی شمال باختری شوشتر سر راه دزفول قرار داشته و خرابه های آن به شاه آباد مشهور است. این شهر در زمان ساسانیان مرکز خوزستان بوده و مدرسه پزشکی بزرگ آن مشهور است (لسترنج، همان، ص 256).

85. طبری، همان، ج 3، ص 188.

86. بلاذری، همان، ص 375.

87. شهری در فاصله سه روز راه از اهواز که در مشرق آن واقع شده است و منسوب به هرمز نواده اردشیر بابکان می باشد (لسترنج، همان، ص 262).

88. طبری، همان، ج 3، ص 179.

89. بلاذری، همان، ص 372.

90. همان.

91. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 10-13.

92. توج یا توز یکی از شهرهای فارس در نزدیکی کازرون بوده و با شیراز 32 فرسخ فاصله داشته است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 462).

93. اصطخر که در زمان ساسانیان پرسپولیس خوانده می شد، یکی از مهم ترین شهرهای ساسانیان در دوازده فرسخی شیراز بوده است(همان، ص 171).

94. جور یا فیروز آباد یکی از شهرهای مهم ساسانیان بوده که به دست اردشیربابکان ساخته شده و به اردشیر خره معروف شده است و اعراب آن را جور می نامیدند. این شهر به اندازه اصطخر وسعت داشته است (همان، ج 3 و 4، ص 89).

95. یکی از خوش آب و هواترین شهرهای فارس است که در فاصله 27 فرسخی شیراز و هشت فرسخی کازرون قرار دارد(همان، ج 5 و 6، ص 434).

96. خاوری ترین ولایت فارس بوده که به شبانکاره نیز معروف است (لسترنج، همان، ص 309).

97. یکی از آبادترین شهرهای فارس در فاصله هیجده فرسخی شیراز است (یاقوت، همان، ج 7و 8، ص 113).

98. یاقوت آن را ریشهر می داند و می گوید: خلاصه شده کلمه ریواردشیر است و در نزدیکی توج قرار داشته است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 455).

99. نوبندجان (نوبندگان) شهری خوش آب و هوا از منطقه فارس بوده که 26 فرسخ با ارجان و نزدیک همین مقدار با شیراز فاصله داشته اشت (همان، ج 7 و 8، ص 404).

100. شهری بزرگ بوده و از شیراز و اهواز هر کدام شصت فرسخ فاصله داشته است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 120). خرابه های آن در چند میلی شمال شهر بهبهان کنونی است که اهالی ارجان به آن کوچ کردند (لسترنج، همان، ص 290).

101. یکی از بزرگ ترین نواحی فارس بوده و شهرهایی همچون شیراز، جور (فیروزآباد)، سیراف، کازرون و... را شامل می شده است. مرکز آن، شهر جور بوده است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 122).

102. بلاذری، همان، ص 380.

103. یکی از شهرهای فارس است که در فاصله سی فرسخی شیراز قرار دارد (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 99.

104. بلاذری، همان، ص 380.

105. یکی از نواحی فارس که در فاصله 25 فرسخی شیراز واقع شده بود (یاقوت همان، ج 5 و 6، ص 6).

106. بلاذری، همان، ص 381.

107. همان.

108. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 76.

109. کوره شاپور دارای شهرهای مهمی چون نوبندجان، کازرون، توز(توج) بوده و مرکز آن شهر نوبندجان بوده است. (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 6).

110. ابن بلخی، همان، ص 274.

111. همان.

112. همان، ص 275.

113. یکی از نواحی شیراز است (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 434).

114. ابن بلخی، همان، ص 275.

115. همان، ص 276.

116. همان.

117. لسترنج، همان، ص 200.

118. یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 26.

119. بلاذری، همان، ص 262.

120. یاقوت حلوان را آخرین حد عراق و مرز آن با جبال می داند (معجم البلدان، ج 3 و 4، ص 173) در حالی که یعقوبی آن را در کورجبل ذکر می کند (تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 176) لسترنج نیز به اختلاف جغرافی نویسان بر سر حلوای و این که از کدام ناحیه است، اشاره دارد.(جغرافیای تاریخ سرزمینهای خلافت شرقی، ص 206).

