گنجینه معارف

مسیح شفیع نزد خداوند، نه خونبهای گنهکاران

حال ببینیم عقل ما در باره آنچه مسیحیت گفته چه حکم می کند؟بادقت در آنچه ازایشان نقل کردیم، ده اشکال به آنها وارد است که اینک از نظر خواننده می گذرد: 1 - اول اینکه گفتند: حضرت آدم باخوردن از آن درخت خدا را معصیت کرد و قرآن کریم این سخن را به دو وجه رد می کند: وجه اول اینکه نهی خدای تعالی(دربهشت صادرشده بود و بهشت دار تکلیف و امر و نهی مولوی نیست، در نتیجه نهیی)ارشادی بود که در آن صلاح حال شخص نهی شده در نظر گرفته می شود و نهی کننده می خواهد او را به سوی آنچه مصلحتش در آن است ارشاد کند و نواهی و نیز اوامری که از این قبیل باشند، نه بر امتثالش ثوابی مترتب می شود ونه بر مخالفتش عقابی، عینا مانندبکنونکنهائی است که شخص طرف مشورت ما به ما می گوید، و یابکنو نکنهائی که طبیب به بیمارش می گویدتنها چیزی که بر اینگونهبکن،نکنها مترتب می شود همان رشد و مصلحتی است که طرف مشورت و یا طبیب دربکن هایشدرنظر گرفته و همان مفسده و ضررهائی است که درنکن هایش پیش بینی کرده است، آدم ابو البشرنیز با مخالفتش از دستور ارشادی الهی جزبیرون شدن از بهشت و از دست دادن راحتی و قرب حق تعالی، و سرور رضای اوچیزی دامنگیرش نشد و به هیچ وجه دچار عقوبت خدا نگشت، برای اینکه امر مولوی خدا را نافرمانی نکرد، تا نتیجه اش عقاب باشد، خواننده عزیز اگر بیش از این مقدار در اینجا طالب باشد به تفسیر آیه 35 تا 39 سوره بقره مراجعه کند.

چکیده ماشینی


منبع : ترجمه المیزان ج 3 , طباطبایی، سید محمد حسین , 459 , 479 , , تعداد بازدید : 4210     تاریخ درج : 1385/04/17    

نصارا معتقدند که مسیح با خون پر بهای خود جرائم ایشان را عوض داده و به همین جهت لقبفادیبه آن جناب داده، گفته اند: بعد از آنکه آدم نافرمانی خدا کردو از شجره ممنوعه در بهشت خورد، خطاکار شد و این خطاکاری او به ارث در همه فرزندانش بماند، درنتیجه ذریه او مادام که توالد و تناسل کنند، خطاکار می زایند و جزای خطیئه هم عقاب درآخرت و هلاک ابدی است که خلاصی و فرار از آن ممکن نیست با اینکه خدای تعالی رحیم و عادل است.

و لذا اشکالی لا ینحل در اینجا پیدا شد و آن این است که اگر آدم و ذریه او را به جرم خطاهایش عقاب کند، با رحمتش منافات دارد، چون همین رحمتش او را واداشت که ایشان راخلق کند و اگر ایشان را بیامرزد با عدالتش منافات دارد(چون در این صورت خوب و بد را به یک چوب رانده)وعدالت اقتضای آن ندارد، بلکه اقتضا می کند بین آن دو را فرق بگذارد، مجرم خطاکار را به جرم و خطایش عقاب، و نیکوکارمطیع را به پاداش نیکی ها و اطاعتش ثواب دهد، البته این نظریه بیشتر کشیش ها است و گرنه بعضی هاچون کشیش(مار اسحق)هستندکه تخلف در مجازات مجرم و خطاکار را جائز می دانند و به عبارت دیگر می گویند خلف وعده جائز نیست، ولی خلف وعید و تهدید جائز است.

این اشکال از اول خلقت تا زمان عیسی ع لا ینحل مانده بود،تا آنکه خداوندآن را به برکت مسیح حل کرد، به این نحو که مسیح که فرزند خدا و خود خدا بود، در رحم یکی ازذریه های آدم یعنی مریم بتول حلول کرد و از او متولد شد، همانطور که یک انسان از

............................................ (1)یوحنا، اصحاح دهم. (2)هرکس رسول را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است.سوره نساء آیه 80.

صفحه : 460

انسان دیگر متولد می شود و از این نظر یک انسان تمام عیاربود، چون از انسانی متولد شده بود، ولی از نظر دیگر یک معبود کامل بود، برای اینکه فرزند الله بود و معلوم است که پسر الله همان الله تعالی است و از همه گناهان و خطایا معصوم است.

بعد از آنکه برهه ای اندک از زمان در بین مردم زندگی کردو با آنان معاشرت و آمیزش نمود و چون با ایشان خورد و نوشید و با ایشان گفتگو کرد و انس ورزیدو در بین ایشان آمد و شدکرد، رفته رفته دشمنان را بر خود مسخر ساخت، تا او را به بدترین وجهی بکشند و آن کشتن به وسیله دار بود که در کتاب الهی، صاحبش لعنت شده است، عیسی این دار لعنتی و این زجر واذیتی را که داشت تحمل کرد و خود را فدا ساخت تا بندگانش از عقاب آخرت نجات یابند ودچار لاکت سرمدی نگردند، پس عیسی کفاره خطاهای مؤمنین و گروندگان به خودش شد، نه تنها گروندگان خودش بلکه کفاره گناهان همه عالم شد، (در رساله اولای یوحنا،فصل اول آمده: ای فرزندان من، این الفاظ که به سوی شما می نویسم برای آن است که گناه مکنید و اگراحیانا یکی از شماگناه کرد ما نزد رب مایه تسلیتی عادل داریم و او یسوع مسیح است و این همان وسیله آمرزش خطاهای ما است، بلکه نه تنها خطاهای ما، که خطاهای همه عالم، اینهاسخنانی است که مسیحیان در معنای(فادی)خونبها شدن مسیح ع گفته اند.

نصارا این کلمه(یعنی مساله دار و فداء)را اساس دعوت خودقرار داده اند و هیچ بهانه و آغازگری جز آن ندارند و هیچ کلامی را جز با آن خاتمه نمی دهند، همچنانکه قرآن کریم اساس دعوت خود را توحید قرار داده، و در خطابش به رسول گرامیش می فرماید: قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرة اناو من اتبعنی و سبحان الله و ما انا من المشرکین (1) ، حتی خود مسیح ع هم(به طوری که انجیل هاتصریح دارند و نقلش در چند سطر قبل گذشت)، اولین وصایای خود را توحید و محبت ورزیدن به خدای سبحان قرار می داده.

علمای اسلام و سایر دانشمندان اشکالهای بسیاری را که در گفته هاو عقائد مسیحیان است، تذکر داده اند و وجوه فساد و بطلان سخنان ایشان را ذکر کرده اند، در این باره کتابهاورساله ها نوشته و صفحه ها و طومارها پر کرده اند و این عقائد را با ضروریات عقلی منافی و حتی باکتب عهدین نیزمناقض دانسته اند و اما ما آنچه در این کتاب برایمان اهمیت دارد انتخاب آن منافاتهائی است که با اصول تعلیم قرآنی سازگاری ندارند و بعد از بیان آن ها بحث را با بیان

............................................ (1)بگو این است راه من که با بصیرت هم خودم و هم پیروانم به سوی خدا دعوت می کنیم، و منزه است خدا و من از مشرکین نیستم.سوره یوسف، آیه 108.

صفحه : 461

فرق بین شفاعت و فداء خاتمه داده، روشن می کنیم که معنای شفاعتی که قرآن اثباتش کرده و معنای فدائی که مسیحیان بدان معتقدند چیست.

