گنجینه معارف

علوم عرب پیش از اسلام

عربها از انواء همان هواشناسی امروزه ما را منظور داشتند یعنی تغییرات مربوط بباران و باد را انواء میگفتند منتهی آن تغییرات را در اثر طلوع و یا غروب ستاره ها میدانستند و از آنرو علم انواء نزد آنها شاخه ای از ستاره شناسی بود و چون کلمه نوء در زبان عربی بمعنای برخاستن میباشد،طلوع ستاره را نوء میگفتند،تاثیر طلوع را بارح و تاثیر سقوط یعنی غروب ستاره را نیز نوء میخواندند و از طلوع هر ستاره تا طلوع ستاره دیگر سیزده روز بوده جز جبهه که از طلوع آن تا طلوع ستاره پشت سر آن (زبره) چهار روز بود و اشعاری نیز در آن باره گفته اند که ترجمه اش چنین است: کهانه و عرافه دو لفظ است و یک معنی دارد که غیب گوئی میباشد ولی بعضی ها غیب گوئی از آینده را کهانه و غیب گوئی از گذشته را عرافه میگویند و در هر حال معنی یکی میشود که همان غیب گوئی است،عربها معتقد بودند که کاهن،هر کاری میتواند لذا برای مشورت و روا شدن حاجات و داوری و معالجه و حل مشکلات و اطلاع از آینده و گذشته بکاهن مراجعه میکردند و خلاصه اینکه عربها مانند همه ملت های باستانی (مردم مصر،فنیقیه،بابل و غیره) کاهن را مرد علم فلسفه و طب و حقوق و دین میدانستند.

چکیده ماشینی


منبع : تاریخ تمدن , زیدان، جرجی , 401 , , , تعداد بازدید : 22283     تاریخ درج : 1385/05/03    

مقدمه راجع بجزیرة العرب و مردم آن

جزیرة العرب سرزمین کم آبی است که صحرا و کوه آن زیاد است،مردمش زراعت نمیدانند،چون زمینش بایر میباشد و هر بشری طبعا پرورده و تابع محیط است عربها هم مطابق مقتضیات محیط خشک و بایر خویش زندگی خود را بغارت گری و کوچ نشینی برای پیدا کردن چراگاه بسر میبردند.از آنرو زندگی صحرانشینی در میان آنان بر شهر نشینی فایق آمد و بیش از هر چیز بدام پروری مشغول شدند و چون دام آنان نسبت باحتیاجات آنها کم بود بر سر دام با یکدیگر بزد و خورد پرداختند و این زد و خورد بجنگ داخلی منتهی گشت و جنگ داخلی آنان را بکوچ کردن از این بیابان بآن بیابان و از این سرزمین بآن سرزمین مجبور ساخت،بقسمی که شب و روز آرام نگرفته در حرکت افتادند و چون هوای آنان صاف و آسمانشان روشن بود از ستاره ها و حرکات ستاره ها برای راهنمائی خود استفاده کردند و برای دنبال کردن دشمنان خویش به پیدا کردن وسیله جهت یافتن آنان و بیرون آوردن آنها از جاهای پنهانی محتاج شدند و از آنرو در شناختن جای پا مهارت یافتند و نیز وضع زندگی صحراگردی آنانرا وادار میساخت که خود را از گزند باد و باران نگاهدارند و بآن جهت بهواشناسی پرداختند تا ریزش باران و وزش باد را پیشاپیش بدانند و این همان است که در میان عربها به (انواء-یا هواشناسی) شهرت یافته بود.

جنگجوئی آنانرا بدسته بندی وادار میساخت و لازمه دسته بندی آن بود که نسب و تیره یکدیگر را تمیز بدهند و چون اسب و اسلحه برای جنگجوئی و کوچ نشینی ضروری است لذا در پرورش اسب و نگاهداری آن و معالجه بیماری آن ماهر شدند.اما چون شهرنشین نبودند در اسلحه سازی کاری از پیش نبردند.

عربها برادران کلدانیان و بابلیان و فنیقیان و سایر ملل متمدن قدیم هستند و مانند آنان خردمند و هوشیارند و اگر در دره فرات یا دره نیل جا داشتند مانند آنان یا مانند همسایگان خودشان (تبابعه) متمدن میشدند،اما آنها (عربها) در صحرای خشکی اقامت داشتند که هوای آن صاف و آسمان آن درخشان بود،لذا ذهن روشن پیدا کردند و قریحه آنان بسرائیدن شعر گرائید و بوسیله شعر احساسات و عواطف خود را شرح دادند و یا تبار و نژاد خود را ذکر کردند و یا وقایع مهم زندگی خویش را بیان نمودند.قوه بیان آنان محکم شد و در سرائیدن خطبه ماهر گشتند و بوسیله خطبه همت مردان را برانگیختند و یا آنان را بجنگ،آشتی،افتخار بر یکدیگر و یا تنفر از یکدیگر دعوت کردند.اگر عربها هوش و خرد خداداد نداشتند از همسایگان خود که در گوشه غربی کرانه دریای سرخ هستند جلو نمی افتادند،چه آنان از صدها سال پیش تاکنون یکنواخت مانده اند.

عربهای پیش از اسلام مانند یونانیان در دوره نادانی و روزهای هومر میباشند چه همینکه عربها شهرنشین شدند مانند یونانیان در همه چیز پیش رفتند.

ولی عرب نیز مثل ملت های بزرگ معاصر خود از اعتقاد بپاره ای موهومات مانند:کهانه و عرافه (غیب گوئی از گذشته و آینده) فال گیری و خوب و بد دانستن آهنگ و پرواز پرندگان و تعبیر خواب رهائی نیافتند،چه انسان طبعا اشتیاق دارد جهات و علل وقایع را بداند و چون از وسایل عادی برای کشف آن محروم میماند باوهام متوسل میگردد و بهمین جهات کاهن و عراف و مانند آن در میان عرب زیاد شد.

بنابر آنچه گفته شد علومی که پیش از اسلام در جزیرة العرب شیوع یافت،مطابق با مقتضیات محیط و اوضاع زندگانی آنروز آنان بود اینکه آنرا علوم میخوانیم البته از روی مقایسه آن معلومات با علوم واقعی ملل دیگر در آن زمان میباشد و گرنه عربهائی که خواندن و نوشتن نمیدانستند البته نمیتوانستند علمی را از روی کتاب در مدرسه بیاموزند و آنچه که ما بآن «علوم عرب پیش از اسلام »میگوئیم همانا مطلبی بوده است که بمرور زمان سینه بسینه و دهن بدهن میان آنان منتقل و شایع شده است و یا موضوعاتی بوده که آنان استنباط کرده بودند و بتدریج بر آن می افزودند تا اینکه در زمان پیدایش اسلام قریب بیست موضوع شد.

پاره ای از آن مانند علوم طبیعی،پاره ای مانند ریاضی،بعضی شبیه بادبیات یا پیشگوئی کاهنان و مانند آن بود و در هر حال برای رعایت اختصار از هر کدام چند سطری مینگاریم.

نکته دیگر آنکه پس از بررسی همان معلومات یا علوم پیش از اسلام مسلم میگردد که پاره ای از آن مخصوص عرب بوده و از میان خود آنان پدید آمده است و پاره دیگر را از سایر ملت ها اقتباس کرده اند.مثلا آنچه مربوط بشعر و خطابه و تبار و تیره است از خود اعراب میباشد و آنچه راجع به پزشکی و ستاره شناسی و هواشناسی و دام پروری و وزش باد و افسانه سرائی و کاهنی و عرافی و قیافه شناسی و مانند آن است از دیگران اقتباس شده است چنانکه بزودی شرح آن را خواهیم گفت.

1-ستاره شناسی نزد عرب

کلدانیان در سراسر جهان استاد علم نجوم (ستاره شناسی) میباشند چه که آنان اساس علم را گزارده و مبانی آنرا بالا بردند،آسمان صاف و هوای خشک وافق هموار کلده آنها را باین عمل کمک کرد و از آنرو برای ستارگان رصد قرار داده محل هر ستاره را معین ساختند و برج ها ترتیب دادند و برای ماه و آفتاب منزلگاه تعیین کردند،با آلات و افزار ستاره شناسی در چهل و چند قرن پیش گرفتن ماه و آفتاب (خسوف و کسوف) را پیش گوئی نمودند. مردم متمدن قدیم مانند هندی ها و یونانی ها و مصریها این علم را از کلدانیان گرفتند.

کلدانیان یا بابلیان تا اوایل قرن هشتم قبل از میلاد سلطنت و قدرت داشتند.در آنموقع آشوریان بر آنان مسلط شدند ولی چون دین و زبان آنان با هم شبیه بود،عادات و رسوم اجتماعی کلدانیان تغییری نیافت،اما در قرن پنجم قبل از میلاد ایرانیان بر کلده مسلط شدند،شهرهای آنرا مسخر کردند،خدایان کلده را عوض و بدل نموده با آنان بسختی رفتار کردند و چون این وضع برای مردم کلده قابل تحمل نبود بسیاری از آنان بکشورهای همسایه بخصوص شبه جزیره عربستان پناه بردند،چه که این شبه جزیره از دیر زمانی پناهگاه مهاجرین شام و مصر و عراق بوده است.زیرا زبان مردم آن ممالک بزبان عرب شبیه بود،بعلاوه صحرای سوزان عربستان مهاجرین را از تعقیب دشمنان محفوظ میداشت.

در میان کلدانیان مهاجر عده ای ستاره شناس و کاهن بودند که عربها احکام نجوم و اسامی ستاره ها و برجها و منطقه ها و منزلگاههای ماه و آفتاب را از آنان آموختند،شاید هم عربها مطالبی راجع باحکام نجوم از هندی ها فرا گرفته بودند و یا خود چیزی از آن میدانستند ولی بطور کلی عرب در قسمت ستاره شناسی مدیون کلدانیان است و آنرا در اصطلاح خود صابئه میگفتند.گر چه کلدانیان غیر از صابئه (صبیها) هستند بلکه صابئی ها شاگردان و جانشینان کلدانیان بشمار میآیند.آن ایام صابئی در عربستان زیاد بود و مانند یهود و نصاری با عربها میزیستند.باری عربها ستاره شناسی و نام ستاره ها و اصطلاحات آنرا از کلدانیان گرفتند،گر چه فعلا نام عربی بیشتر ستاره ها با نام کلدانی آن تطبیق نمیکند و ممکن است بجهاتی که معلوم نیست این تغییر واقع شده باشد ولی تشابه نام کلدانی و نام عربی هنوز باقی مانده است. مثلا مریخ همان مرداخ کلدانی است که لفظ و معنای او با عربی یکسان میباشد ولی قسمت بیشتر این تشابه لفظی از میان رفته و تشابه معنوی آن برجاست.مثلا زحل در عربی بمعنای بلندی آمده و نام ستاره زحل در کلدانی کاون است که آن کلمه نیز بمعنای بلندی میباشد اما نام برج ها در عربی و کلدانی بهمان شباهت لفظی و معنوی سابق باقی است.

و اینک اسامی برجها بعربی و کلدانی:

عربی/کلدانی حمل یا کبش/امرار ثور/ثورا جوزا یا توامان/تامی سرطان/سرطان اسد/اریا سنبله/شبلتا میزان/ماساثا عقرب/عقربا قوس یا رامی/قشتا جدی/کدیا دلو/دولا حوت یا سمکه/نونا/

اسامی منازل ماه و آفتاب مانند اسامی سیاره ها در عربی و کلدانی فرق کرده است،اما تعجب در آنست که اصطلاحات و قواعد علم نجوم در زبان عربی و کلدانی غالبا یکسان مانده و همانطور که اعراب جایگاه ماه و آفتاب را منازل شمس و قمر میگویند کلدانیها نیز آنرا منازل شمس و قمر میخوانند و باستثنای یهود و عرب که این اصطلاح را تغییر نداده اند هر ملت دیگری که علم نجوم را از کلده گرفته این اصطلاح را عوض کرده است.

ستاره شناسی عرب در همه جا بنام است.آنان از دیرگاه سیاره ها و برج ها را می شناختند و بسیاری از ثوابت را میدانستند و آراء و افکاری در ستاره شناسی داشتند که با آراء و افکار دیگران مخالف بود و نام عربی آن ستاره ها گواه بر آن است که از دیر زمانی عرب آن را میشناخته مانند نام های عربی ذیل که برای ستاره ها وضع کرده اند.