121. معرب کرمانشاهان که در فاصله سی فرسخی همدان و در جاده مکه بین، همدان و حلوان قرار دارد و بنای آن به قبادبن فیروز منسوب شده است (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 37).

122. بلاذری، همان، ص 299.

123. یاقوت درباره کلمه «قرماسین » می گوید: مکانی است که تازبیدیه هشت فرسخ فاصله دارد و گمان دارم که در راه مکه باشد. سپس می گوید: با قرمیسین که نزدیک همدان است، تفاوت دارد. (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 36). بنابراین، به نظر می رسد، صحیح کلمه در اینجا قرمیسین باشد نه فرماسین.

124. بلاذری، همان، ص 299.

125. طبری، همان، ج 3، ص 140.

126. شهری است بزرگ در سمت جنوب همدان که با آن سه روز راه فاصله دارد (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 409).

127. طبری، همان، ج 3، ص 220 و 221 و بلاذری، همان، ص 303.

128. طبری، همان، ج 3، ص 221.

129. ابن اعثم کوفی ، همان، ج 2، ص 31-62.

130. شهری است که در فاصله بیست و چند فرسخی همدان واقع شده است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 370).

131. بلاذری، همان، ص 304.

132. یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 104.

133. بلاذری، همان، ص 304.

134. یاقوت درباره این اسم می گوید: این اسم مرکب از سه کلمه مهر، جان و قذق است که مهر به معنای خورشید محبت و شفقت می باشد و جان به معنای نفس یا روح است و قذق به گمانم نام شخصی است. بنابراین معنای این کلمه خورشید یا محبت جان قذق می باشد، و این نام به ناحیه زیبایی گفته می شود که دارای شهرهایی است و در نواحی جبال در سمت راست رونده از حلوان عراق به همدان و در نزدیکی صیمره واقع شده است(معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 347).

135. شهری است بین دیار جبل و خوزستان که بسیار سرسبز است و باغات میوه فراوان دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 214).

136. بلاذری، همان، ص 304.

137. دستبی ناحیه ای است بزرگ میان ری و همدان که بین آن دو تقسیم می شود و قسمتی از آن را دستبی رازی می گویند که شامل نود روستا می شود و قسمت دیگر دستبی همدان است که شامل تعدادی روستا می باشد(یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 300). ظاهرا مراد از دستبی در این جا به قرینه مقام، دستبی همدان می باشد.

138. طبری، ج 3، ص 218.

139. همان، ص 229.

140. بلاذری، ص 306.

141. همان.

142. «دخل المسلمون الی حصن همدان فاحتووا علیه و علی ماقدروا علیه من الاطعمة و العلوفة و غیر ذلک »(ابن اعثم کوفی، ج 2، ص 64).

143. طبری، همان، ج 3، ص 225.

144. بنا به نوشته یعقوبی فاذوسفان به معنای دفع کننده دشمنان می باشد و در تشکیلات نظامی ساسانی مقامی پایین تر از اصبهبذ (سپهبد) بوده است (تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 177).

145. طبری، همان، ج 3، ص 224.

146. بلاذری، نام او را عبدالله بن بدیل بن ورقاء ذکر کرده است (فتوح البلدان، ص 308).

147. طبری، همان، ج 3، ص 225.

148. ابونعیم اصفهانی، همان، ص 139.

149. بلاذری، همان، ص 308.

150. همان، ص 310.

151. همان، ص 308 و 309 و 310.

152. ابن اعثم کوفی، همان، ص 68-70.

153. بلاذری، می گوید نام او فرخان بن زینبدی است که عرب او را زینبی می گوید(فتوح البلدان، ص 314).

154. طبری، همان، ج 3، ص 231 و 232.

155. بلاذری، ص 314.

156. همان، ص 314 و 315.

157. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 66.

158. طبری، همان، ج 3، ص 232.

159. شهری است بزرگ از توابع ری که در فاصله بیست فرسخی آن و در سر راه ری - سمنان قرار دارد(یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 252).

160. قلعه ای است از توابع آمل که در فاصله دو روز راه از آن قرار دارد (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 170).

