گنجینه معارف

مبارزه همه جانبه بر ضد رژیم

عاقبت خانواده وی با تحمل مرارتهای زیاد به افغانستان وارد شد و حتی حدود یک هفته نیز در دهات افغانستان توقف کردند، ولی ظاهرا دلالهایی که واسطه انتقال آنها به کشور دیگری بودند، پول او را ربودند و اندرزگو مجبور شد به مشهد برگردد (7) به نظر می رسد در این سفر بود که اندرزگو در جمعی از دوستان خود در افغانستان گفت همسرم اسم اصلی و کار من را نمی داند و آنگاه خودش را معرفی کرد. شهید اندرزگو در خرداد 1357 به ایران بازگشت و پس از انجام برخی امور ضروری، به سراغ علی اکبر شالچی رفت و وی را مطلع کرد که با کمک دوستانش مقدمات عملیات ترور شاه را [در کیش] آماده کرده است و به وی گفت شما به سبب آشنایی با راههای زمینی و گمرک و جاسازی اتومبیل وظیفه دارید سلاحهای مورد نیاز ما را از لبنان تحویل بگیرید و به ایران منتقل کنید و در اسرع وقت در تهران تحویل دهید و تا نیمه رمضان (شهریور) و حد اکثر تا آخر ماه مبارک باید به تهران برگردید. نقشه دیگر اندرزگو به نقل از یکی از دوستانش این بود که پس از تاخیر علی اکبر شالچی در بازگشت به ایران چون امیدی نمی رفت که طرح ترور شاه که بر اساس بازگشت وی طرح ریزی شده بود، اجرا شود، او تصمیم گرفت با شخصی در داخل یکی از کاخهای شاه تماس بگیرد. در عصر روز نوزدهم رمضان بود که صالحی اصرار می کند او در همانجا افطار کند، ولی اندرزگو می گوید باید به منزل اکبر صالحی بروم، چون قرار است از مشهد تلفن کنند و من باید در آنجا باشم.

چکیده ماشینی


منبع : حماسه شهید اندرزگو , مرکز اسناد انقلاب اسلامی , 42 , , , تعداد بازدید : 4804     تاریخ درج : 1385/05/02    

او برای رفتن به مشهد، از راننده همیشگی، یعنی ابوالقاسم محمد زمان (زمانی) کمک گرفت.محمد زمان می گوید «از زمان مدرسه چیذر با او [شهید اندرزگو] تا حدود سالهای 1351 آشنا بودم.در طول چند سال آشنایی ام با او چون ماشین داشتم در اکثر مسافرتهایش به شهرهای مختلف ایران با او بودم.خاصه در سالی که یک بار مسافرت به مشهد کرد..» . (1)

اندرزگو بدین وسیله به مشهد حرکت کرد.هنگام حرکت نیز به اسد الله اوسطی سفارش کرد که خواهر خانمش را به منزلشان برگرداند.چرا که اندرزگو به محکم کاری عادت داشت و در مدتی که مجبور به توقف در تهران بود، خواهر خانمش را به خانه پدرش برنگرداند، چون می دانست ساواک منتظر ورود اوست و به محض دستگیری او با فشار، اطلاعات لازم را دریافت می کند.بنابراین، هنگام ترک تهران به آقای اوسطی سفارش کرد که او را به منزل عمویش بازگرداند و به منزل پدرش نبرد. (2)

چون در این صورت عموی او می توانست به پدر خانمش اطلاع دهد که فرزندشان نزد آنهاست و نیز احتمال داشت که ساواک قدری دیرتر متوجه بازگشت او شود و این فاصله زمانی فرصتی طلایی برای پیمودن مسافتی طولانی به سوی مشهد بود.در ضمن اندرزگو توصیه های اکیدی به خواهر خانمش کرد که حاکی از دور اندیشی او بود.به او گفت «ساواکیها تو را خیلی اذیت می کنند، موهای تو را می کشند، می زنند و زندانت می کنند، اما تو به اونها هیچ حرفی نزن.نگو کت و شلواری شده.نگو فرار کردند.اگر پرسیدند، بگو با همان لباس روحانی فرار کرده است » . (3)

البته همینطور هم شد و ساواک به اطلاعات خواهر خانم اندرزگو خیلی امید داشت و منتظر بازگشت او بود.

خواهر خانم اندرزگو به محض بازگشت فورا توسط ساواک بازداشت شد و بازجویی از وی برای تخلیه اطلاعاتش شروع گردید.آنها با تهدیدات زیاد، نشانی دوستی را که اندرزگو چند شب را در منزل او گذرانده بود، می خواستند، و اینکه با چه ماشینی از قم آمده یا موقع رفتن با چه ماشینی رفته است، که البته این خانم مقاومت می کرد و عمدا جوابهای مبهم و ساده لوحانه می داد تا ساواکیها به خواسته خود نرسند.البته زیرکی و کاردانی اندرزگو خود عاملی بود که اطرافیان او از کارهایش مطلع نشوند، مثلا خواهر خانم او واقعا نمی دانست که آنها با چه ماشینی فرار کرده اند، زیرا موقع حرکت به سوی مشهد، اندرزگو ماشین دوست خود را با فاصله ای زیاد و دور از چشم پارک کرده بود تا هم مواظب تحرکات غیر معمول در اطراف خود باشد و هم افراد آشنا ندانند او با چه ماشینی حرکت کرده است تا اگر علیرغم میل خود مجبور شدند حرفی بزنند، واقعا خبر نداشته باشند که او با چه ماشینی فرار کرده است. به هرحال، ماموران شهربانی و ساواک تمام تلاش خود را برای کسب اطلاعات از این خانم به کار بردند و حتی کار به شک الکتریکی و فشارهای اخلاقی و شکنجه های روحی هم رسید. (4)

بارها او را در خیابانهای تهران گرداندند تا خانه اوسطی یا محل کار او را به ماموران نشان بدهد، و یا احیانا شهید اندرزگو را در خیابان و در حین عبور شناسایی کند، ولی به مقصود خود نرسیدند.بعدا نیز او را بسیار به ساواک بردند و مورد آزارهای مکرر قرار دادند.

با این همه، ساواک به سید اسد لله اوسطی دست یافت.به روایتی، نحوه دستگیری او چنین بود که ساواک پس از فهمیدن اینکه اندرزگو در تهران در منزل شخصی به نام اسد الله اوسطی میهمان بوده است، و چون اندرزگو نیز قبلا در بازار، چای فروشی می کرده و از دوستان صادق امانی هم بوده است، پس حدس زد که این فرد مورد نظر هم باید شغل چای فروشی داشته و در بازار مشغول کار باشد.ساواک با در جریان قرار دادن رئیس صنف چای فروشان، دریافت که سه تا اسد الله اوسطی وجود دارد و بدین سان فرد مورد نظر شناسایی شد، (5) اما پس از دستگیری اوسطی، پدرش، چمدان اسلحه ای را که اندرزگو نزد پسرش نهاده بود، مخفی می کند، ولی با اعتراف اسد الله اوسطی مبنی بر اینکه چمدان اسلحه در خانه است، پدر او مجرم شناخته شد و به سه سال زندان محکوم گردید.خود اسد الله اوسطی هم به جرم پناه دادن به اندرزگو به ده سال زندان محکوم شد. (6)