این را هم قبلا بگوئیم که قرآن کریم به صراحت تذکر می دهدکه آنچه از معارف که بشر را بدان می خواند، با بیانی می خواند و بشر را مخاطب قرار می دهد که قریب الافق با عقول آنان است و بیاناتش فهم و درک آنان را رشد می دهد و فصل ممیزی است که انسان با آن حق رااز باطل تشخیص می دهد، آنگاه تسلیم حق می شود و از باطل دوری می نماید و نیز بین خیر و شرو نافع و مضر را جدا می سازد وانسان به آسانی می تواند خیر را بگیرد و شر را رها کند، عقل سالمی هم که غبار تعصب جلو دیدش را نپوشانده، هر گاه به این کتاب عزیز مراجعه کند، همین ها را می فهمد، پس آنچه قرآن حق و خیر و نافع معرفی نموده، عقل نیز همان را حق وخیرو نافع می داند و هر چه را که قرآن باطل و شر و مضر معرفی کرده، عقل نیز همان را باطل و شر ومضر تشخیص می دهد.

ده اشکال بر این اعتقاد باطل

حال ببینیم عقل ما در باره آنچه مسیحیت گفته چه حکم می کند؟بادقت در آنچه ازایشان نقل کردیم، ده اشکال به آنها وارد است که اینک از نظر خواننده می گذرد: 1 - اول اینکه گفتند: حضرت آدم باخوردن از آن درخت خدا را معصیت کرد و قرآن کریم این سخن را به دو وجه رد می کند: وجه اول اینکه نهی خدای تعالی(دربهشت صادرشده بود و بهشت دار تکلیف و امر و نهی مولوی نیست، در نتیجه نهیی)ارشادی بود که در آن صلاح حال شخص نهی شده در نظر گرفته می شود و نهی کننده می خواهد او را به سوی آنچه مصلحتش در آن است ارشاد کند و نواهی و نیز اوامری که از این قبیل باشند، نه بر امتثالش ثوابی مترتب می شود ونه بر مخالفتش عقابی، عینا مانندبکنونکنهائی است که شخص طرف مشورت ما به ما می گوید، و یابکنو نکنهائی که طبیب به بیمارش می گویدتنها چیزی که بر اینگونهبکن،نکنها مترتب می شود همان رشد و مصلحتی است که طرف مشورت و یا طبیب دربکن هایشدرنظر گرفته و همان مفسده و ضررهائی است که درنکن هایش پیش بینی کرده است، آدم ابو البشرنیز با مخالفتش از دستور ارشادی الهی جزبیرون شدن از بهشت و از دست دادن راحتی و قرب حق تعالی، و سرور رضای اوچیزی دامنگیرش نشد و به هیچ وجه دچار عقوبت خدا نگشت، برای اینکه امر مولوی خدا را نافرمانی نکرد، تا نتیجه اش عقاب باشد، خواننده عزیز اگر بیش از این مقدار در اینجا طالب باشد به تفسیر آیه 35 تا 39 سوره بقره مراجعه کند.

وجه دوم اینکه آدم ع پیغمبر بود و قرآن کریم ساحت پیغمبران را منزه و نفوس

صفحه : 462

شریفه آنان را مبرای از ارتکاب گناه و فسق از امر خدای سبحان می داند، برهان عقلی هم مؤیداین نظریه است، خواننده محترم می تواند برای دیدن این برهان به تفسیرآیه(213)از سوره بقره، آنجا که پیرامون عصمت انبیاء بحث می کردیم مراجعه نماید.

2 - دوم اینکه گفتند: به خاطرگناهی که آدم کرد گنهکاری لازمه او و ذریه او شد.

قرآن این را نیز رد نموده می فرماید: ثم اجتبیه ربه فتاب علیه وهدی (1) ، بعد ازخوردن از آن درخت و بیرون شدن از بهشت خدای تعالی او را برگزید و نظر رحمت خود را به اوبرگردانید.

و نیزمی فرماید: فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم. (2) اعتبار عقلی هم مؤید این معنا یعنی آمرزش گناهان است، بلکه نه تنها مؤید است،بیانگرنیز هست، برای اینکه تبعات گناه و آثار شوم آن امری است که هر چند از نظر عقل لازم الاجتناب اعتبار شده و موالی عرفی هم اجتناب از آن و از مخالفت و تمرد را لازم می داند، چون اگر پای کتک و عقوبت متخلف، و پاداش فرمانبر در کارنباشد، امر تکلیف و مولویت پانمی گیرد و هیچ امر و نهیی امتثال نمی شود، و عقل و همچنین موالی عرفی این راهم معتبرمی دانند و از شؤون مولویت می شمارند که مولی دست و بالش در دائره مولویت باز باشد، هر جامقتضی بداند عقوبت را بر مجرمین و پاداش را برای فرمانبران گسترش داده و هر جا صلاح بدانداز خطای خطاکاران و معصیت عاصیان چشم بپوشد و با ایشان به عفو و مغفرت معامله کند، چون همه اینها از شؤون مولویت و حکومت است و حسن این عمل یعنی عفو موالی و صاحبان سطوت فی الجمله جای تردید نیست و عقلای از انسان ها هم تا به امروز آن را بکار بسته اند،پس اینکه مسیحیان گفتند: گناه آدم لازمه ذریه او شد، سخن درستی نیست، چون اگر چنین بود دربشرهیچ موردی برای اصل عفو و مغفرت وجود نمی داشت، چون مغفرت و عفو برای محو خطاو باطل نمودن اثر گناه است و بااین فرض که خطیئه لازم لا ینفک بشر باشد، دیگر موضوعی برای عفو و مغفرت باقی نمی ماند، با اینکه وحی الهی چه قرآن کریم و چه کتب عهدین پراست از داستان عفو و مغفرت، حتی خود این کلامی که ما از ایشان نقل کردیم و هم اکنون

............................................ (1)سوره طه، آیه 122. (2)آدم از پروردگارش کلماتی گرفت و در نتیجه نظر رحمتش را به سوی او برگردانید که او بسیارتوبه پذیر، و مهربان است.سوره بقره، آیه 37.

صفحه : 463

مشغول بحث پیرامون آنیم، خالی از عفو و مغفرت نبود.

و سخن کوتاه اینکه این ادعای مسیحیت مبنی بر اینکه گناهی از گناهان یا خطائی ازخطاها، همین که از کسی سر زد لازم لا ینفک او می شود و دیگر نه قابل مغفرت است و نه حتی توبه و ندامت و رجوع به خدا آن را پاک می کند، ادعائی است که عقل سلیم و طبع مستقیم آن را نمی پذیرد.

3 - اشکال سومی که به گفتار آنان وارد است این است که گفتند:خطیئه آدم همانطور که ملازم آدم شد ملازم ذریه او نیز شد و تا قیامت ذریه او را خطاکار کرد،و این گفتارمستلزم آن است که تبعه آن خطیئه و آثار سوئش هم گریبان ذریه اش را بگیرد و بطور کلی گناه هر انسانی گناه دیگران هم شمرده شود و آثار سوء هر گناهی گریبان افراد دیگر را که آن گناه رانکرده اند بگیرد و این معنا، هم از نظر عقل نادرست است و هم قرآن کریم آن را رد می کند.

بله در قرآن این معنا آمده است که اگر یک فرد از انسان عمل زشتی را مرتکب شود ودیگران به آن راضی باشند، هر چند خودشان مرتکب نشده باشند مورد مؤاخذه قرار می گیرند، لیکن این مساله غیر مساله مورد بحث است، مساله مورد بحث این است که یک انسان خطائی مرتکب شده و خطای او خطای تمامی ذریه او و اثر سوئش گریبان ذریه او را تا قیامت بگیرد، چه اینکه ذریه او به خطای اورضایت داده باشند و چه نداده باشند، که گفتیم به هیچ وجه درست نیست و معنا ندارد آدم ابو البشر خطائی کرده باشد، افرادبی گناه و معصومی هم که درذریه او هستند به آتش گناه او بسوزند و قرآن کریم در آیه: الا تزر وازرة وزر اخریو آیه شریفه: و ان لیس للانسان الا ما سعی (1) ، آن را رد می کند، عقل سلیم هم با آن سازگارنیست، زیرا مؤاخذه بی گناه به جرم گنهکار دیگر قبیح است و عقل آن را رد می کند، خواننده محترم می تواند برای تکمیل مطالعه خود در این باب به بحث هائی که در باره افعال در تفسیرسوره بقره آیه(216 تا 218)داشتیم مراجعه نماید.