161. به نظر می رسد، صحیح این لغت یا «شرز» است که یکی از نواحی همدان می باشد (یاقوت، ج 5 و 6، ص 131) و یا «شرز» است که کوهی در سرزمین دیلم می باشد و مرزبان ری به آن پناه برده است (همان، ص 134).

162. ظاهرا مراد نواحی واقع شده در دره های بعضی از کوه های البرز باشد.

163. ظاهرا مراد از عبارت «درهم وزن سبعه » درهم هایی است که مقدار وزن هر ده درهم، معادل وزن هفت دینار بوده است.

164. معرب کومس (کومش)، ناحیه ای است گسترده که شامل شهرها، روستاها و کشتزارها می شود. از شهرهای مشهور آن می توان از دامغان، بسطام و بیار نام برد. بعضی سمنان را هم از این ناحیه دانسته اند در حالی که بعضی دیگر آن را از ولایت ری به حساب می آورند(یاقوت، ج 7 و 8، ص 102).

165. طبری، همان، ج 3، ص 232.

166. بلاذری، همان، ص 313 و 314.

167. طبری، همان، ص 228.

168. همان، ص 235.

169. او از سال 22-24ق از طرف عمر، والی کوفه بود.

170. «درهم وزن ثمانیة » نوعی از دراهم بوده است که وزن حجم هر ده دانه به اندازه دانه گندم از نقره آن ها، معادل وزن حجم هشت دانه از جنس طلا بوده است.

171. بلاذری، همان، ص 321.

172. با آن که یاقوت در ذیل کلمه آذربیجان، این صلح نامه را آورده و در آن جا به جای «بلاسجان » کلمه «بلاشجان » را ذکر کرده است (معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 109) اما در بخش مربوط، از هیچ یک نامی نمی برد. احتمال می رود که منظور از این کلمه، همان بلاسکرد باشد که یاقوت آن را روستایی بین اربل و آذربایجان دانسته است (همان، ص 375).

173. کوهی است بزرگ که مشرف به شهر اردبیل می باشد و در آن روستاهای فراوانی وجود دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 19).

174. این کلمه در «معجم البلدان » و «جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی » یافت نشد.

175. معرب جیس که گفته می شود زادگاه زرتشت بوده است و در ناحیه ارومیه قرار دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 171).

176. بلاذری، همان، ص 322.

177. همان، ص 322.

178. همان.

179. همان، ص 323.

180. همان.

181. همان، ص 324.

182. طبری، همان، ج 3، ص 308.

183. یاقوت آن را شهری میان اردبیل و تبریز می داند (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 341) و لسترنج درباره آن می گوید: موغان یا مغکان یا موقان نام داشت; باتلاق بزرگی است که از دامنه کوه سبلان تا کناره خاوری دریای خزر کشیده شده و در جنوب مصب رود ارس و شمال کوه های طالش قرار دارد. این ایالت گاهی جزء آذربایجان محسوب می گردید ولی غالبا ناحیه ای جداگانه و مستقل را تشکیل می داد (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص 188).

184. طبری، ج 3، ص 237.

185. بلاذری، ص 321.

186. شهری مشهور از نواحی جبل که بین قزوین، زنجان و همدان واقع شده است و با قزوین دوازده فرسخ و با زنجان پانزده فرسخ فاصله دارد (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 75 و 76).

187. بلاذری، ص 303.

188. همان، ص 317.

189. یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 76.

190. بلاذری، همان، ص 317 و 318.

191. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 46.

192. ناحیه ای است گسترده در جبال که مسکن اکراد بوده و بین اربل و همدان واقع شده است (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 165) و این ناحیه در چهار منزلی شمال غربی دینور واقع شده است (لسترنج، همان، ص 205).

193. یکی از مناطق جبل در حدود طبرستان که به فارسی آن را بمیان می گویند، (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 176).

194. بلاذری، همان، ص 329.

195. لسترنج، همان، ص 408.

196. یعقوبی، همان، ج 1، ص 176.

197. لسترنج، همان، ص 401 - 402.

198. یعقوبی، همان، ج 1، ص 176.

199. طبری، همان، ج 3، ص 234.