به هر حال، شهید اندرزگو پس از رسیدن به مشهد، ابتدا در یک مسافرخانه اطراق کرد و بعد به خانه ای شخصی نقل مکان نمود. در مدت اقامت ده روزه وی با کمک آقای طبسی سخت در پی تهیه و تدارک سفر به افغانستان بود.تا اینکه عاقبت وسایل مهیا شد و اندرزگو و خانواده اش به زابل رفتند.در زابل یکی از آشنایان به نام حسینی پذیرای خانواده او شد تا پس از رفتن اندرزگو به افغانستان مقدمات انتقال خانواده اش را به آنجا فراهم سازد.عاقبت خانواده وی با تحمل مرارتهای زیاد به افغانستان وارد شد و حتی حدود یک هفته نیز در دهات افغانستان توقف کردند، ولی ظاهرا دلالهایی که واسطه انتقال آنها به کشور دیگری بودند، پول او را ربودند و اندرزگو مجبور شد به مشهد برگردد (7) به نظر می رسد در این سفر بود که اندرزگو در جمعی از دوستان خود در افغانستان گفت همسرم اسم اصلی و کار من را نمی داند و آنگاه خودش را معرفی کرد.موقع بازگشت نیز اسم خود را حسین حسینی و نام همسرش را معصومه محمد بیگی گذاشت. (8)

در بازگشت به مشهد، واعظ طبسی از او می پرسد که چرا از افغانستان برگشتی؟ اندرزگو جواب می دهد «جامعه افغانستان اسلامی نیست و من تحمل جامعه غیر اسلامی را ندارم.در ضمن برای گذران زندگی می بایستی کاری انجام دهم که برایم در آن سامان مقدور نبود» (9) به هر روی، با این که تحت تعقیب ساواک بود، تصمیم گرفت درمشهد سکونت و زندگی کند.وی در بازارچه سرشور مشهد خانه ای اجاره کرد و فعالیتهای خود را مجددا سازماندهی و آغاز نمود.در این ایام بود که وی با کلاه افغانی و عینک دودی به اسم دکتر حسینی با دوستانش تماس می گرفت. (10)

علیرغم مشکلاتی که در سفر افغانستان به آن برخورده بود، تصمیم داشت که به محض ایجاد زمینه های مناسب دوباره بخت خود را بیازماید.

مدتی پس از اقامت در مشهد، دوستانش از زابل زنگ زدند که مقدمات سفر فراهم شده است.او این بار بدون خانواده به زابل رفت. و چون کارها ظاهرا جور شده بود، بعد از مدتی به خانواده اش پیغام داد که آنها هم به زابل بروند.خانم و فرزندان او حدود یک ماه در منزل یک خانواده زابلی ساکن شدند و به سبب وضعیت بسیار ناگوار و بد آن خانه، یکی از فرزندان وی (مهدی) بشدت بیمار شد.علاوه بر این، فرد صاحب خانه که جزو دلالهای طرف معامله بود، از ترس لو رفتن، قصد داشت زن و فرزندان اندرزگو را نابود کند و چون فکر می کرد اندرزگو برنمی گردد و خانواده اش سبب گرفتاری آنها خواهد شد، سعی کرد با خوراندن چند قرص به همسر اندرزگو او را بکشد و راحت شود، (11) ولی خوشبختانه او قرصها را برغم پافشاری آن فرد نخورد تا اینکه در نیمه های شب فردی از سوی اندرزگو آمد و آنها را برد.این بار هم کارها مطابق میل پیش نرفت و ناچار دوباره به مشهد بازگشتند.اندرزگو در بازگشت سلاحهایی را که تهیه کرده بود(4 قبضه اسلحه کمری، تعدادی خشاب) به همسرش داد تا به بدنش ببندد و مخفی کند و سپس عازم شدند.در مسیر زابل تا مشهد پستهای متعدد بازرسی وجود داشت.او در هر یک از آن پستهای با روش خاصی خود و همسرش را بدون دردسر عبور می داد. (12)

در این سفر اندرزگو قیافه جدیدی داشت، صورتش را تراشیده بود، عینکی به چشم و کت و شلوار قهوه ای رنگ بسیار شیک به تن داشت.در حالی که همسرش چادری کهنه داشت و اصلا قیافه اش به او نمی خورد. (13)

گفتنی است در اولین پست بازرسی که مسافران برای تفتیش خود و اثاثیه شان پیاده شدند، اندرزگو به بهانه دل درد همسرش وارد پاسگاه شد و با تعجب دید که عکس بزرگی از او با عنوان فراری و تحت تعقیب به دیوار نصب شده است.او با دیدن عکس فورا بازگشت.بعد از تمام شدن کار ماموران، این دو نفر نیز با خونسردی سوار شدند و حرکت کردند.

در پاسگاههای دیگر وضع سخت تر بود و او ناچار شد در میانه راه اسلحه ها و فشنگها را در جایی دفن کند تا صدمه ای به همسر باردارش وارد نشود.به هر حال، او پس از سفری سخت به مشهد بازگشت و به همراه خانواده اش تا هنگام شهادت در آنجا مقیم بود و در واقع، مشهد بازگشت و به همراه خانواده اش تا هنگام شهادت در آنجا مقیم بود و در واقع، مشهد یکی از پایگاههای فعالیتهایش به شمار می رفت.

بدون تردید برای اندرزگو امکان نداشت به خانه پدری اش برگردد.گاهی دور و بر خانه شان دیده می شد، ولی نمی توانست با بستگان خود تماس برقرار کند.فقط از دور برادرانش را می دید و می رفت. (14)

یک بار برادرش، سید حسین، را به طور اتفاقی در مشهد و در حرم می بیند، ولی به او تذکر داد که چون در تعقیبش هستند به منزلش نیاید.

در این ایام، شهید اندرزگو در بسیاری شهرها دیده می شد.گاه دوستانش در قم او را با ظاهری عجیب و غریب ملاقات می کردند. حسین غفاریان می گوید یک بار دیدم اندرزگو با ریش تراشیده و سبیل، با عینکی دودی و موهای بلند و بیتل مانند، و با کروات و کفشهای خیلی شیک، جلوی در خانه ما آمد. (15)

او با این قیافه عجیب و غلط انداز می خواست وسایل و اسلحه هایی که در منازل دوستانش پنهان کرده بود، پس بگیرد.حسین غفاریان نیز به نشانیهایی که او می داد مراجعت می کرد امانتیها را برایش می آورد.مراجعتهای مکرر وی به تهران نزد دوستانش نیز از جمله فعالیتهای مبارزاتی وی محسوب می شد.البته افرزون بر این فعالتیها در داخل کشور، سفرهای متعددی به خارج از کشور داشت.

دهه پنجاه که سال شمار سقوط سلسله پهلوی بود، به آرامی به سالهای 1357 نزدیک می شد.مبارزان بسیاری در کشور ایران علیه ظلم ستم شاهی فعالانه مبارزه می کردند.اندرزگو به عنوان یکی از زبده ترین نیروهای جنگنده و مبارز که با اصول و مبانی فکری اسلامی راه پیروزی را می پیمود، نقطه اتکا و چشم و چراغ بسیاری از اینان بود.بویژه آنکه بر اثر سرکوبی همه جریانهای مخالف به دست رژیم سفاک پهلوی تقریبا همه مبارزان خسته و درمانده شده بودند.در این میان تنها معدود افرادی چون اندرزگو بودند که با تمام توان در مقابل دستگاه امنیتی رژیم قد علم کردند و آنها را به مبارزه فرا می خواندند.او در این زمان وارد مرحله مبارزه فرسایشی با دستگاه اطلاعاتی امنیتی رژیم شده بود.