بنات نعش کبری-بنات نعش صغری-سما-ظبا-ربع-رابض-عوائد-ذئبین-نثره-فرقد-قدر-راعی (چوپان) -کلب الراعی (سگ چوپان) -اغنام (گوسفندان) -رامح-سماک-عصای ضیاع-اولاد ضیاع-حارس السماء-اظفار-فوارس-کف مخضب (دست حنائی) -خباء-عیوق-عنز-جدیین و غیره.

عربها بر خلاف هندی ها منازل قمر را 28 منزل تعیین کردند و هندی ها آنرا 27 دانسته اند،چه عربها که مردم بی سوادی بودند از تعیین منازل قمر،شناختن اوضاع و احوال جوی را در چهار فصل میخواستند،بر عکس هندی ها که منظور دیگری داشتند و از آنرو اعراب منازل قمر را با کواکب معین کردند،چنانکه بزودی در موضوع انواء (هواشناسی) تفصیل این مطلب را خواهی دانست.

اینک اسامی منازل بیست و هشتگانه قمر در زبان عربی:

ثریا/جبهه/اکلیل/سعد سعود/دبران/زبره/قلب/سعد اخبیه/هقعه/صرفه/شوله/فرغ مقدم/هنعه/عواء/نعایم/فرغ مؤخر/ذراع/سماک/بلده/بطن حوت/نثره/غفر/سعد ذابح/شرطان/طرف/زبانیان/سعد بلع/بطین

عربها منازل قمر را بمناسبت اوضاع محیط و آب و هوای خود از شرطان شروع میکردند.

در آغاز دولت عباسی هواخواهان عرب آنان را برترین ستاره شناسان دنیا میدانستند،از آن جمله ابن قتیبه در کتاب خود موسوم به (تفضیل عرب بر عجم) میگوید:«عربها از هر ملت دیگر باوضاع ستاره ها آگاه تر بودند و طلوع و غروب آنرا بهتر از هر کس میشناختند».

با اینکه بیانات فوق را اغراق و مبالغه میدانیم از مفهوم آن برای احاطه عرب بعلم نجوم استدلال میکنیم. این خود شگفت آور نیست که عربها ستاره شناس خوبی بودند،چه که مسافرتها و زندگانی آنان با اوضاع جوی و ستارگان و حرکات آن مربوط بوده است و اگر کسی راجع براه شهری از آنان چیزی میپرسید در پاسخ میگفتند بفلان ستاره و حرکات آن مراجعه کن و یا او را بمسیر بادها حواله میدادند و از حرکات ستارگان و وزش بادها بنقاط مقصود راه میبردند.

مثلا سلیک بن سعد بن قیس بن مکشوح مرادی گفت:بیا تا سرزمین خود را براستی از روی حرکت ستارگان برای یکدیگر شرح دهیم و پس از سوگند خوردن که جز راستی چیزی نگویند قیس برای سلیک سرزمین خود را چنین توصیف کرد:

میان وزیدن گاه باد جنوب و صبا حدودی قرار بده و از آنجا تا نقطه ای برو که سایه درخت را نشناسی آنگاه چهارم را بپیما تا بریگزار برسی،در آنجا بایست که منزلگاه قبایل من (مراد و فثلم) در آنجاست ».

آنگاه سلیک برای سعد گفت:

«میان مطلع ستاره سهیل و دست چپ ستاره جوزا که از افق آسمان بستاره سهیل کشیده شده است،درست بالای چادرهای قبیله من،بنی سعد بن زید بن فاة میباشد»گروهی از اعراب جاهلیت بستاره شناسی معروف بودند که از آنجمله بنی ماریة بن کلب و بنی مرة بن همام شیبانی میباشند.

2-انواء (هواشناسی از روی حرکت ستارگان) و مسیر بادها

عربها از انواء همان هواشناسی امروزه ما را منظور داشتند یعنی تغییرات مربوط بباران و باد را انواء میگفتند منتهی آن تغییرات را در اثر طلوع و یا غروب ستاره ها میدانستند و از آنرو علم انواء نزد آنها شاخه ای از ستاره شناسی بود و چون کلمه نوء در زبان عربی بمعنای برخاستن میباشد،طلوع ستاره را نوء میگفتند،تاثیر طلوع را بارح و تاثیر سقوط یعنی غروب ستاره را نیز نوء میخواندند و از طلوع هر ستاره تا طلوع ستاره دیگر سیزده روز بوده جز جبهه که از طلوع آن تا طلوع ستاره پشت سر آن (زبره) چهار روز بود و اشعاری نیز در آن باره گفته اند که ترجمه اش چنین است:

«بدان که دوران چرخ و فلک (دهر) بچهار قسمت است و هر یک از آن بهفت قسمت تقسیم میشود و در هر یک از آن هفت قسمت ستاره ای طلوع میکند و ستاره ای در مغرب فرو میرود،و از طلوع هر ستاره تا ستاره دیگر چهار روز و نه روز فاصله است ».

عربها در مدت تاثیر تغییرات جوی نسبت بطلوع و غروب ستاره ها اختلاف داشتند بعضی میگفتند این تغییرات جوی ممکن است در ضمن تمام مدت طلوع و غروب (سیزده روز) باشد بعضی معتقد بودند که تغییرات در ظرف چند روزی از آن سیزده روز واقع میشود و هر گاه تمام آن مدت و یا قسمت محدود و معین آن مدت میگذشت و تغییراتی رخ نمیداد میگفتند ستاره یا منزلگاه آن بی اثر ماند (خوی النجم) یا (خوت المنزله) و باد و بارانی نیامد و هوا گرم و سرد نشد و بهمین نظر مثلی میان عربها مشهور است که اگر کسی دنبال حاجتی برود و محروم برگردد باو میگویند (اخطاء نوءک) یعنی طلوع ستاره ات بی اثر ماند.

هر گاه که باران میآمد آنرا از اثر ستاره ای میدانستند که در آن هنگام طلوع یا غروب کرده بود و از آن رو میگفتند ستاره مجره (کهکشان) و یا (شعری) بما باران داده است.

و چنانکه گفته شد طلوع یک ستاره و غروب ستاره دیگر را نوء میخواندند و آن را از روی 28 ستاره تعیین میکردند که بعقیده آنان طلوع و غروب هر یک موجب آمدن باد و باران و سرما و گرما میگردد.بسیاری از اشعار عرب نیز باین معنی دلالت دارد که تغییرات سال مربوط بطلوع و غروب ستاره ها میباشد و مخصوصا آنرا بشعر در آورده اند که از بر کردن آن آسان باشد.

از آنجمله ترجمه شعر:

«همینکه سه روز از نزدیک شدن ماه (قمر) به ثریا گذشت زمستان میرود»«همینکه ماه (بدر) با ثریا بانتها رسید زمستان آغاز میشود.»

و دیگر:

«هر گاه ستاره دبران بماه شب چهارده نزدیک شد»

«زمستان در هر سرزمین میرسد و ستاره خوارس میدرخشد»

«و همینکه بدر در آسمان حلقه زد سایه ستونهای خیمه بر طرف میشود»

«و این در نیمه شب واقع میشود که ابرها پراکنده میگردند».

و دیگر:

«همینکه هلال با ستاره نعائم نزدیک میشود»

«باد سرد از هر طرف میآید و سحرگاهان خنک میگردد».

و دیگر:

«آفتاب و ستاره عواء بهم رسیدند و هوا سرد شد».

و نیز برای طلوع و غروب هر ستاره صفتی ذکر میکردند که آن خاصیت یا صفت را در تغییر هوا مؤثر میدانستند و هم چنین عربها مانند کلدانیان معتقد بودند که حرکت ستارگان در وضع زندگانی مردم اثر دارد.

عربها از رنگ ابر،آمدن باران و مقدار آن پیش بینی میکردند.از آن جمله ابر سفید را بی باران و یا کم باران و ابر سیاه را پرباران و ابر قرمز را کم باران میدانستند.

و برای کوچ نشینی خود بشناختن مسیر بادها احتیاج داشتند و از آنرو عده ای اسامی و مسیر بادها را چهار و بعضی شش دانسته اند از اینقرار: 1- باد صبا از شمال میوزد 2- باد شمال از مغرب میوزد 3- باد دبور از جنوب میوزد 4- باد جنوب از مشرق میوزد. و بقول عده دیگر: 5- باد نکباء بطرف شمال میوزد 6-باد محوه بطرف جنوب میوزد.

میتولوژی (افسانه)

عربها پاره ای از ستارگان را بجای خدایان می پرستیدند و مانند یونانیان معتقد بودند که این خدایان مثل بنی نوع انسان پاره ای حوادث مثل جنگ و آشتی و ازدواج و غیره اتفاق می افتد و این معلومات را شعبه ای از ستاره شناسی تعبیر میکردند،که امروز در نزد فرنگیان به میتولوژی یا افسون مشهور است.داستان ستاره پرستی عربها فعلا معلوم نیست ولی میدانیم که آنها ستاره می پرستیدند.چون نام پاره ای بت ها و مردمانی که آنرا می پرستیدند بر آن معنی گواه است.مثلا لات،نام زهره بوده و بسیاری از عربها بت لات را ستایش میکردند.پاره ای دیگر بآفتاب پرستی و ماه پرستی و پرستش ستاره شعری شهرت داشتند و هر دسته ای یکی از این کواکب را بر دیگری برتری میداده است.مثلا ابو کبشه که ستاره شعری را پرستش میکرده درباره آن چنین میگوید:

«ستاره شعری تمام پهنای آسمان را می پیماید.در صورتیکه هیچ ستاره دیگر حتی آفتاب و ماه نیز نمیتوانند پهنای آسمان را به پیمایند».

عربها بستارگان شخصیت انسانی میدادند و برای آنان پاره ای اتفاقات نقل میکردند،از آن جمله میگفتند:ستاره دبران و ماه هر دو بخواستگاری ستاره ثریا آمدند،ثریا (پروین) بماه گفت من از همسری با ستاره دبران امتناع دارم چه که او تهی دست است،دبران که این را شنید شتر خود را بدنبال کشید و اکنون هر جا که میرود جهاز خود را همراه دارد.

دیگر اینکه ستاره جدی ستاره نعش را کشت و اکنون دختران وی (بنات نعش) در اطراف نعش جمع شده اند.و ستاره سهیل بستاره جوزاء لگد زد،جوزا هم او را لگد زده پرت کرد و ستاره سهیل با شمشیر جوزا را ضربت زده دو نیم ساخت و ستاره شعرای یمانی با شعرای شامی همراه بود،شعرای شامی از شعرای یمانی جداشده از ستاره مجره گذشت و بشعرای عبدر مشهور شد.اما شعرای یمانی از دوری شعرای شامی آنقدر گریست که چشمش نابینا گشت و بشعرای نابینا (غمیصاء) معروف گشت.

عربها پاره ای از فرمانروایان و بزرگان و سرداران خود را بمقام خدائی میرساندند و درباره بعضی دیگر از آنان معتقد بودند که از نژاد ملک یا فرشته هستند از آنجمله معتقد بودند مادر بلقیس جن بوده و پدر جر هم فرشته و مادرش آدمیزاد است و همینقسم اسکندر از پدری فرشته و مادری آدمیزاد بدنیا آمده بود. این عقیده ها ظاهرا از هند و یا مصر و یونان بعربستان آمده بود،چه که کلدانیان کمتر باین چیزها معتقد بودند.

4-کهانه و عرافه

کهانه و عرافه دو لفظ است و یک معنی دارد که غیب گوئی میباشد ولی بعضی ها غیب گوئی از آینده را کهانه و غیب گوئی از گذشته را عرافه میگویند و در هر حال معنی یکی میشود که همان غیب گوئی است،عربها معتقد بودند که کاهن،هر کاری میتواند لذا برای مشورت و روا شدن حاجات و داوری و معالجه و حل مشکلات و اطلاع از آینده و گذشته بکاهن مراجعه میکردند و خلاصه اینکه عربها مانند همه ملت های باستانی (مردم مصر،فنیقیه،بابل و غیره) کاهن را مرد علم فلسفه و طب و حقوق و دین میدانستند.

کهانه از علومی بوده که از همسایه ها بعربستان آمده و بنظر ما کلدانیان آنرا با ستاره شناسی بعربستان آوردند.مؤید این نظر آنکه عربهای کاهن را حازی یا حزاء میگویند و حازی و حزاء کلمه کلدانی است و بمعنای خردمند و دانشمند و پیشگو می آید.