200. لسترنج، همان، ص 408.

201. همان، ص 408.

202. یعقوبی، همان،ج 1، ص 176.

203. صول، لقب امیران ناحیه گرگان بوده است.

204. در تاریخ جرجان، (ص 5) به جای آن «ملکهم » آمده است.

205. در تاریخ جرجان، کلمه «ابن » نیامده است.

206. در تاریخ جرجان، به جای «سل » «میل » آمده است.

207. طبری، همان، ج 3، ص 233.

208. ابوالقاسم حمزة بن یوسف بن ابراهیم سهمی، همان، ص 5-6.

209. طبری، همان، ج 3، ص 323 - 324.

210. همان، ص 325.

211. بلاذری، همان، ص 330. درهم های بغلی منسوب به شخصی به نام راس البغل است که برای عمر سکه ضرب می کرد.

212. همان، ص 331.

213. در عبارت «وقر زعفران » آمده که و قر به معنای بار الاغ و استر است، چنان که وسق به معنای بار شتر است.

214. ظاهرا منظور غلام باشد.

215. طبری، به جای «جام من فضه »، «لجام من فضة » آورده است (تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 295).

216. همان، ص 300.

217. همان، ص 302.

218. ابن اعثم کوفی، به جای هفتصد یا پانصدهزار درهم، دو میلیون درهم ذکر می کند.

219. ابن اعثم کوفی، همان، ج 7، ص 290- 293.

220. همان، ص 293-296.

221. از این عبارت چنین به دست می آید که ناحیه طبرستان زیر نظر اسپهبد خراسان اداره می شده است، در حالی که یعقوبی آن را از کورجبل به حساب آورده و جرجان را از کور خراسان بر شمرده است(تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 176).

222. عبارت «من اهل العدو» در کمتر معاهده ای وارد شده است و اصولا این عبارت با مقام معاهده نویسی مناسبت ندارد.

223. طبری، همان، ج 3، ص 234.

224. همان، ج 5، ص 296-303.

225. بلاذری، همان، ص 330 - 331.

226. عبارت عربی چنین است: «و علی ان یطا صول بساط یزید بن المهلب ».

227. ابن اعثم، ج 7، ص 158.

228. ابن اسفندیار کاتب، تاریخ طبرستان (سال تالیف 613ق)، تصحیح عباس اقبال، (تهران، کتابخانه خاوری) ص 157 به بعد.

229. یاقوت، همان، ج 7 و8، ص 423.

230. لسترنج، همان، ص 409.

231. یاقوت می گوید: ابر، همان ابرفارسی است و ابرشهر یعنی شهر ابر که کنایه از سرسبزی است(معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 63).

232. کناری یا کنارنگ لقب حاکمان نیشابور بوده است.

233. طبری، همان، ج 3، ص 349.

234. همان، ص 350.

235. بلاذری، همان، ص 395.

236. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 103.

237. ابوعبدالله حاکم نیشابوری، همان، ص 205.

238. همان، ص 209.

239. همان، ص 207.

240. طوس در فاصله ده فرسخی نیشابور قرار داشته است(یاقوت، همان، ج 5 - 6، ص 272).

241. طبری، همان، ج 3، ص 349 - 350.

242. بلاذری، ص 396.

243. ابن اعثم، ج 2، ص 103.

244. در فاصله دو روز راه از سرخس و پنج روز راه از مرو واقع شده بود (یاقوت، همان، ج 7و8، ص 385).

245. طبری، همان، ج 3، ص 349.

246. بلاذری، همان، ص 395.

247. یاقوت، همان، ج 7و8، ص 385.

248. در کتاب بهیه آمده که غلط است.

249. ابن اعثم، همان، ج 2، ص 104.

250. شهری است، میان سرخس و فسا(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 78).

251. طبری، همان، ج 3، ص 349 - 350.

252. بلاذری، همان، ص 395.

253. منطقه ای است گسترده از نواحی نیشابور که بین آن و قومس واقع شده است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 422) و بنا به نوشته طبری، شانزده فرسخ تا ابرشهر فاصله دارد(تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 350).

254. طبری، همان، ج 3، ص 350.

255. بلاذری، همان، ص 395.