اندرزگو در مشهد درسش را نیز ادامه داد.وی در مسجد بازار سرشور رفت و آمد داشت ونزد ادیب نیشابوری می رفت یا در تکیه اصفهانیها نزد آقای موسوی درس فرا می گرفت.بعد از ظهرها به چند طلبه در منزل عربی و جامع المقدمات و نهج البلاغه و غیره درس می داد. (16)

در عین حال، با روحانیت مبارز مشهد نیز مرتبط بود.وی از طلبه هایی که احتمالا با دستگاه امنیتی رژیم ارتباط داشتند، بشدت بدش می آمد و هیچگاه پشت سر آنها نماز نمی خواند.یک روز در بازار سرشور که با همسرش از دکتر برمی گشت به یکی از این طلبه ها برخورد و علنا بر سرش فریاد زد که چرا تو به کشتن جوانها و طلبه ها در قم اعتراضی نمی کنی.شما که به شاهنشاه آریامهرتان دسترسی دارید، چرا تذکر نمی دهید؟ چرا باید طلبه ها را در قم بکشند و به فیضیه حمله کنند؟ (17) در واقع، این سخنان بخشی از حملات بی امان او علیه جبهه دشمن محسوب می شد.او در مشهد و بازار سرشورها فقط پشت سر آقای خامنه ای نماز می خواند و به او ارادت داشت و اصلا پشت سر آخوندهایی که عقیده ای به امام و مبارزه نداشتند، نماز نمی خواند.

بدین ترتیب، زندگی معمولی این شهید بزرگوار در مشهد ادامه داشت.اغلب مشغول زیارت امام رضا (ع) بود.گاه در برخی اعیاد مذهبی در اطراف مشهد منبرهم می رفت، ولی با پیدا شدن سر و کله ماموران رژیم ناچار بود فورا در شهر مشهد مخفی شود. (18)

جالب توجه است که در این سالها او از روبرو شدن با ماموران رژیم واهمه ای نداشت.یک بار در اوایل اقامتش در مشهد، یکی از صاحبخانه هایش که دولت زمین وی را مصادره کرده بود و پشتیبانی نداشت، به اندرزگو گفت: معلوم است شما خیلی زرنگ هستید، فردا برو دادسرا و به جای من صحبت کن تا شاید زمین را به من پس دهند.او هم قبول کرد و به دادسرا رفت.وی در حالی شروع به صحبت کرد که عکس خودش بالای سر رئیس اداره بود.به هر حال، او صحبتهای خود را کرد و برگشت و آب هم از آب تکان نخورد. (19)

سالهای 1353 اوج فعالیتهای اندرزگو در زمینه تهیه و انتقال سلاح بود.پیوسته تغییر چهره و قیافه می داد (20) و زیر لباسهای طلبگی خود کلت و مسلسهای زیادی حمل و نقل می کرد.حسین غفاریان از آن ایام خاطره ای نقل می کند که یک بار به خانه ما در قم آمد، دیدم خیلی چاق شده است وقتی لباسش را کنار زد از سینه به پایین تمام کلت کالبیر 45 تا کوچکترین کلت و مسلسهای خفیف بود که به بدنش بسته و لباده رویش کشیده بود.او به همین شکل در ماشین می نشست از میان عشایر کردستان به قم می آمد.در مواقع عادی هم یک کت مندرس و شلوار پاره می پوشید و خودش را به شکل کارگری ساده در می آورد و همیشه کیفی که گوشه اش پاره بود و از یک طرفش خودکاری بیرون آمده بود و از طرف دیگر چیز دیگری، در دست داشت که در آن دوتا اسلحه کوچک، یک مسلسل خفیف و کوچک و یک کلت کالیبر چهل و پنج را مخفی کرده بود. (21)

علاوه بر تهیه سلاحهای مختلف، با گروههای مبارز نیز ارتباط فعال داشت.

یک بار در مشهد خانه یکی از مبارزان نزدیک به او لو رفت که ظاهرا یکی از همسایه های ساواکی قضیه را اطلاع داده بود.خانه در محاصره پلیس قرار گرفت و حمله شدیدی به آنها آغاز شد، به طوری که دو یا سه نفر کشته شدند و یکی از آنها فرار کرد و نزد اندرزگو آمد و گفت لو رفته ایم. (22)

این خبر سبب شد اندرزگو فرصتی برای سر و سامان دادن به امور مخفی خود بیابد.یک بار دیگر در مشهد به طور اتفاقی دو ماشین پلیس به تعقیب او پرداختند، ولی چون او موتور گازی داشت، توانست از کوچه ها با تلاش و سختی فرار کند. (23)

به هر حال، می کوشید در مشهد تا حد امکان جنبه امنیتی فعالیتهای خود را رعایت کند.

در این دوره، اندرزگو مسافرتهایی به خارج از کشور نیز داشت.وی در این ایام بار دیگر قصد حج کرد که در واقع مقصودش دیدار با امام خمینی در نجف بود.سرانجام توفیق دیدار یافت و دستوراتی از ایشان گرفت.در این ملاقات، امام بسیار سفارش کرد که خودش را حفظ کند. (24) وی مدتی نیز در پاکستان بود و با مبارزان و فعالان آنجا برای بسط نهضت و مبارزه امام همکاری می کرد.اتفاقا وقتی که در پاکستان بود ظاهرا بااتوبوس تصادف کرد و مدتی در خانه دوستانش بستری بود و معلوم شد پای او شکسته است.بعد از این حادثه یکی از همسایه های او در مشهد برای همسرش پیغام آورد که او را در سوریه دیده که عصا به دست داشته است. همسرش حدس می زند که او در یک درگیری مجروح شده و نمی خواسته است راستش را به این فرد بگوید.از این رو، گفت تصادف کرده ام. (25)

اندرزگو در این سالها به کشورهای عراق، لبنان، افغانستان و عربستان سفر کرد و هدفش گسترش جبهه مبارزه علیه رژیم شاه بود.

او در این ایام کسب و کار مشخصی نداشت.در جریان حمله ساواک به خانه اش در قم نیز اموالش را غارت کردند و بخشی از کتابهایش را تقریبا به ارزش 150 هزار تومان آن روز بردند.دوستان او می کوشیدند از طرق مختلف به وی کمک مالی کنند تا در پیمودن مسیر مبارزه راسخ قدمتر شود و چون اندرزگو سید بود، می توانستند از سهم سادات نیز به او بدهند.بدین منظور، با وی قرار می گذاشتند هفته ای یکی دو بار به قم یا به جای دیگری برود تا کمکهای مالی را در اختیارش بگذارند. (26)

امام نیز پس از دیدار او در نجف فرمود «اگر چیزی، کمبودی دارد، خانه ندارد، برایش تهیه کنند تا خانواده اش در آسایش قرار گیرند» . (27)

که این امر سبب خوشحالی زیاد اندرزگو گردید، زیرا این سخن امام را به منزله تایید مبارزاتش از سوی امام و علاقه او به خود می دانست.ایشان نیز در ملاقات دیگری به امام گفتند که چیزی کم ندارم و از طرف آقایان به من رسیدگی می شود.بنابراین، اندرزگو علاوه بر دسترسی به مقادیر معتنابهی سلاحهای گوناگون، از نظر مالی نیز در حد مطلوبی قرار گرفت که همین امر گامی مؤثر در رشد نهضت در درون کشور بود.

حمایت جدی و وسیع تسلیحاتی و مالی او به سازمان مجاهدین خلق و سایر گروههای مبارزاتی نیز جالب توجه است، ولی پس از کودتای درون سازمانی مجاهدین و تغییر ایدئولوژی با آنها قطع ارتباط کرد.آنها مصرا از شهید اندرزگو خواسته بودند که کمونیست شود و در راه آنان قدم بگذارد، ولی با پاسخ منفی اندرزگو به خواسته آنان روابط دو جانبه قطع شد و آنان به دشمنان یکدیگر تبدیل شدند. (28)

بعدها از طرف چپی ها (گروههای فدایی خلق) نیز مورد حمله قرار گرفت و مجبور شد پیوسته لباسها و هواداران مرتبط با خود را عوض کند. (29) وی در این باره به یکی از دوستانش گفته بود که «من الان آنقدر که از گروه مارکسیستها می ترسم از ساواک نمی ترسم.اینها سعی دارند مرا بکشند، چون این گروه در میانشان عده ای مخالف پیدا شده و تغییر ایدئولوژی داده اند و ایدئولوژی آنها با ما نمی خواند و من که تا حالا به اینها کمک اقتصادی می کردم، دیگر نمی توانم این کار را ادامه دهم، و به این جهت کمر به قتل من بسته اند و مرا تحت محاصره سختی قرار داده اند و من در لیست افرادی هستم که می خواهند ترور کنند» . (30)