اما کلمه کاهن را عربها از یهود گرفتند،چه پس از آنکه بدبختی به یهود اورشلیم رو آورد،یهودیان بعربستان مهاجرت کردند،خصوصا بعد از خرابی اورشلیم بدست تیتوش در سال 70 میلادی هجرت یهود بعربستان زیادتر شد و عربها بسیاری از آداب و عادات یهود را فرا گرفتند که شرح آن در اینجا مورد ندارد.

ولی کهانه اصلا از کلدانیان بوده و شاید کاهنان کلدانی کهانه را مانند ستاره شناسی و غیره با خود بعربستان آوردند و مؤید این نظر آنکه عربها کاهن و منجم را نیز حزاء میگویند و دیگر اینکه مردم بابل بعد از اسلام نیز بعربستان میآمدند و عربها آنانرا بواسطه عقل و فکرشان احترام میگزاردند.

عربها معتقد بودند که کاهن همه چیز میداند و ارواح (اجنه) بآنها همه نوع اطلاع میدهند منتهی عربهای بت پرست میگفتند که اجنه به بت ها حلول میکنند و کاهن از بت خبر میگیرد و یا اینکه خود جن ها مستقیما به کاهن خبر میدهند و از چنان جنی که از آسمان بکاهن خبر میرساند به کلمه (هاتف) تعبیر مینمودند.اما عربهای خداپرست (موحد) میگفتند که:فرشته خداوند کاهن را از همه چیز آگاه میسازد و در میان عربها مشهور است که اگر مسیحیان راهب و یهودیان خبر دارند کاهن عرب نیز مانند آنان است.

و در هر حال کاهن را با عالم غیب مربوط میدانستند،اگر برای معالجه پیش کاهن میرفتند بآنان طلسم و دعا میداد و اگر برای حل مشکلی مراجعه میکردند برای آنان فال میگرفت یا در ریسمان گره زده میدمید و اگر از وی داوری میخواستند با تیر و کاسه (رمی قداح) میان آنان حکم میکرد.اگر برای پیدا شدن مال دزدی کمک میخواستند در قمقمه فوت میکرد و اگر تعبیر خواب می پرسیدند چیزهای نامفهومی بر زبان میراند و خلاصه اینکه گفتارها و کردارهای نامربوط غیر مفهومی داشت و بدانوسیله خود را غیب دان معرفی میکرد.

گفتیم که کهانه از بین النهرین بعربستان آمد و بیشتر کاهنان کلدانی (یا بقول عربها صابئی) بودند و از همه چیز خبر داشتند.کم کم علاوه بر کاهن کلدانی کاهن یهودی و غیره در عربستان پیدا شد و خود عربها نیز کاهن شدند.اما کاهن های عرب هر کدام در یک فن (مثلا پزشکی یا قیافه شناسی یا تعبیر خواب یا داوری) تخصص داشتند.

کاهنان

-مردان کاهن و زنان کاهن در عربستان زیاد بوده و داستان آنان بیشتر شبیه بخرافات میباشد.از آن جمله داستان دو کاهن بزرگ عرب بنام شق و سطیح که میگویند:شق نیم انسان بوده یعنی یک پا و یک چشم داشته است و تمام بدن سطیح بجز سرش یک پارچه گوشت بی استخوان بوده و مانند پارچه تا میشده است و هر دوی آنها چندین قرن زنده بوده اند.دیگر از کاهنان نامی عرب خنافر بن توام حمیری و سواد بن قارب دوس است که در زمان نهضت عرب پیش از اسلام میزیسته اند.معمولا کاهنان بقبیله یا شهری که از آنجا برخاسته بودند نسبت میدادند مانند کاهن قریش،کاهن یمن،کاهن حضرموت و غیره.

با عرافان نیز چنان کرده میگفتند:عراف هذیل،عراف نجد و غیره.مشهورترین عرافان،عراف یمامه بوده که عروة بن حزام با یک شعر خود او را مشهور ساخت.آری شاعران اینطور با شعر خود مردم را بدنام یا خوشنام میساختند.

ترجمه شعر عروة:

«بعراف یمامه میگویم اگر درد مرا دارو دادی تو پزشکی ».

زنان کاهن در عرب زیاد بودند قدیمی ترین آنان طریفه،کاهنه یمن است که خرابی سد مارب و سیل عرم را به پیشگوئی او نسبت میدهند.دیگر کاهنه زبراء میان شحر و حضرموت و سلمی همدانیه حمیریه،و غفیراء حمیریه،و فاطمه خنعیه مکیه،و زرقاء یمامه و سایر آنها.

گاه کاهنه را به قبیله خودش نسبت میدادند،مانند کاهنه بنی سعد که بگمان عربها پیش از شق و سطیح بوده و آن دو جانشین وی شدند.

کهانه مدتها در میان اعراب معمول بود تا اینکه پیغمبر فرمود:پس از نبوت کهانه باطل گشت و از آن موقع کهانه منسوخ گردید.

کاهنان عرب بطرز خاصی سخن میگفتند که آنرا سجع کاهن مینامیدند و البته پیچیده و مبهم بود و شاید مخصوصا آنطور سخن میگفتند که اگر پیشگوئی آنان درست در نیامد عذری برای آنان باشد که بگویند منظور ما از آن سخنان پیچیده چنین بود و چنان نبوده است.چنانکه امروز هم منجمان چنان میکنند،از نمونه سخنان کاهن یکی گفته طریفه کاهنه یمن است که میگویند مردم مارب از سیل عرم بیمناک شده نزد طریفه آمده از وی چاره خواستند.

و طریفه در پاسخ آنان چنین گفت: ترجمه:

«تا من نگویم طرف مکه نروید و آنچه من میگویم خدای همه مردم از عرب و عجم با حکم محکم بمن آموخته است ».

سپس از وی پرسیدند چه باید کرد؟وی گفت:

«شتر شذقم را بگیرید با خون رنگین سازید،زمین جر هم همسایه خانه کعبه از آن شما خواهد شد».

قیافه

-قیافه نیز مانند کهانه علمی بوده با این فرق که از روی قیافه بپاره ای مطالب پی میبردند.قیافه بر دو قسم بوده است: قیافه اثر و قیافه بشر.اولی یعنی قیافه اثر عبارت بوده است از شناختن جای پا،یا سم یا کفش روی خاک و ریگ و پی بردن از آن اثر بمؤثر آن و بدانواسطه اشخاص فراری و دام های گم شده را مییافتند.عربها بقدری در قیافه مهارت داشتند که جای پای جوان و پیر و زن و مرد و دوشیزه و بیوه را از یکدیگر تمیز میدادند.

و اما قیافه بشری عبارت از آن بوده که از شکل و شمایل اشخاص خویشاوندی آنها را به یکدیگر تشخیص میدادند و علم فراست نیز جزء همین قیافه شناسی میباشد.

در هر حال قیافه اثری و قیافه بشری هر دو میان عربها معمول بوده و مشهورترین قبیله های عرب در قیافه اثری طایفه بنی لهب و بنی مدلج بشمار میآمدند.قیافه بشری هنوز هم در میان عربها شایع است و از قرار مشهور طایفه بنی مره از اهالی نجد در قیافه شناسی بقدری ماهر هستند که از جای پای شتر میتوانند شتر سوار را بشناسند و همینطور میان عراقی و شامی و مصری و مدنی از روی قیافه تشخیص بدهند.

علم فراست یعنی علمی که از شکل و رنگ و چهره و شمایل انسان بحالات و اخلاق او پی ببرند.عربها در این علم نیز مهارت داشتند ولی فراست تقریبا یک نوع موهبت طبیعی خداداد و هشیاری و سرعت انتقال میباشد.

تعبیر خواب نیز نزد عربها معمول بوده که کاهنان و گاه غیر آنان خواب را تعبیر میکردند.ابوبکر خلیفه اول با آنکه کاهن نبوده خواب ها را تعبیر میکرده است.

فال گرفتن با پرنده و امثال آن نیز در ردیف کهانه بوده و بواسطه کمی جا از شرح آن چشم میپوشیم.

5-پزشکی پیش از اسلام

پزشکی یکی از علومی است که کاهنان بابل (کلدانیان) اساس آنرا وضع کردند،چه که آنها نخستین مردمی هستند که درباره معالجه بیماریها مطالعه نمودند و معمولشان چنان بود که بیماران را در سر راه ها و گذرها میگذاردند تا مگر رهگذری از آنجا بگذرد و هر کس بآن بیماری دچار گشته و درمان او را پیدا کرده،اطلاعات خود را باز گوید،سپس آن اطلاعات را روی لوحه هائی نگاشته در معبدها میآویختند و از آنرو کاهنان کلدانی کار پزشک را نیز انجام میدادند.سایر ملت ها پزشکی را از کلدانیان گرفتند و از آنجمله عربها بودند.

آشوریان و مصریان و فنیقیان نیز چنان میکردند،یونانیها همان مطالب را جمع آوری کرده چیزهائی بر آن افزودند و آنرا مرتب ساختند.و ایرانیان و رومیان طب را از یونانی ها فرا گرفتند.عربها که با ایران و روم هم مرز و هم زبان بودند مطالب تازه از آنان گرفته بر آنچه که از کلدانیان آموخته بودند افزودند و خود نیز تجربیاتی بر هم زدند و مجموعه آن معلومات همانست که ما به پزشکی عرب پیش از اسلام تعبیر میکنیم که هنوز هم مقدار مهمی از آن پزشکی میان عربهای صحرانشین معمول میباشد.عربها برای معالجه بیمار دو راه داشتند یکی از راه کاهن و عراف و دیگر از راه دارو و معالجه واقعی.اما کاهنان بیمار را با جادو و طلسم (چنانکه گفته شد) معالجه میکردند و در کعبه برای آنان قربانی مینمودند و عزایم و دعا میخواندند.

معالجه با طلسم و دعا،در ملت های قدیم شایع بوده است و در آثار باستانی مصر طلسم های بسیاری دیده شده که برای معالجه بیماریهای گوناگون بکار میرفته است.

کاهن مصری که برای معالجه مریض میرفت دو گماشته همراه وی بودند،یکی از آنان کتاب عزایم (طلسم و دعا) و دیگری صندوق دارو بر میداشت و با آن دو بیمار را علاج میکرد و همینکه عزائم (ورد و دعا) میخواندند به یکی از خدایان (مخصوصا ایزیس،اوزیرس،رع) متوسل میشدند و هنگام دوا دادن آن دعاها را میخواندند که یکی از آن دعاها چنین بوده است:

«این کتاب شفا برای هر بیمار است،ای ایزیس مرا شفا بده همانطور که اوریس را شفا دادی.»

«از هر دردی که از برادرش ست رسیده بود موقعی که پدرش اوزیریس را کشته بود».

«ای ایزیس تو جادوگر بزرگی هستی،مرا شفا ده و از هر درد و رنج کثیف شیطانی »«خلاص کن و از بیماریهای درونی و کشنده و ناپاکی که بمن رو آورده رهائی ده همانطور که »«پسرت جوریس را رهائی دادی...»

عربها اورادی داشتند که برای بیرون کردن ارواح خبیث بکار میبردند و امراضی که بگمان آنها از حلول ارواح خبیثه حاصل شده بود با اخراج آنها شفا میداد و معمولا برای تب ها عزایم میخواندند و برای اخراج جن و شیطان طلسم بکار میبردند.دیگر از معتقدات عرب آنکه موقع ترس مانند الاغ نعره میزدند تا از خود دفع شر کنند و دیگر آنکه گمان میکردند خون پادشاهان دیوانگی را بر طرف میسازد.

اما دارو دادن آنان شبیه بمعالجه مصریان و سایر ملل قدیمه بوده است.باینقسم که از گیاه ها و شربت ها استفاده میکردند و بخصوص عسل را برای بیماریهای شکم خیلی سودمند میدانستند.ولی بیشتر معالجات آنان روی اساس خون گرفتن و داغ کردن بوده است و در امثال عرب گفته شده که بهترین علاج برای هر درد داغ کردن است و هر درد دشواری با داغ درمان میشود و برای ضد عفونی (گندزدائی) و درمان زخمها آتش بکار میبردند.یعنی محل زخم را میبریدند.باینقسم که تیغ را در آتش گداخته و با آن عضو فاسد را قطع کرده و داغ میزدند.چنانکه صخر بن عمرو برادر خنساء را همینطور معالجه نمودند.چون قسمتی از اعضای درونی او در اثر ضربت شمشیر (مثل جگر سیاه) گندیده بود،لذا آنرا با تیغ گداخته بریدند و جایش را داغ کردند.