256. علی بن زید بیهقی، همان، ص 250.

257. شهری است بزرگ که بین نیشابور و مرو واقع شده است (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 37) و بنا به نوشته لسترنج شهر سرخس در کنار کوتاه ترین راه طوس به مرو بزرگ درساحل راست یعنی ساحل خاور رودخانه مشهد (تجند) واقع است (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص 421).

258. طبری، همان، ج 3، ص 350.

259. همان.

260. بلاذری، همان، ص 395.

261. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 104.

262. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253 و لسترنج، همان، ص 423.

263. این شهر در فاصله هفتاد فرسخی نیشابور، سی فرسخی سرخس و 122 فرسخی بلخ واقع شده است(یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253).

264. طبری، همان، ج 3، ص 350.

265. یکی از بزرگ ترین روستاهای مرو که در کنار نهر واقع شده و دارای طولی حدود یک فرسخ و عرضی اندک می باشد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 79).

266. بلاذری، همان، ص 396. بلاذری در گزارشی دیگر می گوید: مردم مال المصالحه را کنیز و غلام و کالا و چارپایان قرار داده بودند، چون درهم و دینار نداشتند و تازمان حکومت یزید پرداخت به همین صورت بود و از آن به بعد با مال پرداخت شد.

267. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 104.

268. در فاصله پنج روز راه از مرو شاهجان و در کنار نهر بزرگ (با نام مرغاب) قرار دارد که به همین علت به مرو رود مشهور شده است (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253).

269. طبق این نامه کسری آن روستاها را در مقابل پاداش ماری عظیم الجثه که امنیت اهالی را به خطر انداخته بود به او واگذار کرده بود.

270. طبری، همان، ج 3، ص 356.

271. بلاذری، همان، ص 397.

272. شهری است کوچک از نواحی هرات که در فاصله ده فرسخی (مغرب) آن واقع شده است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 400).

273. ولایت بادغیس تمام سرزمین بین هریرود را از طرف باختر (شمال بوشنگ) و قسمت علیای سرغاب را از طرف خاور فرا گرفته است (لسترنج، همان، ص 439).

274. بلاذری، همان، ص 396.

275. باتوجه به وسعت هرات به نظر می رسد همان سخن بلاذری یعنی هزار هزار (یک میلیون) درست تر باشد نه هزار درهم و ظاهرا در این جا یک «هزار» جا افتاده است.

276. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 104.

277. لسترنج، همان، ص 446.

278. همان، ص 449 - 452.

279. همان، ص 453-455.

280. طبری، همان، ج 3، ص 358.

281. بلاذری، همان، ص 398.

282. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 106.

283. واعظ بلخی، همان، ص 30 و 31.

284. ابن اعثم کوفی، همان، ج 2، ص 104.

285. بلاذری، همان، ص 398.

286. طبری، همان، ج 3، ص 356 - 357.

یادداشتها:

1) گر چه ممکن است بعضی این ویژگی را نقیصه ای در یک کتاب تاریخ عمومی به حساب آورند، اما در موضوع بحث ما می توان از آن به عنوان امتیازی بهره برداری کرد.

2) نگارنده با تتبع ناقص خود این ویژگی را در هیچ کتاب تاریخی دیگر اعم از عمومی، محلی و فتوح به جز غزوات ابن حبیش نیافت و به احتمال فراوان اگر در کتابی چنین ویژگی یافت شود، مستند به طبری خواهد بود، چنان که در کتاب غزوات ابن حبیش چنین است. در جلد دوم این کتاب، فتوحات مسلمانان در ایران ذکر شده است، و مؤلف در بسیاری از سلسله اسناد یا به نام طبری تصریح می نماید و یا عین روایت او را ذکر می کند.

3) چون در این جنگ، مسلمانان هزار چشم از انباریان را هدف تیرهای خود قرار دادند، به ذات العیون شهرت یافت.

کلمات کلیدی
مسلمانان  |  صلح  |  شهر  |  طبری  |  جزیه  |  فتوح  |  ابن اعثم  |  ابن اعثم کوفی  |  صلح‌نامه  |  بن اعثم کوفی  | 
لینک کوتاه :