در سال 1355 در مشهد حادثه ای سخت برای اندرزگو روی داد.ظاهرا در یکی از خانه های محل آموزش سلاح و مواد انفجاری او در چهار راه خواجه ربیع، نارنجکی منفجر شد.مردم به پلیس اطلاع دادند و وقتی مامورین به خانه حمله کردند، افرادی که در خانه بودند فرار کردند و یک نفر هم کشته شد.هر چند بعدا معلوم نشد که این افراد از یاران او بودند یا از هواداران او.به هر حال اندرزگو نیز با ماموران درگیر می شود و موقع فرار با موتورگازی خود با موتور سیکلتهای قوی هیکل پلیس تصادف می کند و پرت می گردد، ولی دور از چشم پلیس و در شلوغی جمعیت خود را گم می کند.مردم نیز وی را داخل مغازه ای پنهان کردند و در مغازه را بستند تا کسی متوجه نشود.بعد چند نفر از کسبه او را به خانه اش بردند و به نجاری در آنجا سفارش دادند برایش چوب های لازم درست کند و یک شکسته بند هم به خانه آوردند.استخوان ران او شکسته و بیرون زده بود و او تا مدتها با همین وضع تردد می کرد.تا اینکه روزی به دوستش حسین غفاریان در قم تلفن زد که من دارم می میرم زود خودت را به مشهد برسان و بسیار تاکید کرد که درست را ناتمام رها کن و بیا.وقتی حسین غفاریان به مشهد می رسد، اندرزگو به وی می گوید «باید بروم بیمارستان بخوابم و مداوا کنم » . برای این کار پول زیادی در حدود پنجاه هزار تومان لازم بود، ولی او پولی نداشت.از این رو، حسین غفاریان از برادرش که مقلد امام بود، وجوهات را گرفت و نزد آقای پسندیده برد و ایشان نیز اجازه مصرفش را دادند و از کسان دیگری مانند آقای غنیان و آقای سید علی خامنه ای (مبلغ نه هزار تومان) در مشهد پول گرفتند.بعد وقتی خواستند به بیمارستان بروند احتمال شناسایی او وجود داشت، چون عکس و اسم و مشخصات و مدارک دیگر لازم بود، ولی خوشبختانه با دکتر تازه واردی که از دانشجویان هوادار امام بود، آشنا شدند و مطلب را با او در میان نهادند.او نیز پذیرفت که با چهار هزار تومان ترتیب کارها را بدهد و عکس و شناسنامه و مدارک جعلی لازم را فراهم کند.بعد اندرزگو را نیز معالجه کرد و او به سلامت بیرون آمد. (31)

پس از این ماجرا، اندرزگو مدتی به کارهای معاملات و بازار (32) پرداخت و کسب درآمد کرد.کارش در بازار ظاهرا تا قبل از مسافرت به لبنان ادامه داشت.او برغم این فعالیتهای ظاهری و کسب کار به فعالیتهای مبارزاتی خود همچنان ادامه داد و هرگز در پیچ و خم زندگی روزمره گم نشد.در اواخر سال 56 سفر طولانی خود را به لبنان شروع کرد و در اسفند 56 از راه افغانستان و پاکستان به سوریه و سپس از آنجا به لبنان رفت.علی جنتی در این باره می گوید: «حدود سال 1355 بود که با تعدادی از مبارزینی که در سوریه بودیم متشکلتر شدیم...بعد من تصمیم گرفتم به ایران بیایم تا بتوانم شرایط خارج کشور را برای مبارزان داخل کشور تشریح کنم. و آن عده از مبارزانی را که در داخل کشور عرصه بر آنها تنگ شده بود به رفتن به خارج ترغیب نمایم و...در مدتی که سرگرم این کارها بودم با افراد متعددی ملاقات و صحبت کردم و بعد برگشتم.در سال 56 از جمله کسانی که به آن منطقه خارج از کشور [سوریه، لبنان] آمدند، شهید سید علی اندرزگو بود...او ابتدا با محمد منتظری ارتباط برقرار کرد و بعد من او را دیدم و وی را به لبنان بردم و نزد خود برای چند روز نگه داشتم و بعد نزد آقای فارسی رفت » . (33)

جلال الدین فارسی در این باره می گوید: «در اسفند 56 شهید اندرزگو به بیروت آمد.در آن زمان میان برادران مجاهدی که با محمد منتظری کار می کردند مسائلی پیش آمده بود که باید حل و فصل می شد.آقای اندرزگو به خدمت امام رفته و در حل این مسائل مجاهدت ورزیده بود.در بیروت به همین منظور و به اتفاق سید محمد غرضی و علی جنتی به منزل من آمدند و سعی شد قضایا حل و فصل شود.لذا جمع آقایان اخیر الذکر و عده ای از مبارزان در دمشق مستقر شده و در عرصه سیاسی و نظامی خدمات شایانی کردند...بعد اندرزگو را به درخواست خودش برای یک دوره آموزش کوتاه مدت به پایگاه الفتح در دامور بردم...چون علاقه داشت با سلاحهای ضد تانک آشنا شود» . (34)

ظاهرا قصد اندرزگو بررسی امکانات تعلمیاتی و تسلیحاتی آنان بود.او در آن جا مشاهده کرد امکانات وسیعی در این دو زمینه وجود دارد.به نقلی، اندرزگو با جلال الدین فارسی در این ایام «طرح تدارکاتی یک جنگ مسلحانه دراز مدت با رژیم را می ریزد و خود در پایگاهی از الفتح شروع به یادگیری سلاحهای ضد تانک می کند تا بتواند عملیات خاصی را در ایران پیاده و رهبری کند» . (35)

در واقع، در زمانی که همه حرکتهای چریکی و مسلحانه در داخل به بن بست رسیده و توسط رژیم سرکوب و متلاشی شده بود، او می کوشید حرکت فراگیر و گسترده مسلحانه را ایجاد کند تا جو رکود و انزوای نیروهای مبارز را در هم بشکند.وی با قصد بهره گیری از امکانات الفتح در گسترش جبهه داخلی مبارزه با رژیم و انتقال سلاحهای سنگین به ایران، این سفر را انجام داد.البته به کارهای فرعی دیگری نیز در این سفر پرداخت، مثلا در این ایام اقدام به تهیه بودجه نشریه ای به نام فداییان به سردبیری جلال الدین فارسی و تقویت مبارزه فرهنگی و تبلیغی علیه رژیم کرد.او در مدت اقامت خود در لبنان که از اسفند 56 تا خرداد ماه 57 طول کشید، توانست آموزشهای جدیدی در زمینه کاربرد سلاحهای مهمی چون اسلحه ضد تانک، موشکهای کوچک ضد تانک و تهیه بمبهای دستی فراگیرد (36) و با کوله باری از تجربه و امید به ایران برگردد.