چشم چپ را با ادامه نظر بسنگ آسیاب معالجه میکردند و معتقد بودند که این عمل چپ بودن چشم را علاج میکند. دیگر از عقاید طبی آنان این بوده که اگر شخص زخمی آب بنوشد میمیرد و هر گاه زنی تا آن حد بترسد که قلبش سرد شود باید آب گرم بنوشد.و البته این عقاید اکنون در نظر ما جزء خرافات است.

پزشکان-در آغاز کاهن کار پزشک را انجام میداد،سپس گروهی از عربها با ایرانیان و رومیان آمیزش کرده پزشکی آموختند و در عربستان بپزشکی پرداخته نام بلندی بهم زدند و بیشتر آنان در دوره نهضت پیش از اسلام در قرن 6 میلادی پدید آمدند.ولی پیش از آن تاریخ نیز پزشکانی در میان عربها بوده اند که قدیمیترین و نامی ترین آنها لقمان میباشد که هم پزشک و هم فیلسوف عرب بوده است و راجع بزبان و اصل و تبار او اختلافات زیادی هست.پس از لقمان مشهورترین پزشکان عرب ابن حزیم از قبیله تیم الرباب است که مهارت او در پزشکی میان عربها ضرب المثل میباشد و هر پزشک کارشناسی را با ابن حزیم برابر میدارند.از آنجمله اوس ابن حجر درباره او چنین میگوید:

ترجمه شعر.«او را نزد من آرید من از ابن حزیم ماهرترم و آنچه را که پزشکان نتوانند من میتوانم ».

حرث بن کلده از پزشکان عصر اخیر جاهلیت است،وی از قبیله بنی ثقیف و از مردم طایف میباشد و علم پزشکی در ایران در شهر گندی شاهپور آموخته در آنجا به طبابت اشتغال داشته و ثروت فراوانی بهم زده است،آنگاه از ایران بشهر خود برگشته و در طایف مشغول طبابت شده و شهرت بسیاری پیدا کرده است.حرث معاصر پیغمبر بوده است و هر کسی در آن زمان بیمار میشد آنحضرت او را نزد حرث میفرستادند و حرث بمعالجه بیمار میپرداخت.حرث در سال 13 هجری در گذشت.

دیگر از پزشکان نامی عرب در آن زمان ابن ابی رومیه تمیمی و نضر بن حرث بن کلده بوده است.بیشتر اینان در ایران و روم طب میآموختند،بعضی هم در دیر راهب و یا معبد کاهن یهود و کلدانی این علم را فرا میگرفتند،پاره ای از آنان مثل نضر بن حرث بن کلده هم پزشک و هم فیلسوف بودند.عده ای از آنان بیشتر در جراحی تخصص داشتند و بنام جراح مشهور میشدند مانند ابن ابی رومیه تمیمی که از نامی ترین جراحان دوره جاهلیت است و در عملیات جراحی مهارت داشته است.

چون عربها باسب و شتر خویش علاقمند بودند بعضی از پزشکان عرب تنها بمعالجه اسب و شتر مشغول میشدند و این همان است که امروز بیطاری (دام پزشکی) نام دارد.عاص بن وائل از دام پزشکان نامی دوره جاهلیت است.

6-شعر پیش از اسلام

در اصطلاح عرب هر کلام موزون با قافیه شعر است.ولی این تعریف برای شعر جامع نیست بلکه اصطلاح و تعریف مزبور بیشتر بکلام منظوم تطبیق میکند و البته شعر و نظم از یکدیگر جداست.چه بسا شاعری که از نظم بی بهره است و چه بسا اشخاصی که در تنظیم نظم مهارت دارند ولی شعر گفتن نمیتوانند و در واقع نظم بمنزله قالبی است که شعر در آن قالب گیری میشود،اگر چه نظم رونق و اثر شعر را می افزاید در هر حال تعریف شعر از نظر کلی محتاج به تفصیل است و اختصار در آن مورد بی مناسبت است.چه که در تحت عنوان شعر تعبیرهای مختلف و متنوعی گنجانیده میشود بعلاوه تاثیری که شعر در اشخاص دارد البته کلام مرسل چنان تاثیری ندارد و اما فرق میان شعر و کلام مرسل آنست که اشعار در خاطر انسانی یکنوع انفعالاتی ایجاد میکند که محتاج بقیاس و برهان نیست.در صورتیکه کلام مرسل عبارت از تغییراتی است که با مشهودات انسان و یا استنتاج انسان و با قیاس و برهان حاصل شده باشد،بنابراین کلام مرسل زبان عقل و شعر زبان روح و دل است و بعضی ها شعر را چنین تعریف کرده اند:

«تصویرات ظاهری از حقایق پنهانی شعر است ».

شعر از قدیم الایام بوده است،هیچ ملتی (چه در زمان قدیم و چه در زمان جدید) بدون شعر نبوده است،شعر آینه تمام نمای عادات و رسوم مردم است.شعر دفترچه اخلاق ملتهاست،شعر دفتر اخبار اقوام و کتاب مقدس ادیان میباشد،چه که قلب انسان زودتر از عقلش بحرکت آمده و نفسش پیش از فکرش بکار افتاده است و از آنرو پیش از آنکه از علم و عقل سخن بگوید از شعر دم زده است.لذا قدیمی ترین اخبار مربوط باقوام که تقریبا نوعی خیال میباشد در ضمن شعر گفته شده و کهنه ترین محفوظات بشری در شعر جمع شده است.شعائر دینی و ادبی و حماسه سرائی (رزم جوئی) و سایر انفعالات نفسانی اقوام در شعر نهفته است.شاهنامه ایرانیان،ایلیاد،و اودیسی یونانیان،اودیس رومیان،مهابهاراته و در امایانه هندیان،و توراة یهودیان،تمام اشعاری است که عادات و اخلاق و رسوم و اخبار ادبیات آن ملل را (بخصوص از نظر پرستش خدایان) بصورت منظم نگاهداری کرده و نمایان میدارد و این خود طبیعی است،زیرا شعر زبان روح و جان است و از انفعالات و مشتهیات نفسانی بشر حکایت میکند و دلیل و برهانی هم نمی طلبد و چنانکه میدانیم بیشتر افعال دینی محتاج به تسلیم در برابر حوادث و غوطه وری در عالم خیال میباشد.

شعر عبری-اقوام سامی بیش از هر قوم دیگر در عالم خیال فرو میروند و بهمین جهت بدیانت توحید متمایل هستند: چون عقیده بتوحید عبارت از ایمان به مبدائی است که تحت کنترل حواس در نمیآید و بهمین نظر اقوام سامی بیش از دیگران به تصورات شاعرانه علاقه مند بودند و این خود از آثار شاعرانه آنان پدیدار است،قدیم ترین آثار شاعرانه سامی ها توراة است و در قدیم ترین اسفار توراة تصورات شاعرانه بسیار است.مثلا سخنان لامک بدوزنش (عاده) و (صله) در سفر تکوین قسمتی از سرودی است که از دست رفته و فقط مطلعش مانده است و اگر باصل عبری آن رجوع شود معلوم میگردد که شعر قافیه دار موزونی بوده است (1) و در واقع قدیم ترین منظومه عبرانیان همان است،بلکه بطور مطلق قدیمی ترین اشعار جهان میباشد.

در توراة تصورات شاعرانه کم نیست از آنجمله گفته یشوع بموسی (سفر خروج باب 32 آیه 17) هنگامیکه موسی با الواح از کوه طور فرود میآمد صدای های و هوی بنی اسرائیل را شنید،به یشوع گفت:آیا در کوی ما غوغای جنگ بر پا شده؟ موسی پاسخ داد.نه آهنگ پیروزی است،نوای گریز نیست،بلکه آواز دلنواز میباشد که بگوشم میرسد،تصور میرود این گفتار قدیمی ترین است که موسی در آنحال گفته است و همینطور سایر مطالب توراة.

کتاب ایوب که میگوید اصلش عربی بوده کتاب اشعیا،مزامیر داود و غیره نیز جزء اشعار عبری محسوب میشود.ولی اشعار عبری در زمان سلیمان حکیم به منتها درجه ترقی رسید چون در زمان وی سلطنت یهود در کمال قدرت بود یهودیان امنیت و ثروت داشتند و آن دوره حقا دوره طلائی یهود میباشد و در حقیقت اوضاع یهود در زمان سلیمان مانند اوضاع عرب در زمان مامون است،چه که این خلیفه نیز مانند سلیمان شاعر و حکیم بوده است.

شعر عرب-عربها که مانند عبرانی ها از نژاد سامی هستند مانند آنان در عالم خیال و تصورات شاعرانه مستغرق میباشند و چون زبان عربی بیش از عبری کلمات مترادف دارد و معانی بیان آن نیز وسیع میباشد،لذا استعداد شعری عربی بیش از عبری است و اگر اوضاع محیط و آب و هوا را نیز در نظر بگیریم خواهیم دید که افکار شاعرانه عرب وسیع تر از افکار عبری است،چه عرب در هوای آزاد بیابان اقامت دارد و در احکام و افکار خویش استقلال ذاتی پیدا کرده است و بهمین جهت بیشتر اشعار عرب راجع بمسائل سلحشوری و رزم آوری است.اما یهودیان بر عکس عربها آنچه در شعر گفته اند از خواری و بدبختی و تسلیم بامور دینی حکایت میکند.

عقیده اکثریت بر آن است که شعر باید موزون باشد اگر چه در چگونگی نظم آن نیز اختلاف کرده اند،بعضی معتقدند که شعر یعنی عبارات موزون و با قافیه،دیگران میگویند در شعر قافیه شرط است و وزن مهم نیست و عده ای بر عکس وزن را مهم دانسته بقافیه اهمیت نمیدهند.

عربها بر عکس برادران سریانی و عبری خود وزن و قافیه هر دو را شرط لازم شعر میدانند.

اما سریانی ها در اشعار قدیم خود التزامی بقافیه نداشتند،افرام سریانی و اسحق انطاکی از شاعرانی هستند که آن قسم شعر گفته اند.عبرانیان به هیچ کدام مقید نبودند و اگر هم الزامی داشتند بقافیه بوده است نه به وزن و همینکه آیات قرآن را با آن معانی و افکار عالی با رعایت قافیه شنیدند آنرا بزبان عبری خود قیاس کرده گفتند:«این هم شعر است!.»

گر چه شعر با قافیه و وزن درست نمیشود،یعنی ممکن است شعری گفته شود که شعر و قافیه و وزن هم در آن رعایت نشده باشد ولی هرچه هست وزن و قافیه اثر شعر را می افزاید،در هر حال وزن و قافیه شرط شعر نیست،چه که خطابه بدون وزن و قافیه است اما افکار و احساسات را تهییج میکند و از آنرو نوعی شعر بشمار میآید چنانکه بزودی در آن باب سخن میگوئیم.

چگونه کلمات منظوم در عرب پدید آمد؟

افکار شاعرانه از قدیم در عرب بوده،اما کلمات منظوم در میان آنها تازگی دارد و چه بسا که در ابتدا،شعر را با جمله های کوتاه مانند مثل نقل میکردند تا از بر کردن آن آسان باشد،تا اینکه تدریجا مثل ها را نیز با سجع و قافیه تنظیم نمودند که بگوش شنوندگان خوش آیند شد لذا همان مثل های منظوم را بجای آواز برای راندن شترها بکار بردند و البته غناء (آواز) یک زبان کاملا طبیعی میباشد و همینکه آهنگ یکی دو قافیه بگوش آنان خوش آمد قافیه های دیگر نیز بر آن افزودند و این خود نوعی از«رجز»ساده بوده است و تا مدت زمانی هر گاه که قریحه شاعران عرب گل میکرد،در موقع بدگوئی از یکدیگر یا اظهار تنفر یا ابراز فخریه دو سه بیتی میسرودند و همینکه نابغه ای میان آنان پدید میآمد کلمات منظوم رو ببهبود میگذارد و اصلاحاتی در آن میشد و از قرار مشهور عجاج و اغلب عجلی اصلاحاتی در کلمات منظوم نمودند،گر چه زمان آنها معین نیست.