4 - اشکال چهارم اینکه اساس گفتار مسیحیت بر این است که اثر تمامی خطاهاو گناهان هلاکت ابدی است و هیچ فرقی در کوچکی و بزرگی گناه نیست و لازمه این سخن آن است که اصولا گناه کوچک و صغیره ای وجود نداشته، هر گناهی هر قدر هم که ناچیز باشدکبیره و مهلکه بحساب آید و این از نظر تعلیمات قرآنی درست نیست، چون از نظر قرآن کریم خطاها و معصیت ها مختلفند،بعضی کبیره و بعضی صغیره، بعضی مشمول مغفرت و بعضی غیر

............................................ (1)سوره نجم، آیه 39.

صفحه : 464

قابل آمرزشند، مانند شرک که بدون توبه آمرزیده نمی شود و خدای تعالی در باره این دو نوع گناه فرموده: ان تجتنبوا کبائر ماتنهون عنه، نکفر عنکم سیئاتکم (1) ، ان الله لا یغفران یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء (2).

پس ملاحظه کردید که خدای تعالی محرماتی را که از آن نهی فرموده دو قسم کرده، یکی گناهان کبیره و یکی دیگر گناهانی که در مقابل آن قرار دارند و قهرا صغیره خواهند بود ونیز بعضی را قابل آمرزش و بعضی دیگر را غیر قابل آمرزش دانسته، پس به هر حال گناهان(ازنظرزشتی و فساد)مختلفند و چنین نیست که تمامی گناهان باعث خلود در آتش و هلاکت ابدی گردد.

علاوه بر نظریه قرآن کریم، عقل نیز نمی پذیرد که تمامی گناهان را در یک ردیف قراردهد، به طوری که در نظر او فرقی میانیک سیلی زدنو بینکشتننباشد و نگاه به زن مردم، با زنای با او یکسان باشد و همچنین(خوردن یک ریال مال مردی توانگر با خوردن تمامی اموال یتیمی بی سرپرست در نظرش یکسان باشد)و عقلای از انسان ها در تمامی ادوار هیچ گناهی را در جای گناه دیگر ننهاده اند و برای هر معصیتی تبعه و اثر خاصی و سرزنش و عقاب معینی قائلند و با این اختلاف چشمگیری که در مراتب گناه هست،چگونه می توان حکم یک کاسه و کلی در باره آن کرد و با فرض اختلاف مراتب آن، عقل حکم می کند به اینکه: مراتب مختلف عذاب را بین آنها توزیع کرد یعنی عذاب جاودانی و هلاک ابدی را کیفر بزرگترین گناه از قبیل شرک به خدادانست و عذاب های کمتر را کیفر گناهان کوچکتر دانست همانطورکه قرآن چنین کرده و معلوم است که خوردن ازدرخت بهشتی به فرض اینکه حکم ارشادی نبوده باشد بلکه حکم شرعی بوده باشد، مخالفتش به پایه کفر به خدای عظیم و گناهانی نظیر آن نمی رسد، پس این درست نیست که مخالفت چنان نهی را باعث عذاب دائمی بدانیم، خواننده عزیز می تواندبه بحث افعال که در تفسیر آیه(216 تا 218)سوره بقره داشتیم مراجعه نماید.

5 - اشکال پنجم که به حرف مسیحیان وارد است این است که گفتند:بین صفترحمتخدا وعدالتاو تزاحم بوجود آمد، آنگاه برای رفع این تزاحم عیسی نازل شد وسپس صعود کرد، به بیانی که قبلا از ایشان نقل کردیم و اگر کسی در این کلام و در لوازم آن

............................................ (1)اگر از گناهان کبیره ای که از آن نهی شده اید،اجتناب کنید بدیهایتان را می آمرزیم.سوره نساء، آیه 31. (2)خدا این گناه را که به او شرک بورزید نمی آمرزدو گناهان سبک تر از آن را برای هر که بخواهدمی آمرزد.سوره نساء، آیه 48.

صفحه : 465

دقت کند می فهمد که خدای تعالی از دیدگاه مسیحیان هر چند موجودی است آفریننده که خلقت این عالم با همه اجزایش مستند به او است، لیکن خدائی است که هر کاری که می خواهد بکند علم ذاتیش را بکار گرفته، (عینا، مانند ما انسان ها)فکر می کند که این کار رابکندو یا نکند، هر یک از این دو طرف به نظرش چربید آن را اختیار می کند و چربیدن آن به این معنا است که با مصالحی که در نظر دارد مطابق باشد، همانطور که ما در هر کاری مصالح و مفاسدش را سبک و سنگین می کنیم، اگر مصالح آن بر مفاسدش چربید انجام می دهیم و لازمه این سخن این است که خدای تعالی هم مثل ما انسان ها در تطبیق عمل خود با مصالح ومفاسد احیانا اشتباه کند و در نتیجه پشیمان شود، همچنانکه در اصحاح ششم از سفر تکوین ازتورات آمده: که خدا از اینکه فرزندان آدم را در زمین خلق کرد خوشش نیامد و چه بسا در اینکه آیا این عمل را انجام بدهد یا نه فکرش به جائی نرسد و نتواند مصلحتش را تشخیص دهد و ای بسافکر او(به خاطر اشتغال به چیزهای دیگر)به فلان مساله متوجه نگشته، درباره آن جاهل باشد. (1) و سخن کوتاه اینکه خدای تعالی از نظر مسیحیت در افعال و اوصافش عینا مانند یک انسان است که هر چه می کند با فکر و مصلحت اندیشی می کند و همه همش در این است که عمل خود را با مصلحت وفق دهد، پس او نیز مانند ما انسان ها محکوم به حکم مصالح و مقهور به این است که عمل را در این چهارچوب انجام دهد(ومعلوم است که چنین کسی از ناحیه خارج از ذات خود محکوم به این احکام شده)، در نتیجه ممکن است از ناحیه خارج به صلاح و مصلحتش هدایت بشود و ممکن است نشود و در نتیجه گمراه گردد و دچار اشتباه و غفلت شود، و چه بسا که چیزی را بداند و چه بسا نداند، چه بسا بر آن عامل خارجی غالب شود و چه بسا اوبر وی غالب گردد، پس قدرت چنین خدائی محدود است، همچنانکه عملش محدود است و وقتی این حالتهای مختلف بر خدا جائز باشد، سایر عوارض که بر یک فاعل صاحب فکر واراده طاری می شود بر او نیز طاری شود، یعنی خوشحال شود و اندوهگین گردد و خود را بستاید وملامت کند، شرمسار شود و سرفراز گردد و احوالی دیگر از این قبیل و کسی که چنین وضعی دارد موجودی مادی و جسمانی و داخل در محدوده ناموس حرکت و تغییر و استکمال خواهد بودو کسی که اینطور باشد ممکن الوجود و مخلوق است، البته نه مخلوقی فوق العاده، بلکه یک انسان معمولی خواهد بود، نه واجب الوجودی که خالق هر چیز است.

و شما خواننده محترم اگر به کتب عهدین مراجعه کنید خواهید دید آنچه ما به عنوان

............................................ (1)تورات عربی چاپ 1811 میلادی.

صفحه : 466

لازمه گفتار حضرات ذکر کردیم صریحا در باره خدای تعالی آمده، یعنی خدا را جسم و متصف به همه اوصاف جسمانی و مخصوصا صفات انسان می داند.

و قرآن مجید در همه این معانی که ذکر شد خدای تعالی را منزه از این اوهام خرافی می داند از آن جمله می فرماید: سبحان الله عما یصفون(1) و براهین عقلی و قطعی هم قائم است بر اینکه خدای تعالی ذاتی است مجمع تمامی صفات کمال، پس او تنها وجود دارد و بس و وجودش هیچ شائبه ای از عدم ندارد و او تنها قدرت دارد و قدرتش مطلقه است بدون اینکه مشوب به عجز باشد و او تنها علم دارد، آن هم علم مطلق، بدون اینکه علمش آمیخته با جهل و یادر معرض زوال باشد او همه اش حیات است، آن هم حیات مطلقه،بدون اینکه مرگ و فنا دراو ممکن باشد و وقتی خدای تعالی به حکم براهین قطعی عقلی، چنین خدائی است، دیگردگرگونگی در او راه ندارد، نه در وجودش و نه در علمش و نه در قدرتش و نه در حیاتش.