در این سفر قرار بود اندرزگو به محض ورود به ایران افراد مورد اطمینان را برای آموزش به لبنان بفرستد، و از لبنان نیز برای او اسلحه به ایران ارسال شود.او تقریبا بعد از سه ماه اکبر شالچی را فرستاد تا قدری سلاح به ایران بیاورد.وی برای رد گم کردن به همراه خانواده اش با یک ماشین آمریکایی خیلی بزرگ به اروپا رفت و بعد به سوریه آمد.دوستان شهید اندرزگو در آنجا سلاحهای متعددی چون کلاشینکف و غیره را جاسازی کردند تا به ایران ببرد. (37)

شهید اندرزگو در خرداد 1357 به ایران بازگشت و پس از انجام برخی امور ضروری، به سراغ علی اکبر شالچی رفت و وی را مطلع کرد که با کمک دوستانش مقدمات عملیات ترور شاه را [در کیش] آماده کرده است و به وی گفت شما به سبب آشنایی با راههای زمینی و گمرک و جاسازی اتومبیل وظیفه دارید سلاحهای مورد نیاز ما را از لبنان تحویل بگیرید و به ایران منتقل کنید و در اسرع وقت در تهران تحویل دهید و تا نیمه رمضان (شهریور) و حد اکثر تا آخر ماه مبارک باید به تهران برگردید.مسافرت شالچی از سی تیر شروع شد و در هفتم ماه رمضان به سوریه رسید، ولی نتوانست خود را تا نیمه رمضان و سر قرار به اندرزگو در تهران برساند. (38)

به همین دلیل اندرزگو نقشه جدیدی برای ترور شاه طرح کرد.

ظاهرا وسایل و سلاحهایی که شهید اندرزگو منتظر ورودش بود بسیار اهمیت داشت، چون وی در آن موقع به ربط خود با بچه های نیروی هوایی گفت ما قصد دریافت فرستنده ای از لبنان را داریم که تمام ایران را پوشش دهد.شما چه کمکی می توانید بکنید؟ او هم وعده داد وسایل مورد نیاز را برای استقرار و راه اندازی از نیروی هوایی بیاورد و از نیروهای متخصص نیز کمک بگیرد. (39)

البته پس از بازگشت شهید اندرزگو از لبنان در آنجا اتفاقاتی رخ داد که بر قول و قرارهایی که او با نیروهای آنجا گذاشته بود مؤثر واقع شد.در اوایل تابستان 1357 الفتح تمام امکانات خود را به امام عرضه کرد.امام نیز جلال الدین فارسی را به عنوان نماینده برای استفاده از آن امکانات معرفی کرد و قرار شد به منظور پیروزی سریعتر حرکتهای مبارز ضد رژیم، سلاحهای ضد تانک به ایران فرستاده شود. (40) در حالی که اندرزگو در انتظار رسیدن اکبر شالچی سرقرار ماه رمضان همان سال به سر می برد.

اندرزگو با خیال راحت در انتظار رسیدن سلاحها از لبنان بود.او علاوه بر پیگیری نقشه های مهمی که می بایست با ورود آن سلاحها اجرا شود، شبانه روز در پی عملی کردن طرحها و نقشه های دیگر خود بود.بویژه آنکه سال 57 برای رژیم منفور پهلوی به منزله آخرین لحظات حیات محسوب می شد.یکی از طرحهای بسیار مهم اندرزگو در تابستان سال 57، نقشه ترور شاه بود.البته ایشان مدت زیادی بود که برای از میان برداشتن شاه فکر می کرد و نقشه می کشید ولی تا این زمان، این قدر به عمل و اجرا نزدیک نشده بود.اکبر صالحی دوست اندرزگو می گوید: اندرزگو شبی به خانه ما آمد و گفت طرحی به نظرم رسیده است.قصد دارم شاه را با اطرافیانش ترور کنم.او در توضیح طرح خود گفت در رفت و آمدم به خارج فهمیدم دستگاههایی هست که می توان سلاحی روی آن سوار کرد و خیلی دقیق کار می کند، ولی حدود یک میلیون تومان هزینه می برد.این اسلحه را باید از لبنان وارد کنیم.من در لبنان قول دادم آن را بخرم و پس از جداسازی توی یک ماشین آخرین مدل جاسازی کنم و بیاورم منزل شما و پس از سوار کردن دستگاه آن را به محلی که در چند کیلومتری محل استقرار شاه در زمان افتتاح یکی از مراکز دولتی است ببریم و از دور تنظیم و شلیک کنیم نقشه را عملی سازیم.

بعد از این مقدمات مشکل اصلی تهیه مبلغ یک میلیون تومان بود.قرار شد اکبر صالحی با سایر دوستانش در این باره صحبت کند. صالحی با اندرزگو مشورت کرد که با چه کسانی درباره گرفتن پول صحبت شود.بعد از مذاکرات با دوستان بسیار نزدیک و محرم مانند شهید صادق اسلامی و مرحوم پور استاد و رحیم خانیان قرار شد صالحی، اندرزگو، پور استاد و اسلامی به خانه رحیم خانیان که از دوستان محرم آنها و از متدینین بازار و دست اندر کار آهن آلات بود، بروند و درباره تهیه این پول صحبت کنند.آنها نزد او رفتند و مساله را مطرح کردند.او هم قول داد که موضوع را با آقای ترخانی در میان بگذارد تا با کمک چند تن از دوستان بازاری به طور محرمانه پول را تهیه کنند.این قضایا روزهای چهاردهم یا پانزدهم رمضان صورت گرفت، (41) ولی اندرزگو در 21 رمضان به شهادت رسید.

طبق اقوال همرزمان اندرزگو، این طرح که می بایست در 23 رمضان سال 57 به اجرا درمی آمد، یکی از چند طرحی بود که او برای ترور شاه کشیده بود.چرا که وی پس از بازگشت از لبنان پیوسته رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفته بود، مثلا اطلاع داشت که شاه سالی یک بار و تقریبا پانزده روز برای تفریح به جزیره کیش می رود.وی موفق شده بود با کمک یاران مبارز خود در نیروی هوایی طرحی برای ترور شاه تهیه کند (آن زمان دوستان نیروی هوایی او را به نام دکتر جوادی می شناختند) .طرح تهیه شده از این قرار بود: چند تا از یاران نیروی هوایی باید به لبنان نزد جلال الدین فارسی بروند و دوره های مخصوصی را ببینند که از سی تا چهل روز طول می کشید.پاسپورتها و سایر مدارک را قرار بود خود اندرزگو برای آنها تدارک ببیند.اسلحه های لازم را نیز او باید تهیه می کرد و با کمک دوستان مختلف در نیروی هوایی و به وسیله هواپیما به جزیره کیش می فرستاد دسته دیگری از برادران در کیش باید زمینه اجرای عملیات را فراهم، و نیز نقاطی را که شاه قصد داشت به آنجا برود، روی نقشه مشخص کنند.سپس قرار بود مسلسلها و سلاحها را داخل وسایل ورزشی مانند میل ها جاسازی کنند و مکانهای ترمینال و ترابری هم بررسی نماید تا شیوه انتقال این وسایل معلوم گردد و با چند بار بردن و آوردن چمدانها مطمئن شوند که کارها رو به راه است.پس از این کارها، اصل اجرای عملیات به عهده سایر افراد در کیش بود تا طبق نقشه آن را در فرودگاه اجرا کنند.فرودگاه کیش دو باند دارد، یکی باند بین المللی است که هواپیماهای مدرن هم می توانند در آنجا بنشینند.در این باندها جاهای مخصوصی برای تعبیه کابل وجود داشت.در این شکافها دو نفر به راحتی جا می گرفتند.