نخستین قصیده سرای نامی عرب امرؤ القیس و جدش مهلهل است که از سخنوران قرن پنجم پیش از میلاد میباشد، میگویند مهلهل اولین قصیده عربی را سرود و امرؤ القیس آنرا طولانی ساخت و در شعر تفنن پدید آورد و باب شعر را گشود و آنرا توصیف کرد و در اثر شعر بگریه درآمد.او اول کسی است که ستوران را به آهو و مانند آن تشبیه نمود و شاید وابسطه مسافرت بشهرهای روم و شنیدن اشعار رومی و یونانی این فکر برای او پیش آمد که شعر عرب را متنوع سازد چون شخص با هوش همینکه با مردم با اطلاع آمیزش کند بر اطلاعات او افزوده میشود،چنانکه امرؤالقیس همانطور بود.بطور کلی شاعران عصر جاهلیت کمتر بداخله شهرهای روم میرفتند و باستثنای عده معدودی بقیه شاعران یا در بلقاء و یا در حیره پیش بنی لخم منذری میماندند.

پس عرب طبعا شاعر است چون:

1-عرب سامی است و سامی طبعا اهل فکر و خیال است. 2-آنها بادیه نشین بودند و مردم بادیه نشین باستقلال و آزادی خو گرفته اند.

3-مردم صحرانشین عادتا با یکدیگر مفاخره میکنند و یا به یکدیگر دشنام داده ابراز تنفر مینمایند و همین کشمکش و منازغه ذهن آنان را روشن میسازد و قوه بدیهه گوئی آنها را تقویت مینماید.

4-زبان عرب با کلمات منظوم تناسب دارد.عرب یک ملت قدیمی است و ناچار از قدیم الایام شعر میگفته،ولی قدیمی ترین شعری که از عرب باقی مانده از قرن دوم پیش از هجرت میباشد.در اینصورت آیا پیش از آن تاریخ عرب شعر نمیگفته است؟بنظر ما البته شعر میگفته و شاید سفر ایوب مجموعه ای از اشعار باستانی عرب بوده که اصل آن مفقود شده و ترجمه عبری آن مانده است هیچ بعید نیست که اگر ترجمه عبری سفر ایوب مانند اصل عربی آن مفقود میشد این قسمت از اشعار عرب هم بدست نمیآمد،همانطور که قسمتهای دیگر اشعار آنان بواسطه دوری آن از ملل متمدن بکلی مفقود گشته است.

اشعار عرب زیاد است

نکته قابل توجه آنکه اشعار عرب متعلق بزمان نهضت پیش از اسلام که فعلا باقی مانده بسیار است و همین میرساند که عرب زیاد شعر میگفته است،چه عرب در مدت یک قرن یا دو قرن (ایام جاهلیت) بقدری شعر گفته که هیچ ملت متمدنی در ظرف چندین قرن بآنمقدار شعر نگفته مثلا ایلیاد،وادیسی که مهمترین اشعار زمان جاهلیت یونانی است 30 هزار یت بیش نیست.همینطور اشعار هندی 20 هزار بیت و رامانایات فقط 48 هزار بیت میشود در صورتی که طبق گفته و نوشته تاریخ نویسان عرب در نهضت اخیر پیش از اسلام چندین برابر آن شعر گفته شده است بعلاوه اعراب بیشتر قصیده (و نه شعر) میسرائیدند و البته قصیده از شعر طولانی تر است و از قرار مذکور ابو تمام مؤلف کتاب حماسه گذشته از قصیده و مقطوعات 14 هزار رجز عربی حفظ داشته است و حماد راویه 27 هزار قصیده محفوظ بوده که هر قصیده ای با یکی از حرف هجا آغاز میشده است.اصمعی 16 هزار رجز حفظ داشته است و ابو ضمضم از صد شاعر اشعاری حفظ بوده که نام تمام آن صد شاعر عمر بوده است،گر چه در این گفته ها تصور مبالغه میرود اما در هر حال دلیلی روشن بر زیادی اشعار عرب میباشد بخصوص اگر این نکته را در نظر بگیریم که بسیاری از راویان اشعار جاهلیت در جنگ های اسلامی کشته شدند و اخبار آنان با خودشان از میان رفته است.ابو عمر علاء در آن خصوص چنین میگوید:قسمت بسیار کمی از اشعار جاهلیت بدست ما رسیده و اگر همه آنها را میدانستیم علم و شعر زیادتری داشتیم.

این را نیز باید اضافه کرد که هندیها و یونانی ها و ملل دیگر دولت و جامعه و دین و تشکیلات داشتند و منظومات آنان در نتیجه آن تشکیلات پدید آمده و ترقی کرده بود.اما اشعار عرب بدون آن وسایل از روی عوامل طبیعی و فطری پدید آمده بود و اگر غیر از این بود شعر عرب تا زمان تاسیس جامعه و دولت عرب بتاخیر می افتاد،همانطور که اشعار رومیان چند قرن پس از تاسیس دولت آنان پدید آمده بود و اشعار لاتینی (دوره طلائی آن) در ایام اوگوست و تیباریوس در قرن هشتم هنگام تاسیس دولت روم (قرن اول میلاد) نهایت ترقی و رونق را پیدا کرد،سپس رو بقهقرا رفت.همینقسم اشعار اروپائیان که پس از تاسیس دولتهای اروپائی و پیشرفت علم و ادب در میان آنان رو به ترقی گزارده پیشرفت کرد.

اقسام شعر

اساسا شعر بدو قسمت مهم تقسیم میشود:

1-اشعاری که در آن احساسات شاعر و کسان او توصیف میشود.

Lyre (عود) میآید،اشعاری که در آن (Lyric) بزمی میگویند و لیریک از کلمه لیر قسمت اول را فرنگیان اشعار لیریک احساسات عاشقانه،اشتیاق،وجدان،مرثیه،رجزخوانی،مباهات،انتقام سرائیده شده یا مشتمل بر پند و نصیحت و حکمت است جزو اشعار غنائی (لیریک) در میآید.

Epic رزمی میگویند، قسمت دوم سایر انواع شعر است که داستان سرائی جزء آن میباشد و فرنگیان آنرا اشعار اپیک Drama یعنی اشعاری که حوادث و وقایع در آن ذکر شده و یا شعرهای تمثیلی و توصیفی که باصطلاح فرنگیان درام میباشد.

اشعار سامیان بیشتر شعر غنائی (لیریک) است.بخصوص اشعار یهودیان از مشهورترین شعرهای احساساتی است.چون یهودیان بیش از هر ملت دیگر دنیا آه و ناله و گریه و زاری دارند.مزامیر داود و مرثیه خوانی های یهود و امثال و حکم سلیمان نبی و غیره نمونه ای از همان احساسات میباشد،خلاصه اینکه افکار شاعرانه یهود (عبریان) از هر جهت حاکی از شکوه و گریه و تمسک بدین و تسلیم در مقابل قضا و قدر است.

عربها هم دارای همان افکار شاعرانه میباشند با این فرق که مقتضیات محیط و زندگانی اعراب بیش از هر چیز متوجه رجز خوانی و عشق بازی و اظهار افتخار و صحبت شمشیر و اسب میباشد.بطور کلی اشعار عرب قریب بیست قسم است از آن جمله اشعار غنائی (موسیقی) که عاطفه و احساسات را میرساند، مانند غزل، مباهات، مدح، هجو، عتاب، عذرخواهی، زهد، مرثیه، تبریک، وعید، حذر دادن، رجزخوانی.

و قسم دیگر توصیف شاعرانه از گل و شراب و غیره و یا پند و اندرز و حکمت.

و خلاصه کلام اینکه در تمام اقسام فوق احساسات شاعر و یا قبیله شاعر ابراز شده است.

نمیتوان گفت که عربها شعر افسانه و داستان سرائی نداشته اند،اما نسبت بسایر اشعار آنان قسمت (داستان سرائی) بخصوص در ایام جاهلیت کم بوده است و همان اشعار مختصر هم راجع بتوصیف پاره ای حیوانات و یا ادوات بوده و یا وقایع کوتاهی را توصیف کرده است.

اما اشعار طولانی (داستان سرائی) مانند ایلیاد هومر و شاهنامه فردوسی اساسا در زبان عربی وجود ندارد.معذلک نمیتوان گفت که عربها اصلا چنان اشعاری نگفته اند بلکه تصور میرود اعراب نیز بواسطه جنگهای داخلی خود چنان اتفاقاتی داشته و اشعاری در آن خصوص سروده اند،منتهی قسمت عمده آن مفقود شده و فقط قسمتهای کوتاهی از یک چنان قصیده ای تا زمان اسلام بدست آمده است که پاره ای وقایع جنگی و مانند آن توصیف میکند و در هر حال بیش از این مجال گفتگو در این مبحث برای ما مقدور نیست.

عربها فطرتا شاعر بودند،حتی دزدان و دیوانگان عرب شعر میگفتند،زنان شاعره در میان عرب بسیارند و جمعی از آنان جزء نابغه ها میباشند و هر کس هم که طبع شعر نداشته در مجالس شعراء میآمده و شعر را گوش میداده حفظ میکرده و راجع به آن اظهار عقیده مینموده است.

زنها نیز برای بررسی اشعار و تحقیق درباره برتری شاعران مجالس ادبی تشکیل میدادند.در آن مجالس از هر نوع شعری سخن میگفتند کودکان عرب که کمترین اطلاعی از شعر و ادب نداشتند در زمان کودکی شعر میسرائیدند و هر کس بسن جوانی میرسید و شعر نمیگفت و قریحه خود را نشان نمیداد او را معیوب و ناقص میدانستند.

مقام و منزله شعر

عربها جوانان خود را ترغیب میکردند که شعر نیکو بسرایند چه شاعر در میان عربها پناه شرف و ناموس و راوی آثار و اخبار آنان بود و چه بسا که شاعر را بر پهلوان (شوالیه) ترجیح میدادند و همینکه در قبیله ای شاعری پیدا میشد قبایل دیگر بمبارکباد آن قبیله رفته و قبیله شاعر را تبریک میگفتند سپس مجالس مهمانی و جشن ترتیب میدادند و خوانها میگستردند و زنان با ساز و آواز پذیرائی میکردند و جوانان مشغول خدمتگزاری میشدند چه معتقد بودند که شاعر از شرف و ناموس قبیله دفاع میکند،نام آنان را بلند میسازد و آثار آنها را جاویدان میدارد،در واقع آنچه که از اخبار و آداب و علوم و اخلاق زمان جاهلیت باقی مانده همانا بوسیله اشعار است.

از اشعار عرب جنگهای آنان و وقایع تاریخی آنها بدست آمده و سیستانی (سجستانی) کتاب معمرین (سالخوردگان) را از آن شعرها تالیف کرده است.

حالات شعرای گذشته عرب از همان اشعار جمع آوری شده و از آن کتابهائی مانند کتاب ابن قتیبه و دیگران تالیف شده است.توصیف شهرها (قبیله ها) کوه ها،دره ها،حیوانات،گیاهان و امثال آن بوسیله اشعار شاعران محفوظ مانده و در نتیجه کسانی مثل جاحظ و ابوحنیفه دینوری توانسته اند کتاب حیوان و کتاب گیاه تالیف کنند.خلاصه اینکه اخبار و اطلاعات مربوط بدین،عادات،آداب و رسوم عروسی،مهمانی،ماتم،اسب سواری و امثال آنان که از زمان جاهلیت باقی مانده بواسطه همان اشعار بوده است.

پاره ای از شاعران عرب بواسطه اشعاری که در حمایت از قبیله خود سروده اند بسیار مشهور شده اند و نام آنان باقی مانده است.مانند زیاد اعجم که قبیله قیس را تمجید کرده و فرزدق،از وی نام برده است و عتبة بن ربیعه قبیله قصی را ستوده است و امثال آنان بسیارند.

عربها بقدری شعر و شاعری را احترام میگذاردند که هفت قصیده از اشعار قدیم شعرای خود را با آب طلا روی پارچه مصری نگاشته و آنرا در پرده های کعبه آویختند و این همان است که آنرا معلقات یا مذهبات میگفتند،مانند معلقه یا مذهبه امرؤ القیس و معلقه زهیر و بعقیده بعضی معلقات غیر از مذهبات است.

زبده اشعار جاهلیت 49 قصیده است که از 49 شاعر باقی مانده است و به هفت مجموعه تقسیم میشود که هر قصیده ای لقب مخصوصی دارد از اینقرار:

معلقات-مجمهرات-منتقیات-مذهبات-مراثی-مشوبات-ملحمات.