در نتیجه چنین خدائی جسم و جسمانی نبوده، چون اجسام و جسمانیات از هر جهت دراحاطه دگرگونگی و تحولند، و در معرض امکانات(بشود یا نشودها)و احتیاجاتندو وقتی خدای تعالی جسم و جسمانی نبود، در معرض حالات مختلف و عوارض متنوع قرار نمی گیرد، غفلت وسهوو اشتباه، پشیمانی و سرگردانی، تاثر، شرمساری و خواری و کوچکی و کست خوردن و امثال اینها در ساحت مقدس او محال است و ما در این کتاب در هر مورد مناسبی که پیش آمده بحث های برهانی این مسائل رابطور کامل آورده ایم(ان شاء الله خواننده عزیز به آنها برمی خورد).

و این به عهده اهل دقت و تدبر است که بین این دو قول، یعنی آنچه قرآن در این باره می گوید و آنچه کتب عهدین گفته، مقایسه کند ببیند آیا معارفی که قرآن کریم در مورداله عالم آورده: که هر صفت کمال را برایش اثبات و هر صفت نقص را از او نفی کرده و بالاخره او را بزرگتر از آن دانسته که فهم محدود ما بتواند در باره او حکمی بکندحق است و یا اموری که کتب عهدین در این باره می گوید، اموری که جزدر اساطیر یونان و خرافات هند قدیم و چین یافت نمی شود، اموری که در وهم انسان های اولی درآمده و افکارشان تحت تاثیر آن قرار گرفته است.

6 - اشکال ششم اینکه گفتند: خدا پسرش مسیح را فرستاد و دستور داد در یکی ازرحم ها حلول کند، تا به صورت انسانی از آن رحم متولد گردد، در حالی که خدا هم باشد!

............................................ (1)منزه است خدا از آنچه در باره اش می گویندسوره صافات، آیه 159.

صفحه : 467

و این همان سخن غیر معقولی است که قرآن کریم برای ابطال آن قیام نموده و توضیحش در بیان سابق گذشت و دیگر تکرار نمی کنیم.

ومعلوم است که عقل سلیم هم نمی تواند آن را بپذیرد، برای اینکه اگر در اوصافی که باید به حکم عقل واجب الوجود را متصف به آن بدانیم دقت شود از قبیل ثبات سرمدی و عدم دگرگونی و عدم محدودیت وجود و احاطه به هر چیز و نزاهت از گنجیدن در زمان و مکان و آثاراین دو، و نیز اگردر تکون انسان از آن لحظه ای که نطفه ای در رحم بوده تا وقتی که به صورت جنین درمی آید چه اینکه این تکون راطبق نظریه ملکانیان تفسیر کنیم و چه طبق نظریه نسطوریان و چه یعقوبیان و چه غیر ایشان(که قبلا بدان اشاره شد)نمی توانیم او را اله یعنی موجودی مجرد بدانیم، چون بین یک موجود جسمانی که همه اوصاف جسمیت و آثارآن را داردو بین موجودی که جسمیت ندارد و هیچیک از اوصاف جسمیت از قبیل زمان و مکان و حرکت و غیر ذلک دراو نیست، نسبتی وجود ندارد، و چگونه ممکن است بین آن دو اتحاد برقرار شود، حال این اتحاد به هر وجهی که تصور شود؟وهمین منطبق نشدن این قول با احکام ضروریه عقلی، باعث شده که بولس و سایررؤسای قدیسین علیه فلسفه و مباحث عقلی قیام نموده، احکام آن را تقبیح کنند.

بولس می گوید: من این را نوشتم تا حکمت حکما را قاطعانه سرکوب نموده، فهم فقها را تخطئه نمایم، حکیم کجا و نویسنده کجا و کنکاشگر این روزگار کجا وتعمق و دقت در معارف دینی ما کجا؟مگر نبود که خدا حکمت این عالم را تعمیق فرمود - تا آنجا که می گوید - اگر یهودجرات دارد سخن از معجزه کند و از ما معجزه بخواهد و اگر یونانیان جرات دارند دم از حکمت بزنند ما بانگ برمی آوریم که اینک مسیح مصلوب معجزه و حکمت است. (1) و نظیر این کلمات در کلام وی و کلمات غیر او بسیار است و هیچ وجهی جز سیاست نشر و تبلیغات ندارد و اگر خواننده عزیز و هر کس دیگری به این رساله ها و کتب مراجعه نموده،درطریق بیاناتش برای مردم و در طرز سخن گفتن با آنان دقت کند، به درستی آنچه ما گفتیم یقین پیدامی کند، (زیرا جز مطالب خطابه ای و پشت هم اندازی چیزی نمی بیند).

و از آنچه گذشت اشکالی که به قسمت دیگر سخنان مسیحیت وارد است روشن می شود و آن قسمت این است که گفتند: خدا معصوم از گناهان و خطایا است، و اشکالش

............................................ (1)رساله بولس، اصحاح اول.

صفحه : 468

این است که خدائی که اینان تصور کرده اند، دارای عصمت نیست،برای اینکه عصمت بر دومعنا است که یکی در مورد او تصور ندارد، و دیگری را هم ندارد، پس اصلا عصمت ندارد، اماآن عصمتی که در او تصور ندارد، عصمت از تمرد و نافرمانی خالق است که مسیحیت قائل به خالقی برای خدا نیستند، و اما عصمتی که در او تصور می شود ولی مسیحیت آن را برای خداقائل نیستند، عصمت از اشتباه و خطای در فکر است که خواننده عزیز توجه کرد که صریحا خدارا اشتباه کار معرفی کردند، پس خدای مسیحیت بطور کلی عصمت ندارد.

7 - اشکال هفتم به این قسمت از گفتار آنان وارد است که گفتند:بعد از آنکه خدای پسر به صورت فردی از انسان جلوه کرد و با مردم به معاشرت پرداخت، آنهم همانندمعاشرت یک انسان معمولی با سایر انسان ها، تا آنکه در آخر خود را مسخر دشمنان کرد، وجه نادرستی این سخن آن است که بنا به این گفتار واجب الوجود صفات ممکنات را به خود گرفته و در عین اینکه واجب الوجود است ممکن الوجودهم شده، در عین اینکه خدا است انسان هم شده و خلاصه کلام اینکه از نظر آقایان واجب الوجود می تواند خلقی از مخلوقات خود شود، یعنی به حقیقت و واقعیت نوعی از این انواع خارجی متصف گردد، مثلا روزی انسانی از انسان هاشود وروزی دیگر اسب، و روزی مرغ و روز دیگر حشره، و وقتی دیگر چیزی دیگر شود و حتی از نظرایشان خدا می توانددر عین اینکه یک چیز است، چند چیز باشد، هم خدا باشد و هم انسان و هم اسب و هم حشره!!!.

و همچنین هر رقم عمل که از اعمال موجودات فرض شود از اوبه تنهائی صادر شود، برای اینکه وقتی بتواند به صورت همه موجودات جلوه کند، باید همه اعمال مخصوص موجودات را هم بکند، در نتیجه بتواند اعمالی متقابل از قبیل عدل و ظلم را انجام داده و به صفاتی متقابل از قبیل علم و جهل، قدرت و عجز، حیات و ممات، غنی و فقر و...متصف شود و خدای ملک حق بزرگتر از اینها است و این اشکال غیر از آن محذوری است که در اشکال ششم گذشت(برای اینکه در اشکال ششم می گفتیم چگونه ممکن است موجودی سرمدی و غیر محدود الوجود و محیطبه هر چیز و منزه از مکان و زمان ناگهان نطفه شود و در رحم مادر بگنجد ودر اشکال هفتم می گوئیم: به فرضی که از اشکال ششم صرفنظر کنیم، وقتی بنا شد یک چیز، دو چیز شود و خداانسان شود، می تواند بیش از دو چیز هم بشود و افعال صفات هر یک از انواع موجودات را داشته باشد که این خود غیر معقولی دیگر استمترجم).