قرار بود موقعی که هواپیمای شاه فرود آمد، یک نفر از برج مراقبت خبر دهد و این دو نفر روی باند به هواپیمای شاه حمله کنند. (42) بدین سان، نقشه از ابتدا تا انتها به طرز دقیقی طرح ریزی شده بود.آخرین ملاقاتی که این افراد با اندرزگو داشتند در مشهد بود که قرار گذاشتند او به تهران بیاید تا اسلحه هایی را که می رسید جاسازی کند و عملیات در کیش شروع شود، ولی طرح به دلایلی اجرا نشد. (43)

نقشه دیگر اندرزگو به نقل از یکی از دوستانش این بود که پس از تاخیر علی اکبر شالچی در بازگشت به ایران چون امیدی نمی رفت که طرح ترور شاه که بر اساس بازگشت وی طرح ریزی شده بود، اجرا شود، او تصمیم گرفت با شخصی در داخل یکی از کاخهای شاه تماس بگیرد.پس از بررسیها قرار شد آن شخص شاغل در کاخ شاه را مسلح نمایند و به طریقی به وی سلاح برسانند تا در موقعی مناسب نقشه ترور شاه را اجرا کند از این رو، قرار شد دو قبضه کلت کمری را در میان دو میل ورزشی و تعدادی مواد منفجره را در میان دو دمبل جاسازی کنند و به وی برسانند.پس از اینکه میلها و دمبلها تهیه شد، اندرزگو قرار گذاشت که به اتفاق دوستش علوی به ساوه و همدان (خرمدره) بروند تا با افرادی که در کار قاچاق اسلحه بودند، دیدار کنند.علوی می گوید: روز نوزدهم رمضان با هم ملاقات داشتیم تا زمان حرکت را تعیین کنیم، ولی وقتی سید رادیدم، او گفت خوب است تا شب 21 رمضان در تهران باشیم و مراسم شبهای احیا را اجرا کنیم و پس از آن برویم که (44) قبل از احیای شب 21 رمضان به شهادت رسید.

شهید اندرزگو این گونه در پی براندازی رژیم پهلوی از طریق ترور شاه بود.افزون بر این اقدامات، در سایر عرصه های مبارزه هم با رژیم پهلوی می جنگید.روزهای پایانی عمرش با قضیه سینما رکس آبادان مصادف بود.همسرش می گوید: غروب روز فاجعه سینما رکس آبادان او به منزل آمد و در حالی که به شاه فحش می داد، گفت خودش این کار را کرده است و می خواهد به گردن مردم بگذارد.من به تهران می روم و اعلامیه چاپ می کنم، مردم بفهمند تقصیر شاه بوده است. (45)

بنابر این، به تهران رفت و در منزل دوستش اکبر صالحی شروع به چاپ اعلامیه هایی در این زمینه کرد.بعد از چاپ تعداد کثیری اعلامیه مقداری را خودش برداشت و بقیه را به فرزندان یکی دیگر از دوستانش، رجب افشار، داد تا فورا پخش کنند (46) و بدین ترتیب بر ضد تبلیغات دروغین رژیم علیه مبارزان به مقابله برخاست.

بدین سان، روزهای ماه رمضان بسرعت می گذشت.در این ماه همچون سایر ماهها فعالیتهای مذهبی و اجتماعی و سیاسی اندرزگو بشدت ادامه داشت.روزها برای اقامه نماز به مسجد تیر دو قول و سایر مسجدها می رفت تا به قول خودش آقایون را ارشاد کند.وی در گفتگو با روحانیون از آنها می پرسید موضع شما چیست؟ بعد به آنها می گفت حرف امام را بزنید حتی، اگر شهید بشوید.اگر از ما هستید، در بالای منبر حرف ما را بزنید. (47) او به همین شیوه دعوت به مبارزه علیه رژیم را گسترش می داد.در این ماه، او سراپا عبادت و اخلاص بود و دائما در مسجد حضور داشت تا اینکه شب نوزدهم رمضان که مردم می خواستند در مسجدها اعلامیه پخش کنند، نیروهای امنیتی مسجدها را بستند و آنها نمی توانستند مراسم احیا را در مسجد برگزار نمایند.رجب افشار از اندرزگو درخواست کرد که مراسم احیا را در خانه آنها برگزار کند.وی پذیرفت و حدود سی نفر جمع شدند و خودش دعای کمیل را خواند و اعمال شب نوزدهم رمضان را به جا آورد.سپس یک ساعت مانده به اذان صبح از همان منزل آقای رجب افشار خواست به منزل اکبر صالحی تلفن بزند.هرچند افشار به او تذکر داد که تلفن نکن چون شماره ما تحت کنترل ساواک است، (48) ولی اندرزگو صحبت را شروع کرده بود و از صالحی درباره اعلامیه ها سؤال کرد.این امر سبب شد ساواک مظنون شود و با اندکی تجسس بفهمد که دکتر جوادی، اصفهانی، حسینی و تهرانی و غیره همان سید علی اندرزگوست.همچنین اندرزگو در همین مکالمه ای که ساواک مشغول استراق سمع آن بود به اکبر صالحی گفت امشب به خانه شما می آیم.ساواک قضیه را فهمید.به هرحال، او پس از تلفن سحری خورد و بعد دعا کرد که خدا شاه را نابود کند و شرش را به خودش برگرداند.سپس تا ساعت نه صبح خوابید. (49) صبح نوزدهم رمضان اندرزگو به منزل خود در مشهد تلفن زد و با همسرش صحبت کرد (50) و به وی سفارش نمود که روزه نگیرد تا بتواند بچه را شیر دهد. (51) بر اثر این مکالمه، ساواک جای او را در تهران شناسایی کرد.

اندرزگو، مدتی قبل از این ماجرا به عناوین مختلف به برخی از شکنجه گران ساواک پیامهایی فرستاده بود.وی شاید دو یا سه ماه قبل از شهادتش برای منوچهری و ازغندی و غیره، توسط افرادی که در زندان بودند، پیامهای تهدید آمیزی با این مضمون فرستاد که این قدر دنبال من نباشید، سرانجام شما را می کشم.این عمل سبب ناراحتی شدید آنها شد.به همین سبب، تصمیم گرفتند به هر وسیله ممکن او را پیدا کنند.البته ردپای ضعیفی هم از او داشتند و برغم وضعیت بحرانی مملکت، آنها پرونده های دوستان قدیمی اندرزگو مانند اکبر صالحی و اسد الله اوسطی و غیره را بررسی کردند که چیزی به دست نیاوردند.از این رو، برای مدتی تلفنهای خانه آنها را کنترل کردند.بعدها تهرانی اعتراف کرد که در این استراق سمعها متوجه شدیم از راههای دور تلفنهای مشکوک و مرموزی می شده، ولی صدای اشخاص تلفن کننده یکی است و فقط اسمش فرق می کند.یک ماه تلفنها را کنترل می کنند تا آن شبی که قرار شد اندرزگو به خانه اکبر صالحی برود.از طریق ساواک مشهد نیز تلفن وی را ردیابی و منزلش را در مشهد شناسایی کرده بودند.به اعتراف تهرانی، وی وعده ای دیگر مامور شدند که شب هفدهم رمضان به مشهد بروند.آنها شبانه منزل او را محاصره می کنند، ولی پس از پرس و جو از مغازه دارهای اطراف متوجه می شوند که او صبح همان روز به تهران رفته است.با ساواک تهران تماس می گیرند و می فهمند که آن روز (نوزدهم رمضان) به منزل صالحی تلفن کرده است.تهرانی و گروه وی فورا به تهران برمی گردند و آماده تعقیب اندرزگو در ساعت موعود می شوند. (52)

اندرزگو پس از ملاقات روز پانزدهم رمضان با صالحی و خانیان در مورد تهیه پول، در روز جمعه به مشهد نزد خانواده اش رفت و قرار شد صالحی با خانیان در تماس باشد و مساله را پیگیری کند.او مجددا روز هفدهم رمضان از مشهد به سوی تهران حرکت کرد تا خودش موضوع تهیه پول را پیگیری کند.دقیقا در همین زمان است که تهرانی و گروهش به سراغ او در مشهد رفتند و متوجه شدند او به تهران بازگشته است.اندرزگو روز هجدهم رمضان به تهران آمد تا از قضایا مطلع شود.در بازگشت از اکبر صالحی درخواست کرد که قضیه را سریعتر پیگیری کند.صالحی نیز با خانیان و پور استاد صحبت کرد که زودتر پول را تهیه کنند و تحویل دهند.این مسائل در حالی صورت می گرفت که تلفنهای منزل صالحی و سایر دوستانش نیز کنترل می شد.از این رو، مساله لو رفت و نشانیهای همه آنها به دست ساواک افتاد.سرانجام، ساواک فهمید که شب بیستم رمضان اندرزگو قصد دارد به خانه اکبر صالحی برود تا نتیجه مذاکرات او با خانیان را بفهمد.این در حالی بود که وقتی او به سوی کوچه سقاباشی حرکت می کرد، تمام آن منطقه توسط نیروهای ساواک قرق شده بود.