و تمام این مجموعه ها در کتاب جمهرة اشعار العرب تالیف ابو زید انصاری یافت میشود.

تاثیر شعر

اما تاثیر اشعار عرب در حمایت شرف و ناموس آنان از این رو بوده که عربها فطرتا خیال پرور و اهل حماسه هستند و چنین مردمی طبعا از سخنان بلیغ متاثر میشوند و چه بسا که شعر یک فرد آنانرا بجنگ بر می انگیخته یا از جنگ باز میداشته است،از آنرو عربها از هجو شاعران بیم داشتند و بمدح آنان فخر میکردند،حتی عمر نیز تحت همین تاثیر بوده است و هر گاه که به حکمیت میان دو شاعر گرفتار میشد از مداخله در کار شاعران امتناع میداشت و کسانی را مثل حسان بن ثابت و مانند او را برای حل و فصل قضیه مامور مینمود و موقعی با سه هزار درهم زبان حطیه شاعر را خریداری کرد که بر ضد مسلمانان چیزی نگوید و بقدری عربها از هجو شاعر بیم داشتند که از وی برای عدم تعرض عهد و پیمان میستاندند.گاه هم زبان شاعر را با تسمه میبستند،چنانکه قبیله بنی تیم پس از اسیر کردن عبد یغوث ابن وقاص چنان کردند و شاعر مزبور در آن خصوص چنین میگوید:

ترجمه شعر:

«ای قبیله تیم زبان مرا بگشائید چه با آنکه زبان مرا با تسمه بسته اید باز هم میگویم ».

«پیر زن نادان از حال و روز من میخندد مثل اینکه پیش از من اسیر یمانی ندیده است ».

عربها میکوشیدند که شاعران آنها را مدح گویند،چه هر کس که مدح میشد قدر و منزلتش بالا میرفت و اگر دخترانی در خانه داشت پس از مدح شاعر بشوهر میرفتند چنانکه دختران ملحق پس از مدیحه گفتن اعشی اکبر از وی در سوق عکاظ فوری بشوهر رفتند،زیرا قصیده اعشی که در مدح ملحق گفته شده بود باعث شهرت وی گشته خواستگاران دنبال دخترانش آمدند.

موقع دیگر شخصی مقداری روسری سیاه خریده و در فروش آن درمانده بود مسکین دارمی از شعرای مشهور عرب اشعاری در وصف زن زیبائی سرود که روسری سیاه بر سر داشته است و همین اشعار دارمی سبب شد که زنان عرب روسری سیاه تاجر را خریدند و او از کسادی بوسیله شعر شاعر رهائی یافت.

ترجمه شعر مسکین:

«بگو بآن زن زیبای نمکین با این روسری سیاه چه بلائی بر سر زاهد آورده ای »«بیچاره زاهد جامه خود را بالا زده آماده نماز بود،اما همینکه روسری سیاه تو را دید.نتوانست از در مسجد تو برود».

و بزودی درباره تاثیر شعر در دوره اسلام صحبت خواهیم داشت.

القاب شاعران

شاعران غالبا بمناسبت الفاظی که در شعر خود میگفتند بالقابی ملقب میشدند،مثلا عوف بن سعد را بواسطه یک شعر مرقش (نگارین) میخواندند.

جریر بن عبدالمسیح ضبعی را متلمس میگفتند چون در شعر وی کلمه متلمس (دردناک) آمده بود.

زیاد بن معاویه ذبیانی را نابغه میخواندند،چون در شعرش کلمه نبوغ بوده است.و همینقسم سایر القاب شاعران مانند:

مخرق، افنون، تابط شرا، اعصر، مستوعر، اعسر، طرفه، ذی الرمه، مزرد، عویق، جران العود، عجاج، موسی الشهوات، رقیات، صریع الغوانی، غبار العسکر، مقبل الریح و غیره که بمناسبت اشعار خود دارای القابی بودند.

البته تمام قبیله های عرب در شعر و شاعری یکسان نبودند و شاعرترین قبیله عرب طایفه ربیعه بودند که این شاعران از میان آنان برخاسته اند:

مهلهل، مرقشان (بزرگ و کوچک)، طرفة بن عبد، عمر بن قمیمه، حارث بن حلزه،ملتمس، اعشی، مسیب.

پس از ربیعه، قیس شاعرترین قبیله عرب بشمار میآمد و شاعران ذیل از آن قبیله اند.

نابغه اول، نابغه دوم، زهیر بن ابی سلمی، ربیعه، لبیه، خطیئه، شماخ و غیره. بعد از قبیله قیس قبیله تمیم است که اوس بن هجر شاعر مضر از آن بوده است آنگاه قبیله هذیل و غیره.

طایفه حمیر نیز شاعرانی از خود داشته اند.

شگفت آنکه عربها همه نوع برتری برای قریش قائل بودند،جز شعر و شاعری که قریش را در آن قسمت بی بهره میدانستند و شاید آمیزش با ایرانیان افکار شاعرانه اعراب را بر می انگیخته است،چون شاعرانی که با ایرانیان و رومیان آمیزش داشتند بهتر از دیگران شعر میگفتند و قبایلی که در مجاورت عراق (ایران) میزیستند بیش از دیگران شاعر بوجود آوردند.

باری،شعر در عرب رایج بوده و هر قبیله افراد شاعر و غیر شاعر داشته یعنی کسانی که شعر میگفتند و یا اشعار دیگران را از برمیداشتند و بوسیله شعر شرف و ناموس خود را حفظ میکردند و احساسات خویش را ابراز میداشتند.در واقع شعر گنجینه علم و اخلاق و ادبیات آنان بوده است،همینقسم عربها بامثال علاقه داشتند و مثل های بسیار میان آنان رایج بود چه مثل آینه تمام نمای عادات و اخلاق و آداب بوده است و بسیاری از آداب و رسوم عرب را بوسیله اشعار آنان استخراج کرده اند.

7-خطابه در جاهلیت

خطابه محتاج بلاغت و تصورات شاعرانه است و از آنرو میتوان آنرا نوعی شعر (نثر) غیر منظوم دانست.گر چه خطابه و شعر با هم فرق دارد،از آنجمله اینکه خطابه نیازمند رجزخوانی (حماسه) است و در مردم دلیر آزادیخواه و استقلال طلب تاثیر بسیار میکند،در صورتیکه چنین شرایطی برای شعر لازم نیست،از آنرو ایام جاهلیت یونان و عرب از این حیث با هم شبیه است زیرا هر دو ملت اهل شعر و خطابه و استقلال طلب و با مناعت بودند و بهمین جهات خطابه در میان رومیان رایج بوده و بهمان لحاظ یهودیان پیش از خطابه شعر میگفتند،در صورتی که رومیان پیش از شعر بخطابه پرداختند چون یهودیان بر عکس رومیان ذلیل و ضعیف و ناتوان بودند و مردم ضعیف و ذلیل طبعا بیشتر شعر میسرایند و بیشتر اشعار پر آه و ناله و سوز و گداز می گویند و قریحه آنان بمرثیه و حکمت و پند و اندرز متوجه می شود.

اما عربها بواسطه مقتضیات محیط خود بآزادی و حماسه علاقه داشته و مثل سایر مردمان خیال باف احساساتی دارای عواطف سرشاری بودند و سخنان بلیغ در آنان مؤثر بوده است.بقسمیکه یک احساسات بلیغ غرور آمیز آنان را تحریک کرده آنها را بجنگ میبرد و یا از جنگ باز میداشت و چون عربها با یکدیگر زد و خورد داشتند برای مباهات و ابراز تنفر بخطابه سرائی احتیاج داشتند تا بدان وسیله طرف را مجاب سازند و یا دسته بندی کنند ولی بیشتر خطابه ها برای مباهات به ایل و تبار و یا برای اظهار فضل و ادب بوده و در مجالس عمومی و خصوصی القاء میشده است.خطیب معمولا عمامه بر سر و عصا در دست گرفته ایستاده خطابه میخواند و با عصا و نیزه افکار خود را مجسم میساخت،گاه هم روی بار و یا شتر خود نشسته خطبه میخواند،از جمله دلایل بر تشابه خطبه و شعر اینکه بیشتر شاعران خطیب و بیشتر خطیبان شاعر بودند و از عهده خطابه و شعر بر میآمدند.منتهی اگر شعر بهتر میگفتند شاعر میشدند و گرنه به خطیب شهرت می یافتند.اتفاقا هر قبیله ای که شاعرش زیاد بود خطیبش هم زیاد بوده است.

از جمله مطالب مربوط بشاعران و خطیبان عرب اینکه طایفه عبدالقیس پس از جنگ با طایفه ایاد بدو قسمت تقسیم شدند،قسمتی از آنان بعمان و اطراف عمان و قسمت دیگر به بحرین و اطراف بحرین کوچ کردند.در میان عمانیها خطیب و در میان مهاجرین بحرین شاعر زیاد بود و عجب آنکه مهاجرین بحرین موقعیکه در بادیة العرب و کانون فصاحت مقیم بودند چنان شاعران و سخنورانی پدید نیاوردند،و این گفته پیشین ما را ثابت میکند که آمیزش با ایرانیان قریحه شعری مهاجرین را تقویت کرده ظاهر ساخت.همین قسم عربهائی که در یمن میزیستند بواسطه مجاورت و آمیزش با ایرانیان در خطابه سرائی پیشرفت کردند چون ایرانیان نیز مردم سخنور و خطیبی بودند.

موضوع خطبه ها

عربها با اینکه خواندن و نوشتن نمیدانستند خطبه های فصیح و بلیغی میگفتند.زیرا خطابه سرائی مانند شعر گوئی فطری آنان شده بود و پیران،جوانان خود را از آغاز جوانی بخطابه سرائی عادت میدادند و تمرین مینمودند.چون همانطور که شعر و شاعری را برای حفظ نسب و دفاع از ناموس خود لازم میدانستند خطبه سرائی را نیز برای اعزام هیئتها ضروری میشمردند،زیرا اعزام مامورین مخصوص بنقاط مختلف از لوازم اجتماعی زندگانی آنان بود و بهمین جهت در جاهلیت شاعر بر خطیب مقدم بوده و پس از ظهور اسلام خطیب جلو افتاده،زیرا در ایام جاهلیت وجود شاعر برای حفظ نجابت و تبار و دفاع از شرافت و ناموس قبیله ضرور بود و در اسلام اعزام مامورین و هیئت های مختلف که از لوازم اوضاع اجتماعی بود وجود خطیب را ایجاب میکرد تا بدانوسیله جمعیت هائی تشکیل یابد و طرف را مجاب و قانع کند،قبایل عرب که غالبا باعزام هیئت ها (وفود) محتاج بودند،بخطابه سرا اهمیت میدادند چون خطیب زبان اهل قبیله و نماینده تمام مردم قبیله محسوب میشد.

اعزام هیئت ها در آن ایام خیلی شیوع داشت،ایرانیان،رومیان،هندیان،چینی ها نزد یکدیگر مامورینی میفرستادند تا بدان وسیله روابط ایجاد نمایند و یا افتخارات خود را عرضه بدارند،گر چه عربها از خود دولتی نداشتند که هیئت هائی روانه سازند و یا هیئت های دیگران را بپذیرند ولی چون پادشاهان عرب در عراق نزد پادشاهان ایران از زبان آوری عربها مطالبی میگفتند پادشاهان ایران بی میل نبودند که هیئتهای عرب را بپذیرند تا آنکه موقعی نعمان با کسری انوشیروان در این باب صحبت داشت و مقرر گردید هیئتی از قبایل مختلف عرب نزد انوشیروان بیایند و از هر قبیله دو یا سه مرد دانشمند و آبرومند برای این کار تعیین شدند که از آنجمله اکثم بن صیفی و حاجب بن زراره از قبیله تمیم و حرث بن ظالم و قیس بن سعود از قبیله بکر و خالد بن جعفر و علقمة بن غلاثه و عامر بن طفیل از طایفه عامر و غیره انتخاب شدند.اینان نزد انوشیروان آمدند و هر کدام خطابه ای خواندند که ابن عبد ربه آن خطابه ها را در جلد سوم عقد الفرید ذکر کرده است.

عربهای یمن و شرق شبه جزیره عربستان معمولا هیئتهائی نزد پادشاهان ایران میفرستادند و از بیداد مامورین ایرانی شکایت میکردند،گاه هم هیئت های دیگری با هدایای چندی مانند اسب و غیره بمنظور گرفتن کمک مالی نزد پادشاهان ایران می آمدند،چنانکه ابوسفیان پدر معاویه آنطور کرد.