8 - اشکال هشتم به این قسمت از گفتارشان وارد است که گفتند:خدا چوبه دارو لعنت دشمنان را به خود خرید، برای اینکه شخص به دار آویخته شده ملعون است، اشکال

صفحه : 469

ما این است که منظورشان از این سخن چیست؟و چگونه خدا لعنت را تحمل کرد؟و منظوراز این لعنت چیست؟آیا همین لعنتی است که اهل عرف و لغت از این کلمه می فهمند؟یعنی دور کردن از رحمت و کرامت؟و یا معنائی دیگر است؟ اگر منظور همان معنای معروف باشد که ما واهل لغت از این کلمه می فهمیم می پرسیم چگونه ممکن است کسی که خودش خدا است خود را از رحمت خود دورکند؟و یا دیگران او را از رحمت خود او دور سازند؟و مگر رحمت غیر از فیض وجودی و موهبت نعمت و اختصاص به مزایای هستی چیز دیگری است؟اگر این باشد پس برگشت معنای لعنت و دور کردن به فقر مالی و نداشتن جاه و امثال اینها دردنیا و یاآخرت و یا هر دو خواهد بود، و اینجا است که می پرسیم معنای لعنت کردن به خدای تعالی و تقدس به هروجهی که تصورش کرده باشند غیر قابل تصور است و مسیحیت باید آن را برای ماتصویر کنند و بگویند که چگونه خدائی که غنی بالذات است در اثر لعنت مخلوقش محتاج می شود، با اینکه غنای بالذات باب هر فقری را سد می کند؟.

و اما تعلیم قرآنی بر خلاف این تعلیم عجیب و غریب به تمام معنای کلمه است، قرآن کریم می فرماید: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی (1).

و قرآن کریم خدای را به اسمهائی یاد می کند و به صفاتی متصف می داند که با آن اسماء و صفات، دیگر محال است در معرض فقر و فاقه، حاجت و نقص، نداشتن و عدم، بدی و زشتی، ذلت در برابر کسی و خوار در نزد خودش قرار گیرد و خلاصه اینکه ساحت قدس و کبریائیش منزه از اینها است.

در اینجا ممکن است کسی به طرفداری از مسیحیت برخاسته وبگوید: از نظرمسیحیان نیز خدای تعالی فی نفسه یعنی بخودی خود چنین خدائی است و اگر با یک فرد ازانسان - مثلا با مسیح - متحد نشده بود، خود بخود اجل از این بود که در معرض خواری و سایراحوال مذکور قرارگیرد و چون با یک انسان که مادی و جسمانی است متحد شده، همه احوال و عوارض را پذیرفته است!!.

در پاسخ می گوئیم: آیا پذیرش و تحمل لعنت و اتصافش به امور شاقه نامبرده که علتش به ادعای شما - اتحاد نامبرده است، تحمل واقعی و حقیقی است؟و یا آنکه مجازا آن را تحمل می خوانید؟اگر حقیقی باشد همان محذور که گفتیم لازم می آید و اگر تحمل مجازی است

............................................ (1)هان ای مردم شما همه محتاجید به خدا،و تنها خدا است که به کسی نیازمند نیست.سوره فاطر، آیه 15.

صفحه : 470

اشکال دوباره برمی گردد.یعنی شما مسیحیان به خاطراشکال تزاحم عدل خدا و رحمتش بودکه مساله فدیه شدن خدا را تصویر کردید،و اگر این مساله مجازی و صرف شوخی باشد اشکال مزاحمت برطرف نمی شود.

لازمه اعتقاد به تفدیه عیسی(ع)جهل به معنای حقیقی گناه و خطا و نفهمیدن چگونگی ارتباط گناه با عقاب است

9- اشکال نهم به این قسمت از گفتار آنان وارد است که گفتند: عیسی کفاره گناهان مؤمنین و بلکه کفاره تمام خطاهای عالم استو آن این است که از این کلام بر می آیدمسیحیان اصلا معنای حقیقی گناه و خطا را نفهمیده اند و هنوز درک نکرده اند که چگونه گناهان، عقاب اخروی را درپی می آورند و این عقاب را چگونه محقق می سازند و حقیقت ارتباط بین این گناهان و خطاها و بین تشریع را نشناخته اندو از موقف تشریع در برقرار نمودن این رابطه، آن تصور درستی را که قرآن کریم با بیان و تعلیم خود تصویر نموده، ندارند.

و ما در مباحث سابق این کتاب از آن جمله در تفسیر آیه شریفه: ان الله لا یستحیی ان یضرب مثلا ما(1) و در ذیل آیه: کان الناس امة واحدة (2) ، بیان کردیم که احکام و قوانینی که مخالفت و تمرد و در آخر گناه و خطیئه در آن واقع می شود، اموری وضعی و اعتباری است که منظور از وضع و اعتبار آن این است که مصالح مجتمع انسانی با عمل به آن احکام و مراقبت آن دستورات حفظ شود و عقابی که بر مخالفت آن مترتب می شود تبعات سوئی است که آن را وضع نموده، اعتبار کردند تا بتواند انسان های مکلف را از هوس معصیت و تمرد از اطاعت منصرف سازد، این حال قوانینی است که عقلا برای نظام دادن به مجتمع انسانی وضع می کنند.

ولی تعلیم قرآن در این باره قدمی فراتر نهاده، قدمی که بحث عقلی گذشته ما نیز آن راتایید می کند و آن این است که منقاد شدن انسان در برابر قوانینی که برایش از ناحیه خدا تشریع شده را باعث آن می داند که دل آدمی آماده اتصاف به صفات فاضله و حمیده گردد، همچنانکه سرکشی کردنش از آن قوانین را باعث آن می داند که دلش برای پذیرش صفات رذیله و خسیسه و خبیثه آماده شود و درنتیجه آن آمادگی است که نعمتی اخروی برایش آماده می شود و در اثراین آمادگی است که زمینه عذاب و نقمتی اخروی برایش فراهم می گردد، چون بهشت و دوزخ آخرت تمثل یافته همان فضائل و رذائل است و حقیقت بهشت و دوزخ هم همانا قرب آدمی به خدا و دوریش از خدا است، پس حسنات و سیئات متکی به مصالح و مفاسد واقعی و حقیقی است و منتهی به اموری است که نظامی حقیقی دارد، نه چون قوانین عقلا که صرف اعتباراست.

............................................ (1)سوره بقره، آیه 26. (2)سوره بقره، آیه 213.

صفحه : 471

این نیز واضح است که تشریع الهی تنها برای نظام بخشیدن به جوامع بشری نیست بلکه برای تکمیل خلقت بشر است، می خواهد با این هدایت تشریعی هدایت تکوینی را تقویت نموده، مخلوق را به آن هدفی که در خلقت او است برساند، و به عبارتی دیگر می خواهد هر نوع از انواع موجودات را به کمال وجود و هدف ذاتش برساند و یکی از کمالات وجودی انسان داشتن نظام صالح در زندگی دنیاو یکی دیگر داشتن حیات سعیده در آخرت است و راه تامین این دو سعادت، دینی است که متکفل قوانینی شایسته برای اصلاح اجتماع و نیز مشتمل بر جهاتی از تقرب به خدا به نام عبادات باشد تا انسان ها بدان ها عمل کنند، هم معاششان نظم پیداکند و هم جانشان نورانی و مهذب گردد و در نتیجه با جانی نورانی و مهذب و عملی صالح، شایسته کرامت الهی در دار آخرت شوند این است حقیقت امر.

پس انسان به خدای سبحان قربی و بعدی داردو ملاک در سعادت و شقاوت دائمیش و معیار در صلاحیت و فساد اجتماعش همین قرب و بعد است و دین تنهاعامل برای ایجاد این قرب و بعد است و همه این مطالب اموری است حقیقی نه اینکه اساسش لغو و خرافه بوده باشد.