اندرزگو ابتدا به خانه مرتضی صالحی رفت.در عصر روز نوزدهم رمضان بود که صالحی اصرار می کند او در همانجا افطار کند، ولی اندرزگو می گوید باید به منزل اکبر صالحی بروم، چون قرار است از مشهد تلفن کنند و من باید در آنجا باشم.آقای مرتضی صالحی نیز برای افطار دعوت شده بود و باید می رفت.به هر حال، حدود نیم ساعت مانده به اذان مغرب و افطار، اندرزگو به وی گفت می خواهم قدری از آن اعلامیه ها را به کسی بدهم (اعلامیه های مربوط به انفجار رستوران خان سالار در میدان آرژانتین و نیز اعلامیه انفجار سینما رکس آبادان) .اعلامیه ها را از او گرفت و توی کت و پیراهنش گذاشت و به مرتضی صالحی گفت ابتدا به میدان ژاله (شهدا) می رود، چون قراری داردو بعد هم منزل برادر او، اکبر صالحی می رود و خداحافظی کرد و رفت.مرتضی صالحی می گوید که ما هم چون قرار بود به افطاری برویم، با ماشین حرکت کردیم و در سر سه راه امین حضور دیدیم که چند تا آمبولانس و ماشین پلیس آژیرکشان بسرعت به سوی بیمارستان بازرگان می روند، در حالی که اندرزگو را می بردند و ما نمی دانستیم. (53)

به هرحال، سید پس از خروج از منزل مرتضی صالحی ابتدا به میدان شهدا (ژاله) می رود.ظاهرا با فردی از گروه منصورون قرار ملاقات داشت که پس از ملاقات اعلامیه ها را به او می دهد.سپس به سوی محله سقاخانه حرکت می کند.به قول تهرانی او با یک نفر دیگر حرکت می کرده، ولی معلوم نشد او چه کسی بوده و بعد چه شده است.سید از خیابان ژاله داخل آب سردار رفت.منزل آقای اکبر صالحی پشت خانه امام جمعه بود.ماموران نیز از میدان شهدا او را تعقیب می کردند.آنجا به او ایست می دهند، ولی او توجه نمی کند و می رود تا از دیوار خانه امام جمعه بالا برود و فرار کند که همان جا به رگبار بسته می شود. (54)

وقتی اندرزگو به رگبار بسته شد از خود حرکتی نشان می دهد که حاکی از قصد او برای کشیدن اسلحه بوده، ولی ظاهرا برای ترساندن مامورین و پیدا کردن فرصتی به منظور معدوم کردن نشانیها و شماره تلفنهای مرتبط با خود بوده است.بعد از این عمل، مامورین سر می رسند و درحالی که او مشغول پاره کردن و و خوردن و خون مالی کردن مدارک همراه خود بود، او را روی برانکارد می گذارند تا هرچه سریعتر ببرند، ولی او حرکت می کند و خود را به زمین می اندازد تا آخرین لحظه عمر سراسر مبارزه خود را نیز در مبارزه بگذراند و زنده به دست دشمن نیفتد.از این رو، مامورین مجبور می شوند او را با طناب به برانکارد ببندند و سپس ببرند. که در این هنگام دیگر روح پر فتوح او به ملکوت اعلی پیوسته بود.

پس از این عملیات، مامورین مست غرور از پیروزی، فورا جریان را به ریاست شهربانی گزارش دادند که «ساعت 30/19 مورخ 2/6/57 در خیابان سقاباشی میان یک نفر از افراد خرابکاران و افسران کمیته مشترک ضد خرابکاری درگیری حاصل شده که او کشته شده. ..» . (55) دستورات سریع دیگری صادر شد تا تمام افراد وابسته به وی در مشهدو تهران دستگیر شوند.مرتضی صالحی می گوید ما بعد از افطار به خانه برگشتیم، در حالی که مامورین حدود ساعت 8 یا 9 شب به خانه برادرم، اکبر صالحی می روند که در خانه نبود و به روضه رفته بود.آنها ساعت یازده شب مجددا به خانه او می روند و نشانی مرا نیز گرفتند و نزدیک سحر بود که به خانه ما آمدند. البته حدود ساعت یازده یا دوازده شب بود که برادر دیگرم به خانه ام آمد و گفت سید را با تیر زدند.گفتم نه، او به خانه اکبر رفته است.او گفت نه، سید تیر خورده است.من به خانه اکبر تلفن کردم.همسرش گوشی را برداشت، ولی عادی صحبت می کرد.بعد فهمیدم مامورین در خانه آنها بودند و کنترل می کردند. (56)

رجب افشار نیز می گوید روز جمعه به خانه ام هجوم آوردند.در یکی از اتاقهای خانه من حدود پنجاه هزار برگ اعلامیه متعلق به اندرزگو بود که موقع تفتیش مامورین، اتاق مزبور را نشان ندادم و آنها هم متوجه نشدند.بعدا بچه ها آن اعلامیه ها را آتش زدند. (57)

به هرحال، مامورین رژیم تا جایی که شناسایی کرده بودند افراد مرتبط با اندرزگو را دستگیر کردند که به نقلی فقط حدود سی نفر از طریق کنترل تلفن شناسایی و دستگیر شدند که برخی از آنها عبارت بودند از حسین، محسن، اصغر و مرتضی صالحی، صبور، صادق اسلامی، اکبرپور استاد، سید عباس بهشتی، محسن لبافی. (58)

همزمان با این دستگیریها، حمله وحشیانه نیروهای رژیم به منزل اندرزگو در مشهد آغاز شد.همسر او نقل می کند: «آخرین دیدار ما شانزدهم رمضان 1357 بود.آن روزها احساس خاصی داشت و می گفت اوضاع دارد سخت می شود، می خواهم بروم تهران و اعلامیه های امام خمینی (ره) را چاپ کنم...حال و هوایش طوری بود که گویا به مرحله شهادت نزدیک می شود.خداحافظی کرد و رفت.صبح روز نوزدهم رمضان هم تلفن زد.بعدها فهمیدم که همین تلفن باعث لو رفتن ایشان شده بود و محل سکونت ما هم در مشهد لو رفت.شب بیستم رمضان بود و همسایه ها متوجه می شوند چند نفر از دیوار خانه ما بالا می روند.با فریاد آنها مامورین فرار می کنند.فردا صبح زود ریختند در خانه و همه وسایل را به هم ریختند و اسلحه های آقا را پیدا کردند... (59) موقعی که ساواکیها درخانه بودند، مدام هلیکوپتر بالای شهر مشهد رفت و آمد می کرد که خیلی غیر عادی بود.بعد به من گفتند که باید همراه آنان به تهران بروم.یک پیکان آبی رنگ داخل کوچه ایستاد.سه مامور ساواک جلو، سه مرد گنده هم عقب نشسته بودند.من و چهار بچه ام مجبور شدیم همان صندلی عقب خودمان را جا بدهیم.در یکی از میادین شهر، ما را سوار عقب یک لندرور کردند.من که بایست دو بچه کوچک خود را لاستیکی می کردم خیلی معذب بودم.در طول مسیر هم خودم را به سادگی و کودنی زدم تا نتوانند اطلاعاتی از من کسب کنند.در ادامه راه ماشین به داخل ساختمان ساواک بابل رفت و فردا به سوی تهران حرکت کردیم و یک راست به زندان اوین رفتیم.جلوی زندان گفتند چادرت را بکش روی صورتت تا جایی را نبینی.وارد دفتر ازغندی شدیم.از لج آنها خودم را به سادگی زدم و رفتم وسط اتاق و پشتی یکی از مبلها را گذاشتم روی پایم و مهدی را روی پایم خواباندم.یکی از آنها می گفت این زن ساده است.دیگری می گفت دارد زرنگی می کند.شب اول من و بچه ها را بردند به سلول که خیلی وحشتناک بود.در سلول بغلی مردی را شکنجه می کردند....برای نظافت بچه ها مشکل داشتم و می بایست برای شستن کهنه ها به داخل حیاط بروم...دو روز بعد بچه ها را بردند خانه پدر تحویل دادند، ولی مرتضی که هفت ماهه بود و شیر می خورد پهلوی خودم ماند.یکی دو ماهی بازجویی می شدم.در بازجویی گفتند تو چرا با او ازدواج کردی؟ چرا با خواستگاری که کارمند صنایع دفاع بود ازدواج نکردی...من هم گفتم من نمی دانستم باید برای ازدواج از شما اجازه بگیرم یا شوهرم را شما انتخاب کنید، من پدر و مادر دارم.