بعضی اوقات هیئت های عرب برای مقاصد مختلف بخدمت امیران می آمدند.مثلا حسان بن ثابت با عده ای برای دریافت جایزه و صله نزد نعمان بن منذر امیر حیره و آل جفنه امرای بلقاء رفتند و هیئتی از بزرگان قریش پس از استیلای سیف بن ذی یزن امیر یمن بر حبشیان بمنظور مبارکباد بخدمت وی شتافتند و عبدالمطلب جد پیغمبر (ص) از جمله خطیبانی بود که در حضور سیف خطابه خواند و همینکه کار اسلام پیش رفت از قبایل مختلف عرب هیئتهائی نزد پیغمبر (ص) میآمدند که از حقیقت اسلام آگاه شوند و یا اینکه خود اسلام بیاورند و پس از پیغمبر (ص) نیز آمدن این هیئت ها ادامه داشت.چنانکه جبلة ابن ایهم و عمرو بن معدی کرب با همراهان نزد عمر آمدند و اهل یمامه هیئتی نزد ابوبکر روانه داشتند و هیئتهای دیگر که شرحش طولانی میباشد مرتب درآمد و رفت بودند.

خطیبان

-خلاصه اینکه در نهضت قبل از اسلام خطیبان مانند شاعران زیاد بودند و غالبا امیران و خردمندان و آبرومندان هر قبیله خطیب میشدند.هر قبیله خطیب و غیر خطیب داشت،همانطور که پاره ای قبایل شاعر متعدد داشتند و پاره ای نداشتند.مشهورترین خطبای جاهلیت قیس بن ساعده از طایفه ایاد میباشد.حضرت رسول او را موقعی در بازار عکاظ دید که بر شتر سرخی نشسته و میگفت:

«ای مردم گردهم آئید،گوش فرا دهید و پند بگیرید،هر زنده ای میمیرد و هر کس مرد از میان میرود و آنچه آمدنی است میآید..»

دیگر از خطیبان عرب سحبان وائل است که زبان آوری او میان عربها مثل شده،میگویند فلانی از سحبان هم سخن آورتر بود،هر گاه که سحبان خطابه میخواند مانند باران عرق می ریخت و یک حرف دو بار تکرار نمیکرد،از خطابه باز نمی ایستاد و نمی نشست تا خطابه بپایان میرسید.

خطیبان دیگر عرب از این قرارند:

دوید بن زید و زهیر بن خباب و مرثد الخیر و غیره از قبیله حمیر. حارث بن کعب مذحجی،قیس بن زهیر عبسی،ربیع ضبیع خزاری،ذوالاسبع عدوانی،اکثم بن صیفی تمیمی،عمرو بن کلثوم ثعلبی و غیره از سایر قبیله ها.

خطیبان میکوشیدند که عبارت های پسندیده و آشنا بر زبان برانند،خطبه معمولا کوتاه و یا بلند بوده است.

خطبه های کوتاه را بیشتر دوست داشتند چون از بر کردن آن آسان بود و البته خطبه های کوتاه بیش از خطبه های بلند بکار می رفت،هر خطابه ای بمناسبتی اسم مخصوصی پیدا میکرد مانند خطابه عجوز آل رقیه و خطبه عذرا از قیس بن خارجه و خطبه شوهاء از سحبان وائل و غیره.عربها بقدری توجه بخطابه داشتند که آنرا سینه بسینه و دهن بدهن نقل میکردند.

8-مجالس ادب و سوق عکاظ

عربها غالبا محفل های ادبی تشکیل میدادند و در آن محفل مشاعره و سخنوری میکردند و در این زمینه شب نشینی ها داشتند و درباره مسائل اجتماعی و ادبی صحبت مینمودند.این محفل های ادبی را باصطلاح آنروز (نادی-باشگاه) میگفتند،مثلا قریش باشگاه مخصوصی داشتند که به نادی قریش مشهور بود و دیگر دار الندوه باشگاهی در مجاورت کعبه بوده است و هر گاه و بیگاه که از کار روزانه فارغ میشدند بآن باشگاهی در مجاورت کعبه بوده است و هر گاه و بیگاه که از کار روزانه فارغ میشدند بآن باشگاهها میرفتند و در آنجا بسخنوری و شعرخوانی و گفتگو میپرداختند و علاوه بر این باشگاههای دائمی،بازارهائی دایر میکردند که بمناسبت فصل تشکیل میشد.

بازار

-مراد از بازار محلی است که اهالی شهرها موقع معین در آنجا جمع شده بخرید و فروش و داد و ستد و کارپردازی مشغول میشدند و هم اکنون نیز در ده ها و شهرهای دور افتاده از دنیای متمدن چنین بازارهائی دایر می شود و در بعضی از شهرهای بزرگ مثل قاهره در روزهای معین مثل شنبه یا سه شنبه یا چهار شنبه بازارهائی دایر میشود و مردم از نواحی و اطراف برای داد و ستد به آن محل می آیند.

پاره ای از این بازارها هفته ای یکبار،بعضی ماهی یکمرتبه یا سالی یکمرتبه و گاه هم چند سال یکبار تشکیل مییابد،مثلا هندوها سالی یکبار در (هروار) کنار رودگانژ بازاری تشکیل میدهند که سیصد هزار جمعیت در آنجا گرد می آیند و هر دوازده سال یکمرتبه در آن محل مراسم حج انجام میدهند و قریب یک میلیون زوار بدان نقطه رو می آورند و بهمین جهت بازار مزبور بزرگترین بازارهای دنیا میباشد،در روسیه و انگلستان و فرانسه و آمریکا و آلمان و عثمانی هم از این قبیل بازارها دایر میشود،مثلا در شهر نوگورود روسیه سالی دو مرتبه بازار مکاره تشکیل می یابد و از شرق اروپا و شهرهای دیگر روسیه قریب دوازده هزار نفر؟ (در اصل عربی دوازده هزار نوشته شده ولی ظاهرا صد و بیست هزار است. مترجم) در آنجا جمع میشوند و معادل دوازده میلیون منات در آنجا خرید و فروش میشود.همین قسم سایر شهرهای بزرگ دنیا که چنین بازارهائی دایر میکنند. در روزگار باستان اینگونه بازارها مکرر تشکیل می یافت ولی هدف اساسی از تشکیل آن انجام مراسم دینی بود و خرید و فروش خوراکی و نوشابه و غیره جزء متفرعات آن بشمار می آمد.بازارهای عرب در زمان جاهلیت مانند بازار عکاظ و غیره نیز بهمان منظورها دایر می شده است.

بازارهای عرب

عربها در زمان جاهلیت سالی چند بار بازارهائی دایر میکردند و در فصل های معین مردم از دور و نزدیک بآنجا می آمدند و همینکه از این بازار فارغ می شدند ببازار دیگری می رفتند،باین ترتیب که از روز اول ماه ربیع الاول در دومة الجندل از نواحی مرتفع نجد برای خرید و فروش و داد و ستد بازارهائی ترتیب میدادند و سپس از آنجا به هجر می رفتند و یکماه در آن بازار بودند آنگاه از هجرت به عمان منتقل میشدند و از عمان بحضرموت و عدن کوچ میکردند و بعضی به صنعاء عزیمت مینمودند و در آنجا بازار دایر میکردند.بعد در ماه های حرام بازار عکاظ که از بازارهای مشهور عرب بوده دایر میشد،علاوه بر آن بازارهائی در نواحی موسوم به شحر،صحار،مخنه،حباشه،مشقر و غیره دایر میکردند.

بازار عکاظ

مشهورترین بازارهای عرب در زمان جاهلیت بازار عکاظ واقع میان طایف و نخله بوده است و موقعی که اعراب قصد حج داشتند از اول ذی القعده تا بیستم در بازار عکاظ اقامت میکردند سپس از عکاظ بمکه رفته مراسم حج بجا میآوردند و بخانه های خود باز میگشتند،معمولا بزرگ هر قبیله ای ببازار قبیله خود میرفت ولی تمام بزرگان عرب بلا استثناء ببازار عکاظ می آمدند،هر کس اسیری داشت برای فدیه دادن و آزاد کردن اسیر خود بعکاظ می آمد،هر کس محاکمه داشت برای دادرسی بعکاظ میآمد و نزد داوران که از قبیله بنی تمیم بودند دادخواهی میکرد و هر کس خونخواهی میخواست و طرف خود را نمی شناخت برای پیدا کردن گمشده خود بعکاظ می آمد،هر کس شهرت طلب بود و در پی تحصیل شهرت میگشت برای نیل بمقصود بعکاظ میآمد،هر کس میخواست با کسی مباهات کند و مفاخر خود را بگوید در فصل عکاظ بآن محل می شتافت و عربها در این قسمت بقدری مقید بودند که در بزرگی و سنگینی مصیبتها بر یکدیگر مباهات میکردند و یکی از آن موارد مفاخره خنساء و هند است از اینقرار:

خنساء شاعره نامی عرب پس از کشته شدن کسانش اعلام داشت که مصیبت او در میان عرب سابقه ندارد و از این حیث بر تمام مردم عرب مقدم است و همینکه هند زن ابوسفیان دختر عتبه از اعلامیه خنساء خبر شد برای مبارزه با وی آماده گشت چون هند خود را در مصیبت کسانش برتر از همه میدانست،از آنرو همینکه موعد بازار عکاظ رسید در هودجی نشسته بطرف عکاظ شتافت و همینکه وارد بازار شد دستور داد پرچمی روی هودج بگذارند و شترش را نزدیک خنساء ببرند و چون دو شتر بهم رسیدند خنساء گفت خواهر جان تو کیستی؟هند گفت من نامم هند دختر عتبه و از حیث مصیبت بزرگترین مردم عرب هستم ولی شنیده ام که تو خود را بزرگترین مصیبت زدگان عرب میدانی آیا ممکن است مصیبت خود را بگوئی تا بدانم برای که عزادار هستی؟خنساء گفت:من در مصیبت عمرو بن شرید و صخر و معاویه پسران عمرو مصیبت زده ام تو چه مصیبتی داری که آنرا آنقدر بزرگ میشماری؟هند گفت من در مصیبت پدرم عتبة بن ابی ربیعه و عمویم شیبة بن ربیعه و برادرم ولید ماتم زده ام.

خنساء گفت:آیا همه آنان نزد تو برابر بوده اند؟سپس این اشعار را در مصیبت پدر و برادران خود سرود:

ترجمه شعر:

«همینکه همه خواب هستند چشمانم برای ابو عمرو پر آب است.»

«و برای دو برادرم می گریم،هرگز معاویه را فراموش نمیکنم که از اطراف بخدمت او می آمدند».

«برای صخر میگریم،چه کسی مانند صخر میتوانست سر کرده دلیران باشد».

«ای هند بدان مصیبت این است، هنگامی که آتش جنگ برافروخته میشود».

و هند در پاسخ وی این شعرها را خواند.

ترجمه شعر:

«برای خداوندان نجد و حجاز گریه میکنم، برای پشت و پناه همه از ستمکاران می گریم ».

«وای بر تو ای خنساء بدان برای ابی عتبه نیکوکار و شیبه ولید پشت و پناه مردم می گریم ».

«آنها بزرگان آل غالب بودند و همینکه بزرگان قوم را بشمرند آنان از سران قوم می باشند».

حال باید دانست که اگر عربها در بزرگی مصیبت بر یکدیگر رشک میبردند و بیکدیگر فخر و شرف میفروختند طبعا درباره حسب و نسب و شجاعت و فضیلت بیش از این مبارزه مینمودند و در نتیجه روی همین مبارزه ها میان آنان زد و خوردها و جنگهائی روی میداد که ذکرش در اینجا مورد ندارد.

آنچه ذکرش در اینجا مهم است آنست که عربها از تاسیس بازار مکاره و اجتماع قبیله ها استفاده میکردند و مجلس مناظره و مباحثه و سخنوری و مشاعره تشکیل میدادند.شعراء شعر میخواندند،خطیبان خطابه سرائی میکردند و دانشمندانی از آنمیان انتخاب میشدند که بهترین و برترین گفتارها را تشخیص داده اعلام نمایند و هر گاه که نابغه ذبیانی ببازار عکاظ میآمد سراپرده ای از چرم قرمز برای او می افراشتند و شاعران اشعار خود را در محضر او میخواندند و هر شعری که از همه بهتر بود آنرا با آب طلا نوشته در عکاظ و یا در کعبه می آویختند که معلقات سبع نیز از آن اشعار میباشد.