و اگر فرض کنیم ارتکاب یک معصیت، مثلا خوردن از درخت بهشتی با وجود نهی ازآن باعث هلاکت دائمی او و بلکه هلاکت دائمی همه فرزندانش تا روز قیامت شودو علاوه بر این وسیله ای هم برای نجات از این هلاکت و این دلواپسی نباشد، مگر فداء شدن مسیح، پس تشریع ادیان قبل از مسیح و یا مسیح و بعد از مسیح چه فائده ای می تواند داشته باشد؟! .

چون وقتی فرض کردیم که هلاکت دائمی و عقاب اخروی از جهت صدور آن معصیت، حتمی است، دیگر نه عملی می تواند انسان را از آن هلاکت و یا به عبارت دیگر ازگناه حفظکند و نه توبه ای تنها و تنها راه علاج فداء است و بس، و با این فرض دیگر تشریع شرایع و انزال کتب و ارسال رسل از ناحیه خدای تعالی هیچ معنای متصوری ندارد و آنچه تاکنون وعده و وعیدو انذار و تبشیر از ناحیه خدای تعالی رسیده، خالی از وجه صحت خواهد بود، چون با حتمی بودن فساد و وجوب عذاب این وعده و وعیدها چه چیزی را اصلاح می کنند؟.

لازمه قول به هلاکت دائمی فرزندان آدم و انحصار راه نجات آنان در فدا شدن عیسی(ع)، و لغو و عبث بودن تشریع تمام ادیان است از این هم که بگذریم آقای بولس و امثال او در باره هزاران هزار انسان که در امت های گذشته و قبل از فداء شدن مسیح که با عمل به شرایع زمان خود به کمال رسیدند و حداقل در باره انبیاء و ربانیین از امت های گذشته از قبیل ابراهیم و موسی ع و امثال ایشان چه می گویند؟آیا به نظر آقایان این بزرگان نیز با حالت شقاوت و گمراهی از دنیا رفتند و یا به کمال و سعادت خود رسیدند؟و در عالم بعد از مرگ و در قیامت چه وضعی دارند؟آیا عقاب و هلاکت در انتظارشان است و یا ثواب و حیات سعیده؟چگونه می توانند بگویند: ارسال رسل

صفحه : 472

و انزال کتب هیچ اثری ندارد و دردی را دوا نمی کند، با اینکه مسیح تصریح کرده به اینکه برای نجات دادن گنهکاران و خطاکاران فرستاده شده ونیز تصریح نموده است که صالحان و اخیاراحتیاجی به این معنا ندارند.

انجیل لوقا اصحاح پنجم می گوید: کاهنان و یهودیان ریاکار بر سر شاگردان مسیح غوغا کردند که چرا شما شاگردان مسیح با باجگیران و خطاکاران می خوریدو می نوشید، خودمسیح به جای شاگردان پاسخ داد: آنانکه صحیح و سالم اند طبیب لازم ندارند، و تنها بیمارانندکه طبیب می خواهند،من نیامده ام که صدیقین را دعوت کنم، لیکن خطاکاران را به توبه می خوانم.

و کوتاه سخن اینکه قبل از فدای مسیح هیچ غرض صحیحی به نظرنمی رسد که تشریع شرایع الهیه و نوامیس دینیه قبل از فدای مسیح را از عبث و لغویت حفظ کندو برای این عمل عجیب که از خدای تعالی و تقدس صادر شد محمل صحیحی بوده باشد، مگر اینکه کسی بگویدخدای تعالی می دانسته که اگر(با فدای مسیح)محذور خطیئه آدم را برطرف نکندهیچیک از این شریعت ها و احکام آنها به هیچ وجه سود نخواهد داد، و اگر با چنین علمی مع ذلک شریعت هائی را تشریع کرد بر سبیل احتیاط و به امید موفقیت بوده، به این امید که شایدروزی بتواند(به وسیله فداء کردن یکی از صاحبان شریعت یعنی عیسی)آن محذور را برطرف کندو میوه تشریع های بعد از فداء را بچیند و به هدف خود نائل گردد، و به آرزوی در روزنخست خلقت برسد،به همین منظور شرایعی را(به نظر خود بطور غیر جدی)تشریع نموده، برای انبیای خود و سایر مردم وانمود کردکه جدی و واقعی است و به آنان نگفت که مادام محذوری که هست برطرف نشود این شریعت ها و زحمات شما انبیاء و مؤمنین ذره ای اثر نمی بخشد وشرایع همه بیهوده بوده و هدر خواهد رفت.

در این فرضیه، خدای تعالی هم خودش را گول زده و هم مردم را،اما مردم را گول زده برای اینکه برای آنان چنین وانمود کرده که اگر به احکام شریعت ها عمل کنندسعادت وآمرزششان را ضمانت می کند و اما خودش را فریب داده، برای اینکه تشریع بعد از رفع محذورمذکور به وسیله فداء نیز لغو و بی اثر است و کمترین اثری در سعادت مردم ندارد، همچنانکه بدون رفع آن محذور هم اثر نداشت، این حال تشریع دین قبل از رسیدن موقع مناسب برای فداء وتحقق آن بود.

و اما در زمانی که موقع برای فداء مناسب شد و بعد از آن مساله لغو بودن تشریع شریعت و دعوت دینی و هدایت الهیه روشن تر و واضح تر است، برای اینکه بعد از برطرف شدن محذور

صفحه : 473

خطاکاری، دیگر کسی خطا نمی کند و با این حال چه فائده ای در ایمان به معارف حقه و چه اثری در اعمال صالحه خواهد بود؟چون بعد از رفع این محذور نزول مغفرت و رحمت بر مردم چه مؤمنشان و چه کافرشان، چه صالح و چه طالحشان واجب می شود، دیگر فرقی میان اتقی الاتقیاءو اشقی الاشقیاء نخواهد بود، چون قبل از رفع خطیئه هر دو صنف اهل هلاکت و بعد ازرفع خطیئه به وسیله فدا هر دو مشمول رحمت خواهند بود.

اگر کسی به طرفداری از بولس و امثال او برخاسته و بگوید:اینطور نیست که فدا هیچ اثری نداشته باشد بلکه با فدا شدن مسیح دعوت دینی سودمند می شود و کسانی که به مسیح ایمان آورند از ایمان خود بهره مند می شوند، همچنانکه خود مسیح به این معنا بشارت داده و درانجیل(1) گفته است: من به شما می گویم کسی که امروز در برابر مردم به نفع من(و به حقانیت دعوت من)اعتراف کند فردا همه فرزندان انسان در برابر ملائکه خدا ایمان او راتصدیق و بدان اعتراف خواهند کرد و کسی که(دعوت)مرا در برابر مردم منکر شود انسان ها هم در برابر ملائکه خدا منکر او می شوند و هر کس که کلمه ناهنجاری در باره فرزند انسان بگوید، آمرزیده خواهد شد، اما کسی که نسبت به روح القدس سخن ناهنجاری بگوید بخشوده نمی شود.

در پاسخش می گوئیم: علاوه بر اینکه این سخن مناقض گفتاری است که قبلا ازرساله یوحنا نقل کردیم که گفت: ای فرزندان من، این کلمات را به سوی شما می نویسم تاخطا نکنید و اگر احیانا کسی از شما خطا کرد من نزد پروردگار وکیل عادلی دارم و آن یسوع مسیح است که نه تنهاکفاره گناه ما است بلکه کفاره گناهان همه عالم است، تمامی اصول گذشته را هم باطل می کند، چون با این فرض از آدم گرفته تا قیامت کسی آمرزیده نمی شود، مگر عده ای معدود، یعنی همانهائی که به مسیح و روح ایمان آورده باشند،آن هم نه همه هفتاد و دو فرقه آنان بلکه یک فرقه از هفتاد و چند فرقه، و بقیه مردم همه مشمول هلاکت دائم می شوندو در این بین نمی دانیم چه بر سر انبیای گرامی که قبل از مسیح بودند می آید و مؤمنین ازامت های ایشان چه سرنوشتی خواهند داشت، و نمی فهمیم این دعوتی که انبیای نامبرده داشته اند، چگونه دعوتی و چگونه حکمی بوده،آیا در دعوت خود راستگو بوده اند یا دروغگو؟و اگر دروغگو بوده اند، پس چرا انجیل های چهارگانه و تورات دعوت آنان را تصدیق کرد؟با

............................................ (1)لوقا اصحاح دوازدهم.