ما تا مدتها نمی دانستیم آقا شهید شده، منتظر بودیم او با امام به ایران برگردد.وقتی امام آمد ما را بردند پهلوی ایشان.امام خبر شهادت ایشان را به ما دادند، باور نمی کردم، ولی امام تایید کرد و گفت چرا این گونه است و سید بزرگوار شهید شده است.

بعدها تهرانی شکنجه گر ساواک شیوه شهادت سید را بازگو کرد و مزار او را دربهشت زهرا در قطعه 39 نشان ما داد» . (60)

به این صورت پرونده زندگی مبارز مسلمانی که چهارده سال بی امان و شجاعانه علیه رژیمی سفاک و دیکتاتور جنگیده بود در آستانه پیروزی شکوهمندی که سالها در انتظارش بود، بسته شد.شهید اندرزگو با شرکت در عملیات اعدام انقلابی حسنعلی منصور در سال 1343 مبارزه با حکومت پهلوی را شروع کرد و با طراحی ترور شاه در سال 57، یک دوره جنگ طولانی علیه سردمداران رژیم را تدارک دید.در مدت این چهارده سال نه یک بار در دام ساواک افتاد، و نه لحظه ای در پیمودن راه خود تردید کرد و نه لحظه ای اسلحه به زمین گذاشت.خلاصه آنکه باید گفت او چریک تنهایی بود که به عشق حاکمیت اسلام و عشق امام خمینی (ره) مدت چهارده سال برای اسلام جنگید.

پی نوشت ها:

1.ر.ک: روزنامه جمهوری اسلامی، ویژنامه سالگرد شهادت...، 9 مرداد 1359، همان، ص 6.

2.گفتگو با خواهر همسر شهید اندرزگو، سروش، همان، ص 40.

3.همان، ص 40.

4.همان، ص 41.

5.آقای غفاریان راوی این روایت است.ر.ک: مصاحبه با حسین غفاریان، سروش، ص 63.

6.همان، ص 63.

7.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 31.

8.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، 15 خرداد، ص 223.ضمنا اندرزگو در ایام توقف در افغانستان با مجاهدان افغانستان تماسهایی گرفته بود.ر.ک: خاطرات علی اکبر صالحی، ج 2، ص 7- 6.

9.مقاله پیام شهید، روزنامه جمهوری اسلامی، همان.

10.مصاحبه با اکبر صالحی، سروش، ص 52.

11.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، 15 خرداد ص 225.

12.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 31.

13.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، 15 خرداد، ص 226.

14.مصاحبه با سید حسین اندرزگو، سروش، ص 44.

15.مصاحبه با حسین غفاریان، سروش، ص 4- 63.

16.سروش، ص 29.

17.همان: ص 35.

18.سروش، ص 98.

19.سروش، ص 98.

20.مصاحبه با غفاریان، سروش، ص 64

21.همان، ص 64.

22.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 32.

23.همو، سروش، ص 32.

24.دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج 7، ص 270.

25.همو، سروش، ص 33.

26.غفاریان، همان، ص 64.

27.همو، سروش، ص 65.

28.همو، سروش، 64

29.همو، مجله، سروش، ص 64.

30.روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه سالگرد شهادت شهید اندرزگو، 1359

31.غفاریان، سروش، ص 65

32.همان، ص 65

33.مصاحبه با علی جنتی، همان، ج 11، 21.2

34.فارسی، جلال الدین، زوایای تاریک، ص 405 و نیز ر.ک: سروش، همان، ص 49

35.سینا واحد، افسانه سرخ یک چریک مسلمان، روزنامه جمهوری اسلامی، همان.

36.سروش، ص 49

37.مصاحبه با علی جنتی، ج 11، ص 23.21

38.دوانی، همان، ص 2- 281.

39.مجله سروش، همان، ص 21

40.مجله سروش، همان، ص 48

41.مصاحبه با اکبر صالحی، همان، 26 ص 4.31

42.مصاحبه اختصاصی با رابط سید علی اندرزگو در نیروی هوایی، سروش، همان، ص 21- 20.

43.زمان دقیق این عملیات بدرستی معلوم نیست.رابط سید علی اندرزگو در نیروی هوایی می گوید قرار بود این عملیات در سال 56 انجام شود که نشد و به عید 57 موکول گردید و در آن تاریخ هم انجام نشد و ظاهرا تا قبل از شهادت اندرزگو همه منتظر اجرای عملیات کیش بودند. (ر.ک: سروش، همان، ص 21- 20) .

44.دوانی، همان، ج 7، ص 2- 281.

45.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، همان، ص 34.

46.مصاحبه با رجب افشار، سروش، ص 59 و نیز، همان، ص 34.

47.مصاحبه با رجب افشار، همان، ص 59.

48.مصاحبه با رجب افشار، سروش، ص 58.

49.همو، همان، ص 58.

50.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 228.

51.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، سروش، ص 35.

52.سروش، ص 67.

53.مصاحبه با مرتضی صالحی، ج 1، ص 37- 32.

54.همان، ص 39- 37.

55.پرونده شهید اندرزگو، ج 2، سند ش 236.

56.مصاحبه با مرتضی صالحی، ج 1، ص 9- 38.

57.مصاحبه با رجب افشار، سروش، ص 58.

58.سروش، همان، ص 54، و نیز خاطرات اکبر صالحی، ج 3، ص 11- 10.

59.سرگرد جباری طی گزارشی از مشهد اعلام کرد «پس از اطلاع از کشته شدن شیخ عباس تهرانی معروف به اندرزگو در تهران، ساعت 00/15 روز جاری، منزل او در مشهد، کوچه اشکال، کوچه خمسه، توسط مامورین کمیته مشترک بازرسی شد که طی آن 3 قبضه اسلحه کمری با 80 تیر فشنگ و 2 دستگاه بی سیم و مبلغ 59 هزار تومان وجه نقد کشف شد. (ر.ک: پرونده شهید اندرزگو، ج 2، شماره سند 234) طبق روایت دیگری در حمله ساواکیها به منزل اندرزگو حدود یازده ضبط بزرگ، مقدار زیادی کتاب، هفتصد یا هشتصد عدد نوار که چهار صد عدد آن ریل بود، دستگاه های چاپ شناسنامه، کارت شناسایی و گواهینامه رانندگی و غیره را نیز کشف و ضبط کردند، (ر.ک: مصاحبه خانم کبری سیل سپور با مجله سروش، همان، ص 35) .

60.مصاحبه با همسر شهید اندرزگو، مجله 15، ص 30- 227.

کلمات کلیدی
خانه‌ام  |  مبارزه  |  مشهد  |  ساواک  |  اندرزگو  |  شهید اندرزگو  |  همسر شهید اندرزگو  |  مبارزان  |  شهدا  | 
لینک کوتاه :