اتفاقا این کار عرب ها بکار یونانیان قدیم شبیه است،چه که آنها نیز در محل موسوم به گیمنازیوم برای ورزش های بدنی و بازی های پهلوانی حاضر میشدند و فیلسوفان و دانشمندان از آن اجتماع استفاده کرده بمباحثه و مناظره مشغول میشدند و عینا عملیات عربها در بازار عکاظ در آنجا معمول میشد،بدیهی است که در نتیجه چنین اجتماعاتی حقایق بسیاری کشف میشد و قریحه هوشمندان مردم با ذوق بکار می افتاد بعلاوه زبان آنان رشد و نمو میکرد و از پاره ای معایب تصفیه میشد.مثلا قریش که ببازار عکاظ میآمدند لغات سایر قبایل را نیز می شنیدند و آنچه را که نیکو بود بر میگزیدند و در لغت خود بکار میبردند و در نتیجه لغت قریش فصیح ترین لغتهای عرب شد و از پاره ای عیوب و کلمات رکیک ناپسند تصفیه شد و چیزهائی مانند کشکسه و کسکسه و عنعنه و فخفخه و وکم و وهم و عجعجه و استنطاء و شنشنه و عیوب دیگر که در سایر لهجه ها یافت میشد از آن لهجه خارج گشت (2).

9-نسب در جاهلیت

نسب-ملتهای قدیم اهمیت زیادی به نسب میدادند،چه بوسیله نسب مباهات کرده بر مخالفان چیره میشدند و از آنرو در حفظ نسب میکوشیدند.یونانیان نه تنها برای خود نسب نامه درست میکردند بلکه برای خدایان خویش نسب نامه هائی داشتند و سرانجام بزرگان خود را به نژاد و نسب خدایان منتسب میساختند.بقسمی که در یونان قدیم نسب هر یک از اشراف و بزرگان بخدائی منتهی میشد و چندین قرن پیش از میلاد مسیح شعرای یونان اشعاری در این باب سروده و نسب بزرگان خود را به خدایان رسانده اند،همین قسم رومیان نسب بزرگان خویش را بخدایان میرساندند و پتریقهای خود را از نژاد مافوق بشر میدانستند،یهودیان نسب خویش را بانبیای بزرگ منتهی میکنند و از آنرو خود را برتر از سایر مردم میدانند،با این فرق که نسب یهود سرانجام به یک پدر (آدم) منتهی میشود و شاید این وضع نسب نامه یهود از آنست که ملتهای سامی به یگانگی (توحید) علاقمند هستند.

نسب عرب-نسب عرب به یکی از شاخه های عبری میرسد.چه که طایفه عدنان خود را از فرزندان اسمعیل بن ابراهیم میدانند و نسب نامه قحطانیان را به یقطان بن عابر میرسانند.عربها از آن رو به نسب نامه و حفظ آن اهمیت میدادند تا بدانوسیله بر بیگانگان غلبه کنند و یا تیره ای از خودشان بر تیره دیگر برتری بیابند.

عرب ها برای شناسائی خود انساب را به شش مرتبه (درجه) قسمت میکردند از اینقرار:

1-شعب که دورترین تیره را میرساند مثل عدنان و قحطان.

2-قبیله یعنی آنچه از شعب جدا میشد مانند ربیعه و مضر

3-عمارة که از قبیله پدید میآمد مانند قریش و کنانه.

4-بطن که از عماره نزدیکتر بود مانند بنی عبد مناف و یا بنی مخزوم.

5-فخذ که از بطن میآمد مثل بنی هاشم و بنی امیه.

6-فصیله مانند خانواده علوی و یا عباسی (اولاد علی بن ابی طالب (ع) و فرزندان عباس) .

عربها در نسب سازی بقدری مبالغه میکردند که کشورها را نیز به پدران خود نسبت میدادند و غالبا نام آن شهر اسم جد یکی از انبیای مذکور در توراة در میآمد.مثلا اگر گفته میشد چرا اندلس را اندلس میگویند جواب این بود که چون اندلس را اندلس بن یافث بن نوح ساخته است.

کسانیکه نسب اشخاص و اقوام را حفظ داشتند آنها را نسابه میگفتند.نسابه باندازه ای در حفظ نسب اشخاص ماهر و دقیق بود که تا چندین پشت اشخاص را مرتب میشمرد،مثلا اگر کسی میگفت که من از بنی تمیم هستم و نسب خود را میخواهم نسابه از قبیله بنی تمیم و شاخه ها و فروعات و تیره های آن میگفت تا به پدر آن شخص میرسید و شاید اسم خود آن شخص را نیز بزبان میآورد.

نسابه در جاهلیت بسیار بود و هر تیره و دسته ای از خود نسابه داشتند،نامی ترین آنان دغفل سد و سی از بنی شیبان و عمیره ابو ضمضم و ابن لسان حمره از بنی تیم لات و زید بن کیس نمری و نخار بن اوس قضاعی و صعصعة بن صوحان و عبدالله بن عبدالحجر بن عبدالمدان و غیره میباشند.

در صدر اسلام نیز نسابه بوده است ولی همینکه موالی و دست پروردگان در کارهای دولتی وارد شدند نسب سازی کم کم منسوخ شد و اشخاص را بسرپرست هایشان نسبت میدادند.

10-تاریخ

حقیقت آنست که عربها تاریخی بمعنی امروز نداشتند یعنی آنچه که فعلا از علم تاریخ بفکر مردم میآید در میان اعراب جاهلیت وجود نداشته است.اما پاره وقایعی که برای خودشان اتفاق افتاده و یا در ممالک مجاور روی داده بود زبان بزبان نقل میکردند و مهمترین آنان از اینقرار است:

جنگ های قبایل عرب مشهور بروزهای عرب،داستان سد مآرب،استیلای ابی کرب بریمن و داستان بعضی از جانشینهای او،داستان سلطنت ذی نواس،قصه اصحاب اخدود،فتح حبشه بدست فرمانروای یمن،قصه اصحاب فیل و آمدن بکعبه، جنگ ذی یزن و حمله ایرانیان به یمن،قصه عمرو بن لحی و بت های عرب،حکایت جرهم و دفن زمزم،داستان قصی بن کلاب و فرمانروائی بر حاج،داستان عامر بن ظرب،غلبه قصی در مورد فرمانروائی مکه،داستان حلف فضول.داستان حلف مطیبین،جنگ فجار،کندن زمزم،ساختمان کعبه،اخبار عاد و ثمود و غیره از اعرابی که نابود شدند،داستان بلقیس و سلیمان و مانند آن از توراة و سایر مطالبی که مانند قصه زبان بزبان نقل میشد.

خلاصه

خلاصه مطلب اینکه چیزهائی موسوم به «علم »که شماره آن به بیست نمیرسیده در میان اعراب جاهلیت مرسوم بوده و چون اسلام آمد پاره ای از آن مانند کهانه،قیافه،عیافه (3) منسوخ شد و بعضی از آن مطالب مانند ستاره شناسی،هواشناسی، و زید نگاه باد،پزشکی،دام پروری بصورت تازه و مطابق مقتضیات عصر تمدن درآمد و بقیه مثل شعر و خطابه و بلاغه در اسلام توسعه و اهمیت یافت و البته قرآن مجید در انتشار بلاغت میان مسلمانان عامل بسیار مساعدی بوده است.

علوم عرب بعد از اسلام

مقصود از علوم عرب بعد از اسلام علومی است که از آغاز اسلام تا دوره طلائی میان مسلمانان معمول بوده است.علوم مزبور بسیار است و میتوان آنرا بسه قسمت تقسیم کرد از اینقرار:

1-علوم اسلامی یا آداب اسلامی که بواسطه اسلام پدید آمده و آن عبارت است از علم قرآن،علم حدیث،علم فقه،علم لغت و علم تاریخ.

2-علومی که در جاهلیت بوده و در اسلام ترقی کرده مانند شعر و خطابه که آنرا آداب و یا علوم جاهلیت و یا عربیت میخوانیم.

3-علومی که از زبانی دیگر بعربی نقل شده است مانند:طب،هندسه،فلسفه،هیئت و سایر علوم طبی و ریاضی که آن را علوم بیگانه یا دخیل میگوئیم.

پیش از آنکه راجع به آن علوم و روابط آن با تمدن اسلامی صحبت بداریم مقدماتی چند بیان میکنیم که ذکر آن برای فهم موضوع ضرورت دارد.

پی نوشت ها:

1- ترجمه فارسی آیه 23-24 باب چهارم سفر خروج چنین است:

لامک بزبان خود عاده و صله گفت قول مرا بشنوید ای زنان،سخن مرا گوش گیرید زیرا مردی را کشتم بسبب راحت خود و جوانی را بسبب ضرب خویش،اگر برای قاین هفت چندان انتقام گرفته شود برای لامک هفتاد و هفت چندان.مترجم

2- پاره ای از قبایل عرب لهجه های مخصوصی داشتند (چنانکه امروز هم دارند) از آن جمله اینکه بعضی ها کاف خطاب را شین تلفظ میکردند و بجای لک لش میگفتند و این اصطلاح کشکشه نام داشت،همینطور کسکسه و امثال آن بود که بجای سین بکار میبردند و عنعنه و غیره ولی زبان عربی قریش از این قبیل اصطلاحات منزه بوده است.مترجم

3- عیافه یا زجر الطیر عبارت از یک نوع فال بوده که پرنده را بدست گرفته می پراندند اگر طرف راست میرفت فال خوب بود و اگر طرف چپ میرفت فال بد میآمد.مترجم

کلمات کلیدی
اسلام  |  عرب  |  شعر  |  قبیله  |  شاعر  |  ستاره  |  علوم عرب پیش‌از اسلام  |  نسب  |  عرب پیش‌از اسلام  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : حسین تاریخ : 1398/03/19

دوستان دور از تعصب قومیتی...فقط خدا داند هرکی از ما اصلش چیه..شاید منی که از ایرانی بودن واصالت صحبت میکنم.ایرانی الاصل نباشم.یا بلعکس..ولی تاریخ اعراب رو نباید ازش سرسری گذشت..من اثرات زیادی از علم امروزی رو مدیون همین اعراب میدونم..شما اعراب امروزی رو نگاه نکنید که تن پروری سستشون کرده..باتوجه به مقتضیات زیست محیطی اونا..زندگی پر مشقتی داشتن..و سختی ومحرومیت امور زندگی باعث میشه که انسان از ابزار طبیعت جهت سهولت استفاده کنه..منکه سرمنشا اعراب رو ازون ریشه تمدن مادر میدونم.دوستان محیط و امکانات و مقتضیات و اسباب حاکم بر اخلاق ورفتار انسان میشه..درختی که درکنار جوی آب است.تره و زود خم میشه..ولی درختی که دربیابون وخشکی روییده..خیلی قویتر و استقامت و خشنتر بار اومده..درخت خرما بیابانیست آیا بی بهرست؟؟نه

نویسنده : حدید تاریخ : 1397/07/20

آموزنده بود مرحبا ادامه دارد منتظریم اجاره الله

نویسنده : سحر تاریخ : 1397/03/06

شما اقوام سامی میان رودان رو عرب کردید؟ عرب بخشی از سامیه نه اینکه سامی بخشی از عرب. مثل اینه که بگید عبری ها چون زیر شاخه ی سامی هستن عربن

نویسنده : امیر تاریخ : 1396/02/12

انصافا حس نمیکنید خیلی اعراب قبل از اسلام رو در این مطلب باد کردید و خیلی متعصبانه انگار که نسل در نسل عرب هستید از انها یاد کردید؟بنده اصلا از جماعت جاهل باستان پرست نیستم ولی شما هم دیگه خیلی دارید زیاده روی میکنید.تازه باز هم با این مطلب که شما نوشتید دانشمندان بزرگ اعراب قبل از اسلام (که بیشتر در زمینه ستاره شناسی و افسانه سرایی هستند!!) قابل قیاس با دانشمندان و بزرگان ایرانیان قبل از اسلام نیستند.انصافا اگر میتونید حرف مخالف بشنوید این نظر رو قرار بدید.

نویسنده : ناشناس تاریخ : 1394/08/30

عالی بود خیلی ممنون