صفحه : 474

اینکه تورات هرگز سخنی از داستان روح و فداء نگفته و مردم را بدان دعوت نکرده، و آیا انجیل هاکتابی صادق را تصدیق کرده و یا کتابی دروغین را؟.

اگر کسی بگوید کتب آسمانی قبل از مسیح تا آنجا که اطلاع داریم از آمدن مسیح خبر و بشارت داده بود و همین خود دعوتی اجمالی به پذیرفتن دین مسیح است،هر چند که بطورتفصیل کیفیت نزول مسیح و فداء شدنش را نگفته باشد، پس خدای تعالی همواره و از ازل انبیای خودرا به آمدن مسیح خبر داده بود و دستور داده بود که وقتی آمد، مردم به او ایمان آورند وبدانچه او می کند خوشحال باشند.

در پاسخ می گوئیم: اولا این حرف نسبت به انبیاء قبل ازموسی، غیب گوئی و بی دلیل سخن گفتن است، چرا که کسی از چنین بشارتی خبر ندارد علاوه بر اینکه به فرض هم چنین بشارتی بوده بشارت بهخلاصبوده نه به اینکهشما را به ایمان و تدین به دین خود دعوت کندو ثانیا این حرف محذور لغویت و بیهوده بودن دعوت را در فروع دین و دستورات اخلاقی وعملی برطرف نمی کند، حتی در باره خود مسیح هم سودی نمی دهد با اینکه انجیل ها پر ازاینگونه دستورات هستند.

و ثالثا محذورخطیئهوغرض خدا نقض شدنبه حال خودباقی است، برای اینکه خدای تعالی بنی آدم را خلق کرد تا به همه آنان ترحم کند و نعمت و سعادت خود رابرهمه آنان گسترش دهد.و حال آنکه دیدیم نتیجه گفتار بولس ها این شد که تمامی افرادبشر به جز افرادی انگشت شمار مورد غضب الهی و هلاکت ابدی قرار دارند.

این بود پاره ای از وجوه فساد گفتار وی از نظر عقل، و قرآن کریم(که همه معارفش مؤید عقل و عقل مؤید معارف آن است) نیز این حکم عقلی را تایید نموده، در آیه: الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی (1) ، بیان می کند که همه چیز از ناحیه خدای تعالی به سوی غایت و آن هدفی که برای آن خلق شده راهنمائی گردیده است، و این هدایت، هم تکوینی است و هم تشریعی پس سنت الهی بر این جاری است که هدایت را گسترش دهد و یکی از آن هدایت ها، هدایت خصوص انسان ها است به وسیله دین.

و در آیه: قلنااهبطوا منها جمیعا فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون، و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیهاخالدون(2) ، که راجع به اولین هدایتی است که به آدم و همراهیانش در هنگام هبوط از بهشت

............................................ (1)سوره طه، آیه 50. (2)سوره بقره، آیه 39.

صفحه : 475

به او داد، و خلاصه ای است از تفاصیل شرایع تا روز قیامت، مردم رابا بیانی قاطع و تردیدناپذیر دو قسم کرده و می فرماید: گفتیم از بهشت هبوط کنید پس هر گاه از ناحیه من هدایتی به سوی شما آمد(که البته خواهد آمد)، هر کس هدایتم را پیروی کند نه ترسی بر آنان هست و نه اندوهناک می شوند و کسانی که کفر بورزند و آیات ما را تکذیب کنند اهل دوزخ و در آنجاجاودانندودر جمله: الحق اقول(1) بیان کرده که آنچه در آن روز به آدم و در همه اوقات می گوید حق است و در آیه: ما یبدل القول لدی و ما انا بظلام للعبید (2) ،فرموده: خدای تعالی آنچه می گوید و دستور می دهد دچار تردید نمی شود و امری را که انفاذ کند نقض نمی نماید، قضائی را که می راند امضاء می کند و آنچه می گوید می کند، و فعلش از مجرای اراده اش منحرف نمی شود، نه از ناحیه خودش مثل اینکه چیزی را با عزم و جزم اراده کندآنگاه در انجامش مردد شود، و نه از ناحیه غیر مثل اینکه چیزی را اراده کند،لیکن مانع عقلی از انجامش جلوگیری نماید و یا در مرحله عمل اشکالی پیدا شود و سد راهش گردد، برای اینکه همه اینها انحائی از قهر قاهر و غلبه مانع خارجی است و قرآن کریم فرموده: و الله غالب علی امره (3).

و نیز فرمودهان الله بالغ امره (4) ، که به حکم آیه اول، خدااز هیچ عاملی شکست نمی خورد.و به حکم دوم، امر خود را به کرسی می نشاند و نیز از موسی ع حکایت کرده که گفت:علمها عند ربی فی کتاب، لا یضل ربی و لا ینسی (5).

و نیز فرموده: الیوم تجزی کل نفس بما کسبت،لا ظلم الیوم ان الله سریع الحساب (6).

این آیات و نظائرش دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی خلائق را خلق کرد، در حالی که از امر آن غافل نبود و نسبت به آینده آن و آنچه از خلق سر می زند جاهل، و نسبت به آنچه خود

............................................ (1)سوره ص، آیه 84. (2)سوره ق، آیه 29. (3)سوره یوسف، آیه 21. (4)سوره طلاق، آیه 3. (5)علم به احوال اقوام سلف در لوح محفوظ ثبت است،هرگز پروردگارم را خطائی و نسیانی نیست.سوره طه، آیه 52. (6)امروز هر کسی بدانچه کرده جزا داده می شود،امروز هیچ ظلمی نیست که خدا سریع الحساب است.سوره مؤمن، آیه 17.

صفحه : 476

کرده پشیمان نبود، آنگاه برای داوری بین آنان شرایعی به طورجدی تشریع کرد، بدون اینکه شوخی و یا ترس و یا امیدی داشته باشد، آنگاه برای هر صاحب عملی در برابر عملش جزائی مقرر کرد، اگر عمل خیر باشد برای خیر و اگر شر باشد شر، بدون اینکه کسی بر او غالب و یاحاکمی بر اوحکومت کند یا شریکی با او شرکت نماید و یا فدیه و پارتی و دوستی در کار اودخالت کند، مگر آنکه خودش اذن داده باشد، همه اینها که گفتیم دلیلش اطلاق ملک اونسبت به ما سوا است.

10 - اشکال دهم که به سخن مسیحیان و مساله فدای ایشان وارد است، این است که: حقیقت فداء عبارت است از اینکه انسان خیانت و عمل خلافی انجام داده باشد که اثرسوءو کیفر جانی و مالی آن گریبانش را بگیرد و بخواهد آن کیفر را با چیز دیگر عوض کند، آن چیزرا هر چه که باشدفداء(یا فدیه)می نامند، پس فداء آن عوضی است که انسان می دهد تا از آن اثر سوء رهائی یابد، مثلا کسی که در جنگ اسیر شده، به عوض خود یا مالی می دهد و یاشخصی را و یا کسی که جرمی و خیانتی مرتکب شده، مقداری مال به عنوان کفاره یا جریمه می پردازد، این عوض را فدیه و نیز فداء گویند، پس در حقیقت تفدیه نوعی معامله است که به وسیله آن، حق صاحب حق و سلطنتش را ازمفدی عنه(شخصی که باید فدیه دهد) گرفته وبه او بدهند تا شخص مفدی عنه گرفتار کیفر نگردد.

در سلطنت حقیقیه خداوند که تبدیل و تبدلی در آن راه ندارد، فدیه واقع شدن عقلا محال است

از اینجا روشن می شود که عمل فدا دادن، در موردی که حق ضایع شده، حق خدای سبحان باشد، غیر معقول است، برای اینکه سلطنت الهی(بر خلاف سلطنت های بشری است چرا که سلطنتهای بشری وضعی و اعتباری و از قبیل بازی شاه و وزیر بوده و قراردادی است)سلطنتی است حقیقی وواقعی که تبدیل در آن راه ندارد و نمی شود با مثلا دادن فدیه و عوض آن را که متوجه ما است برگردانیم.

آری وجود عین و اثر اشیای عالم، قائم به خدای سبحان است و چگونه تصور می شود که واقع عالم از وضعی که دارد دگرگون شود؟با اینکه تعقل واقع دگرگونی ممکن نیست تا چه رسد به اینکه محقق هم بشود، به خلاف ملک و سلطنت بشری و حقوق انسانی که اینگونه مسائل جاری بین ما افراد اجتماع است و اموری است وضعی و قراردادی و چون قراردادی است، بود و نبودنش و معاوضه کردنش به دست خود ما انسان ها است که بر حسب دگرگونی هائی که درمصالح زندگی و معاش ما پیدا می شود یک وقت به کلی خط بطلان بر او می کشیم - و شخصی را که تاکنون سلطان خود می خواندیم از سلطنت می اندازیم - وقتی دیگر آن حق را به حقی دیگر مبدل می سازیم - مثلا کسی که قاتل فرزند ما است حق انتقام گرفتنمان را با گرفتن

صفحه : 477

خون بها مبدل می کنیم - و خواننده محترم می تواند برای اطلاع بیشتر به بحثی که ما در تفسیرآیه شریفه: مالک یوم الدین(1) و بحثی که در ذیل آیه: قل اللهم مالک الملک... (2) داشتیم مراجعه نماید.

ذات مقدس خدای سبحان نیز - علاوه بر محال بودن عقلی فدیه، که بیانش گذشت - به خصوص این مساله اشاره کرده و آن رانفی نموده است آنجا که فرمود: فالیوم لا یؤخذ منکم فدیة ولا من الذین کفروا ماواکم النار (3) ، در سابق هم گذشت که کلام عیسی هم که قرآن کریم آن را حکایت نموده،از این قبیل است و آن کلام این است: و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم ء انت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله؟قال سبحانک ما یکون لی ان اقول ما لیس لی بحق...ما قلت لهم الا ما امرتنی به، ان اعبدوا الله ربی و ربکم وکنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم، فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم و انت علی کل شی ء شهید، ان تعذبهم فانهم عبادک و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم (4) ، برای اینکه جمله: و کنت علیهم شهیدا...به این معنا است که عرض کرده باشد: پروردگارا من مادام که در بین بندگان تو بودم، وظیفه ای نداشتم جز آنچه که تو برایم معین کردی و آن عبارت بود از:تبلیغ رسالت و شهادت بر اعمال، و اما هلاک شدن و نجات یافتن، عذاب شدن یاآمرزیده شدنشان به عهده تو است،هیچ ارتباطی با من ندارد و من هیچ مسؤولیتی هم نسبت به آن ندارم و تو در این باره اختیاراتی به من نداده ای تا بااستفاده از آن مردم را از عذاب تو خارجشان کنم و مثلا نگذارم تو بر آنان مسلط شوی و این بیان کاملا دلالت می کندبر نبودن مساله ای به نام فداء، چون اگر چنین چیزی وجود می داشت نباید در آیه شریفه خود را از اعمال مردم تبرئه کندوعذاب و مغفرت هر دو را به خدای سبحان ارجاع داده، مساله را بطور کلی بی ارتباط به خودبداند.

و در معنای این آیات آیه شریفه زیر است که می فرماید: و اتقوایوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا و لا یقبل منها شفاعة و لا یؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون (5).

............................................ (1)سوره حمد، آیه 4. (2)سوره آل عمران، آیه 26. (3)امروز از شما فدیه و عوض گرفته نمی شود، نه از شما و نه از کسانی که کافر شدند، ماوای همه شما آتش است.سوره حدید، آیه 15. (4)سوره مائده، آیه 118. (5)بترسید از روزی که هیچ کسی به جای دیگری جزا داده نمی شود و از کسی شفاعت قبول نگشته عوض گرفته نمی شود و یاری هم نمی شوند.سوره بقره، آیه 48.

صفحه : 478

و همچنین آیه زیر که می فرماید:یوم لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة(1) و آیه زیر که می فرماید: یوم تولون مدبرین، ما لکم من الله من عاصم (2)، چون کلمهعدلدر آیه اول و کلمهبیعدرآیه دوم و کلمهعاصم - نگهداری از ناحیه خداکلماتی است که فداءنیز بر آن ها منطبق است و نفی آنها نفی فداء نیز هست.

بله قرآن کریم در مورد مسیح ع شفاعت را به جای فدائی که مسیحیان گفته اند اثبات کرده و فداء غیر از شفاعت است، چون شفاعت همانطور که در آنجا که از آن بحث می کردیم یعنی در ذیل آیه: و اتقوا یوما لا تجزی(3) گذشت، نوعی ظهور و کشف است از اینکه صاحب شفاعت به درگاه مشفوع قربی و مکانتی دارد، بدون اینکه خود شفیع مالک و صاحب اختیار شفاعت باشد و یا ملکی و سلطنتی را از مشفوع عنده سلب و یا حکمی را که او کرده بود و مجرم با آن مخالفت نموده بود باطل کرده باشد و یا بتواند بطور کلی قانون مجازات را باطل کند، بلکه شفیع با داشتن تقرب به درگاه خدای تعالی دعا و استدعا می کند تا مشفوع عنده که دربحث ما خدای تعالی است در ملک خود(یعنی گنهکاری که محتاج شفاعت است) تصرفی کند که هر مالکی می تواند در ملک خودآنگونه تصرفات را بکند، تصرفی که حق باشد - که یکی از آنها - عفو است که برای مولی جایز است این حق خود را بکار بزند،همچنانکه می تواند آن را بکار نبسته و عبد خود را به خاطر عصیانش عذاب کند چون عذاب کردن نیز قانونی است همانطور که عفو قانون است.

پس کار شفیع این است که مشفوع عنده(یعنی مولا)راتحریک کند و از او استدعانماید در موردی که عبد استحقاق عقوبت دارد از حق دیگر خود یعنی عفو و مغفرت استفاده کند.

این است کار شفیع، نه اینکه بخواهد ملک و سلطنت مولا را ازاو سلب کند، به خلاف فداء که همانطور که گفتیم نوعی معامله است که سلطنتی را که مولا برگنهکاران داشت از اوسلب می کند، در مقابل سلطنتی به او می دهد که شخص فدائی را به عوض گنهکاران عقوبت کند و دیگر سلطنتی نسبت به گنهکاران نداشته باشد.

دلیل ما بر آنچه گفتیم آیه شریفه: ولا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة، الا من

............................................ (1)سوره بقره، آیه 254. (2)سوره مؤمن، آیه 33. (3)سوره بقره، آیه 48.

صفحه : 479

شهد بالحق و هم یعلمون(1) است که تصریح دارد بر اینکه:شفاعت از ناحیه کسانی که دارای علم هستند و به حق شهادت می دهند امری واقع شدنی است و مسیح ع هم ازایشان است، گو اینکه مسیحیان آن جناب را خدا دانسته، به جای خدا می خوانند، ولی قرآن کریم تصریح کرده به اینکه خدای تعالی به او کتاب و حکمت آموخته و در این باره فرموده: ، و او را از شهیدان روز قیامت خوانده، فرموده:و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم (3) و نیز در این باره فرموده: و یوم القیمة یکون علیهم شهیدا (4).

............................................ (1)سوره زخرف، آیه 86. (2)سوره آل عمران، آیه 48. (3)سوره مائده، آیه 117. (4)سوره نساء، آیه 159.

کلمات کلیدی
آیات  |  قرآن  |  خدا  |  قرآن کریم  |  گناه  |  تعالی  |  مسیح  |  خطای  |  فداء  | 
لینک کوتاه :